گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! گرفتار در جعبه دو صفر، ابوالفضل محققیبا تمام ادعای دمکراتبودن و يادگرفتن درس دمکراسی در غرب قريببهاتفاق اصولگرا هستيم. اصلاحطلبان داخلی بيشتر از ما درون خودشان اصلاحات انجام دادهاند! هر از چندی ميخواهيم از اين اصولگرائی اندکی تعديل کنيم، بلافاصله اعتراضها شروع می شود. هنوز کاری، عملی، اتحادی صورت نگرفته و قدمی برداشته نشده از هم پاشيده میشويميک جعبه آهنی داشتيم که بالايش ده تا سوراخ داشت که از هر سوراخی ميلهای رد کرده بوديم و روی اين ميلهها با گيره نام و نشانی سمپاتها، آدرسها، برخی گفتگوها، نوار و نهايتاً جزوهها را آويزان کرده بوديم. پائين آن يک شيشه کوکتل مولوتف بود. اين جعبه را دو صفر می گفتيم و کسی حق نداشت به محتويات آن نگاه کند. اگر درگيری پيش می آمد، آخرين نفر وظيفه داشت که جعبه را آتش بزند. يادم می آيد جزوه " نبرد با ديکتاتوری شاه " از بيژن جزنی نيز برای مدتی طولانی در اين جعبه قرار داشت و کسی حق خواندن آنرا نداشت. چندی پس از شهادت حميد اشرف اين کتاب در دستور روز سازمان قرار گرفت که شاهبيت آن تمرکز تمام مبارزه حول محور نبرد با ديکتاتوری شاه بود. ما نتوانستيم بخاطر مشیمان وحدت عملی بوجود بياوريم، حال آنکه خمينی اين تمرکز را انجام داد. تمام نيروها را حول اين محور متمرکز کرد و ما هنوز درون اين جعبه گرفتار بوديم. هيچگاه نتوانستيم اين جعبه دو صفر را که بخشی از دو صفر ذهنمان نيز در آن است باز کنيم و پا از گليم گروهی خود بيرون بگذاريم! و هيچ اتحاد عملی را با نيروئی ديگر پيش ببريم. امری که بعداز انقلاب نيز ادامه يافت. در آن دو ساله اول انقلاب حتی سه سال که آزادترين سالها بود. بخاطر جانيفتادن رژيم، جوشش انقلاب، حضور مردم در صحنه و ميدان مبارزه، باز ما هيچوقت نتوانستيم حداقل زبان مشترک را با ساير گروهها بيابيم. ساير گروهها نيز چنين بودند. تمام آن مدت صرف جدال لفظی، افشاگری، پيداکردن وجوه افتراق و نهايتاً بازماندن از يک اتحاد عملی در مقابل هيولائی که داشت شکل می گرفت و ماندن در لاک خود شد. و آن برسرمان آمد که می بايست می آمد. ما همان نفرينشدگانی بوديم و هستيم؛ نفرين شدهاند که زبان يکديگر را نفهمند و هرکس ساز خود را بزند. بعداز گذشت سی و اندی سال از انقلاب، ما هنوز قادر به درک متقابل هم و ايجاد زبانی مشترک نيستيم! دوربودن ما از مبارزه جاری در داخل بر عکس ادعاهايمان به پسرفت هر کدام از ما جريانهای سياسی، انتزاعیشدنمان منجر گرديد. روزانه صدها صفحه سياه می کنيم، اختلاف نظر احزاب و افراد در جمهوری اسلامی را به نقد می کشيم، افشاگری می کنيم ( نميدانم برای که؟ چرا که در داخل بهتر از ما آنرا می بينند و لمس می کنند.) اما آنچه که در ميان خود ما می گذرد نمی بينيم. نمی بينيم که اصولگرائی و اصولگرايان ما، اصولگراتر از جمهوری اسلامی هستند! طوری که حضور آقای مزروعی در جشن فدائيان رگهای گردنمان را متورم می کند و احساس می کنيم به ساحه مقدسی که خود ساخته و در اين جعبه آويزان کردهايم بی حرمتی شده است. بنظر می رسد، سياهکل را بايد مانند يک امامزاده پرستش کرد که هيچکس جز توليتداران