گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
27 دی» تحول پدر مشهود بود، گفتوگوی سروش دباغ و رضا خجسته رحيمی با نويد بازرگان، مهرنامه
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! اين است حريف ای دل تا باد نپيمايی، سروش دباغچرا عموم منتقدان اصرار دارند قرائت رحمانی مدارا محور از اسلام را ناديده بگيرند و به حاشيه برانند و تنها بر قرائتهای ارتدوکس انگشت تأکيد بنهند؟ مگر مرحوم بازرگان در ميان ما زندگی نکرد و در زمينه و زمانهای که عموم دينباوران و دينناباوران در فضای انقلابی دهه پنجاه شمسی، تندمزاج بودند و روحيه انقلابی داشتند، بدون شرمندگی از اسلام دموکراتيک مدارامحور دفاع نکرد؟ چرا بر همه مسلمانان، با پيشينههای معرفتی و تربيتی و نحوههای زيست متفاوت، حکم يکسان صادر میشود؟اين سخن قومی را تلخ آيد، اگر بر آن تلخی دندان بيفشارند شيرينی ظاهر شود.(۱) چنانکه ايمانوئل لويناس، فيلسوف پديدار شناس معاصر تأکيد می کند، اخلاق با به حساب آوردن و لحاظ کردن « ديگری»(۲) آغاز می شود؛ ديگری ايکه از جنس ما ست،انسانِ انضمامیِ گوشت و پوست و خون داری که روی اين کره خاکی زندگی می کند و با اصناف مصائب و مشکلات و درد و رنجهای جسمی و روحی دست و پنجه نرم می کند؛ «ديگری» می تواند مادر و پدر و همسر و فرزند و خواهر و برادر «من» باشد؛ دوست و همسايه و همکار و هموطن و همکيش «من» باشد؛ « ديگری» می تواند انسان مستمند و محتاجی باشد که در سرمای استخوان سوز زمستان در خيابان دست نياز به سمت من دراز کرده و کمک می خواهد؛ «ديگری» می تواند رهگذری باشد که هر روزدر کوچه می بينم.... ماداميکه من، « ديگری» را تحت عنوان « ديگری» تجربه نکرده ام، خود را درست نشناخته ام و به وادی اخلاق پا ننهاده ام. به تعبير ديگر، در حضور «ديگری» است که من، بدل به « من» می شود و من ، خويشتن را عميقتر و بهتر خواهم شناخت. از خود به در آمدن و گشوده بودن نسبت به «ديگری» و پروای او را داشتن و همه تن چشم شدن و او را ديدن از مقومات شکوفايی و بلوغ اخلاقی «من» است. کسی که در حصار خويشتن بر جای می ماند و سخن گفتن درباره ديگران صرفا لقلقه زبان اوست و نسبت وجودیِ عميقی با اينجا و اکنون خود و «ديگری» برقرار نکرده و از خود بدر نيامده است، درک درستی از امر اخلاقی ندارد. از اينرو مفهوم « چهره» در فلسفه لويناس اهميت دارد؛ چشم دوختن در چهره « ديگری» و او را ديدن و بحساب آوردن و دغدغه ها و معضلات او را به عيان لمس کردن، مدخليتی تام در زيستن اخلاقی «من» دارد. لويناس می کوشد با برساختن مفهوم « دگر آيينی» (۳)، درک خويش از اخلاق را بدست دهد و از منظر خود، نقصان اخلاق کانتی را که حول مفهوم « خودآيينی» (۴) سامان يافته، برطرف کند. «دگرآيينی» متضمن تبيين اين مهم است که بر خلاف تلقی رايج، اخلاق از « من» آغاز نمی شود، بلکه با « ديگری» و با گشوده بودن نسبت به او و پرداختن به او تکوين می يابد و آغاز می شود. مبدأ عزيمت کنش اخلاقی در روابط انسانی، «ديگری» است نه « من». در واقع، وقتی به «ديگری» توجه می کنم و