سه شنبه 9 اسفند 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بزرگان سينما، ادبيات و موسيقی ايران از اسکار فرهادی می‌گويند، شرق

احساس اميد و شادی
جعفر پناهی

تبريک و تشکر از اصغر فرهادی که با اولين جايزه اسکار برای سينمای ايران، احساس اميد و شادی را به ارمغان آورد. سپاس از خانواده و «خانه سينما» که نام ايران را با هنر و هنرمندی در جهان پرآوازه کرد.

***
دلم لرزيد
بهمن فرمان‌آرا

وقتی به دبيرستان می‌رفتم راديو برنامه‌ای داشت به‌نام «بياييد با هم دنيای بهتری بسازيم» و مجری اين برنامه «دکتر بنی‌احمد» بود که درباره روان‌شناسی کودک صحبت می‌کرد. امروز صبح که «اصغر فرهادی» برای دريافت جايزه اسکار به عنوان بهترين فيلم خارجی روی صحنه رفت...
... در ميان کف‌زدن‌های زياد کارگردان برنامه اسکار کلوزآپی از «سارينا فرهادی» که اشک شوق صورتش را خيس کرده بود، نشان داد و با خود گفتم که چهره «سارينا» تصوير دل تمام آنهايی است که سربلندی سينمای ايران را می‌خواهند، حتی من پيرمرد هم دلم لرزيد. موفقيت هر هم‌ميهنی در هر زمينه‌ای اسباب غرور برای همه ملت می‌شود و فرهادی با بردن جايزه اسکار سينمای ايران را بر بال شوق به آسمان هفتم برد و می‌دانم با هوش و ذکاوتی که در او سراغ دارم او حداکثر استفاده را از اين پيروزی برای پيشبرد حرفه‌اش خواهد کرد. نوش‌جانش و هزاران دعای خير پشتيبانش!
اين موفقيت مثل سکه‌ای می‌ماند که مثل هر سکه‌ای ديگر دو رو دارد و فرهادی يک روی آن را با فيلم فوق‌العاده‌اش تصوير کرده است. اما روی دوم بعد از تبريکات مکرر برعهده ماست و هرکدام از ما سعی می‌کنيم در کارمان موفق باشيم.
درمورد سينمای ما بايد ديد مسوولان سينما از اين فرصت طلايی چه استفاده‌ای می‌کنند و اينجاست که برمی‌گردم به اسم آن برنامه‌ای که در شروع آوردم. از آنجا که من تا اطلاع ثانوی خود را بازنشسته کرده‌ام اين‌قدر امروز به خاطر اين دوست جوان مسرور و سرحال هستم که برای مسوولان سينما چند پيشنهاد ساده دارم:
۱- «خانه سينما» را به اصناف سينما پس دهيد و بعد از تغيير آن دو بند اساسنامه که قبول نداريد، بگذاريد که اصناف مختلف سينما، هيات‌مديره خانه سينمای خود را انتخاب کنند.
۲ – حکم ممنوع‌الکاری و ممنوع‌الخروجی جعفر پناهی را لغو کنيد و بگذاريد اين کارگردان مهم سينمای ايران بار ديگر به ساخت فيلم برگردد.
در خاتمه از شما دعوت می‌کنم به ميمنت و مبارکی اين موج شادی سينمای ايران بياييد با هم سينمای کشورمان را دور از تسويه‌حساب‌ها و دشمنی‌های بی‌اساس به عنوان يک پديده افتخارآميز بستاييم و سد راه پيروزی‌های آينده‌اش نشويم.

***
شبيه «گل» به استراليا
داريوش مهرجويی

با شنيدن خبر اسکار «جدايی» بسيار خوشحال شدم و اين جايزه مثل همان گلی بود که در بازی‌های مقدماتی جام‌جهانی در دروازه‌های آمريکا و استراليا کاشتيم. به «اصغر فرهادی» و گروه «جدايی نادر از سيمين» تبريک می‌گويم به خاطر بازی‌های درخشان و فيلم خوش‌ساختی که به نظرم از بهترين‌های تاريخ سينمای ايران است. اميدوارم اين فيلم در همه جای دنيا مخصوصا آمريکا و کانادا به‌خوبی ديده شود و مردم، هرچه بيشتر در سراسر جهان آن را ببينند تا با فرهنگ و خصوصيات ويژه مردم سرزمين ما آشنا شوند.

***
جايزه‌ای فراسوی «اسکار»
رخشان بنی‌اعتماد

اصغر فرهادی اولين جايزه اسکار را برای سينمای ايران گرفت، اما افتخاری بالاتر از يک جايزه به ملت ايران داد. کاش زمانی که اين جايزه در موزه سينمای ايران جای می‌گيرد، برای ثبت در تاريخ، گفته‌های اصغر فرهادی کنار آن نوشته شود. نوشته شود تا بازخوانی و به يادها سپرده شود که در زمانه واهمه‌های پنهان از واژه‌های تحريم و تهديد و جنگ، در سحرگاه هشتم اسفندماه ۱۳۹۰، سينمای ايران توانست با زبان هنر، پيام صلح‌خواهی ملت خود را به جهان اعلام کند.

