گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
27 اردیبهشت» تبهکارِ تحقيرکار اعدام بايد گردد! "آی نقی" خودت اصلاحطلبها را اصلاح کن، مهدی اصلانی7 اسفند» آقای مهدی اصلانی صحرای کربلا را با جنگلهای سیاهکل اشتباه گرفته است، سیامک فرید 3 اسفند» رجبعلی مزروعی را با سياهکل چه کار؟ مهدی اصلانی 16 بهمن» دیدار با کیانوری، مهدی اصلانی 9 آذر» "تابستان۶٧، پروندهایست هنوز ناگشوده" متن سخنرانی مهدی اصلانی در پارلمان اروپا
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! خدا، شاه، ميهن، ابروکمانی سلطنت در دامچالهی رژيم اسلامی، مهدی اصلانینشريه آرش ـ ۳۳ سال از بودِ نامبارکِ نظامِ اسلامی میگذرد. از همان سالهای آغازين دههی موسوم به "دوران طلايی" يکی از موضوعات مورد توجه کارپردازانِ نظامِ نوبنيادِ اسلامی، جمعآوری و ساماندهی اسنادِ به جامانده از نظامِ پيشين و بازسازی برخی اداراتِ مهمِ ساواک بود. از جملهی اين ادارات که تقريباً دست نخورده به حاکمان جديد وانهاده شد، ادارهی هشتم ساواک بود. سعيد حجاريان از کارپردازان ارشد امنيت و اطلاعات دههی اول انقلاب در اين زمينه میگويد: "از طرف دولت موقت دکتر يزدی که آن زمان، وزيرِ امورِ انقلاب بود به اداره هشتم ساواک رفت. دکتر يزدی با استفاده از همان نيروها و با تغيير و گسترده کردنِ حوزه ماموريتی اين اداره مجدداً آنرا برپا کرد" (۱) شايد اولين تجربهی اطلاعاتی و کارِ سيستماتيکِ امنيتی، که کمتر از سه ماه پس از پيروزی انقلاب زيرِ نظرِ ادارهی هشتم ساواکِ پيشين با موفقيت عملياتی شد، دستگيری مجاهدِ خلق، محمدرضا سعادتی در ششم ارديبهشت ۵۸ به اتهامِ جاسوسی بود. در سال ۱۳۶۰ مرکزِ اسنادِ انقلابِ اسلامی به عنوان مؤسسه ی پژوهشی تاريخ انقلاب اسلامی ايران و به منظور جمعآوری اسناد و مدارک مربوط به "نهضت امام خمينی" فعاليت خود را در اين راستا آغاز کرد. عمده فعاليت ابتدايی و اسنادی اين مرکز، جمعآوری اسنادِ مربوط به انقلابِ اسلامی بود. در ماه¬های پايانی سال ۱۳۶۷ کمی پيش از مرگ خمينی، وی در نامهای به سيد حميد روحانی رئيس وقتِ مرکز، با ابرازِ عدمِ رضايت از انتشار "تاريخهای غيرِ واقعی از طرف وابستگان به شرق و غرب" ضمن تشويق به نگارش تاريخی واقعی و مستند، پیگيری جدیتر در خصوص جمعآوری همهی اسناد اعم از نوشته، صدا و تصوير را مورد تاًکيد قرار داد. رياستِ اين مرکز با حکمِ خامنهای از سال ۱۳۷۴ به روحالله حسينيان واگذار شد. در مورد اين مرکز گفتنی بسيار است. از جمله فعاليتهای آماری اين مرکز آنکه سالانه بيش از هفتاد عنوان کتاب يا به عبارتی در هر پنج روز يک کتاب منتشر میکند (۲) تحول و دگرديسی تاريخسازی اما با تاًسيس وزارت اطلاعات در سال ۱۳۶۲ وارد مرحلهای متفاوت از قبل میگردد. با تصويب و تاًسيسِ وزارت اطلاعات پروژه¬ی تاريخسازی و دستکاری در شعور و حافظهی جمعی يکی از مهمترين وظايف زير مجموعههای وزارت تازه تاًسيس اطلاعات قرار گرفت. (۳) در ادامه و به سال ۱۳۶۵مؤسسهی مطالعات تاريخ معاصر ايران با در اختيار گرفتن بخشی از اسناد جمعآوری شده پس از انقلاب تاًسيس شد. در تارنمای اين مؤسسه آمده است: "ويژگی اصلی اسناد موجود در مؤسسه، خصوصی بودن قسمت کثيری از آنهاست و همين موجب تمايز اين اسناد از ساير مجموعههای مشابه میشود. در سنوات اخير نيز به منظور حفظ اين ميراث گرانبها و همچنين تکميل موجودی آرشيو، مؤسسه نسبت به خريد و حفظ پارهای از مجموعههای خصوصی اسناد مبادرت گشته است" (۴) از جمله مهمترين بخشهای اين مرکز بانک اطلاعات میباشد. کوتاهزمانی پس از مرگِ خمينی و به دورانِ اولِ رياست جمهوری هاشمی رفسنجانی در سال ۱۳۶۸ "مرکز تحقيقات استراتژيک رياست جمهوری" به رياست سيد محمد موسویخويئنیها بنيان نهاده شد. نيت اصلی و منطق هاشمی رفسنجانی آن بود تا بخشی از نزديکان سياسی خود و کنارماندهگان قدرت را گرد حلقهای و در زمره¬ی تيم خود سازماندهی کرده تا با به انحصار گرفتن امنيت و اطلاعات بتواند دست بالا را در جنگ قدرت ناگزير و آتی دوران پساخمينی داشته باشد. در ابتدای تاًسيس اين نهاد، معاونتِ بخشِ فرهنگی به عباس عبدی و معاونتِ بخشِ سياسی به سعيد حجاريان وانهاده شد. قابل ذکر آن که مهمترين ترورهای افراد اپوزيسيون و مخالف جمهوری اسلامی در خارج کشور محصول فعاليت اطلاعاتی و عملياتی همين دوران میباشد. اين مرکز پس از روی کار آمدن دولت اصلاحات به زمامداری محمد خاتمی در سال ۱۳۷۶ "در زمره يکی از مؤسسات تابعه نهاد رياست جمهوری قرار داشت، اما در اين سال براساس مصوبه شورای عالی اداری از نهاد رياست جمهوری منتزع گرديد و به عنوان بخشِ تحقيقاتی مجمع تشخيص مصلحت نظام به آن پيوست" (۵) مرکز تحقيقات استراتژيک مجمع تشخيص مصلحت نظام بخش قابل ملاحظهای از نتايج تحقيقات خود را به مسؤولان عالیرتبه¬ی کشور ارائه و برخی را نيز به صورت کتاب منتشر میکند. فصلنامه¬ی مرکز تحقيقات نيز تحت عنوان نشريه "راهبرد" بخش ديگری از نتايج تحقيقی را در قالب مقالات منتشر میکند. (۶) از جمله ديگر ارگانهای موازی که اهميتِ تاريخسازی در راًس اهدافِ آن قرار داشت شورای سياستگذاری مرکز بررسیهای راهبردی رياست جمهوری تحت امر ديگر چهرهی امنيتی نظام علی ربيعی (عماد) دست راست محمد خاتمی بود. برخی عناوين اين نزديکترين مشاور امنيتی خاتمی در دولت مستعجل اينگونه بود: مشاور مرکز تحقيقات استراتژيک مجمع تشخيص مصلحت نظام. عضو شورای سياستگذاری مرکز