گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
11 خرداد» روایت راوی، پویان فخرایی2 خرداد» خانوادههای هاله سحابی و هدی صابر: پرونده باز است؛ دادگاه بايد به شهادت شاهدان رسيدگی کند 1 خرداد» محسنیاژهای: مرگ هدی صابر و هاله سحابی مقصری نداشت، ورود دادستانی به موضوع شاهيننجفی 4 دی» برادر هاله سحابی: نيروی انتظامی به جای لاپوشانی خلافکار را معرفی کند، کمپين بين المللی حقوق بشر 24 آذر» شک نکنيد که هاله سحابی به قتل رسيده است، محمد مصطفايی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! امروز كه هاله نيست، حرف های همسر و فرزندان هاله سحابی در اولين سالگرد نبودنشکانون زنان ايرانی ـ کاش دوربينی بود که حس ها را ثبت می کرد. سکوت ها را نشان می داد و بغض هايی که گاه گره می خورد و گاه روی گونه های فرزندان هاله سحابی جاری می شد. اين گفت و گو بيشتر از آنکه از جنس حرف باشد؛ از جنس احساس است. از همان لحظه که وارد خانه می شوی،حضور هاله سحابی را حس می کنی .عکس هايش با تو حرف می زنند و نقاشی های به جامانده از او زندگی بخشند. تقی شامخی، همسر هاله به همراه يحيی و آسيه دو فرزند از سه فرزند آنها با رويی گشاده و آرامش هميشگی پذيرا می شوند. ترجيح می دهند خاطره بگويند. از هاله ای حرف بزنند که به عنوان يک زن،يک مادر ، يک فعال اجتماعی، يک روزنامه نگار، يک قرآن پژوه و حتی يک زندانی سياسی برای آنها خاطره هايی برجا گذاشته و رفته. رفتنی که به قول همسر و فرزندانش رفتن نيست چرا که هاله هميشه در آن خانه هست و حضور دارد. اوايل يکی از روزهای خرداد خبر آوردند که مهندس عزت الله سحابی، رهبر شورای فعالان ملی مذهبی درگذشت. قرار بود پيکر او را در لواسان به خاک بسپارند. هاله که برای تشييع پيکر پدر از زندان به مرخصی آمده بود ؛ شب قبل از مراسم تدفين تا صبح با پدر خلوت می کند و برايش قرآن می خواند . صبح عکس پدر را در دست می گيرد و به همراه ساير تشييع کنندگان به راه می افتد. زمانی نمی گذرد که نيروهای امنيتی به سراغ هاله می روند؛ با خشونت عکس پدر را از دستانش خارج می کنند و با کوفتن بر تخت سينه هاله، او را پخش زمين می کنند. در ميان جمعيت همهمه ای برپا می شود.بر سر و صورت هاله آب می پاشند؛ تنفس مصنوعی می دهند؛ اما هاله ديگر نفس نمی کشد. آسيه دختر کوچک هاله، سراسيمه خود را به محل حادثه می رساند:”هاله را ديدم که روی زمين افتاده ، روسری اش باز شده و فقط سفيدی چشمانش معلوم است .همان لحظه تصوير ندا آقا سلطان جلوی چشمانم آمد.” و تقی شامخی، همسر هاله نيز فوری به سوی هاله می دود. با کمک ديگران به اورژانس منتقل اش می کنند اما ديگر دير شده بود. هاله سحابی يازدهم خردادماه سال ۹۰ در روز مراسم تدفين مهندس سحابی جان می دهد و زمانی که روشنايی روز رنگ باخته درتاريکی شب، تن بی جان هاله را در جوار پدر به خاک می سپارند… -چه تصويری به عنوان آخرين تصوير از هاله در ذهن همسر و فرزندان حک شده است؟ تقی شامخی که از اوايل دهه ۶۰ با هاله زير يک سقف زندگی کرده، آخرين روز را به تصوير می کشد:” وقتی اين اتفاق افتاد نزديک هاله بودم. او را به اورژانس بردم.” کمی مکث می کند و ادامه می دهد:” ولی تصويری که از او يادم است … ساعت از دو صبح گذشته بود که ميخواستم بخوابم . به هاله گفتم خسته ای و بهتره که بخوابی. گفت باشه اما تازه رفت سراغ قرآن. من اون شب دو ساعت خوابيدم .