***
رقابت در محدوديت سخت
کيهان کلهر

دريافت جايزه اسکار را به اصغر فرهادی و گروهش تبريک می‌گويم چراکه افتخار بزرگی را نصيب ايرانيان کرد. رقابت در محدوديت بسيار سخت است. وقتی اعلام شد اصغر فرهادی اسکار برده است، اشک در چشمانم جمع شد، اما شايد کسب چنين جايزه‌هايی در موسيقی دشوار باشد چراکه اين‌گونه جايزه‌ها به موسيقی تجاری ربط پيدا می‌کند و ما بايد ابتدا خودمان را باور کنيم. امروز می‌توان به موسيقی ايران اميدوار بود اما بايد گفت که ‌در فستيوال‌های موسيقی بخش جايزه وجود ندارد بلکه هنرمند کنسرت خود را اجرا کرده و از صحنه پايين می‌آيد اما همين که نوازندگان ما در نقاط مختلف دنيا کنسرت برگزار می‌کنند، دلالت بر پيشرفت موسيقی دارد.

***
شبی پرالتهاب
مريلا زارعی

دوباره يک شب ديگر بی‌خوابی را همراه با ميليون‌ها علاقه‌مند در صندوق خاطرات‌مان به يادگار گذاشتيم. شبی که بهانه‌گيران در کمين بودند و ما در اضطراب کسب جايزه يا عدم دريافتش... خدارو شکر می‌کنم که اين اتفاق برای اولين بار در اين سينما افتاد و نسل ما با همه نااميدی‌های رنگارنگش شاهد اين اتفاق تاريخی بود. آرا و نظرات برخی حول اين محور دور می‌زد که اسکار يک جشنواره سياسی است و دشمنان بنا بر کژانديشی‌های هميشگی‌شان و بنا به مصلحت خود جوايز را تقسيم می‌کنند... اما نکته جالب اينجاست که در اين سياسی‌بازی‌ها و سياسی‌کاری‌ها به يک هنرمند ايرانی که صاحب انديشه است، توجه می‌شود و مهم‌تر اينکه به او اجازه داده می‌شود که به نمايندگی از مردمش پيام انسان‌دوستی و صلح‌طلبی‌شان را به گوش جهانيان برساند. پيامی که ما طی روزهای سخت اين روزها فرياد می‌زنيم. در اين رفت و آمدهای نمايندگان آژانس و ناديده گرفتن حق کشورمان برای دسترسی به تکنولوژی بهتر چه دلچسب است يک نماينده از سينمای ايران در مقابل ميليون‌ها انسان در سراسر جهان فرياد برمی‌آورد که ما؛ ملت ايران؛ چگونه ملتی هستيم و بار ديگر فرهنگ و تمدن اين مردم را يادآور می‌شود. در زمانه‌ای که هاليوود تمام تلاش خود را برای تخريب فرهنگ و تمدن ما به‌کار گرفته و از هيچ تخيلی برای فرو ريختن تمدن پر قدمت ايران‌مان فرو‌گذار نيست؛ چه زيباست که سينما و سينماگرش بر عنصر لياقت تکيه کند و به جهانيان تفهيم کند که اين مردم متمدن و با فرهنگ هميشه و هميشه پاينده‌اند... با وجود اينکه چند روز نيست که از روزه سکوتی که قصد کرده بودم؛ نگذشته؛ نتوانستم بر قول خود پايبند بمانم و خود را ملزم به نوشتن اين چند خط کردم... شايد دليلش موفقيت بی‌نظير اصغر فرهادی بود که اميدوارم باز هم تکرار شود. در آخر با چهره‌ای منبسط و دلی آکنده از شوق و اميد و انگيزه‌ای چند هزار برابر برای اعتلای هنر کشورم؛ اين موفقيت را به همه مردمم و به همه کسانی که تمام قد به احترام پرچم سه رنگ کشورم ايستادند و اشک شوق ريختند؛ تبريک می‌گويم.
پاينده باد ايران
و جاودان خون همه شهدايی که برای اثبات حقانيت اين مردم و دفاع از خاک‌مان ما را تنها گذاشتند... .

