پنجشنبه 29 تیر 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
29 تیر» "ارزش خرد" در حاشیه "ارزش احساسات"، محمود کيانوش
بخوانید!
پرخواننده ترین ها

يادداشت‌های مقاله "ارزش خرد" در حاشیه "ارزش احساسات"، نوشته محمود کيانوش

["ارزش خرد" در حاشیه "ارزش احساسات"، محمود کيانوش]

[نسخه پی‌دی‌اف مقاله را با کليک اين‌جا دريافت کنيد]


۱- در شعر «آن گل سرخ»، اگر خود را مجبور نکنيم که برای عبارت «تو نبودی‌ در درون‌ خويش‌« معنايی استعاری بسازيم و آن را در چنين شعری برابر با «تو در خانه نبودی» بگيريم، مضمون تغزّلی شعر ما را به ياد تصنيف «گل سرخ»، ساختۀ «ايرج جنّتی عطايی» می اندازد که آن را خوانندۀ معروف، «ويگن»، خواند، با اين تفاوت که در تغزّل «م. سرشک» آن گل سرخ « هم‌چنان‌ شاداب‌ و خندان‌ باقی‌ است‌«، حال آنکه در «تصنيف» جنّتی عطايی «در سکوت خانه پژمرد.»:
ديدی ای غمگين تر از من/ بعد از آن دير آشنايی/ آمدی خواندی برايم / قصّۀ تلخ جدايی / مانده ام سر در گريبان / بی تو در شبهای غمگين / بی تو باشد همدم من / ياد پيمانهای ديرين / آن گل سرخی که دادی / در سکوت خانه پژمرد / آتش عشق و محبّت / در خزان سينه افسرد / کنون نشسته در نگاهم / تصوير پر غرور چشمت / يک دم نمی رود از يادم / چشمه های پر نور چشمت / آن گل سرخی که دادی / در سکوت خانه پژمرد.
۲- دکتر شفيعی کدکنی دربارۀ دانش نيما يوشيج در زبان فرانسوی، در اشاره به ترجمۀ مقالات جمع آمده در «ارزش احساسات» گفته است: «ما نمی دانيم که نيما يوشيج چه مقدار [تا چه حدّ] به زبان فرانسه تسلّط داشته است. قدر مسلّم اين است که در حدّ يک دانش آموز بازيگوش و درس نخوانِ مدرسۀ سن لوئی، زبان فرانسه را آموخته بوده و از راه جسارت و هوشياری ذاتی نوعی نگاه توريستی به نمونه هايی از شعر فرانسوی داشته است.» در اين گفته نکته هايی ملاحظه می شود که با واقعيت تطبيق نمی کند و می توان آنها را به حساب «تناقضات» ناوابسته به گذشت زمان و «در آنِ واحدی» گذاشت، از اين قرار:



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


الف – با توجّه به اينکه در کتاب «با چراغ و آينه» مؤلّف ضمير «ما» را در معنای «من»، يعنی شخص مؤلّف، به کار می برد، اقرار می کند که نمی داند که نيما يوشيج تا چه حدّ به زبان فرانسوی تسلّط داشته است، و آنوقت او که حدّ تسلّط نيما يوشيج بر زبان فرانسوی را «نمی داند»، بلافاصله حرفش را تغيير می دهد و حدّ فرانسوی دانی او را با «قدر مسلّم» تعيين می کند.
ب – اين حکم مؤلّف اين سؤال را پيش می آورد که آيا مؤلّف کتاب «با چراغ و آينه» زبان فرانسوی می داند؟ و اگر می داند، در حدّی می داند که بتواند حيطۀ دانش نيما يوشيج در زبان فرانسوی را با حيطۀ دانش خود از اين زبان مقايسه بکند؟ و اگر می داند و می تواند، در مطابقت ترجمۀ فارسی نيما يوشيج و متن فرانسوی چه مقاله يا کتابی حدّ دانش فرانسوی نيما يوشيج را دريافته است؟ و اگر مثل مؤلّف کتاب «نيما يوشيج و شعر کلاسيک فارسی» با تأمّل در ماهيت و کيفيت ترکيبی و بيانی «ارزش احساسات» اين واقعيت را، بدون اشاره ای هوايی به حدّ فرانسوی دانی نيما يوشيج ، با حدسهای منطقی دريافته است، منطق حدسهای مؤلّف کتاب «با چراغ و آينه» چيست و کدام است؟
ج – آيا کيفيت و حدّ آموزش زبان فرانسوی در «مدرسۀ سن لويی» در مقايسه با مدرسه های ديگری که در آنها زبان فرانسوی تدريس می شده است، بر همه يا لااقلّ بر مؤلّف کتاب «با چراغ و آينه» معلوم بوده است؟
د – آيا مؤلّف کتاب «با چراغ و آينه» مدرک و مرجع معرّفی نکرده ای برای اوّلاً «بازيگوشی» و ثانياً «درس نخوانی» نيما يوشيج (علی اسفندياری زمان کودکی و نوجوانی) در دسترس داشته است؟ و اگر داشته است، آيا در آن دليلی برای ارتباط بازيگوشی و درس نخوانی نيما يوشيج و زبان فرانسوی آموختن او ارائه شده است؟ چون در مورد هر دانش آموز بازيگوش و درس نخوانی می توان اين احتمال را داد که به موضوع يا موضوعهايی از برنامۀ درسی علاقه مند باشد و «درس» آن موضوع يا موضوعها را خوب ياد بگيرد.
هـ - آيا مؤلّف کتاب «با چراغ و آينه» برای نسبت دادن صفت «جسارت» به نيما يوشيج در «نوعی نگاه توريستی» انداختنِ او «به نمونه هايی از شعر فرانسوی» مدرک يا مرجع معرّفی نکرده ای دارد؟ و اگر دارد، يکی از انواع «نگاه توريستی انداختن» به نمونه هايی از شعر يک زبان خارجی در آن مدرک يا مرجع چگونه بيان شده است؟
و – آيا، چنانکه بر قلم مؤلّف کتاب «با چراغ و آينه» رفته است، «هوشياری ذاتی» در حدّی که با دانستنِ چند کلمه و عبارت و جملۀ فرانسوی می تواند به يک «توريست» در گردش چند روزه اش در پاريس کمک کند، می تواند در مورد «نگاه» يک شاعر فارسی زبان به خواندن و تا حدّی دريافتن مضمون نمونه هايی از شعر فرانسوی، مثلاً شعرهای «اميل ورهارن» بلژيکی مفيد و کار ساز باشد و به او در ترجمۀ مقاله های فرانسوی مورد استفاده اش در ساختن کتاب «ارزش احساسات» کمک کند؟ يا واقعيت اين است که شخصی می تواند يک زبان خارجی را به خوبی بداند، امّا در زبان فارسی بلاغت و فصاحت نيافته باشد و نتواند متنی را درست و رسا و روشن و مفهوم و روان به زبان فارسی برگرداند؟
