گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
30 تیر» تکذیب روایت صاحب منصب رژیم از سوی دکترمحمود مرادخانی خواهرزاده خامنهای 26 خرداد» حاج احمد قدیریان مسئول گروه ضربت و جوخههای اعدام اوین، ایرج مصداقی 5 اسفند» فراز و نشیب حزب توده در دهه ۶۰، ایرج مصداقی 25 دی» نقش رژیم در «قتلهای زنجیرهای متخصصان» ایرانی، ایرج مصداقی (بخش دوم) 25 دی» نقش رژیم در «قتلهای زنجیرهای متخصصان» ایرانی، ایرج مصداقی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! دروغپردازی «حاجرضا» در مورد نحوهی سفر به اروپا، ایرج مصداقیصاحب منصب قضایی رژیم در متنی که در گویا نیوز منتشر کرده مدعی است داستان خروج از کشورش را قبلاً شرح داده است و پرسیده است «آيا گزارش شرح خروج من از ايران کذب است ؟ شما از کجا میدانيد؟» به همین دلیل نقد یکی از داستانهای هزار و یک شب وی را که مربوط به خروج از کشور و ورود به مونیخ است در این جا می آورم. به منظور نشان دادن غیرواقعی بودن داستان قدم به قدم گفتههای او را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و کذب بودن آن را نشان میدهم.
جعفر در بوسنی خودکشی کرد، تاولهای شيميايی نادر را در آلمان کشتند «...زمستان سال ۱۳۸۵، ۵ نفر بوديم، بيمار و شيميايی جنگ، تصميم گرفته بوديم از ايران خارج شويم، هم برای مداوا و هم اينکه اگر شرايط را مناسب ديديم مدتی در خارج بمانيم. چند نفری از اين جمع با مسلمانان بوسنی هرزوگوين رابطه داشتند و همراه با آنان برای مبارزه عليه صربها دوره ديده بودند و در آن منطقه عليه صربها جنگيده بودند. اينها با دوستان شان در آن منطقه تماس گرفتند و قرارشد چند نفری از آنها بيايند ترکيه و به ما کمک کنند. با قطار و اتوبوس سفر کرديم. پول زيادی نداشتيم. وقتی به ترکيه رسيديم آنها که سه نفر بود سر قرارشان آمده بودند. نادر را میشناختند. زبان شان را نمیفهميديم . فقط نادر کمی میدانست . بيشتر با ايما و اشاره حرفهايمان را به همديگر حالی میکرديم. حال همگی ما بد بود، نفس تنگی ، گلو درد، تاول ها و.... کلافه مان کرده بودند. من البته از همهی آنها آبادتر بودم. هوا خيلی سرد بود. آنها با دو ماشين ما را به خانه ای منتقل کردند. يک هفته در اتاقکی در آن خانه به سر برديم. و بعد آمدند ما را در سفری طولانی به خانه ای در بوسنی ـ هرزگوين، که در يک جنگل بود، منتقل کردند.»
جنگ در بوسنی بین سالهای ۹۲ تا ۹۵ میلادی بود. افراد یاد شده همگی مجروحان شیمیایی جنگ بودند که از عوارض گوناگون مانند نفس تنگی، گلودرد، تاولها و ... رنج میبردند. جنگ ایران و عراق در سال ۸۸ میلادی تمام شده بود. اما آنها با آن که از مشکلات جسمی حاد رنج میبردند توسط سپاه قدس به مأموریتی بسیار حیاتی و مشکل در بوسنی هرزگوین فرستاده میشوند؛ عجیب نیست؟ آدم قحطی بود؟ کدام عقل سلیمی میپذیرد نادر که در سال ۶۲ و در عملیات خیبر شیمیایی شده در سال ۷۴ یعنی ۱۲ سال پس از مصدومیت جدی به عنوان یک نیروی زبده سپاه قدس به بوسنی هرزگوین منتقل شود که با صربها بجنگد؟ جعفر که علاوه بر مصدومیت ناشی از بمباران شیمیایی عراقیها، «موجی» هم هست چگونه میتواند مأموریتهای محولهی پیچیده سپاه قدس در بوسنی را پیش ببرد؟ در دوران جنگ بالکان رزمندگان شیمیایی شده با تعدادی از اهالی بوسنی دوست میشوند. رد آنها را میگیرند، ۱۱ سال پس از پایان جنگ در شبهجزیره بالکان همچنان ارتباطشان با بوسنیاییها برقرار است. آیا هیچ سادهاندیشی میپذیرد که افراد سپاه قدس و رزمندگان بوسنایی ۱۱ سال پس از جنگ بوسنی در حالی که زبان یکدیگر را هم نمیفهمند و تا پیش از این قصدی هم برای خروج از کشور نداشتند در ارتباط باشند؟ اگر روابط کاری و توطئهچینی در بوسنی باشد قابل فهم است وگرنه ادامهی روابط طولانی بین آنها چگونه توجیه میشود؟ سه بوسنیایی در زمستان ۲۰۰۷ فیسبیلالله برای کمک به آنها با دو ماشین به ترکیه میآیند! چه بوسنیاییهای خوب و نازنینی! مسعود نقرهکار که این ادعاها را میپذیرد آیا خود و یا کسانی که میشناسد حاضرند چنین کاری نه در حق کسانی که حتی زبانشان را نمیفهمند بلکه در حق دوستانی که میشناسند انجام دهند؟ یعنی به محض این که یکی از دوستانشان بعد از ۱۱ سال دوری زنگ زد و گفت با چهار نفر دیگر به ترکیه میآیم لطفاً بیا دنبالمان ما را بصورت قاچاق از ۹ مرز عبور بده و به مونیخ برسان خودشان را به آب و آتش زده و بلافاصله به ترکیه میرسانند و مأموریت محوله را انجام میدهند؟ پنج ایرانی و سه بوسنیایی سوار دو ماشین میشوند و به سمت بوسنی میرانند. دو ماشین که قاعدتاً در یکی دو بوسنایی و دو ایرانی و در دیگری که یک بوسنایی و سه ایرانی است از مرزهای ترکیه، بلغارستان، صربستان و بوسنی به صورت غیرقانونی رد شده و به خانهای در یک جنگل در بوسنی میروند. صاحبمنصب قضایی یک چیزهایی در مورد رسیدن به اروپا شنیده اما نمیداند چگونه و کجا به کار ببرد. از اواخر دههی ۹۰ تا سالهای اولیه ۲۰۰۰ ، بوسنیهرزگوین یکی از مسیرهای اصلی بود که از آنجا افراد به اروپا میآمدند. شبکهی نقل و انتقال مسافر به اروپا هم که با اطلاع دستگاه اطلاعاتی رژیم در بوسنی و شبهجزیره بالکان فعالیت میکرد حسابی سرش شلوغ بود. «حاجحسن» که سالها در بوسنی بود و گفته میشد روابطی هم با وزارت اطلاعات و ... داشت یکی از کانالهای انتقال مسافر به اروپا بود. هزاران نفر از این طریق با پرداخت پولهای کلانی به اروپا منتقل شدند. دیگرانی هم که در این رابطه کار میکردند سر آخر به او وصل میشدند. وی که یزدی بود شمارهی تلفناش در ایران هم دست خیلیها بود و به سادگی میشد با او تماس گرفت. در آن دوران بوسنیهرزگوین از ایرانیها ویزا نمیخواست و پروازهای استانبول به بوسنی پر از مسافر میآمد و با تعداد معدودی مسافر برمیگشت؛ چرا که مسافران در پی رسیدن به اروپا بودند و نه گردش یا کار در بوسنی که تازه از جنگ فارغ شده بودند. شرایط قاچاق مسافر از بوسنی در زمستان سال ۲۰۰۷ به خاطر تلاش این کشور و کرواسی و اسلوونی برای پیوستن به اتحادیه اروپا نسبت به گذشته بسیار سخت شده بود. در سال ۲۰۰۷ قاچاقچیان مسافر بیشتر از مسیر یونان استفاده میکردند. چرا که مسافران تنها از یک مرز رد شده و به اتحادیه اروپا وارد میشدند. این کار هم از طریق زمینی و هم دریایی صورت میگرفت و هنوز هم ادامه دارد. به همین دلیل راههای دیگر را کمتر مورد استفاده قرار میدادند.
صاحبمنصب قضایی مدعی میشود که هشت نفر در دو ماشین از ترکیه به مونیخ رفتهاند که پنج نفرشان مسافر قاچاق بودهاند و سه نفر بوسنیایی که مسئولیت انتقال آنها از ترکیه به آلمان را به عهده گرفته بودند. اگر نگاهی به نقشه میکرد متوجه میشد که برای رفتن از مسیر فوق آنها باید از ۹ مرز ترکیه، بلغارستان، صربستان، بوسنیهرزگوین، کرواسی، اسلوونی، ایتالیا، اتریش و آلمان عبور کرده تا به مونیخ برسند.