***
حس دراماتيک شادی
محمدعلی طالبی

مثل هر ايرانی از ساعت پنج صبح تا حدود ساعت هفت شاهد مراسم اسکار بودم و خيلی خوشحال شدم که سينمای ايرانی بعد از ۸۴ دوره اسکار توانست سهمی از اين جوايز را به نام خود کند. شايد بتوان گفت که اين مهم‌ترين جايزه سينمايی است که اصغر فرهادی موفق شد آن را کسب کند. جايزه‌ای که باعث شادمانی نه‌تنها سينماگران که ‌ميليون‌ها ايرانی در تمام دنيا شد. دريافت جايزه بهترين فيلم خارجی در اسکار به اين معنی است که برای يک‌سال آينده فيلمی از ايران به عنوان بهترين فيلم در جهان شناخته شده است. اما اين قضيه را به شکل ديگری هم می‌شود نگاه کرد. اينکه آيا واقعا در سينمای ايران به لحاظ امکانات فيلمسازی و سطح زندگی عوامل سينما هم اتفاق مهمی افتاده است؟ به نظر من نيفتاده است. واقعيت اين است که در کنار شادی ايجاد‌شده برای اين جايزه احساسی دوگانه وجود دارد. ما خيلی خوشحاليم و در عين حال اندوهگينيم. حس دراماتيک در عين خوشحالی به دليل جايزه، رنجی که از بيکاری‌ هزاران سينماگر و فيلمنامه‌نويس می‌برند را غمگين هستيم. شايد اين اتفاق ما را اميدوار کند که مسوولان سينمايی کشور به ظرفيت‌های سينمايی پی ببرند و با بودجه بيشتر فضايی را ايجاد کنند که سينما بتواند از اين بن‌بست خارج شود و همه فيلمسازان با هر عقيده و فکری آزادانه و به‌دور از فضای لابی‌گری و باندبازی بتوانند آثارشان را بسازند. طی اين چند سال شاهد بوديم که تعداد زيادی از هنرمندان سينما از بيکاری در رنج هستند و هزينه تامين زندگی خود را ندارند. چون حقوق ماهانه هم دريافت نمی‌کنند. آيا گرفتن جايزه اسکار به اين معنی است که وضعيت زندگی اين هنرمندان بهبود می‌يابد. آيا نبايد شرايطی ايجاد شود که امکانات سينما به عدالت تقسيم شود؟ فيلمسازان ما در گذشته هم نشان دادند می‌توانند در عرصه سينما نام ايران را مطرح کنند. اين اتفاقات باعث می‌شود که ما عميق‌تر به فرهنگ کشورمان نگاه کنيم. می‌دانيم که «جدايی نادر از سيمين» در يک مقطعی داشت به راحتی متوقف می‌شد و ساخته نمی‌شد و اگر اين اتفاق می‌افتاد چگونه می‌توانستيم امروز به اين افتخار بزرگ بباليم؟ فکر می‌کنم هر دولتی در هر کشوری نمی‌تواند از اين اتفاق خشنود نباشد؟ مردم به موفقيت هنری که در فيلمی مثل جدايی نادر از سيمين رخ داده و فيلمی است که به‌شدت به مفاهيم انسانی می‌پردازد و هيچ مشکلی را برای هيچ دولتی به وجود نمی‌آورد، نياز دارد. موفقيت فيلم جدايی نادر از سيمين محصول ۵۰ سال تلاش سينماگران ايرانی است که سال‌هاست خدمت می‌کنند و هميشه مورد انتقاد بوده‌اند. در نهايت مثل هر ايرانی، اول به آقای فرهادی و بعد به همه مردم ايران تبريک می‌گويم.

***
زمستان سرد
محمد بزرگ‌نيا

ممنون آقای فرهادی که در اين زمستان سرد برای ما ايرانيان گرما و شادی آوردی، ممنون که سينمای ايران را به اوج رساندی و ممنون که افتخارات سينمای ايران را کامل کردی.

***
اتفاق تازه در سينما
ليلی گلستان

من هم مثل خيلی‌های ديگری که ديشب بيدار بودند، نشستم و همه مراسم را ديدم. وقتی اسم ايران آمد حسابی گريه کردم. از اولين فيلم اصغر فرهادی متوجه شدم که حضور ايشان يک اتفاق تازه در سينمای ماست. فيلم «شهر زيبا» يکی از بهترين فيلم‌های سينمايی است. آدمی است که خيلی اهل جاه‌طلبی نيست، اهل تفکر است و به‌شدت وسواس دارد. فکر می‌کنم که در آينده خيلی بهتر از اين خواهد شد. به ايشان تبريک می‌گويم و اميدوارم موفقيت‌هايشان ادامه داشته باشد.

***
برای اصغر فرهادی، اکبر سينمای ايران تا امروز
محمود دولت‌آبادی

و سرانجام و در اکنون شوق انديشنده بيشتری آرزو می‌کنم برای اصغر فرهادی و خوب است اميدوار باشم و باشيم که او همچنان بتواند به سنجيدگی در خود بنگرد با وقوف به اينکه اثر او ميانگين درستی است از ضدين سينمای متفاوت و سينمای عام، ميانجای و ميانه‌گزينی در امور، پندی است هم باقی مانده از آموزگار حکيم ما ابوالقاسم فردوسی که رعايت آن البته آسان نخواهد بود هميشه.
اما نکته؛ نکاتی خاص درباره فيلم آقای فرهادی، آدميان و فضای تنگ و نفس‌گير آن به اختصار.
در اين باره و احوال فيلم مايلم گواهی بدهم که ما مردم تا ۳۰ سال پيش و سپس تا پايان جنگ تحميلی و دفاعی ايرانيان چهره و جلوه‌ای چنين زشت و ناپسنديده و نکبت‌زده که تصوير می‌شويم، نبوديم اما چنين شديم. پس چنين که فرهادی روايت کرده است آن تنگناهای خفقانی در ناممکن بودگی حداقل تفاهم ميان اشخاص و آن عصبيت‌های نابهنجار، فرآيند همين دوره از زندگی گسسته و گره در گره‌شده تحميلی ماست و بجاست که هنر و زحمت فرهادی و بازيگرانش در نفی و نخواستن اين زبونی و درماندگی و جزميت درک بشود و نه تصديق و تاييد آن. يعنی که يک مردم و يک جامعه انسانی فاقد بنيان‌های اجتماعی روشن‌بين و لاجرم پذيرنده با خوی و خصلت‌های رعيتی، در روندی تحميلی می‌تواند تبديل شود به تجلی همان چه از زشتی و کهنگی که در تاريخ‌های مکرر خود داشته بوده است. اما... فقط همين؟ پس زيبايی و متانت و سرخوشی و خردورزی ما کجاست و کجا گم مانده است؟ ديديم و دنيا هم تماشا کرد برنايی و برازندگی و آرزومندی نهفته مانده اين سرزمين را در خيابان‌های پرآفتاب تهران به يک «ن» به روزی اگرچه مستعجل، جلوه پنهان مانده شده يک حقيقت بود.
به اين ترتيب اگر در کار و آثار هنرمند ايرانی به کابوس دچار می‌شويم، آن خود يعنی آرزوی بيداری.
اگر به روايتی زشت و پتياره چشم و گوش می‌سپاريم، آن يعنی آرزوی پالايش و زيبايی و برازندگی و اگر به روايت اختناق در بن‌بست‌های ناچاری نفسگير دل می‌سپاريم -کاری که فرهادی به ياری همکارانش با زحمت و موفقيت انجام داده است- آن يعنی آرزومندی تفاهم، قانون‌مداری و آزادی.