۳- دکتر شفيعی کدکنی دربارۀ نيما يوشيج گفته است: «...نيما در شعر کلاسيک ضعيف است. (گويی بدان علاقه نداشته.) امّا از همان چند شعری که بدين شيوه گفته و منتشر شده پيداست که در برابر آن گردنکشانی که در آن روزگار شعر به شيوۀ کهن می سروده اند کار او چندان ارجی نداشته و بهتر است بگوييم او نمی توانسته مقلّد خوبی باشد. تازگی شعر نيما برای نخستين بار در افسانه به روشنی ديده می شود و پس از آن هرچه سروده همه تازه و بديع است».
در اين گفته اظهارهايی هست که با واقعيت تطبيق نمی کند و می توان آنها را به حساب «تناقضات» ناوابسته به گذشت زمان و «در آنِ واحدی» گذاشت، از اين قرار:
الف – مجموعۀ کامل اشعار نيما يوشيج، منهای شعرهايی که به زبان طبری ساخته است ۵۸۷ صفحه است. اگر او به شعر کلاسيک علاقه نمی داشت، بعد از منظومۀ «افسانه» که «تازه وبديع» است و در سال ۱۳۰۱ سروده شده است، تا سال ۱۳۱۶ که شعر تازه و بديع «ققنوس» را سرود، ۱۵۸ صفحه از آن شعرهای ضعيف و در مواردی در سستی و آشفتگی و بيمايگی حيرت آور نمی ساخت، از آن جمله «محبس» در سال ۱۳۰۳، «قلعۀ سقريم» در ۱۳۰۴، و «سرباز پولادين» در ۱۳۰۷. آخرين شعر نو او، «شب همه شب»، در تاريخ ۱۳۳۷ ساخته شده است، و آخرين قصيده های او، يکی با عنوان «طوفان» ساختۀ ۱۳۱۹ و ديگری با عنوان «رثاء»، ساختۀ ۱۳۲۳ است. پس بنا بر حکم واقعيت، نمی توان گفت : «نيما در شعر کلاسيک ضعيف است، گويی بدان علاقه نداشته»، و نمی توان گفت: «بعد از آن [بعد از افسانه] هرچه سروده تازه و بديع است.» (برای ملاحظۀ واقعيت به «مجموعۀ کامل اشعار نيما يوشيج» فارسی و طبری، تدوين سيروس طاهباز، انتشارات نگاه، چاپ اوّل، ۱۳۷۰، يعنی بيست و يک سال پيش، و برای آگاهی از مايه و پایۀ هنری شعر نيما يوشيج به کتاب «نيما يوشيج و شعر کلاسيک فارسی»، نوشتۀ محمود کيانوش، نشر قطره، مراجعه شود.
ب – در صورتی که از ۵۸۷ صفحه شعر فارسی نيمايوشيج، جمعاً ۲۶۰ صفحه را شعرهايی در قالبهای مختلف کلاسيک، با مضمونهايی «ناتازه» و «نابديع» گرفته باشد، از جمله چند غزل و در حدود ۶۰۰ رباعی که از حيث ضعفهای حيرت انگيز و خجالت آور در تاريخ شعر کلاسيک فارسی نظير ندارد، در مورد کميت شعرهای کلاسيک او نمی توان گفت: «همان چند شعری که بدين شيوه گفته....» آشکار است که ۲۶۰ صفحه «کلاسيک» در برابر ۳۲۷ صفحه «نو» (تازه و بديع) از حدّ «چند شعر» خيلی تجاوز می کند.
ج – آيا اگر کسی تقريباً در تمام دورۀ شاعری خود، در عين تلاش برای نو کردنِ شعر در قالب و مضمون، از ساختن شعر با مضمونها و قالبهای کهن دست بر نداشته باشد، و از زمان ساختن منظومۀ «قصّۀ رنگ پريده، خون سرد» در سال ۱۲۹۹ (در سنّ ۲۵ سالگی) تا زمان ساختن غزلی با مطلع «گرچه شد عهده دلم با من و گفت اين نکنم/ نيست يک دم که به دل ياد تو سيمين نکنم» در سال ۱۳۱۷ (در سنّ ۴۳ سالگی) در نيابد که «در برابر آن گردنکشانی که در آن روزگار شعر به شيوۀ کهن می سروده اند کار او چندان ارجی» ندارد، به چه دليل و بر اساس چه منطقی در مورد او می توان حکم کرد که «بهتر است بگوييم او نمی توانسته مقلّد خوبی باشد»؟ و اگر نمی توانسته است، امّا چنانکه واقعيت گواه است، می خواسته است که بتواند، اين نتوانستن عين «ناتوانی» نيست؟


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016