در کیس راهی که صاحبمنصب قضایی روایت میکند در اولین مرز افراد ایرانی چنانچه پاسپورت جعلی اروپایی داشته باشند، از آنجایی که راننده و نفر همراه، پاسپورت بوسنایی و ماشین پلاک بوسنیایی دارند به خاطر ترکیب مسافران به آنها مشکوک شده و در کوتاهترین زمان متوجه جعلی بودن پاسپورتها میشوند. چنانچه همگی دارای پاسپورت بوسنایی باشند از آنجایی که چهار مرد بوسنیایی در یک ماشین تردد میکنند قطعاً شک پلیس مرزی را بر میانگیزند و یک پرسش ساده باعث لو رفتن سوژهها میشود. در مرزهای بلغارستان و صربستان و بوسنی هم با همین مشکل مواجه میشوند. امکان ندارد سوژهها و پاسهای جعلی بتوانند از چهار مرز مختلف با ماشین عبور کنند. برای خروج از ترکیه بایستی در پاسپورتتان مهر ورود به ترکیه باشد. قبلاً میشد مهر ورود جعلی در پاسپورت زد اما از وقتی که سیستمها کامپیوتری شد ورود فرد به ترکیه در کامپیوتر ثبت میشود به همین دلیل با پاسپورتی که مهر ورود جعلی خورده نمیشود از ترکیه خارج شد. سالها قبل افراد از ترکیه به بلغارستان و یا رومانی رفته، در آنجا کیس پناهندگی میدادند، مدتی میماندند، پاسپورت پناهندگی میگرفتند و با اتکا به آن سفر میکردند و در اروپای غربی تقاضای پناهندگی مجدد میدادند بدون آنکه بگویند در کشورهای فوق بودهاند. فاصلهی بوسنی تا ایتالیا با پای پیاده، قایق و ماشین پیموده میشود. هیچ قاچاقچی همراه با سوژه از اسلوونی به ایتالیا و اتریش و سپس آلمان نمیآید. برای رسیدن به مونیخ بایستی مرزهای ایتالیا و اتریش و آلمان را پشت سر گذاشت. قاچاقچیان معمولاً در تهران و استانبول مدعی میشدند که مسیر سارایوو تا اروپا با ماشین پیموده میشود و به این ترتیب مسافران را راضی به پرداخت وجه مورد نظر میکردند که واقعیت نداشت. مسیر قاچاق مسافر از بوسنی به اروپا به این شکل بود که پناهجویان پس از عبور از رودخانه «ساوا» از بوسنی به کرواسی برده شده و از آنجا به اسلوونی منتقل میشدند. افراد زیادی هنگام عبور با قایق از رودخانهی «ساوا» در مرز بین بوسنی و کراوسی در آب غرق شده و جانشان را از دست دادند که خود داستان غمانگیزی دارد . پناهجویان در اسلوونی غالباً توسط پلیس دستگیر و به کمپهای پناهندگی برده میشدند که خود بخشی از پروژه انتقال به اروپا بود. در کمپهای مزبور پس از مدتی واسطههای قاچاقچیان با سوژهها تماس گرفته و ترتیب انتقال آنها به شمال ایتالیا را میدادند. ورود به ایتالیا با پای پیاده بود و از آنجا پناهجویان شخصاً به دیگر مناطق و شهرهای اروپا میرفتند. این مسیر بعدها بسته شد و در سال ۲۰۰۷ دیگر قاچاقچیان از آن استفاده نمیکردند. البته در این مدت انتقال از مرز مجارستان به سمت اتریش هم بطور نسبی فعال بود. مسافران در این مسیر به دست قاچاقچیان متفاوتی سپرده میشدند که همگی جزء یک شبکه بزرگ بودند. قاچاقچیهایی که در بوسنی، کرواسی یا اسلوونی مسافر را جابهجا میکنند متفاوت هستند، چرا که قبل از هرچیز بایستی محلی و به مسیر مربوطه مسلط باشند و چنانچه مشکلی در راه پیش بیاید بتوانند آن را حل کنند. بنابراین مطلقاً این مسیر توسط یک قاچاقچی ثابت طی نمیشود. آنچه صاحبمنصب قضایی در مورد طی مسیر ترکیه تا مونیخ با سه بوسنیایی میگوید دروغ محض است. از نظر من چنانچه او به آلمان رسیده باشد؛ با ویزا به یکی از کشورهای یوگسلاوی سابق آمده و از آنجا توسط قاچاقچی به اروپا منتقل شده است. یا آن که از ابتدا با ویزا به اروپا آمده است.