***

پاداش دشمنی با دروغ
جواد مجابی

از وقتی به ما خبر داده‌اند که فيلم «فرهادی» برنده اسکار شده، خانه ما پر از شادی شد. از تلفن‌های متعدد به خانه ما و ديگران و انعکاس خبر در اينترنت آگاه شديم اين شادمانی گسترده بوده است.فيلمی که با وجود تبعيض‌های فرهنگی مرسوم در غرب مهم‌ترين جايزه‌های سينمايی را از آن خود کرده، اکنون با بردن اسکار به اوج منحنی جهان‌گير شدن خود رسيده است. فرهادی با نطق کوتاه خود نشان داد، چقدر وطن و مردمش را دوست دارد و به فرهنگ ملتش که نمايانگر صلح، دوستی و مدارای انسانی است احترام می‌گذارد. اين سينماگر پيشرو نماينده جمع هنرمندان پيشتاز ايرانی است که حتی در شرايط دشوار هم می‌توانند فرهنگ غنی و ژرف ايران را در آثارشان بازتاب دهند.هنر نو در خدمت بيان حقيقت واقع است. فيلم «جدايی» دشمن دروغ است و تنها دروغ است که نمی‌تواند اين‌گونه آثار را تحمل کند. هنردوستان ايرانی استقبال از کارگردان بزرگ جهانی‌شان را بدل به جشنی فرهنگی خواهند کرد.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


آفرين بر فرهادی
محمدعلی سپانلو

آفرين بر اصغر فرهادی که پيغامی که او داد، پيغام فرهنگ صلح‌دوست و خلاق زيبايی‌شناخت ايرانی بود. مهم خود جايزه اسکار نيست، مهم قدرت تبليغ اين جايزه برای فرهنگ ايرانی و ترويج و تبليغ آن و در صدر آن شناساندن ادبيات و سينمای اين کشور به جهانيان است.

***
تبريک به مردم
محمد شمس‌لنگرودی

يک: مارکز نوشت وقتی داستان «مسخ» کافکا را شروع به خواندن کردم همان جمله اول وقتی گفت که گره‌گوار سامسا صبح از خواب بيدار شد و ديد که حشره شده است، فهميدم من هم می‌توانم داستان بنويسم. درست عکسِ ديدن‌ بازی درخشان شهاب‌ حسينی در فيلم «جدايی نادر از سيمين» از همان آغاز بازی او در فيلم معلوم می‌شود بازيگری کار هر کسی نيست. بازی او در اين فيلم به نظرم نقطه عطفی در بازيگری سينمای ايران است اما نفهميدم چه شد که اينجا و آنجا خيلی صحبت از او نشد، همه بازی‌ها خوب بود اما بازی او چيز ديگری بود.
دو: همه دست‌اندرکاران تئاتر و سينما اين جمله معروف «چخوف» را شنيده‌اند که اگر تفنگی بر ديواری آويزان باشد حتما بايد جايی شليک شود و فقط برای قشنگی و صحنه‌آرايی نيست. اما همه الزاما به اين سخن وفادار نمی‌مانند (دشوار است که وفادار بمانند) از اين نظر فيلمنامه «جدايی نادر از سيمين» شاهکار است. ايجاز محض، هيچ چيز اضافی ندارد. سکانس‌هايی در جاهايی می‌آيد که گمان می‌رود اين ديگر اضافی است اما لزوم اجتناب‌ناپذيرش جای ديگر آشکار می‌شود. فيلمنامه «جدايی نادر از سيمين» نمونه کم‌نظير فيلمنامه‌نويسی در ايران است.
سه: هنر نتيجه نقص است، عکس‌العملی است نسبت به نتيجه‌ای. بنابراين طبيعی است که از درد و رنج و فقدان و مصايب صحبت کند اما طبيعی نيست که اين همه را طبيعی بداند. هنر می‌تواند اعتراضی آشکار يا پنهان نسبت به همين بلايا باشد و چنين هنری است که مخاطب عام می‌يابد.
علت نفوذ «جدايی نادر از سيمين» در ميان اهل فن، به سبب تلاش‌های والای هنری و در مخاطب عام به سبب همين سمت‌گيری تقابلی است.
چهار: افتخار، افتخار ملی است. جايزه‌ای که نصيب اصغر فرهادی شده و او آن را به مردم ايران تقديم کرده است، تبريک به او و به مردم ايران.