بررسیهای راهبردی رياست جمهوری با حکم خاتمی تا مرداد ۱۳۸۴و رئيس مؤسسه¬ی مطالعات و پژوهشهای سياسی از سال ۷۳-۱۳۶۸ آنگونه که مشاهده میشود نفرات اصلی و دانهدرشتهای شوراهای راهبردی و مسائل امنيتی در دوران اصلاحات، عمدتاً در اختيار نيروهايی موسوم به اصلاحطلبِ امروزين يا همان چپهای مسلمان ديروز بود. ديگر نهادِ پروندهساز، تخريبی و تاريخساز در نظام اسلامی سازمانِ انتشاراتِ مؤسسهی کيهان به سردمداری "حسنين" برادران توابساز حسن و حسين میباشد (حسن شايانفر و حسين شريعتمداری) "واحد پژوهش مؤسسه کيهان" به سرپرستی حسن شايانفر که مشاور فرهنگی حسين شريعتمداری در اين مؤسسه میباشد، تاکنون با انتشار نزديک به پنجاه جلد از مجموعه "نيمه پنهان" سويهی اصلی فعاليت خود را عمدتاً به تخريب و ترور شخصيتِ چهرههای فرهنگی-سياسی اپوزيسيون اختصاص داده است. از ديگر نهادهای فرهنگی-امنيتی و کارخانههای دستکاری و مخدوشسازی حافظه میتوان از "دفتر مطالعات و تدوين تاريخ معاصر" به رياست ديگر چهرهی امنيتی نظام، عباس سليمینمين مسئول سابق کيهان هوايی نام برد. نهادِ ديگری که با هدفِ ثبتِ تاريخ شفاهی به در دورانِ رياست جمهوری احمدینژاد و در سال ۱۳۸۶ رسماً آغاز به کار کرد "مرکز مطالعات و تحقيقات فرهنگ و ادب پايداری" میباشد. اين مرکز با مديريتِ محسن کاظمی "تدوينگر کتاب خاطرات عزت شاهی" و ويراستارِ کتابهای خاطرات و يادنامههای صياد شيرازی، احمد احمد، مرضيه دباغ، و جواد منصوری، اداره میشود. در تارنمای رسمی اين مرکز يکی از مهمترين اهدافِ تاًسيسِ آن "ايجاد تعامل و ارتباط با پژوهشگران و مجامعِ تاريخ شفاهی در داخل و عرصه بينالمللی" ذکرشده است. (۷) جدا از امر تاريخسازی و فعاليتِ انتشاراتی، کاربهدستان امنيتی جمهوری اسلامی به هنگامِ مواجهه با محافل حقوق بشری و بازديدهای محدود در کنار سندسازی و تاريخسازی به کارِ دستکاری جغرافيا نيز مبادرت میکنند. به عنوان نمونه در ديدار رينالدو گاليندوپول نمايندهی ويژهی دبيرکل سازمان ملل از جمهوری اسلامی، وی در ديدار با "تاب" معاونت کشف و تحقيق جرائم زندانها خواهان ديدار از زندان کميته مشترک سابق و بازداشتگاهِ مخوف توحيد و يا زندان ۳۰۰۰ میشود که "تاب" در پاسخ به گاليندوپول مدعی میشود: چنين زندانی در زمان شاه وجود داشته و پس از انقلاب دچار آتشسوزی شده و از بين رفته است و به جای آن کلانتری ۲ بنا شده است که به امور اداری پليس اختصاص دارد، و ديگر هيچکس را برای بازپرسی بدانجا نمیبرند مگر در موارد بسيار خاص از قبيل جعل گذرنامه يا اسکناس و دستبردهای جزيی" (۸) اين شکنجهگاه و بازداشتگاه مخوف سرانجام در دورانِ رياست جمهوری محمد خاتمی تبديل به "موزه عبرت" شد.(۹) از ميانِ دهها نهادی که وظيفهی تاريخسازی در جمهوری اسلامی به عهدهشان وانهاده شده، بیترديد "مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سياسی" وابسته به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی (واجا) جايگاهی متفاوت از ديگر نهادها دارد. اين نهاد، کمی پيش از مرگ خمينی در سال ۱۳۶۷رسماً آغاز به به فعاليت کرد. با تاًسيس اين مؤسسه دوری تازه و هدفمند از تاريخنگاری (تاريخسازی اسلامی) آغاز شد. انتشار اولين کتاب "پژوهشی" اين مؤسسه "کودتای نوژه " جدا از سرآغازی سيستماتيک در امرِ تاريخنگاری، بيانِ بيرونی نوعی اقتدارِ امنيتی نظام نيز محسوب میشد. اين مؤسسه با نگاهی امنيتی به امرِ تاريخ يکی از اولين اهدف خود را از ميان انبوه اسناد به جامانده از نظامِ پيشين، پرداختن به چرايی و علل واقعی برآمدن و فرو افتادنِ سلسله پهلوی قرار داد. "برای تحقق اين منظور دستيابی به اسنادِ ساواک میتوانست بسياری از راز و رمزها بگشايد." با فروکش کردن موج اوليهی انقلاب، مهمترين اثر اطلاعاتی در بازجويی و تفحص از ارتشبد حسين فردوست تحت عنوان "ظهور و سقوط سلطنت پهلوی" در گفتوگوی تيم بازجويان با وی منتشر شد. از جمله ديگر آثار پرمخاطبِ اين مؤسسه، انتشارِ کتابِ چريکهای فدايی خلق در دو جلد به قلم محمود نادری بود که با دسترسی به برگههای بازجويی دوران نظام پيشين تنظيم و تدوين و روانهی بازارِ نشر شد. همچنين کتابِ "حزب توده ايران از شکلگيری تا فروپاشی به کوشش جمعی از پژوهشگران" با چندين نوبت چاپ در ردهی آثار پرمخاطب اين مرکز قرار گرفت. يکی ديگر از مهمترين آثار منتشره اين مؤسسه کتابِ "مجاهدين خلق از پيدايی تا فرجام" بود. آنچنان که در پيشگفتار اين کتاب آمده: بالغ بر ۵۵۰۰ نفر طی چهار سال در کميتههايی پنجگانه بر روی بالغ بر ۱۲۰۰ عنوان کتاب و ۴۰۰۰ برگ سند و ۱۲۰۰ فيش تخصصی در پديد آمدن اين اثر همکاری داشتهاند (۱۰) يکی از دغدغههای بنيادين اين مؤسسه، انتشارِ خاطراتِ بلندپايهگان ساواک بود. دادگاههای شيخ صادق خلخالی و درگيری روحانيون با دولتِ موقت و شخصِ بازرگان پس از بهمن ماه ۱۳۵۷ فرصت چندانی باقی نگذاشت تا سه عضوِ دانه درشت بازداشتهای اوليهی انقلاب يعنی تيمسار حسن پاکروان، تيمسار نعمتالله نصيری، و تيمسار ناصر مقدم، که به ترتيب آخرين رؤسای ساواک بودند از ناگفتههای خود بگويند و به سرعت اعدام شدند. نصيری به همراه خسروداد و تيمسار رحيمی و ناجی و تعدادی ديگر از بلندپايهگان نظام پيشين تنها چهار روز پس از انقلاب به تاريخ ۲۶ بهمن با حکم و دستور ويژهی خمينی که گفت: اينان نيازی به محاکمه نداشته و مفسد فیالارض هستند. پُشتِبامکُش شدند. دو ماه پس از پيروزی انقلاب به