صبح هم که بيدار شدم ديدم بيداره. صبح زود رفته بود نان گرفته بود. بهش گفتم خوابيدی و گفت آره خوابيدم. از همان صبح سرش شلوغ بود و مشغول سر و سامان دادن به کارها . جمعيت در کوچه به راه نيفتاده صدايی بلند شد که کسی حالش به هم خورده . فاصله من و هاله خيلی نزديک بود منتهی من به او توجهی نداشتم و در دنيای خودم بودم. من کنار خيابان بودم و به فاصله چند قدمی ام، هاله با چند خانم ديگر وسط خيابان راه می رفتند.وقتی صدا بلند شد ديدم هاله است که وسط خيابان افتاده.” آسيه ی ۲۴ ساله،دختر کوچک هاله سحابی در گوشه ی اتاق رو به پنجره نشسته است. با صدايی آرام و گرفته ،آخرين تصوير از مادر را به زبان می آورد:” در فاميلمان يک هاله داريم و يک لاله. آن موقع که گفتند هاله حالش بد شده است من فکر می کردم می گويند لاله حالش بد شده. اما به محض اينکه ديدم لاله گوشه ای ايستاده ؛ فوری خودم را به هاله رساندم. روی زمين افتاده بود و روسری اش باز شده بود.سفيدی چشمانش را که ديدم همان لحظه تصوير ندا آقا سلطان جلوی چشمم آمد….” و بقيه ی حرف هايش را فرو می خورد. يحيی، فرزند ارشد هاله سحابی که فارغ اتحصيل رشته ام بی ای است ترجيح می دهد در اين باره چيزی نگويد. سکوت می کند. -می گويند يحيی شبيه مادر است. خودت چه فکر می کنی؟ آسيه فوری از ان طرف اتاق می گويد:” دقيقا عين هاله است.” يحيی با خنده می گويد: ” والا نمی دونم چی بگم. آدم خودش متوجه نمی شه.” تقی شامخی سخنان فرزندان را اين گونه ادامه می دهد:” مرحوم مهندس سحابی با هاله شباهت هايی داشت. از نظر منش ها ، رفتارها و علائق . هاله هم با يحيی شباهت هايی داشت. يعنی تيپ رفتارهايشان با هم قرابت دارد . البته آدم ها متفاوت هستند و هر کدام هويتی جداگانه دارند. ” -يحيی ! چقدر از اين شباهت و ظرفيت استفاده می کنی؟ از هاله چه آموختی؟ يحيی با تن صدايی آرام که به سختی شنيده می شود می گويد:” گاهی که فکر می کنم از هاله تاثيراتی گرفتم.آن چيز هايی که الان برايم ارزش شده چيزهايی هستند که زمانی هاله روی آنها تاکيدهايی داشت.چيزهای خيلی ساده مثل چگونگی رفتار کردن با ديگران.” -چرا هاله را با نام کوچک صدا می زنيد و چرا مامان نمی گوييد؟ آسيه جواب می دهد:” ما از همان اول عادت داشتيم هاله را با نام کوچک صدا بزنيم. يه جورايی ارثی است. هاله را خودمانی تر و نزديک تر به خودمان می دانيم.” و يحيی با تکان دادن سرش به علامت تاييد ادامه می دهد:” از همان اول به ما ياد داده بودند که هاله بگوييم.” تقی شامخی نيز در تاييد حرف های فرزندانش می گويد: “بچه ها اين را از خانواده مادری ياد گرفته اند. با خانواده مادری نزديک تر بودند. در خانواده ی سحابی، هاله نيز مادرش را زری خطاب می کرد. بچه های ما هم همين فرهنگ را آموزش ديده اند. هاله ظرفيتی داشت که خود را همسطح بچه هايش قرار می داد. اين جنبه های مثبتی داشت و تبادلش با بچه ها راحت تر می شد. البته ممکن بود اثر بدی هم داشته باشد که او را به عنوان مادر و بزرگ تر نبينند .