***

يقينِ تمامْ‌عيار
سيدعلی صالحی

خيلی وقت است که اين مردم بزرگ رو به جهانيانِ سرگرمِ خود... می‌گويند: «ما می‌توانيم»! در مقابل انگار می‌شنوند و به روی خود نمی‌آورند. ساکنانِ اين سياره به صحبت خود سرگرم‌اند و خبر ندارند اين طرف‌ها هم خبرهايی هست!البته رویِ ماهِ عباسِ کيارستمی را می‌بوسيم که در حوزه کارِ جهانیِ سينما، راه و مسيرِ پُر بُنْ‌‌بست را برای نسل‌های بعد از خود باز گشود تا امروز و تا اصغر فرهادی و حکايتِ اسکار. نه اينکه «اينها می‌توانيم» فقط خلاصه شود در صنعتِ سينما که اين مردم تاريخی نشان دادند حتی در شرايطِ بی‌باور و شرايطِ بيداد و اين جهانِ بی‌جهت کش، همچنان پا برجا و پيشرو هستند در هزار سو که ببينی و بخوانی و بدانی.زنده‌باد اين زيباترين مردمان که فرزندانی چون فرهادی را به باورِ جهان می‌نشانْد! ما می‌توانيم! اين يقينِ تمام‌عيارِ ماست. ناصر تقوايی هم بتواند کار کند، جعفر پناهی را فراموش نکنيد. به هر سياق و با هر عطری که هست، همه... فرزندانِ اين جامعه شکست‌ناپذيرند: «ما می‌توانيم». حالا جهان هم بشنود و هم باور کند. در سرزمين صلح، صلح برمی‌خيزد، حتی اگر لحظه به لحظه به جنگ تهديدش کنند.

***

آغازی بر اصلاح
احمد پوری

در وهله اول بايد بگويم که چه قبول کنيم و چه قبول نکنيم، چه دوست داشته باشيم و چه دوست نداشته باشيم، جايزه‌ای مثل «اسکار» امروزه تريبونی جهانی است و البته قابل‌توجه. در نتيجه هر پيامی از اين طريق به گوش مردم جهان برسد، بی‌شک موثر و فراگير خواهد بود. من هم خوشحالم از اينکه «اصغر فرهادی» اين موفقيت را به دست آورد و از اين تريبون استفاده کرد و پيامی انسانی و خوب را به گوش مردم جهان رساند. به نظرم حالا ديگر وقت آن است که هم دنيا ابعاد ديگری از ايران را بشناسد و به واقعيت‌هايی که در درون ايران هست توجه کند تا کم‌کم ذهنيت کليشه‌ای موجود نسبت به ايران در همه جای جهان اصلاح شود.

***
«جدايی» از شکست
رسول يونان

اين جايزه و جوايز بين‌المللی ديگر که ساير کارگردانان صاحب‌نام ايرانی می‌برند، يعنی اينکه سينمای ايران، سينمايی قابل‌تامل و تحسين است. سينمای ايران می‌رود که جای وسيعی را در سينمای جهان برای خودش اختصاص بدهد. فيلم «جدايی نادر از سيمين» فيلمی بسيار خوش‌ساخت و زيباست که از فيلمنامه‌ای قدرتمند برخوردار است. من مطمئنم اگر اين فيلم در هاليوود ساخته می‌شد، جايزه بهترين فيلمنامه را نيز می‌برد يا دست‌کم در جايزه بهترين فيلمنامه با وودی آلن که فيلمنامه «نيمه شب در پاريس» را برد، شريک می‌شد. جدايی نادر از سيمين، جدايی از شکست تجاری سينمای ايران است.

***

خبرت عميق‌تر کرد جراحت «جدايی»
پوريا سوری

آقای اصغر فرهادی
يک روز بد می‌تواند با يک خبر خوب، خوب شود. يک روز که از شب‌بيداری آغاز شده هم می‌تواند با خبری که می‌رسد تا شبی که دوباره از پی روز می‌آيد روشن باشد، حتی شبش هم می‌تواند روشن باشد. نمی‌دانم به آنچه گفتم معتقديد يا نه، اما باور کنيد همه اينها می‌تواند باشد. پس استفهام‌هايتان را بگذاريد بيرون متن و به حرفم با حوصله گوش کنيد: ديروز روز بد من بود، امروز هم ادامه آن روز است. حتی ملاحت شيرين لبخند شما و مردم کشورمان نيز نتوانسته کمی از تلخی آن را بکاهد. البته اين فقط وصف حال من است و ديگر همکارانم را نمی‌دانم، اما در ظاهر همه خوشحالند، همه به هم تبريک می‌گويند، همه دلسوزانه و با افتخار به افتخار شما آستين‌ها را بالا زده‌اند و می‌خواهند روز خوب را تکميل کنند، تکميل هم کرده‌اند. من را هم که می‌بينيد اين چند خط را برايتان نوشته‌ام تا بدانيد به شما افتخار می‌کنم که به مردم‌تان افتخار می‌کنيد و از آنها می‌گوييد، وقت شکست آنها را داريد و هنگام پيروزی فراموش‌شان نمی‌کنيد. حقيقتش را بخواهيد ما (روزنامه‌نگاران را می‌گويم) در مدتی که شما در کارزار جدايی نادر از سيمين بوديد، کمتر از شما با نادر و سيمين نبوديم. چه آن هنگام که ساخت فيلم‌تان معلق شد، چه آن هنگام که می‌خواستند برای جايزه اسکار کانديدای‌تان نکنند و چه امروز که کام مردم‌مان و خودتان از اين قند شيرين است. سرتان خوش باد که در دل مردم‌مان قند آب کرديد، اين قند مکرر باد.