وی داستان را به شکل زیر ادامه میدهد:
«برف میباريد، همه جا را برف پوشانده بود. سرما بيداد میکرد. خانه جنگلی کنار رودخانه ای پر آب بود. آن سه نفر برايمان آتشی به راه کردند و غذا آوردند، اما ما نياز به دارو و اکسيژن هم داشتيم. جعفر که «موجی» هم بود، حالش از بقيه بدتر بود. بیتابی میکرد. اصلن خواب و آرام نداشت، فقط راه میرفت و بالاخره يک بعد از ظهر جلوی چشم ما، که کنار رودخانهی خروشان به تماشا ايستاده بوديم تن رنجور و بيمارش را به درون رودخانه پرت کرد، و رودخانه او را با خود برد. فقط فرياد کشيديم و زار زديم و اشک ريختيم. آن سه رفيق بوسنيايی هم وقتی آمدند ناباورانه با ما عزاداری کردند. بدون جعفر راه افتاديم، بعد از چند روزی رانندگی به منطقه ای رسيديم که گفتند «مونيخ» آلمان است. » رودخانهی مزبور در زمانی که «سرما بیداد میکند» یخ میزند به ویژه در سرمای شرق اروپا در زمستان. صاحبمنصب قضایی گز نکرده میبرد. او نمیداند از سارایوو که تقریباً دورترین نقطه در بوسنی است تا مونیخ ۷۱۰ کیلومتر راه است و نیاز به چند روز رانندگی نیست. او با مسیرها آشنا نیست. از کنار رودخانه پر آب «ساوا» در مرز کرواسی و بوسنی تا مونیخ فاصله کمی بیش از ۵۰۰ کیلومتر است. صاحبمنصب قضایی در مورد نحوهی معرفی افراد به پلیس آلمان میگوید:
«بيرون شهر بوديم. دوستان بوسنيايی گفتند ما نزديک به يک اداره يا دفتر پليس شما را میگذاريم و شما خودتان به پليس مراجعه کنيد و بگوييد کمک میخواهيد. دوستان بوسنيايی گفتند اگر آن ها اين کار را بکنند به جرم قاچاق انسان دستگير خواهند شد. ما را در محلی پياده کردند، محل پليس را هم نشانمان دادند و از دور شاهد ماجرا ماندند تا ببينند بر سر ما چه خواهد رفت. دفتر پليس شبيه به سه دهنه مغازه بود با شيشههايی مات که کلمه پليس به آلمانی بر آن ها نوشته شده بود. من که حال درست ترين بودم جلو رفتم، بر در کوبيدم و کمک خواستم، پليسی که از دفتر بيرون آمد جا خورد، با ۴ نفر آدم درب و داغون و رنگ و رو رفته مواجه شد. از سرما يا از شدت بيماری هر ۴ نفر میلرزيديم فقط دو کلمه گفتم ، اينکه کمک میخواهيم و ما مريض هستيم. چند دقيقه نگذشت که آمبولانس آمد و ما همراه پليس به بيمارستان اعزام شديم. در بيمارستان به ما رسيدگی کردند. اينهمه نظم برايمان باور کردنی نبود. چند ساعت بعد پليس با يک مترجم ايرانی آمد و ما ماجرای خودمان را به مترجم گفتيم، گفتيم که شيميايی جنگ هستيم و آمده ايم معالجه شويم، و او که انسان شريفی به نظر میآمد آنچه صلاح ما بود به پليس گفت. حال ما روز به روز بهتر میشد. بعد از چند روز مترجم ما گفت تنها راه برای ماندن ما دادن تفاضای پناهندگی ست، و ما هم اينکار را کرديم. کارهای اداری را به کمک مترجم انجام داديم. بعد از ۲ هفته گفتند ما را از بيمارستان مرخص خواهند کرد اما به محلی خواهند برد که تحت نظر دکتر و پليس باشيم .»