از وقتی که يحيی و دخترها به دنيا آمدند خود را همسطح آنها قرار می داد.” يحيی ضمن حرف های پدر انگار زمزمه می کند:” کلا هاله خود را همسطح و حتی پايين تر از ديگران می دانست . انگار در ذهنش جايگاه والدانه برای خودش تعريف نشده بود و خود را بالاتر نمی ديد.” و پدر دنباله حرف هايش را می گيرد: “بله در برخورد اجتماعی اش هم همين طور بود.اصلا از رفتارهای هاله نمی توانستی تشخيص دهی که چه جايگاه ، هويت و چارچوب های ذهنی ای دارد. شايد اين کمک می کرد که منش و روش اصلی خودش را بهتر حفظ کند و مورد تعرض کمتری قرار بگيرد.” يکی از دوستان قديمی که مدتی بود هاله را نديده بود ساعت پنج صبح همان روز- روز تدفين پدر و قبل از مرگ هاله- برای احوال پرسی سراغ هاله می رود. در همان لحظه خانمی می گويد:” خدا انتقام ما رو از اينها بگيره که اجازه نمی دن يک تشييع جنازه را درست انجام بديم.” هاله با شنيدن اين جمله رو به زن می گويد لازم نيست ما برای خدا تعيين تکليف کنيم که حتما انتقام بگيرد. خدا خودش می داند چگونه رفتار کند. شامخی با تعريف کردن اين داستان نکته ای را يادآوری می کند:” هاله با انتقام گيری، از بين بردن، کشتن، مرگ گفتن، سخت برخورد می کرد. منش و رفتارش جوری بود که اين وضعيت ها را تحمل نمی کرد. حتی در جريان اتفاقات بعد از سال ۸۸از برخوردهای خشن با نيروهای امنيتی نيز ناراحت می شد.انتقام را نمی پذيرفت . با نيروها حرف می زد. در همه ی تظاهرات بعد از انتخابات، وقتی به نيروها می رسيد به آنها گل می داد. اين جزو متن رفتارش بود و ظاهرسازی هم نمی کرد.” در جريان اعتراضات پس از انتخابات سال ۸۸،هاله را ۱۴ مرداد در روز تحليف احمدی نژاد در ميدان بهارستان دستگير کردند. او را به دو سال حبس محکوم کردند و به خاطر بيماری پدر به مرخصی آمده بود. زمانی که هاله به زندان برده شد؛ همه نگران سلامتی اش بودند به ويژه آنکه بيماری ديابت داشت. اما همسر و فرزندان هاله هر سه تاييد می کنند که هاله در روزهای دربندش، آرامش بيشتری داشت.حالش خوب شده بود و خنده از لب هايش محو نمی شد. تقی شامخی با لبخند می گويد:”هاله با زندان راحت کنار آمد. از هوا،غذای زندان و برخوردها گلايه ای نداشت.هاله می گفت غذای زندان خوب است ونگرانی اش اين بود که چون بعضی از زندانی ها غذای زندان را نمی خورند، غذا حرام می شود. واقعا بيشتر درصحبت هايش بارها می گفت که اين غذا ازبين می رود. ” می گويد:” با سختی های زندان راحت کنار می آمد.اينکه در زندان حضور موثری داشت به او آرامش می داد. باوجود محدوديتها چندين نوع کلاس برگزارکرد. انگليسی و عربی و فرانسه می دانست و فيزيک دانشگاه تهران خوانده بود. کلاس تاريخ تشکيل داد و درسه سطح مبتدی، متوسط و پيشرفته فرانسه درس می داد. در روزهايی که ملاقات کابينی داشتيم ميگفت تا ديروقت بيدار مانده تا مطلب تهيه کند. نگران تمام شدن مداد و پاک کن بود و برای همين تقاضای مداد و پاک کن از مسئولان زندان کرده بود. او زندگی جاری و روزمره را خوب تحمل نمی کرد.به همين دليل حال وهوای زندان به او آرامش می داد. اينکه حس می کرد به خاطر انجام همين کارها ازعمرش استفاده مفيدی می کند. حس می کرد اشتغالات روزمره زندگی در زندان کمتراست. بعداز اينکه از زندان به مرخصی آمد ؛ نشان می داد که دلش می خواهد از زندگی جاری فاصله بگيرد.” به گفته شامخی در زندان طرحهايی با خودکار ازهم بندانش کشيده است. آسيه نيز روزهای دربند بودن مادر را اين چنين بيان می کند: “روزهای ملاقات، هاله تمام کابين ها را می گشت و مشخص بود که شاد است. درآنجا به خودش خيلی می رسيد. ورزش می کرد و کارهايی را که در بيرون زندان اصلا انجام نمی داد؛ دنبال می کرد ..