***
همه در فکر «جدايی...»اند، شما چطور؟
حميد جعفری

هشتم اسفند ۹۰ است، ساعتی بعد از فتح اسکار توسط «اصغر فرهادی» سوار بر تاکسی در مسيری به‌سوی دانشکده. آقای راننده در کنار کاغذی که روی داشبورد چسبانده و تذکر داده است که بستن «کمربند ايمنی الزامی است»؛ کاغذی ديگر چسبانده و نوشته «خيلی چاکريم اصغر» بعد با قلمی ريز‌تر زير همين ابراز ارادت نوشته «پيمان معادی.»
هشتم يک ماهی از سال است، قبل از اينکه من و «منزل» از هم جدا شويم، به تماشای «جدايی...» نشستيم. فيلم را قبلا ديده بودم و تمام مدت اکران فيلم همه آن را برايش تعريف کردم. بعد از اين فيلم ديگر با هم سينما نرفتيم. مدتی است از هم جدا شده‌ايم. بهانه‌هايی هم برای اين جدايی مهيا بود اما آنقدر نبود که «گلدن‌گلوب» يا جايزه منتقدان از شرق دور تا غرب دور را از آن خود کنيم چه رسد به اسکار. حتی برای ما لباسی هم طراحی نشد، به همان شيوه سابق که با لباس سفيد رفته‌ای و با لباس سفيد بازمی‌گردی، ترک زندگی و رفاقت مشترک کرديم. آری، اين روزها همه در فکر «جدايی...»اند، شما چطور؟
هشتم آذر ۷۶ وقتی «خداداد عزيزی» ملقب به غزال تيزپای ايران شد، در روزهای جشن و سرور برای صعود ايران به جام‌جهانی فرانسه مردم شهروندی را به دليل شبهات به «خداد عزيزی» دوره کرده‌اند و روی دست بالا می‌اندازند و فرياد می‌کشند؛ «خداداد عزيزی؛ دوای هر مريضی.» مابه‌ازای سينمايی ماجرای «خداداد» هم اين است که هيچ بعيد نيست اداره ثبت‌احوال تا مدت‌ها با پدران و مادرانی روبه‌رو شود که خواهان‌اند نام فرزندشان «اصغر» باشد، دليلش هم واضح است؛ حالا کو تا دوباره نماينده‌ای از سينمای ايران برنده اسکار شود.