شهروندان بوسنیایی از دسامبر ۲۰۱۰ میتوانند با پاسپورت بیومتریک کشورشان بدون داشتن ویزا به منطقه شنگن وارد شوند. در سال ۲۰۰۷ حضور خود آنها بدون ویزای شنگن در آلمان و اتریش و ایتالیا غیرقانونی بود. دستگیری آنها در مسیر مربوطه آنها را به عنوان قاچاقچی به دردسر میانداخت. به همین دلیل هیچگاه افراد یاد شده همراه مسافر با ماشین پلاک بوسنی که برای پلیس شک برانگیز است به غرب نمیآیند. عبور از مرز شرق اروپا به غرب اروپا با ماشین و ترکیب ذکر شده در زمان یاد شده به سختی ممکن بود.
http://www.dutchembassyuk.org/consular/index.php?i=56
وقتی به پلیس مراجعه میکنید به ویژه در کشوری مانند آلمان، ابتدا میبایستی مدرک شناساییتان را ارائه دهید تا پلیس بداند با چه کسی سر و کار دارد و سابقهاش را بررسی کند. به ویژه در ایالت بایرن که ایالتی مرزی است. در همان ابتدا مشخص میشود که افراد به صورت قانونی در آلمان حضور ندارند، بنابراین در ادارهی پلیس بایستی قبل از هرچیز تقاضای پناهندگی کنند تا دیگر مسائل آنها مورد رسیدگی قرار گیرد. در غیر این صورت انتقال به بیمارستان و ... غیرممکن است. آلمان کشوری است دارای نظم و انظباط آهنین که مو لای درزش نمیرود. ۴ نفر را با یک آمبولانس به بیمارستان منتقل نمیکنند؛ بایستی ۴ آمبولانس برای حضرات خبر میکردند. چنین سرویسی را در اختیار هیچ پناهجویی که با پای خودش از مرز عبور کرده و به دفتر پلیس آمده نمیگذارند. آمبولانس برای موارد اورژانس است.
وی در مورد محل اسکانشان میگوید:
«ما را به دهی منتقل کردند، طبقهی بالای يک سوپرمارکت کوچک ۲ اتاق بود که به ما دادند. يک اتاق با تخت برای خواب و اتاقی با تلويزيون و مبله به عنوان اتاق نشيمن، مايجتاج غذايی هم از همان سوپر مارکت که متعلق به يک ايرانی بود، برايمان آورده میشد. پليس و پزشک و پرستار هم به ما سر میزدند. برای ما اينهمه مهربانی و انسانيت باور نکردنی بود.»
پس از تقاضای پناهندگی افراد به یک «هایم» پناهندگی با امکاناتی بسیار محدود منتقل میشوند. پناهجویان هرکجای ایالت بایرن که خودشان را معرفی کنند به هایمی که در زیریندورفZirindorf است منتقل میشوید. پس از مدتی از آنجا به دیگر هایمهای پناهندگی در ایالت بایرن تقسیم میشوند. به هر پناهجو در ماه ۴۰ یورو پول تو جیبی پرداخت میشود. جیره خشک غذایی را هم بایستی صف کشید و دو بار در هفته از سرایدار هایم دریافت کرد. برای رفتن نزد دکتر و دندانپزشک بایستی هرماه به اداره سوسیال مراجعه کرد و «شاین دکتر» که برگهای آ ۴ و سفید رنگ است دریافت کرد. پلیس وظیفهاش معرفی پناهجو به دوایر ذیربط است و دیگر دلیلی ندارد به منزل پناهجو سر زده و حال و احوال کند. مگر آلمان و مونیخ، ده قاسم آباد است که «سرکار استوار» یا «گروهبان قندعلی» هر روز صبح به تازه واردها سر بزنند؟ در تمامی کشورهای اروپایی طی ۲۰ سال گذشته شرایط پناهجویان هر سال سختتر از سال قبل شده و امکانات هرچه محدودتر شده است.
برای آشنایی با شرایط پناهندگی در آلمان به نوشتهی حنیف حیدرنژاد
http://www.iransos.com/gozaresh/12.09/13.12/ref.htm
و گفتگوی حمید نوذری با دویچهوله
http://www.dw.de/dw/article/0,,5383104,00.html
مراجعه کنید.