درزندان می گفتندهاله چند دستگی های درون زندان را کمترکرده و حالت مادرانگی اش فضای بند را عوض کرده بود.” شامخی به طنزهاله اشاره ای می کند:”وقتی درجمع بود طنز در او ديده می شد. در زندان هم اين هنر را داشت که جمع را بخنداند. درخانه اين طنز خيلی کمتربود و در جمع بيشتربود.” او در ادامه می گويد:”يادم می آيد زمان بستری شدن آقای مهندس دربيمارستان پارسيان، هاله اجازه داشت بالای سر پدرش که درکما بود برود. برايش شعر بخواند و با او صحبت کند. چون می گفتند اين کارها امکان بازگشت از کما را بيشترمی کند. اما در بيمارستان مدرس محدوديت بيشتر بود و زمان کمتری به هاله اجازه می دادند بالای سر پدرش برود. روزی بيمارستان رفتم و از نگهبان پرسيدم که دختر آقای مهندس کجاست؟ نگهبان گفت برو بيرون حتما زير يکی ازهمين درختان دارد کتاب می خواند. ماه خرداد بود. زمانهای کوتاهی بالای سرمهندس می رفت و بقيه روز را که اجازه نداشت در محوطه بيمارستان می نشست و اصراری هم برای ملاقات نمی کرد. در گوشه ای مطالعه می کرد تا خود نگهبانان صدايش می زدند. روحيه خاصی داشت و تعلقاتش به اطراف کم بود. هاله به آقای خاتمی بسيارعلاقمند بود. روزی که آقای خاتمی قراربود به ديدار مهندس سحابی برود، خانوادگی آماده شديم برای رفتن به بيمارستان. اما هاله آن روز به ملاقات نيامد. روحيه ی خاصی داشت. دوست نداشت درهمين حدهم تظاهر کند. آن روز دنبالش می گشتم ولی از هاله اثری نبود.” يحيی هم می گويد:” جاهايی که همه حضور داشتند هاله نمی آمد ومی گفت وقتی همه هستند چه نيازی به حضور من است و جاهايی که هزينه داشت دوست داشت حضور داشته باشد.” -يکی از جاهايی که حضور، هزينه دارد ديدار با خانواده زندانيان سياسی و ديدارهای نوروزی است. هاله از اين نوع ديدارها بسيار داشت.درست می گويم؟ همسر هاله سحابی می گويد:”هاله برای مراسم سال تحويل و گذاشتن سفره دم زندان ها فعال بود . يکی از پاهای ثابتی که به اين مراسم می رفت هاله بود. و اگر ما هم با او می رفتيم مقداری به خاطر اين بود که هوای هاله را داشته باشيم تا شلوغش نکند.” -مگر عادت داشت شلوغ کند؟ شامخی:” هاله شلوغ نمی کرد اما در اقداماتش ملاحظه نمی کرد و بی پروا بود. اگر به نظرش می رسيد که کاری خوب است آن کار را می کرد و به فکر هزينه و پيامدهايش نبود.” -ديدارهای نوروزی چطور؟ شامخی:” ديدارها را به طور پيوسته داشت. هاله بيش از آنچه که فرد سياسی باشد يک فرد اجتماعی بود. فعاليت ها و کارهايش بسيار متنوع بود. درست است که درگير کار سياسی بود اما هدفش اجتماعی بود. هاله بيشتر يک عنصر اجتماعی بود و اين ديدارها را درطول سال داشت. آدمی که آسيبی ديده بود چه در اتفاقات ۸۸ و يا اتفاق های ديگر که فکر می کرد بازديد کمکی بکند دريغ نمی کرد . سعی می کرد با بعضی افراد هماهنگ باشد و اين کارها را انجام دهد. در شب عيد و به مناسبت سال نو اين ديد و بازديدها بيشتر می شد.” يحيی که اين بار کمی تن صدايش بالاتر رفته است،خاطره ای به ذهنش می آيد:”:پارسال هاله با چند تا از دوستاش پول جمع کردن برای خريدن هديه برای خانواده های زندانيان