***
جدايی ما از جهان
ناصر فکوهی

واکنش نخست: مراسم مناسک‌وار اسکار، با پيشينه‌ای که در ذهن ما و در حافظه جهانی دارد، سوای هر ديدی که نسبت به سينما به فيلم فرهادی و به حواشی سياسی و اجتماعی و اقتصادی و غيره اين موضوع داشته باشيم و به ويژه با سخنانی که وی، با فروتنی و صداقت در اين مراسم بر زبان آورد، نمی‌تواند نزد ما همچون نزد اکثريت قريب به اتفاق ايرانيان واکنش اوليه جز تحسين و افتخار را برانگيزد. چگونه می‌توان خوشحال نبود از اينکه نام ايران فرهنگی، تصاوير ايران فرهنگی و خانواده بزرگ آن از هنرمندان و انديشمندان گرفته تا فيلمسازان و نويسندگان، در صفحه نخست بزرگ‌ترين رسانه‌های جهان جای بگيرد و از آن به نيکی و تحسين ياد شود؟ چگونه می‌توان شادمان نبود که با وارد کردن نام ايران در موتورهای جست‌وجوی اينترنتی، به جای تصاويری که در بسياری موارد با واقعيت انطباق ندارند و تنها تعميم کنش و رفتار افرادی اندک در جامعه ما بيش نيستند به کل جامعه، يعنی تصاويری از خشونت، اندوه و زشتی، با تصاويری از شادمانی و جشن تحسين و زيبايی فرهنگی غنی روبه‌رو شويم؟ بنابراين صراحت داشته باشيم و بگوييم که افتخار فرهادی، افتخاری واقعی و پايدار برای همه ايرانيان بوده و خواهد بود.
واکنش دوم: در سال‌های اخير در سراسر جهان، نويسندگان، هنرمندان، انديشمندان و فيلمسازانی از بسياری ديگر از کشورها از جمله کشورهای عربی، هندوستان، چين، کشورهای آفريقايی و... در کشورهای مختلف جهان به موفقيت رسيده‌اند؛ امری که ما به دليل جدا افتادن‌مان و عدم درک‌مان از جهان جديد کمتر به آن توجه داشته‌ايم و داريم اما يکی از اثرات جهانی شدن فرهنگ و وابستگی هرچه بيشتر فرهنگ‌ها به يکديگر است. مثالی ساده آنکه، آکادمی اسکار سال‌های سال است که به فيلم‌های خارجی جايزه می‌دهد و در ميان اين فيلم‌ها با نام بسياری از کشورهای جهان سومی روبه‌رو می‌شويم. بنابراين واکنش ما نسبت به اين امر نبايد نوعی ازخودباختگی و خودشيفتگی باشد؛ همان‌گونه که هوشمندی، دغدغه نسبت به فرهنگ و هنر در اين کشور و سرنوشت آتی هزاران هزار هنرمند و نويسنده و فيلمسازی که لزوما شانس‌های فرهادی را نداشته‌اند اما ممکن است بسياری از آنها از استعدادهايی همچون او برخوردار باشند و نگاه عميق به مسايل جهانی و موقعيت خودمان در آنها در مقطع کنونی، بايد ما را وادارد که درک کنيم در اين جايزه و در بسياری جوايز ديگر که نصيب ايرانيان شده است، بايد چارچوب‌های سياسی – بين‌المللی موقعيت ايران و بازی‌های گوناگون سياسی و استفاده‌های ابزاری مختلفی که کنشگران قدرت از اشراف خود بر بازی‌ها می‌‌کنند را درنظر گرفت و بنابراين يک انديشمند نبايد به نوعی سطحی‌نگری برسد که دلايل «افتخارات» را يا صرفا حاصل «توطئه» ديگران عليه ما بپندارد يا برعکس صرفا در «شاهکار» بودن خود اثر آنها را بجويد، بلکه بايد حواشی سياسی و استفاده‌های بی‌شک با سوءنيت که به آنها انجاميده است را نيز در نظر داشته باشد. اگر موفقيت فرهنگ ايرانی با جايزه اسکار فرهادی به قيمت افزايش «خودشيفتگی»ها و «خودبزرگ‌بينی‌»ها و اسطوره‌ای انديشيدن ما، به قيمت افزايش افکار خيالين برای هنرمندان جوان، ازجمله خود فرهادی، بينجامد که سال‌های سال نياز به کار دارند تا به چهره‌هايی تاثيرگذار در جهان هنر و انديشه تبديل شوند.
واکنش سوم: نگاه ما به سرنوشت فيلم فرهادی در طول يک سال گذشته، همچون نگاه ما به سرنوشت آثار فرهنگی کشورمان، آثار هنرمندان و انديشه‌هايمان در بيرون از ايران، نگاهی که به دست ديگران داشته‌ايم، نوعی تلاش برای به‌رسميت‌شناخته‌شدن و اينکه ديگران ما را بپذيرند تا بتوانيم خود، خود را بپذيريم؛ اينکه معيار ارزشيابی ما از کار خودمان، از انديشه‌ها و کنش‌های فرهنگی‌مان هر روز بيش از پيش وابسته به بازشناسی آنها در اين و آن کشور شده است، هرچند دلايل آن برای بسياری از همه کسانی که در فرهنگ دست دارند، روشن است، اما به‌هرحال گرايشی آسيب‌شناختی است که اثرات ميان و درازمدت نامطلوبی برای فرهنگ و کنشگران فرهنگی در اين کشور داشته و خواهد داشت که کمترين آنها، غالب‌شدن نوعی رويکرد «بيگانه‌گرا» يا اگزوتيکی يعنی ديدن خود از نگاه ديگران است؛ اينکه ما به جای آنکه به خود به مثابه خود اهميت بدهيم به خود به مثابه آنچه ديگری می‌پسندند در ما ببيند، اهميت بدهيم. اين آسيب نه فقط متوجه فرهنگ و دست‌اندرکاران آن است، حتی خود کسانی را که به موفقيت‌های بين‌المللی دست می‌يابند تهديد می‌کند.
سرانجام آنکه بحث و تعامل بر چنين مسايلی به اصطلاحی که بين ما رايج است «تلخ کردن کام، در اين موقعيت جشن شور و هيجان و شادمانی» نيست، تلخ‌کامی‌های بزرگ، هنگامی از راه می‌رسند که مردمانی متوجه آن نباشند که کنش و رفتارها و انديشه‌های عمومی و رسمی و غيررسمی غيرعقلانی‌شان، عدم توانايی‌شان در ايجاد ارتباط با جهان واقعی، اسطوره‌ای فکرکردن و زيستن در خواب و رويا و بی‌توجهی‌شان به جهانی که نه بر اساس آرزوها و روياهای آنها بلکه براساس واقعيت‌های اغلب تلخ، دستکاری‌ها و سياست‌بازی‌های گوناگون تداوم دارد، می‌تواند با وجود تمام اين شادکامی‌های کوتاه‌مدت که زياد به طول نمی‌کشند، نتايج بسيار تلخ کوتاه و درازمدتی را برايشان به ارمغان آورد. آرزو کنيم، اما بيشتر از آن تلاش کنيم، چنين نباشد.