تاريخ ۲۲ فروردين ۱۳۵۸ تيمسار ناصر مقدم و حسن پاکروان نيز اعدام شدند. از جمع اين سه تن، اعدام سپهبد ناصر مقدم که به همکاری با دولت موقت و شخص بازرگان شهره بود و حتا شائبه تحويل بخش اعظم آرشيو ساواک در مورد روحانيون به آيتالله بهشتی در کارنامهاش مشهود، همچنان و تاکنون ناگفتههايی با خود دارد. مقدم عليرغم مخالفتِ صريحِ دولتِ موقت و شخص بازرگان اعدام شد. بازرگان به جهاتی چند برای سپهبد مقدم وظيفهای در نظر گرفته بود تا ساواما را تشکيل دهد: "ولی عوامل اطراف خمينی که ضد بازرگان بودند، او را بازداشت کردند. بازرگان از طريق مهندس شعشعانی (که دخترش زن پسر مقدم شده بود) اطمينان داده بود که نخواهد گذاشت مقدم محکوم شود و عنداللزوم در دادگاه شهادت خواهد داد که مقدم به انقلاب خدمت کرده است. اطرافيان خمينی از لجِ بازرگان، سريعاً او را محاکمه و اعدام کردند. در دادگاه انقلاب، مقدم تقاضا کرده بود جلسه سری اعلام شود تا او خدماتش را به انقلاب برشمارد ولی خلخالی و ساير آخوندها که او را مرتبط با بازرگان و جبهه ملی میدانستند، مهلت ندادند که بازرگان بتواند خمينی را به عدم اعدام مقدم متقاعد کند" (۱۱) با مرگ اين سه عنصر بلندپايهی ساواک بخشی از اطلاعاتِ مهم ساواک نيز بر روی پشتبام مدرسه علوی تيرباران شد. اما دستگاهِ امنيتِ آبديده شده جمهوری اسلامی با تشکيل وزارت اطلاعات و تجربهی موفق کار اطلاعاتی سيستماتيک در ضربه و دستگيری رهبری حزب توده ايران با به تور انداختن و صيد يکی از شاهماهی های امنيتی آن نکرد که با سه عضو پيشين. ارتشبد حسين فردوست تنها مهرهی امنيتی دانهدرشتی بود که پس از بهمن ۱۳۵۷ و تا مدتها خبری از وی نبود. نه دستگيری، نه فرار و نه خروج از ايران. با انتشارِ خاطراتِ دوجلدی وی تحتِ عنوانِ "ظهور و سقوط سلطنت پهلوی" اين گمانهزنی که وی از ابتدا در اختيار نهادهای امنيتی نظام نوبنياد بوده به شدت تقويت میشود. به هر رو در زندگینامهی وی در همان کتاب دانسته میشود که فردوست، پس از تاًسيس وزارت اطلاعات به سال ۱۳۶۲و برای تداوم سيستماتيک کار و ادامه مکتوب کردن ناگفتههايش در آبانماه همان سال در خانهای واقع در خيابان وصال شيرازی بازداشت و به خانهی امن منتقل میشود. از همان ابتدا تا هنگام مرگ در سال ۱۳۶۶ وی به مدت چهار سال ضمن تخليهی اطلاعاتی کامل و خدمات فراوان در نظم بخشيدنِ دستگاه امنيت زير نظر متخصصان اطلاعاتی به نگارش خاطرات خود پرداخت که فرجامِ آن انتشارِ خاطراتِ دوجلدی تحت عنوان "ظهور و سقوط سلطنت پهلوی" بود. اين کتاب با تيراژی معادل صدوپنجاه هزار نسخه تاکنون در شانزده نوبت تجديد چاپ شده است. علت خارج نشدن فردوست از ايران و شائبهی همکاری تام و تمام وی در بازسازی نظام اطلاعات و امنيت پس از انقلاب همچنان از رازهای مگو و موضوعات و فايلهای ناگشودهی امنيتی میباشد. با مرگ ارتشبد فردوست در پاييز ۱۳۶۶ تمامی نگاه دستگاه امنيت اسلامی در ثبت ناگفتههای دوران سلطنت پهلوی متوجه خارج از مرزهای ايران شد. جايی که هيچ نشان از ستارهی ابروکمانی (۱۲) و مرغ از قفس پريدهی امنيت در دسترس نبود. بايد حوصله به خرج داد و دان پاشيد و کبوترِ باخت رفتهی امنيتی را به "سله" اسلام کشاند. نه فردوست نه پاکروان و مقدم و نه نصيری و نه هيچکسِ ديگر نمیتوانست جايگاهی برابر با وی در نظام امنيت دوران پهلوی دوم داشته باشد. چگونه میتوان اما به وی دست يافت؟ هنوز تا صبح مانده دودانگی. و "دامگه حادثه" در "افق" ناپيدا. عروسِ امنيتِ ايران که در همه عمر، وظيفهاش بله گرفتن از ديگران بود خود به راحتی "بله" نمیگفت. چهگونه و از چه طريق میتوان سکوتِ ۳۳ ساله وی را شکست؟ نه از زيستگاهش خبری است که مدام در گمانهزنیهای رايج است، و نه خاستگاهش. همه در هالهای از ابهام. پاسخِ تمامی درخواستهای گفتوگو که با واسطه به وی منتقل میشد تنها يک واژه بود: نه! سنگسری سختسر با روزهی ۳۳ سالهاش به هيچکس رکاب نمیداد. تمامی خواستگارانِ مديرِ داخلی ساواک در حسرت بله گرفتن از طاووس عليينِ سلطنت انتظار کشيده و چشم سفيد کردند. عروس زيرلفظی میخواست. "بله" نمیگفت و رفته بود گل بچيند! زيرلفظی چه میتوانست باشد؟ و چه قيمتی داشت؟ چهگونه میشد با توافق و تفاهمی امنيتی بله را از عروس گرفت و او را پای سفره عقد نشاند؟ اموال توقيف شده در ايران؟ آزادی کسانی از همکيشان؟ يا توافقی هنوز از پرده بيرون نيافتاده؟ نادر انتصار، مقدمهنويسِ"در دامگه حادثه" "پُراهميتترين اقدامِ قانعیفرد را قانع کردن ثابتی در تن دادن به ثبت خاطرات ارزيابی" کرده. خود قانعیفرد نيز که پس از انتشار کتاب به تهران تشريففرما شدند میگويد: "ثابتی را به زحمت و کمکم به حرف آورده و گفتوگو را مثل هنر مرصعکاری قطعه قطعه و ريز ريز شکل داده و کنار هم گذاشتم." و چه روزهای شکست و چه بدطعام متاعی بود اين افطاری. ستارهی ابروکمانی پس از ۳۳ سال روزهداری افطارش را با گُ... باز کرد و چه دامادی نصيب بردند پهلویطلبها. نقل است که هر ازدواج ناموفقی قماری است صد در صد باخت. حتا اگر بتوان پنجاه درصد اين باخت را با طلاق جبران کرد باز پنجاه درصد باختهای. ستارهی ابروکمانی صيدِ امنيتِ جمهوری اسلامی شد و باخت. تمام شد. ديگر هيچ جاذبهای ندارد اين پيرعروسِ زيرابرو برنداشتهی سلطنت. تابلوی مينياتوری که از ديوار به زمين افتاد و خُرد شد. گشت در جهان و آخر کار دلبری برگزيد که مپرس. پای سفرهی عقد امنيت ايران بله را گفت. يعنی بله را خسرو خوبان يا همان حاج آقا روحالله حسينيان پدرِ داماد با زيرلفظی مرغوب؟ از عروس گرفتند. بله گفتن آنهم به دامادی که جای فرزند است ايوالهی دارد! مبارک باشد. حالا پدر و عموی داماد، خسرو خوبان "حاج آقا روحالله" و حسين شريعتمداری در دفترشان پا روی پا، چايشان را هُرت میکشند و به زشتی عروسی که آرايشش آب شده و پودر از صورت برگرفته میخندند. آخر! عروس ريشو از آب در آمد. از پس اين وصلت شوم ديگر حتا مهم نيست که عروس همراه داماد به ماه عسلِ تهران برده نشود. دامادِ جوان بلافاصله بعد از بله گرفتن راهی امالقرای اسلامی شد و به تهران قدمرنجه فرمودند. "دستو خوش بيت کاک عرفان" کاک عرفان که نه! "جاش عرفان" (۱۳) اين باخت را تنها نبايد به پای ستارهی ابروکمانی نوشت که زان بيشتر پهلویطلبها باختند که دستنخوردهگی مقامِ امنيتیشان در زفافی شوم از ميان رفت. ديگر کسی برای حرفهای ثابتی تره هم خرد نخواهد کرد. عجوزهگی صورت و سيرتِ وی در "دامگه حادثه" عيان شد و پرده از تابلوی ترکخورده برکشيده. حال پيرعروسِ سلطنت، گريبان چاک میدهد و ضجه میزند و ريش میکند که داماد بیحضور وی به ماه عسل رفت. عرفان قانعیفرد کوتاه زمانی پس از انتشار اين اثر تاريخی! توسط يک ناشر خارج کشوری و مخالفِ جمهوری اسلامی و چريدن در سبزهزار رسانهای اپوزيسيون با هواپيما به تهران تشريففرما شدند. پيش از اين نيز مورخ جوان! مدام به امالقرای اسلامی قشلاق ييلاق میفرمودند. بهانهی اين نوبتِ دعوت، بررسی کتابِ هنوز منتشر نشدهی "دردامگه حادثه" در ايران و نهادِ دعوتکنندهی مورخ جوان! "موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران" (واقع در الهيه تهران) از زير مجموعههای "واجا" میباشد. اين نهاد با دعوت از قانعیفرد و جمعی از محققان! و صاحبنظران! چونان عزت مطهری (عزتشاهی) به بررسی "در دامگه حادثه" پرداختند. کتابی که قانعیفرد مژده انتشار قريبالوقوعش توسط نشر علم در داخل را میدهد. قانعیفرد با اعلام اينکه نشر علم به زودی با حذفياتی چند صفحهای (شايد) کتاب را در ايران منتشر خواهد کرد (۱۴) خبر از توزيع احتمالی کتاب در نمايشگاه بين المللی کتاب میدهد. پرسشِ کانونی برخی رسانهها پس از انتشار کتاب، موضوعِ قشلاق ييلاق کردن "مورخِ جوان!" به ميهن اسلامی بود. جناب مورخ در اين باب با ترجيعبند گهربارشان که از فرط استعمال نخ نما شده میفرمايند "به قول سعدی دل نهادم به صبوری که جز اين چاره ندارم. بنده سر تعظيم فرود میآورم و برای همه احترام قائل هستم و از هخامنشيان تا نادر شاه کلاه از سر بر میدارم!" (کلاه از سر بر میدارم را معادل کلاه سرِ همه گذاشتن فرض کنيد) قانعیفرد در پرسش فرامرز فروزنده از تلويزيون انديشه که میپرسد کسانی سئوال کردهاند که شما چگونه اينقدر راحت و آزادانه به جمهوری اسلامی رفتوآمد میکنيد. شما به اين گروهها چه پاسخی داريد؟ میگويد: ايران آب و خاک من است و زادگاه من است پدر و مادرم در ايران زندگی میکنند و افتخار میکنم که پاسپورت ايرانی دارم و به آب و خاکم افتخار میکنم. هميشه سعی داشتم به ايران آمدوشد داشته باشم و اين حق انسانی من است. و بنده در دنيای اوهام قرار ندارم. در اينجا بد نيست خاطره ای نقل کنم که فردوست هم به اشرف پهلوی و آريانا پيام فرستاد هيچکس هيچچيز نيست و هيچکاری نمیتواند بکند (منظور از هيچکس خارج کشوریها هستند) بنده سياسی نيستم و ارزش انسان فراتر از يک سازمان سياسی است. ابزار دست سازمان سياسی شدن معنای انسانيت را زير سئوال بردن است. در ضمن استاد شجريان در اوائل سال ۲۰۰۰ آمدند سوئد يک گروه سياسی به سمت در سالن کنسرت گوجه فرنگی پرت کرد. که نگذارند گروه استاد پيام حافظ و سعدی را به ايرانيان خارج کشور منتقل کنند. وظيفه من مورخ هم آن است که در هر کشوری احترام به قوانين و پذيرش آن حکومت و حاکم بگذارم. در ضمن حسين حاج فرج دباغ يا سروش خيلی وقيح است و جرس هم پول از انگليس میگيرد. من اما از هخامنشيان تا نادرشاه به همه احترام میگذارم و در ضمن آقای رابرت ايلسون(؟) در استراليا به من گفتند: "شما ايرانیها اپوزيسيون نداريد قمپوزيسيون داريد" (۱۵) کسی میتواند ارتباط آقای شقاقی و گودرزی را از اين سخنان گهربارِ مورخِ جوان! دريابد. آقای ايلسون گفت شما اپوزيسيون نداريد قمپزيسيون داريد. مورخ جوان! که تخصص ديگرشان زبانشناسی میباشد (ايشان مانند يک مولينکس امنيتی چندکارهاند) مزاح هم میفرمايند. چرا که مثلاً آقای ايلسون استراليايی به قاعده بايد به مورخ جوان گفته باشد اپوزيسيون ايرانی مثلاً غير جدی است و يا اپوزيسيون قدرتمندی نداريد. "جاش عرفان" اما حرف خودش را گذاشته تو حلقومِ جنابِ ايلسون، و اپوزيسيون را با قمپزيسيون همقافيه کرده. اتفاقاً در اين مورد حق با "جاش عرفان" است. اين اپوزيسيون اگر جدی بود که نبايد رسانههايش را دربست در اختيار جوان اول امنيت اسلامی قرار میداد و اينان وظيفه رپرتاژ آگهی اثر برجسته را عهدهدار میشدند. معنای سرراستِ سخنانِ مورخِ ميهندوست آن است که ديگرانی که نمیتوانند به خاک وطن بوسه زنند لابد خاک وطنشان را دوست ندارند. . خلاصهی حرف مورخ جوان آنکه سياسيون به آب و خاک خيانت میکنند. در روايتِ قانعیفرد از وطندوستی با گونهای جعل و خوانشِ امنيتی-دولتی و تؤاماً غيرِ اخلاقی مواجهيم. ايشان خاک وطن را با ساخت سياسی يکسان میکند، و تبعيد را به گردن تبعيدی میاندازد. به باور وی تبعيدی خاکش را دوست ندارد وگرنه