آن حق دخول به ساحت آنرا نداشته باشند. تفکری که لينن می گفت: "مجسمههای ما در نهايت بهترين جا برای نشستن کبوترهاست"! اگر پويائی به هر تفکری داده نشود و با زمان خود و با نقد خود تازه نشود به همان مجسمههای برنزی تبديل می گردند و بعداز مدتی نيز بزير کشيده می شوند. چنانچه ماندهايم اگر غير اين بود که اين نبود. در اين ميان نقش افراد، شخصيتها نيز جای خود دارد. جايگاهی که در خارج در صور مختلف و عناوين مختلف مطرح می شوند. جايگاه اجتماعی، اقتصادی، ضعفهای شخصی و حسادتها و غيره. چه ميشود کرد؟ يکی از بيماریهای خارج از کشور و نبودن در داخل جامعه، همين برجستهشدن فرديت و بزرگکردن هويتها و دادن عناوين به يکديگر است که اندکی اقناعمان می کنند. عناوين گروهی، سخنرانیها، تعداد تماشاگران تلوزيونی، کنفرانسها، عناصری هستند که بيشتر از اينکه در خدمت نزدکیکردن نقطه نظرات و همگرائیهايمان باشند، جايگاهی می شوند برای نمايش فردی و گروهی و بده بستانها! پيچيدهکردن يک مسئله ساده و تبديل آن به يک مسئله بغرنج و گرفتارکردن آن در هزارتوی بی سروته بازیهای گروهی و نهايت اينکه هنوز بعداز گذشت سه دهه ما نتوانستهايم بعنوان يک وزنه، يک جريان جدی نه تأثيرگذار در نزديککردن اپوزيسيون خارج از کشور بهم و نه تأثيرگذار در مبارزات داخل کشور باشيم. من آنم که رستم بود پهلوان! دم از دمکراسی می زنيم که در آن حکومت دمکراتيک که ما بشارت آنرا می دهيم، تمام گروهها و جريانهای سياسی، اين آزادی را خواهند داشت که آزادانه در يک رفراندوم و انتخابات شرکت کنند و بميزان نفوذی که در ميان اقشار و طبقات دارند در حيات سياسی ايران، حکومت و مجلس نقش بگيرند. برای من روشن نيست مائی که هنوز از اين مرحله بسيار فاصله داريم و مقصد بس بعيد، و برای طی اين راه حتی نيروی يک نفر نيز ميتواند ياریرسان باشد، سخنرانی و حضور يک فرد اين همه سروصدا بالا بياورد. درک نمی کنم چگونه می توانيم براحتی همانند شورای نگهبان عمل کرده، يک فرد يا يک جريان سياسی و فکری را نه بصرف هدف و نقشی که می تواند در اين براندازی ايفا کند، بلکه بصرف گذشته، بصرف تفکر رد صلاحيت می کنيم. اين سلطنتطلب است، پدرش چنين کرد، او چنان خواهد کرد، اين مشروطهخواه است، اين تودهای است، آن ديگری از جمهوریخواهان لائيک است، اين فرد از تحکيم وحدت است و ... هزار درد بیدرمان. نتيجه آنکه همه در همان اصولگرائی خود می مانيم، در همان جائی که بوديم. و به اين بسنده می کنيم که يک نشريه بیجان از خود داشته باشيم، شعار خود را بدهيم و برای اهالی داخل کشور راه و روش مبارزه تعيين کنيم، بیآنکه بپرسيم واقعاً اين لشگر زخمی، پراکنده، پيرشده، ناآموخته از گذشت روزگار، بیآنکه طی اين سالها بافت خود را جوان و شاداب کرده باشد، چگونه ميخواهد در آزمايشی قدرتمند حداقل نقش خود را در مبارزه ايفاء نمايد. چگونه ميخواهد با جنبش داخل کشور بعنوان يک نيروی اپوزيسيون جدی که از اعتبار بينالمللی و ملی برخوردار است، برخورد نمايند. ميليونها جوان و نوجوان در جريان جنبش سبز به خيابانها آمدند. آنها در واقع نيروی هيچکس نبودند. آنها نيروی آن لحظهای بودند که زمان برای حضور گسترده و پرقدرتشان