***

خط‌کش و ترازوی «اسکار»
محمد قائد

دهه‌های ۱۳۶۰ و ۷۰ ندرتا فيلم ديدم. بسيار کم. تقريبا هيچ. به اين نتيجه رسيده بودم که به اندازه کافی فيلم ديده‌ام- تا زمانی که مجموعه فيلم‌های «ده فرمان» کيشلوفسکی منقلبم کرد و به سينما بازگرداند.
در ده سالی که با فيلم آشتی کرده‌ام تغييری مهم در ديدم اتفاق افتاده: فهميده‌ام که سال‌ها صنعت و بازار سينمای جهان را درست نمی‌فهميدم و فکر من هم خطا بود.
در سال‌های دهه چهل تا نيمه دهه پنجاه، نگاه به‌اصطلاح راست بر نقدنويسی فيلم در ايران چيرگی داشت، همان اندازه که ادبيات قبضه نگاه چپ بود. اما نارضايی از وضع موجود را حتی در نقد فيلم‌ها می‌شد ديد. حق و امتياز مخلوط می‌شد و همه عادت کرده بوديم بناليم که حقمان را خورده‌اند و ما شايسته بهتر از اينيم.
حالا که به تاريخ توليد در صنعت سينما نگاه ‌کنيم، کمتر فيلم مهمی در غرب ساخته می‌شد که در سينماهای سطح بالای تهران و شهرهای بزرگ ايران به نمايش در نمی‌آمد.
حتی فيلم بسيار خواص‌پسند «زيبای روز» اثر لويس بونوئل دست‌کم در يک سينمای تهران نمايش داده ‌شد. همين‌طور فيلم «کسوف» آنتونيونی که از ميان تماشاچيان سينمای سطح‌بالای راديوسيتی کسانی چنان معترض شدند که در سالن سينما کبوتر هوا کردند و روکش صندلی‌ها را جر دادند.
اما منتقدان فيلم معترض بودند و خواننده‌های‌شان را متقاعد می‌کردند، که آنچه بر پرده‌ها می‌بينيم سينمای بازاری غرب است، نه سينمای هنری. يک شاهد مهم: فيلم‌ها اسکار گرفته‌اند يا نامزد دريافت آن شده‌اند.
امروز که بخش بزرگی از توليدات سينمای غرب طی دو دهه ‌گذشته را می‌توان در چند دوجين شبکه ماهواره‌ای دنبال کرد، مثلا از چهارصد فيلمی که هر سال در آمريکا ساخته می‌شود فقط ده، ‌بيست‌ تا به‌يادماندنی‌اند، همان‌هايی که در فهرست نامزدهای جايزه‌های بزرگ مطرح می‌شوند.
در بازگشت به سينما، عادت قديمی به تحقير اسکار را کنار گذاشتم. برعکس، جايزه گرفتن فيلم توجهم را جلب می‌کند که چرا، حتی اگر خود فيلم به نظرم چنگی به دل نزند.
پس تعجب نمی‌کنم که امروز کسانی اسکار را تحقير ‌کنند. شايد روزی آنها هم به نتيجه‌ای شبيه من برسند، شايد هم هيچ‌گاه نرسند.
دو دهه پيش، گفته شد از صدوپنجاه مشاور اعطای جايزه نوبل، يک نفر هم اسم احمد شاملو را مطرح کرده است. بيدرنگ بوقهايی در داخله به صدا در آمد که پس لابد او کاری خلاف حق و حقيقت کرده، وگرنه چرا بايد نوبل بگيرد؟ و حالا تعجبی ندارد که بکوشند اسکار را در چشم خلايق کم اهميت جلوه دهند. ما همه به طرز غم‌انگيزی ايرانی هستيم.
در سينمای ايرانی، حرفهای فرسفی- ‌عرفونی مثل خاکه‌قندی است که روی برخی انواع شيرينی می‌پاشند. زياد خوش‌خوراک نيست اما بالاخره از هيچ بهتر است. برای من که فيلم «جدايی نادر از سيمين» را تاکنون فقط يک‌بار ديده‌ام، برجسته‌ترين جنبه آن، ديالوگ عالی بود: ثبت شيوه صحبت و استدلال و لحن و، تا حد بسيار، طرز تلفظ آدم‌های ايرانی طبقه‌ متوسط شهرنشين مدرسه‌رفته در اين زمان.
وقتی به دوستی که در کار نقد و انتقاد است گفتم درباره فيلم نظری دارم استقبال کرد اما بعدا از انتشار يادداشت کوتاه من نه. حرفم اين بود که به جای ادامه موارد ادعاهای خلاف واقع، اشاره‌ای مبهم به رابطه‌ مرد اول قصه و خانم معلم رياضی به جای چند تای آنها کفايت می‌کرد و حتی به جای برخورد اتومبيل به زن باردار، می‌توانست گره قصه شود.
دوستانم به من گفتند اين قبيل مضامين در فيلم‌های ايرانی بسيار است اما فرق است بين تلويحا نشان دادن چنين رابطه‌ای و به تصريح نوشتن درباره آن. درهرحال، هنگام دادن پروانه نمايش به اين فيلم خاص و برجسته، يحتمل چنين اشاره‌ای تحمل نمی‌شد.
از آن شمار بزرگ داوران اسکار کسانی به احتمال زياد نظری مشابه داشته‌اند و به همين سبب سناريوی فيلم را هم به‌رغم محدوديت‌ها ستوده‌اند. انسان‌ها به اتفاق فکر می‌کنند و به نتايجی مشابه می‌رسند، چه در اسکار و چه در موارد ديگر.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016