با او چهره به چهره می شوم، رابطه «من» و «او» که می تواند علی الاصول صرفا در حد رابطه ميان دو «موجود» باقی بماند، بدل به يک رابطه انسانیِ اصيل « من- تو» می شود؛ رابطه «من- تو» ايکه قوام بخش مناسبات اخلاقی است: توهين به مقدسات دينی ديگران اخلاقا نارواست؛ چرا که متضمن نديدن و خوارداشت و به حساب نياوردن «ديگری» است؛ «ديگرانی » که انسانهای انضمامی ای هستند که با معتقدات خويش زندگی می کنند و تخفيف آنها را خوش نمی دارند. در اينجا معنای عرفی از«توهين» مد نظر است، بدين معنا که هنگاميکه انسانهای عاقلِ منصفِ چندی که فيلسوفان اخلاق از ايشان تحت عنوان «ناظرآرمانی» (۶) ياد می کنند ، سخنی و يا کنشی را توهين آميز تلقی می کنند، آن امر توهين آميز است. به نظرم، نه مسلمانان بايد معتقدات غير دينداران را تخفيف کنند و نه بايسته است غير مسلمانان و دين ناباوران ، به معتقدات دينی مسلمانان توهين کنند و در مقام تخفيف آنها برآيند. البته «آزادی بيان» از حقوق بنيادين انسانهاست، اما اگر استفاده از اين حق بنيادين متضمن ناديده گرفتن و تخفيف دلمشغولی ها ودلبستگی ها و معتقدات «ديگران» باشد، اخلاقا نارواست. انسان حق دارد که خطا کند و نبايد «حق خطا کردن» را از کسی سلب کرد؛ بهمين سبب بروز واکنش های تند در مقام محکوم کردنِ اهانت به مقدسات و از پی ستاندن جان و زندگی فرد توهين کننده برآمدن ، اخلاقا نارواست و غير موجه و راهی به دهی نمی گشايد. در عين حال روا دانستن اهانت به مقدسات و در مقابل آن سکوت کردن نيز اخلاقا ناموجه است و فرونهادنی. زيستن اخلاقی اقتضاء می کند که « ديگری» را ببينيم و به نگرش و معتقدات او احترام گذاشته و در مقام تخفيف و تحقير آنها برنيامده و خوارداشت ديگر انسانهای گوشت و پوست و خوندار را روا ندانيم؛ از اينرو آنچه به نام دين در سده اخير در کشور ما بر کافران و دين ناباوران رفته و اصناف درد و رنجهايی که ايشان متحمل شده اند، نيز اخلاقا نارواست و غير موجه. در عين حال روشن است که بايد ميان «نقد» و «توهين» تفکيک کرد؛ نقد عالمانه و منصفانه معتقدات دينی، امری موجه است و به کار همگان از جمله دينداران می آيد؛ طرفين ادله خويش را اقامه می کنند و به تعبير ويتگنشتاين به مثابه بازيگرانِ بازی های زبانی فلسفه و کلام، بازی می کنند و به ادامه دادن ادامه می دهند؛ مخاطبان نيز مدعيات و ادله طرفين را می بينند و قضاوت می کنند. جاری و ساری بودن مباحث ناقدانه خداناباوران ، به تنقيح و شستشوی انديشه دينی خدمت می کند؛ هم متدينان، مدعيات و استدلالهای دين ناباوران را می شنوند و هم دين ناباوران ، با استدلالهای متدينان و خداباوران به نيکی آشنا می شوند . رواداری و « ديگری» را ديدن و بحساب آوردن اقتضاء می کند که همگان در برابر اهانت به مقدسات موضع بگيرند و آنرا اخلاقا نقد کنند. هم دين باوران بايد در اين باره حساسيت اخلاقی داشته باشند و هم دين ناباوران؛ هم دين باوران بايد اهانت به مقدسات را محکوم کنند؛ هم دين ناباوران. به ميزانيکه ، ما انسانهای گوشت و پوست و خوندار به اين مهم