فراهم آورده بود. آنها نيروی اعتراض بودند. نيروی بیسری که از دل يک زخم کهنه، فشارهای چندين ساله و يک شور چندهفتهای قبل از انتخابات بيرون آمده بودند. شوری که ميخواست تغيير در جامعه ايجاد کند. اين نيرو ناگزير بود بدنبال يک جريان سياسی، يک نيروی جدی که آن روز در سيمای آقای موسوی و کروبی تجلی يافته بود کشيده شود. (کشيدهشدن و رفتنی که نشانه وابستگی نيست. پرچمی بدست آقای موسوی و کروبی در پيشاپيش حرکت می کرد و راه را باز می نمود که اجازه می داد اين جريان، اين سيل حرکت کند. با هر فکر و عقيدهای. از آنارشيستترين تا محافظهکارترين از اولترا چپ تا راست، نه از حب علی که از بغض معاويه.) اتحاد عمل اعلامنشدهای بين تمام آحاد بوجود آمده بود. فنر فشرده، باز شده بود. نسل جديد، نسل اندکی دورتر فرصت يافته بودند که حرکت کنند و آنگاه که رهبران ايستادند بهردليل اين جنبش فرونشست. اما جای يک سوال بزرگ خالی ماند. اگر يک اپوزيسيون جدی خارج از کشور وجود داشت می توانست در مسير اين حرکت تأثير بگذارد. می توانست از تکقطبیبودن رهبری اين حرکت بکاهد. از موضع قدرت با سران جنبش از در صحبت درآيد. چرا که يک اپوزيسيون جدی با حمايت بخشی از داخل مسلماً در روند حرکت ميتوانست نقش ايفا کند. اما اين پراکندگی، اين منزهطلبی غيرواقعی مانع از شکلگيری يک پازل سياسی شده که ميتوانست تابلوی برآمد اعتراضی بعداز انتخابات را رنگ و جلاء ببخشد و در روندهای بعدی تأثيرگذار باشد. گذشته را به گذشته و "مردگان را به مردگان بسپاريم " که البته تجربه نشان داده برای ما سخت است. چرا که علاقهمان به گذشته بيشتر از اينهاست. زمانی که دست را سايبان چشم می کنيم که به جلو بنگريم، عملاً گذشته را می بينيم. اگر قرار است از سکوی حال به آينده بنگريم، آيا وقت آن نرسيده که دست اتفاق بر هم زنيم تا فردا در شرائطی که هيولای جنگ نعره سر داد سراسيمه طبق معمول ميتينگ مشترک بگذاريم و دنبال وحدت عمل مشترک بگرديم. چرا اينکار را امروز دنبال نمی کنيم؟ حداقل برای يک امر مشترک يک زمان معين. اگر راهی درست است و امری درست و بايد نهايتاً انجام گيرد و طی شود و از آن گريزی نيست، چرا بايد از تيرهای شايعه، اتهام، تبری هراس داشت؟ حداقل ما شهامت کارهای بسياری را داشتيم، شهامت، تنها در ميدان مبارزه و در خانههای تيمی نيست. شهامت سازش، شهامت تغيير، قدرتش کمتر از آن نيست و زرهی آهنين را طلب می کند. چرا که کمان اين کمانداران ادامه می يابد. کمان اين کمانداران هميشه در کار هراساندن است! هيچ امری، سازشی، راهکاری از گزند آنها در امان نيست. آنها را بکار خود بگذاريم و راه خود رويم و نترسيم از اينکه در رفتن از اين راه دست يکديگر بگيريم و ياری کنيم. که راه دشوار است و مقصد بس بعيد. وقت آن رسيده که از جعبههای دو صفر خود بيرون بيائيم و نقش خود را بطور جدی در اين جنبش سبز جستجو کنيم. نقش گروهی خود را، نقش فردی خود، نقشی که وصلکننده باشد نه فصلکننده که فصلکردن بسيار آسان است! صدبار نقش ديگران را به نقد کشيديم، يکبار نقش خود در آئينه بنگريم! آيا وقت آن نرسيده که پردهها را بکشيم و به تفکر بنشينيم؟ * ابوالفضل محققی Copyright: gooya.com 2016
|