خانم کشاورز مشاور امور پناهندگان و پناهجویان در گفتگو با دویچه وله میگوید: «طبق قانون آلمان پناهجو موظف است تا زمانی که تکلیفاش مشخص نشده که اقامت بگیرد و یا پناهندگیاش به رسمیت شناخته شود، باید در کمپهای پناهندگی زندگی کند. اینکه این چه مدت به طول میانجامد، بستگی به این دارد که مراحل کار تقاضای پناهندگی چه مدت طول بکشد. من به کسانی برخورد کردهام که ۹ سال است که در این کمپها زندگی میکنند... باید اضافه کنم که بر اثر فشارهای گروههای حمایت از حقوق بشر و پناهندگان، تعدیلی در این قانون به وجود آمده است و پذیرفتهاند که کسانی که سه سال است در کمپ پناهندگی زندگی میکنند، اجازه داشته باشند خانهای برای خود اجاره کنند. حال این مسئله که تا چه حد دشوار و یا راحت است، موضوع دیگری است.»
http://www.dw.de/dw/article/0,,5010934,00.html
صاحب منصب قضایی در ادامهی داستانسرایی میگوید:
«اما انگار آرامش بسم الله بود و ما جن. نادر حالش بد شد.، طوری که دو سه باری به بيمارستان منتقل شد. هم وضع جسمانی بدی داشت و هم بی تابی میکرد. يک روز صبح که بيدار شديم ديديم نادر تمام کرده است، راحت شده بود. ... جنگ که تمام شد، ما تازه فهميديم هيچ نداريم، پدرو مادرهايمان يا دق کرده بودند يا عليل شده بودند، خانوادهايمان داغون و خودمان زخمی و خسته و درمانده و بيکار، تنمان هم ديگر توان کار بدنی نداشت. حتی زن هايمان به ما غريبی میکردند. بچه هايمان ما را نمیشناختند. نظام هم توجهی به مشکلات فراوان ما نداشت ، حتی به دارو و درمان مان فکر نمیشد. و حالا برای درمان زخمها و تسکين دردهايمان به ديگران پناه آورده ايم. ما هم قربانی اين رژيم و نظام هستيم ، ما از طيف جنايتکاران نيستيم، ما بعد از جنگ از آنها فاصله گرفتيم و تلاش کرديم راهمان را از آن ها جدا کنيم، ما سزاوار اين تحقير ها و توهين ها نيستيم ، اگر خطايی هم کرديم حاضريم تاوان اش را بدهيم و.....»
یک بار دیگر به عباراتی که برجسته کردهام توجه کنید: «جنگ که تمام شد، ما تازه فهميديم هيچ نداريم ... خودمان زخمی و خسته و درمانده و بيکار، تنمان هم ديگر توان کار بدنی نداشت. ... نظام هم توجهی به مشکلات فراوان ما نداشت ، حتی به دارو و درمان مان فکر نمیشد. ...ما بعد از جنگ از آن ها فاصله گرفتيم و تلاش کرديم راهمان را از آن ها جدا کنيم »
این افراد که پس از پایان جنگ فهمیده بودند هیچ ندارند، زخمی و خسته و درمانده و بیکار بودند و تنشان هم توان کار بدنی نداشت، از رژیم فاصله گرفته و تلاش میکردند راهشان را جدا کنند چرا همراه با حسین الله کرم و محمدرضا نقدی و دیگر جانیان رژیم به منظور زمینهسازی برای حضور سپاه قدس در اروپا به بوسنی و هرزگوین رفتند و برای منافع رژیم جنگیدند؟ آنها که تنشان توان کار کردن نداشت چگونه ۷ سال پس از پایان جنگ همراه با بوسنیاییها دورههای ویژه تحت نظر سپاه قدس دیدند و با صربها در شبهجریره بالکان جنگیدند؟
http://news.gooya.com/columnists/archives/141002.php
در زیرنویس نوشتهی مزبور آمده است که در عملیات خیبر که در اسفند ۶۲ آغاز شد «سردارهای مهم سپاه حاج ابراهيم همت، برادران باکری، حسين خرازی، يوسف سجودی ، حسن باقری ، هاشم کلهر ، محمد نعيمی ، ميثمی و .... که در بخشی از مجنون مستقر شده بودند نيز کشته شدند.» که نادرست به نظر میرسد. مهدی باکری، در عملیات بدر اسفند ۶۳، حسین خرازی در عملیات کربلای ۵ اسفند ۶۵ یوسف سجودی در اسفند ۶۳، حسن باقری با نام واقعی غلاحسین افشردی ۹ بهمن ۱۳۶۱ در فکه ، اگر منظور عبدالله میثمی باشد در بهمن ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ کشته شدند. محمد نعیمی را هم نشناختم. Copyright: gooya.com 2016
|