سياسی. تصميم گرفتند سکه بخرند. چند ماه زودتر از عيد سکه خريدند تا مبادا شب عيد گران شود. در اين مدت هاله مدام قيمت سکه را دنبال می کرد. گاهی با ناراحتی می گفت وای سکه پنج هزار تومان گران تر شده و يا از ارزان شدنش خوشحال می شد. اما نزديک عيد سکه ناگهان آنقدر گران شد که او خوشحال بود از اينکه سکه ها را زودتر خريده.” -بعد از اين بازديد ها وقتی به خانه می رسيد چقدر در حال و هوای ديدارها بود و چقدر خانه را درگير اين مسائل می کرد؟ تقی شامخی می گويد: “کلا شخصيت هاله اينگونه بود که تظاهر کارهايش از آنچه که می کرد خيلی کمتر بود. با اينکه با هم زندگی می کرديم. البته من متوجه بودم و بعد از مرگش هم مطالبی که نوشته شد به اين مسئله هم اشاره شد که سعی می کرد ديده نشود. اما خب مختصری صحبت می کرد که امروز کجا بوده. البته بعضی موارد به من هم می گفت با هم برويم . ولی تحمل و ظرفيت خوبی داشت برای چنين مواردی. روزی که چنين ملاقات هايی داشت و چنينی فعاليت هخايی می کرد روزی بود که آرامش بيشتری داشت . اينجاست که شخصيت اجتماعی اش با اين جور فعاليت ها آرامش خوبی پيدا می کرد. - يک سال از مرگ هاله گذشته است. روزگار بدون هاله چگونه می گذرد؟ سکوت می شود. چشم ها به زمين خيره مانده. يحيی شروع می کند:” من خيلی در خانه نبودم.نمی دانم چه بگويم؟” اما تقی شامخی تعبير ديگری از نبودن هاله دارد: “ما نبودن و تلخی را حس نمی کنيم.هاله حضور دارد. به ما می گويند عکس های هاله در خانه نباشد تا خاطراتش تکرار نشود اما هاله هست. در همه جای اين خانه هست.ما قطع رابطه ای نمی بينيم. مرگ را انتها ترسيم نمی کنيم. هاله در کنار ماست منتهی به شکل ديگری حضور دارد. اثرهای وجودی اش انکارناپذير است.” بغضی در گلوی آسيه گره شده، اشک ها هم بی اختيار سرايزند:” حتی اگر عکس ها هم نباشد هاله در اين خانه هست.” و با انگشت اشاره يک نقاشی را نشان می دهد:” اين نقاشی که هاله خيلی دوست داشت. دختر کوچکی که آب در دست دارد.من هم عاشق اين نقاشی ام.” يحيی می گويد: “بعضی ها وقتی هستند؛هستند. بعضی ها وقتی نيستند بيشتر هستند و هاله اينگونه است. الان حضورش قوی است. آثارش همه جا هست. خيلی از دوستی ها معاشرت های معمولی است اما هاله با هر کسی که دوست بود اثر ماندگاری از خود به جا گذاشت. تابلو زياد دارد و هيچ وقت خوب هايش را برای خودش نگه نمی داشت. حتی بعضی وقت ها آدم لج اش می گرفت که چرا تابلويی را کمتر از يک هفته است کشيده؛ به ديگران می دهد.” برای لحظاتی همسر هاله به اتاقی ديگر می رود. زمان برگشت دفتری در دست دارد :” ما نمی دانستيم که هاله اينقدر شعر گفته است. به تازگی اشعارش را جمع آوری کرده ايم. خيلی علائق خدايی اش جدی بود.” و يکی از شعرهای منتشر نشده هاله را آرام می خواند :” کاش می شد صبح زود به ندای آسمانی می پريدم از جا/کاش در ترافيک لابه لای اين همه آهن و دود/ لا به لای اين همه دنده و ترمز و گاز/ سجده و رکوع شکر نمايان می شد/ کاش در سر و کله زدن با ديگران/گوشی و ايميل و چت/ دعوت و اجابت و ايمان بود/کاش می شد همه هستی را / به اسم رب می خواندم/ ليک اينگونه نشد/ چشم اينگونه خواندن را ياد نگرفت/ گوش هايم از ميان چرخ دنده های زندگی /جز صدای خشک و بی روح آهنين نشد.” Copyright: gooya.com 2016
|