بايد مانند وی پاسپورت ايرانی میداشت. قانعیفرد وقيحانه نزديکی به ساختِ قدرت آن هم از نوع امنيتیاش را وطندوستی میخواند. از علاقه به خاک يک گفتمان میساز و مدام آنرا تقويت میکند. فرض کنيد همين فردا جنابِ مورخِ جوان (به هر علت) چونان ديگرانی که در اين ساليان به مهاجرت تشريففرما شدند، خارجنشين شود. آن وقت خواهد گفت: من با تمامِ علايقی که به خاکِ مقدسِ وطنم دارم به ناگزير فعلاً در فراقِ وطن اشکِ خون میريزم. و باز شما به عنوان يک تبعيدی بیعاطفه و بیکسوکار و لابد وطنفروش بدهکار وطندوستی اين جماعت خواهيد شد. از اين مقدمهی ناگزير میگويم آنچه بايد پايانِ کار گفته باشم. عرفان قانعیفرد، فرستاده و دانشآموختهی نظام امنيت جمهوری اسلامی میباشد. کسی که وظيفهی محوله به خوبی انجام داد و سرانجام زنگولهی اسلام را گردنِ گربه سلطنت انداخت. عروس و خانوادهاش که شهره عام و خاصاند. داماد اما؟ راستی عرفان قانعیفرد، کيست؟ نامِ عرفان قانعیفرد که بيش از هرچيز يک شياد به تمام معنا و کتابسازی قهار میباشد، اول بار در ارديبهشت سال ۱۳۸۲ با انتشار کتابی به نام "سروش مردم" و به جهت اشتهار نامِ محمدرضا شجريان بر سر زبانها افتاد و رسانهای شد. "سروش مردم" به اعتبار نامِ استادِ آواز ايران تنها در ماهِ اولِ انتشار به چاپ دوم رسيد. قانعیفرد با هرکس دست بدهد طرف آرتروز میگيرد. از کرامات، چشمبندیها و شامورتیبازیهای اين مورخ!! جوان و توانمندیاش همين بس که کافی است وی با کسی يک سلام عليک کوتاه نمايد تا کتابی پانصد ششصد صفحهای محصول احوالپرسیاش شود. در شناسنامه "سروش مردم" و موضوع کتاب که بسيار شيک و مصور توسط نشر "دادار" منتشر شد، آمده است: "اندیشهها و عقاید محمدرضا شجریان درباره آواز و هنر موسیقی/ بهکوشش عرفان قانعیفرد. حال آنکه سروش مردم کپیبرداری غيراخلاقی و بیشرمانهی قانعیفرد از کتابی بود به نام "رازِ مانا" که پيشتر توسط "گام نو" منتشر شده بود. "رازِ مانا" حاصل گفتگوی محسن گودرزی و تنی چند با محمدرضا شجريان بود. استاد آوازِ ايران از ميان مجموع مطالبی که به نقل و عنوان نام وی منتشر شده بود تنها همين کتاب را مورد تاًئيد قرار داده بود. نامِ اين کتابسازی مورخ جوان! عرفان قانعیفرد دزدی آشکار آن هم در روز روشن بود. پس از انتشار اين کتاب محمدرضا شجريان در گفتگويی اعلام کرد که عرفان قانعیفرد روزی "با دفتر و شرکتم تماس گرفتند و پیگير شدند که مرا ببينند. در نهايت و پس از سماجت فراوان روزی وقت ملاقات دادم و به نزدم آمدند. و گفتند که دانشگاه کمبريج میخواهد بزرگداشتی برايم بگيرد و میخواهند مجموعه مصاحبههايم را در کتابی چاپ کنند که من هم مخالفتی نکردم هشت نه ماه بعد آمدند و گفتند میخواهند در ايران بزرگداشتی برايم بگيرند. من به اين جوان گفتم که حساب بزرگداشت در کمبريج جداست و من هيچ علاقهای به گرفتن مراسم بزرگداشت در داخل کشور ندارم. نه اجازه اين کار را میدهم و نه خود من میآيم و هر کسی که خواست بيايد اگر در اين زمينه با من تماس گرفت به وی میگويم که در اين مراسم شرکت نکند. ناگهان متوجه شدم کتابی به نام "سروش مردم" و با اغلاط فراوان و به نام بنده منتشر شده است اين کتاب از نظر من از درجه اعتبار ساقط است" (۱۷-۱۶) قانعیفرد در مصاحبهای در ارتباط با انتشار کتاب رازِ مانا در پاسخ به پرسشِ خبرنگار همشهری که میپرسد: به عنوان اولين سؤال و برای شروع بحث میخواستم بپرسم که موضوع اين کتاب چه ويژگیهايی داشت که شما را به گردآوری، تدوين و ترجمه آن به زبان انگليسی واداشت و هدف شما از انتشار اين کتاب چه بوده است؟ میگويد: جريان از اين قرار بود که در دانشگاه محل تحصيلم (کمبريج) يکی از استادان موسيقی که قبلاً با من درباره موسيقی ايران صحبت می کرد، از من خواست تا در کنار محدوده فعاليتهايم در ترجمه بعضی از مطالب موسيقی ايرانی به ايشان کمک کنم. همشهری: آيا نسخه انگليسی کتاب تاکنون به بازار عرضه شده است؟ همچنين آيا ترجمه ديگری هم داشته است؟ قانعیفرد: قرار است مراسمی قبل از توزيع کتاب برای آقای شجريان در دانشگاه کمبريج برگزار شود و نسخه فرانسه کتاب نيز با کمک يکی از دوستان عزيزم پروفسور مهران مصطفوی در دانشگاه هنرهای سوربون۲، قبل از ژانويه ترجمه و منتشر خواهد شد" (۱۸) حال آنکه مشخص شد افسانهی نسخهی انگليسی کتاب جعلی و ساختهی ذهن شياد وجاعلِ جنابِ دکتر؟ فارغ التحصيل کمبريج و نيز عضو هيئت علمی دانشگاه دورهام انگلستان بوده و نسخه فارسی "سروش مردم" نيز کپی "راز مانا" با دستکاریهای من در آوردی محقق جوان منتشر شده است. نه شما و نه هيچکس ديگری تاکنون نسخه انگليسی و فرانسه کتاب را نديده است. اين کتاب در نهايت از بازار نشر جمعآوری و قانعیفرد با پررويی و وقاحت و فرار به جلو سعی در پوزشخواهی از شجريان نمود. وی به مناسبت سالروز تولد شجريان در يادداشتی تحت عنوانِ "چگونه شجريان را ندانسته با عشق رنجاندم" سعی در جمع کردن ماجرا نمود که پوزش وی بيشتر به تعريف فيلم هندی پهلو میزد. برای جلوگيری از درازنويسی و درازگويی، علاقمندان میتوانند به لينک زير مراجعه کنند (۱۹) چشمهی دوم و شيرينکاری ديگرِ مورخ جوان در بهار سال ۱۳۸۸در کتابی تحت عنوان "پس از شصت سال" در ۱۰۶۵ صفحه زندگی و خاطرات جلال طالبانی توسط نشر علم به بازار کتاب عرضه شد. "در جلسهای که برای نقد، معرفی و بررسی کتاب در محل کتابخانه ملی ايران با حضور هجده نفر برگزار شد. چهرههايی چون صادق