مبادرت می ورزيم، در پرتو عنايت کردن به « ديگری»، خود را بهتر شناخته و بيشتر شکوفا کرده و زيستن اخلاقی پيشه کرده ايم. جامعه کنونی ايران، به نحو اغلبی دينی است وکثيری از متدينان ايرانی دل در گرو معتقدات و آموزه های شيعی دارند؛ در عين حال غير شيعيان و غير مسلمانان هم در اين جامعه زندگی می کنند. اهانت به معتقدات شيعيان متضمن خوارداشت آنهاست و اخلاقا ناروا؛ چنانکه اهانت به معتقدات اهل سنت و گروندگان به ديگر اديان نيز ناموجه است. توصيه به افزايش رواداری و کسب هاضمه فراخ، البته شنيدنی است و برگرفتنی؛ اما بايد حدود و ثغور آنرا مشخص کرد. دعوت دينداران به گشوده بودن و شنيدن سخنان غير دينداران و منتقدان، خوب است و واجد بهره های معرفتی برای جامعه دينی؛ اما دعوت آنها به سکوت در برابر اهانت ديگران به معتقدات دينی، امری ناروا و غير موجه است؛ چرا که نمی توان در برابر «دشمنانِ مدارا» و کسانيکه «ديگری» را اساسا لحاظ نمی کنند و تخفيف می کنند، بانگی برنياورد و آنرا اخلاقا محکوم نکرد. پاسداشتِ دغدغه ها و معتقدات «ديگری» اخلاقا بايسته است و برگرفتنی و نقض آن نارواست و فرونهادنی؛ تفاوتی نمی کند که خاستگاه آن کجا باشد و اهانت با چه انگيزه ای صورت گرفته باشد. در فضای خارج از کشور، خصوصا در برخی از تلويزيون ها و سايت های خبری و تحليلی، عده ای با بدست دادن تصويری خردستيز و دل آزار از دين اسلام، در پی تهور ستانی از دينداران و فراهم آوردن فضايی اند که در آن کمتر کسی جرأت کند آشکارا و به عيان، توهين به مقدسات دينی را اخلاقا محکوم کند. به نظرم نبايد هراسيد و مرعوب اين فضا شد ، بلکه بايد از موضع مستدل و موجه ، بدور از احساسات و عواطف، دفاع کرد و دليل اقامه کرد و مدعای موجه را برکشيد و بر مسند تصويب نشاند؛ ولو اينکه عده ای آنرا نپسندند و تلخکام شوند و آب را گل آلود کنند. نقل قول زير را در نظر بگيريد: اينگونه سخن گفتن با پيروان اديان و آنها را مورد خطاب قرار دادن ، که در برخی از نوشته های هموطنان خارج کشورنشين ديده می شود، نه شرط انصاف و اخلاق و ادب است و نه رهگشا و کارآمد. واقعا اکثريت پيروان دين اسلام چنين اند؟ کثيری از خويشان و دوستان و نزديکان مذهبی خويش را می شناسم که اندک نسبتی با اين مقولات و اتهامات ناروا ندارند و انسانهايی اخلاقی و سليم اند و ابدا در پی خونريزی و کشتن ديگر انسانها نيستند. نبايد تعميم بلا جهت داد و با ديدن چند مورد جزئی، حکم کلی استنتاج و صادر کرد؛ چنين مدعياتی از بيخ و بن باطل است و در ترازوی تحقيق وزنی ندارد. مضافا بر اينکه اين نحوه از سخن گفتن و مخاطب را « احمق» و « ابله» خطاب کردن، اساسا باب گفتگو را می بندد و جايی برای مفاهمه و همدلی باقی نمی گذارد. با کسی که به زعم نويسنده نقل قول فوق، احمق و ابله است و سرمايه ای جز سفاهت ندارد، چه می توان گفت و چگونه بايد تعامل کرد؟! اگر طرف مقابل نيز از اين ادبيات استفاده کند، در اين آشفته بازار سر از کجا در خواهيم آورد؟ استفاده کردن از اين واژگان در مقام گفتار و نوشتار، از سوی هر کسی، جز نهادينه کردن خشونت و نفرت حاصلی ندارد و اخلاقا ناموجه است. در عين حال، قابل تأمل است که عموم اين منتقدان درباره قساوتها و خونريزی هايی که به نام دين صورت نگرفته، چندان سخن نمی گويند و درباره آن بحث نمی کنند ؛ تو گويی خطاها و جناياتی که تا کنون محقق شده تنها تحت لوای دين صورت گرفته و بيرون از دايره ديانت و دينداری خبطی رخ نداده؛ تو گويی در دل سنت ايرانی-اسلامی ما، تاکنون همه بر طبل خشونت کوبيده اند و عارف مسلمانِ متساهلِ متسامحی چون ابوالحسن خرقانی سر بر نياورده که به صدای بلند می گفت: "هر آنکس که بدين سرا در آيد نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد". بر اين باورم که می توان از قرائتی از اسلام دفاع کرد که با حقوق بنيادين انسانها بر سر مهر است و از مدارا و رواداری و ساز و کار دموکراتيک، دفاع اخلاقی می کند؛ کاری که سالهاست روشنفکران دينیِ ايرانی، بر خلاف فقهای سنتی، با گشوده بودن نسبت به دستاوردهای معرفتی مدرن و بکار بستن روش «اجتهاد در اصول» و بازخوانی انتقادی سنت دينی بدان مشغولند. مطابق با اين قرائت از اسلام، «ديگری» و معتقدات او محترم است و توهين به مقدسات ديگران متضمن خوارداشت آنهاست و اخلاقا ناروا و فرونهادنی. قائلان به اين قرائت، در جامعه دينی ای نظير ايران، حقوق بنيادينِ اهل سنت، مسيحيان، يهوديان، بهائيان و دين ناباوران را پاس می دارند؛ در واقع، ايشان، هم توهين به مقدسات دينی را نقد اخلاقی می کنند و هم از حقوق بنيادينِ اقليت های دينی و دين ناباوران دفاع می کنند. در اين ميان پرسشی ذهن را می گزد ؛ چرا عموم منتقدان اصرار دارند قرائت رحمانی مدارا محور از اسلام را ناديده بگيرند و به حاشيه برانند و تنها بر قرائت های ارتدوکس انگشت تأکيد بنهند؟ مگر مرحوم بازرگان در ميان ما زندگی نکرد و در زمينه و زمانه ای که عموم دين باوران و دين ناباوران در فضای انقلابی دهه پنجاه شمسی، تند مزاج بودند و روحيه انقلابی داشتند، بدون شرمندگی از اسلام دموکراتيک ِمدارامحور دفاع نکرد؟ چرا برهمه مسلمانان، با پيشينه های معرفتی و تربيتی و نحوه های زيست متفاوت، حکم يکسان صادر می شود ؟ اگر آقای مصباح يزدی نماينده يک قرائت از اسلام است، مهندس بازرگان نيز نماينده قرائت ديگری از اسلام است. طنز روزگار است که اين جماعت از سويی دچار مغالطه کنه و وجه می شوند و قرائتهای مختلف از اسلام را به قرائتی واحد فرو می کاهند و قرائت دموکراتيکِ مدارا محوررا به کنار می نهند؛ از سويی ديگر به خطا از روايی توهين به مقدسات دفاع کنند: « چشمها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد». اين موضع هم اخلاقا نارواست و هم در جامعه ايران، با مختصات فرهنگی و دينی کنونی اش، تأثير معکوس می گذارد و ناخواسته در خدمت تحکيم قرائتی از اسلام خواهد بود که مدارا محور نيست و و چندان دلی در گرو « ديگری» و انسانهای انضمامی با پيشينه ها و معتقدات گوناگون ندارد: خواجه پندارد که طاعت می کند ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ Copyright: gooya.com 2016
|