زيباکلام، دکتر اسعد اردلان، فياض زاهد، جلال جلالیزاده، بهرام ولدبيگی و علی گلالی نماينده سفير عراق حضور داشتند. اين نشست در محل کتابخانه ملی ايران توسط نويسنده کتاب برگزار و به علت مطالب درج شده در آن با عدم استقبال اهالی کتاب روبرو شد. در اين جلسه عرفان قانعیفرد سخنانی ايراد کرد که با اعتراض شديد بهرام ولدبيگی مدير انستيتو فرهنگی کردستان در تهران و سامان سليمانی سردبير سابق روژههلات روبرو شد. قانعیفرد در اين نشست اعلام کرد که گروه بارزانی و حزب طالبانی توسط ساواک شاه و اسرائيلیها هدايت شدهاند و اکنون هم اسرائيل در شمال عراق نقش اساسی دارد وی در ادامه گفت که جمهوری مهاباد و حزب دمکرات کردستان عراق توسط روسها تاًسيس شد. قانعیفرد در ادامه گفت امروز پس از ۳۰ سال سندی را افشا میکنم و آن هم نقش جلال طالبانی در مسلح کردن کردهای ايران از جمله حزب دمکرات و کومله در سالهای اول انقلاب است که طالبانی در حالی که در قم با امام خمينی ديدار میکرد در کردستان با جمهوری اسلامی میجنگيد. قانعیفرد در ادامه و در حضور زيباکلام گفت: صادق زيبا کلام در مهاباد توسط حزب دمکرات به اسارت در آمد و دکتر قاسملو دستور اعدام او را صادر کرد. در همين جلسه صادق زيبا کلام در ردِ سخنانِ قانعیفرد گفت: من نماينده دولت در مهاباد بودم و هيچوقت توسط حزب دمکرات اسير نشدهام من فقط ماًمور بودم که با آنها که جايگاهی در ميان مردم کرد داشتند مذاکره کنم اگر من استاد تاريخ بودم به اين کتاب قانعی فرد نمره صفر میدادم چون او اصلاً با الفبای تاريخ آشنايی ندارد." (۲۰) مورخ جوان! که با کليشه کردن امضای طالبانی بر روی جلد کتاب قصد آن داشت تا شاهکار خود را دوقبضه نشان دهد پس از انتشار کتاب با اعتراض جلال طالبانی و دفتر اتحاديه ميهنی کردستان عراق مواجهه شد. طالبانی اعلام کرد خاطرات منتشر شدهام در ايران بیاعتبار است و اتحاديه ميهنی کردستان عراق با انتشار اطلاعيهای متذکر شد: "فرد مذکور (قانعی فرد) همچون هميشه از فناوری (فتوشاپ؟) برای پيشبرد مقاصد خود استفاده و امضای طالبانی را جعل کرده است که امروزه امری خارقالعاده نيست. از سوی ديگر چه ضرورتی وجود داشته است قانعی فرد در ديدارش با طالبانی از او امضا بگيرد؟ در پايان اين اطلاعيه نيز آمده است: بارديگر از مردم و رسانهها میخواهيم به هيچ يک از نوشتههای اين فرد اعتماد نکنند" (۲۱) همچنين جلال طالبانی در پانزده آگوست ۲۰۱۰ در شماره ۵۲۵۶ نشريه "کردی نو" ارگان اتحاديه ميهنی کردستان عراق و در نشستِ کنگره روزنامهنگاری عراق در پاسخ به خبرنگاران گفت: قانعیفرد هيچ قرابت و نزديکی با من نداشته و ندارد و به من گفت تنها چند سئوال در ارتباط با پاياننامه تحصيلیاش دارد. من پس از پاسخ به چند سئوال وی به وی شک کردم و دچار ترديد شدم و بعد از آن وی را از خود راندم.(۲۲) مشابه اين شيوهی برخورد را مورخ جوان! در ارتباط با رسانهای شدن تصوير خود در کنار محسن رضايی و در پرسشهای بیشماری که علت حضور وی و عکسِ يادگاری گرفتن با چهرهای امنيتی و دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام به کار میبندد. در سال ۱۳۸۸ گفتگويی از قانعیفرد با پاسدار رضايی در روزنامه شرق منتشر و سپس در "گويا نيوز" بازپخش شد. پرسش؟ شما کنار دست محسن رضايی چه میکنيد. پاسخ: "بنده هشتصد عکس با شخصيتهای مختلف از برژينسکی و سارکوزی و چامسکی و کيسينجر و کاندوليزا رايس و گورباچف دارم چرا دشمنان و گروهک فاشيستی پژاک همه آن هشتصد عکس را منتشر نمیکنند." به ديگر سخن مورخ جوان هر جا سرک کشيده يک عکس يادگاری هم گرفته تا به فصلش از آن استفاده کند. (سوءاستفاده) تو گويی محسن رضايی چهرهی بلندپايه و مهرهی امنيتی نظام، (که لابد خيلی هم خوش تن و بدن است و لب خزينه نشسته) جلوی پارکِ شهر ايستاده هرکس رد شد عکسی به يادگار کنار فواره با وی میگيرد. اول آنکه مورخ جوان نمیفرمايند مصاحبه با چهرههای امنيتی نظام چه ريلی را بايد طی کند؟ شما در جمهوری اسلامی تا موضوع مصاحبه و شناسنامه مصاحبهکننده در کنکور امنيتخانه اسلامی پذيرفته نشود و از انواع و اقسام فيلترها عبور نکند، نمیتوانيد و امکانناپذير که پای صحبتِ يک مهره امنيتی بنشينيد. شما نمیتوانيد در جمهوری اسلامی پای صحبت ریشهری و يا فلاحيان بنشينيد و مثلاً گفتگوی آزاد انجام دهيد. شما مجاز به طرح هر پرسشی از ايشان نمیباشيد. مورخ جوان! علتی ديگر نيز از گرفتن عکس يادگاری با محسن رضايی را در گفتوگو با تلويزيون انديشه و فرامرز فروزنده و نيز با نشريه شهروند کانادا و عباس شکری ارائه میدهد وی در مصاحبه با عباس شکری میگويد: "شما به عنوان روزنامهنگار، از من بهتر میدانيد که رسم است با شخصيتی سياسی و تاريخی (و نه امنيتی چون محسن رضايی) که گفتوگو میشود، عکس هم گرفته میشود. من محقق هم برای اينکه مدرکی باشد بر اين که اين گفتوگو به طور مستند انجام شده عکس دو نفری را کنار گفتوگو آوردهام"(۲۲) ملاحظه میکنيد مورخ جوان ابتدا هندوانه را میدهد زير بغل عباس شکری و عکس يادگاری گرفتن با هر مصاحبهشوندهای را جزء اصول ترديدناپذير ژورناليتسی قلمداد میکند. شکری ازرفيق جواناش نمیپرسد: پسر جان اين اصل ترديدناپير که هرکس با هرکس گفتگو کرد يک عکس يادگاری هم بگيرد از کی به معادلات ژورناليسم اضافه شده که ما از آن بیخبريم؟ در واقع عباس شکری با سکوت خود مهر تاًيئدی میزند براين مهمل. حال که سخن از عباس شکری به ميان آمد بايد گفت اتفاقاً در مورد عرفان قانعیفرد شايد راستترين نقل را رفيق ديرينش عباس شکری در مصاحبهای فرمايشی و نمايشی در "شهروند" بر زبان آورده. شکری که خود به جهاتی بسيار از جمله ارتباط با سفارتِ فخيمه! جمهوری اسلامی در اسلو و رابطه با شخص سفير در قطب، در عهد نه چندان ماضی مورد ترديدِ جدی واقع شد، و بدين جهات شهره، در پی غيبتی طولانی و زانپس که مدتها فيلش يادِ هندوستان کرد و از انظار پنهان مانده بود، اينبار به عنوان يک پرسشگر و ژورناليست، سراغِ محقق و مورخِ تاريخ ايران رفته و در مصاحبهای که به زعم وی دوسر برد است هم خود را به عنوان يک ژورناليست اپوزيسيون مقبوليت داده و هم برای جوانِ رعنای! دوستاقخانهی اطلاعات صفت "محقق" خريداری کرده است. شکری در مقدمهی گفتگويش با قانعیفرد در انشايی نمرهگير مینويسد: "در دورانی هستيم و در جايی زندگی میکنيم که همه ادعای احترام به آزادی بيان را دارند اما اين که اين ژست دموکراتيک در عمل تا چه اندازهای کارکرد دارد حکايتی است که در برشهای اجتماعی و در مقاطعی از تاريخ همين سی سالهی اخير، چنان روی پلشت خود را نمايان کرده که نمیشود به ادعاها بسنده کرد و بايد که به عمل مدعيان توجه شود" (۲۳) و بعد "در مورد آقای قانعیفرد هم بايد بگويم که از سال ۲۰۰۰ که او را در نروژ ديدم، جوانی پُرکار شناختماش که برای رسيدن به هدفهايی که پيش روی خود میگذارد، هر کاری میکند تا به نيت و مقصد خود برسد" (۲۴) بله جوان اول دستگاه امنيت ايران و فرستاده و جاکرده و يارتودلی اپوزيسيونِ داخل به شهادتِ عباس شکری، "هرکاری میکند تا به نيت و مقصد خود برسد" در ارتباط با چرايی و تن دادن ثابتی و شکستن روزه ۳۳ ساله به پرسش و پاسخ شکری، قانعیفرد نظری میاندازيم: شکری: فکر میکنم که حتما افراد زيادی برای گفت و گو با ايشان، پيش از شما، تلاش کردهاند و جواب منفی شنيده بودند، چه شد که در برابر شما نرمش به خرج دادند و حاضر شدند سکوت بيش از سی ساله را بشکنند؟ قانعیفرد: اين که چرا حاضر شدند با من به گفت وگو بنشينند را نمیدانم و شايد ايشان بايد پاسخ دهند. اما در هر حال پس از چند جلسه گفت وگو قرار شد که آنچه اکنون به نام «در دامگه حادثه» در اختيار خوانندگان است را برای روايت بخشی از تاريخ ايران به نقل از ايشان، پيش ببريم. البته شايد ايشان ملاحظه کردند که من جوان هستم و پيشينه بدی هم ندارم و علاقمند به تاريخ معاصر ايران، شايد شور و شر من را پسنديدند و يا بیآزار بودنم را (۲۵) جوانی. بیآزار بودن و پيشينه بد نداشتن. در دامگه حادثه: در تاريخ هجدهم بهمن ماه سال نود سيامک دهقانپور مجری برنامهی "افق" در تلويزيون صدای آمريکا در گفتوگويی تلفنی و از پيش ضبط شده با پرويز ثابتی از انتشار قريبالوقوع "در دامگه حادثه" خبر داد "من خاطراتم را در همان سالهای بعد از انقلاب نوشتهام ولی تاکنون منتشر نکردهام. يادداشتهای من شامل دو قسمت است. يکی از قسمتهای اصلی مربوط به مبارزه با مخالفان رژيم است و قسمت ديگر مربوط به مشکلات و معايبی که در رژيم خودمان، رژيم سابق وجود داشته و من در حد توانم کوشش کرده بودم که آن را کم کنم. بنابراين خاطرات من شامل مطالب مثبت و منفی (و البته عمدتا مثبت است) و مردم ايران متاسفانه با پرداخت بهايی سنگين به آن نتيجه رسيدهاند. من مطالبم را منتشر نکردهام چون بيم آن داشتم که مسائل منفی مورد سوءاستفاده قرار بگيرد. درباره بخش مربوط به مبارزه با مخالفين رژيم سابق اعم از کمونيستها، تروريستها و افراطيون مذهبی اين ملاحظه را داشتم که اين مطالب به تنشی که هنوز هم متاسفانه بين طرفداران و مخالفان رژيم شاه وجود دارد دامن بزند" (۲۶) ويژهگی "افق" در آن بود که پرويز ثابتی برای نخستين بار و البته هنوز کشف حجاب نکرده در گفتگويی از پيش ضبط شده به همراه عرفان قانعیفرد و نادر انتصار، در کنار مهدی فتاپور به توضيح چرايی انتشار "در دامگه حادثه"پرداخت. اقدام عجيب و البته همآهنگ و به احتمال توصيه شده و به فرموده(؟) تلويزيون صدای آمريکا، پيش از آنکه کتابی منتشر و خوانده و سپس در موردش صحبت شود (تا بتوان بينندگان را به قضاوت دعوت کرد) بيشتر به رپرتاژ آگهی برای کتاب پهلو میزد. سيامک دهقانپور، برخلاف روال عادی برنامههای تاکنونی "افق" که هماره دخالتی آگاهانه در پيشبرد بحثها داشت اينبار با در اختيار گذاشتن ميکروفن به دو عنصر امنيتی اجازه داد اين دو هرچه دل تنگشان میخواهد بگويند. پس از پخش برنامهی تلويزيونی افق عرفان قانعیفرد کوتاهزمانی موردِ توجه رسانههای اپوزيسيون قرا گرفت. گفتوگوی چندين باره با تلويزيون انديشه. گفتوگو با حسين مُهری در راديو صدای ايران و ... بخشی از تلاش و به واقع تسخير کوتاه مدت رسانهای توسط قانعیفرد بود. حضور رسانهای مورخ جوان! تکملهای بود بر زيرنويسهای "در دامگه حادثه". در واقع بخشی از موضوعات مهم به زعم مورخ جوان! که در متن کتاب و زيرنويسها آورده نشده بود، با اين حضور فرصت بيان يافت. "در دامگه حادثه" کتابی است ۶۷۰ صفحهای با فونت و حروف و صفحهآرايی نامتعارف. حروف انتخاب شده در کتاب به گونهای است که کتاب بايد حجيم جلوه کند. اگر زيرنويسهای کتاب که قانعیفرد پس از گفتوشنودش (میگويم گفتوشنود و نه گفتوگو چرا که ثابتی گفته است و مورخ جوان شنيده) به کتاب افزوده، از کتاب درآوريم و کتاب با فونتِ رايج و معمول منتشر شود. در نهايت ما با کتابی ۳۰۰ صفحهای مواجهه خواهيم شد. و اين برای مورخ جوان البته افت دارد. زيرنويسهای کتاب در اکثر موارد زائد و هدفی جز حجيم کردن کتاب ندارد. به چند نمونه از زيرنويسهای کتاب توجه کنيم. نمونه اول: در صفحه ۲۸۹ کتاب قانعیفرد، در ارتباط با پرونده خسرو گلسرخی ثابتی را مورد پرسش قرار میدهد و مقام امنيتی سابق خيلی کوتاه در چند خط پاسخ میدهد که دادگاه را در آن وقت اصلاً نديده و سالها بعد از طريق اينترنت ديده است! دروغ اگر حناق بود راه گلوی مقام امنيتی را گرفته و ايشان درجا تلف میشدند. ثابتی میفرمايد!: دادگاه خسرو گلسرخی را سالها بعد از اينترنت ديدم که از مارکس و امام حسين صحبت میکرد. مورخ جوان در زيرنويس مفصلِ خود شناسنامه امام حسين و شماره کارت ملی!! و القابش را رديف میکند. يکی نيست از اين کتابسازِ قهار بپرسد اگر اصل بر زيرنويس دادن است، در مملکت قيمه و باديه نذری، امام حسين مشهورتر است يا کارل مارکس؟ چطور در همان صفحه و منبع به نام کارل مارکس که میرسی لکنت زبان گرفته و بکسباد کرده، اما القاب امام حسين را و اينکه امام چندم بوده و در کربلا توسط چه کسی شهيد شده را رديف میکنی؟ ثابتی در ادامه میگويد: شبکه اينها ( گروه موسوم به گلسرخی) در سال ۱۳۵۲ کشف شد. مورخ جوان برای آنکه خرج ناشر را کم کند و پول به تايپيست ندهد در پانويسِ کتاب، دفاعيات خسرو گلسرخی را از روی شبکه اينترنت کپی و به حجمِ صفحاتِ کتاب میافزايد. حجم پانويسِ خسرو گلسرخی در اين نمونه حدوداً ده برابر پاسخ ثابتی است. نمونه دوم: در صفحه ۳۱۸، ناصر مقدم در گفتوگو با ثابتی در ارتباط با کنترل دانشجويان، نعمتالله نصيری را به شمر تشبيه میکند. مورخ جوان! در پانويس رفرنس میدهد که شمرابن ذالجوشن که بوده و در چه طايفهای بزرگ شده و .... کسی نيست از مورخ جوان! بپرسد مگر در مملکت صاحب زمان که مورخش قانعیفرد باشد! حتا در دورافتادهترين روستاهای کشور و در نزد بیسوادترين و عامیترين بخش جامعهی اسلامی کسی هست که شمر را نشناسد آن هم از نوع ذالجوشنش؟ نمونه سوم: از صفحه ۴۳ کتاب جايی که ثابتی در مورد مصدق میگويد: "هر کجا قانون را سد راه خود میديده آن را ناديده گرفته و پايمال کرده است" قانعیفرد برای دوقبضه کردن اين ادعای مقام امنيتی حدود ده صفحه از کتاب را (صفحات ۵۵-۴۶) با کپی کردن از سايت خبرآنلاين منتسب به علی لاريجانی بدين امر اختصاص میدهد. نمونه چهارم: در صفحه ۱۳۰ کتاب در ارتباط با حوادث منجر به غائلهی پانزده خرداد میباشد. قانعیفرد، نطق خمينی در قم را بدون ذکر ماًخذ به تمامی در زيرنويس منظور و پنج صفحه با حروف ريز به حجم کتاب میافزايد در واقع مورخ جوان! در اين بخش با کپی کردنِ نطقِ خمينی از(؟) امرِ مهمِ تُفمال کردن را عملياتی مینمايد. نمونه پنجم: در صفحه ۱۴۶ کتاب و ماجرای کاپيتولاسيون، مورخِ جوان به شکلِ موردِ پيشگفته عمل میکند. قانعیفرد نطقِ کاملِ خمينی در ارتباط با ماجرای کاپيتولاسيون را از جايی نامشخص رفرنس میدهد. بسياری از پانويسهای کتاب از سايتهايی کپی شده که واويلا هستند. مثلاً کپی از تارنمای صد در صد امنيتی "عماريون" زيرنويسهای کتاب در صفحات ۱۶۵-۱۴۹ هم که ديگر نورعلی نور است. هر جا نامی از عسگر اولادی و هاشمی رفسنجانی و حاج مهدی عراقی و جمعيت فداييان اسلام و ... به ميان آمده قانعیفرد چونان ماًمور اداره ثبت و احوال نام پدر و هويت شناسنامهای جماعت و اين که کدام مهدِ کودک و دبيرستان درس خواندهاند را با کپی کردن از تارنماهای حکومتی رفرنس داده است. در ارتباط با محتوای کتاب و مسائل مطرح شده در آن نقدهايی بسيار در رسانهها منتشر شده است که تکرار آن جز آزار و اذيت خوانندهی اين سطور دستآوردی در پی نخواهد داشت. سعی میکنم تا در سطور زيرين نگاهی گذرا به شيوهی فراهم نمودن و تنظيم کتاب بياندازم. "در دامگه حادثه" با لجنمال کردن ملیگرايی و تبلور و نقطهی توافق ملیگرايی يعنی زدن دکتر مصدق آغاز میشود و سپس به تمامی مخالفانِ نظام شاهنشاهی و جمهوری اسلامی تسری پيدا میکند. به عنوان مثال هرجا سخن از چپ میشود در يک سمفونی از پيش نوشته شده و در يک شومآوايی مطلق، تروريست و کمونيست مترادف يکديگر به کار رفتهاند. گرانيگاهِ توافق شدهی گفت و شنود، زدنِ همهی مخالفان دو نظام به ويژه زدن ملیگرايی و چپ است. کتاب با اين پرسش از جانب قانعیفرد آغاز میشود: "در يکی از سندهای آرشيو مرکز انگلستان ديدم که شما را فردی ناسيوناليست يا ملیگرا و طرفدار ملی شدن صنعت نفت معرفی میکند." اين پرسش از شخصی میشود که متولد ۱۳۱۵ میباشد و در آن زمان دانشآموزی پانزده ساله بوده است. ثابتی در پاسخ به پرسش آغازين کتاب میگويد: آن وقت من دانش آموز کلاس نهم بودم اما سالهای بعد از آن موضع برگشتم . موضوعيت طرح اين پرسش در چيست؟ مورخِ جوان خشت اول را راست مینهد تا بتواند پرسش بعدی را طرح کند. قانعیفرد هر جا میخواهد حرف تو دهن ثابتی بگذارد (معادل عسل در دهان عروس گذاشتن) از عباراتی کلی مانندِ "تعدای را نظر بر آن است" يا "برخی مورخان و منتقدان و صاحبنظران گفتهاند" و يا "گفته میشود" بهره میبرد. پرسش بعدی قانعیفرد آن است: بعد از اينکه شما از طرفداری مصدقالسلطنه پشيمان شديد بيشتر گرايش به قوامالسلطنه پيدا کرديد؟ و پرسش بعدی: الان چه؟ مصدق يا قوام؟ برخی از منتقدان و حتی مورخان احترام خاصی را که برای سياست قوامالسطنه دارند برای مصدقالسطنه قائل نيستند و او را بيشتر يک عوامفريب میشناسند و طرفداران متعصب او را هم به هوچیگری متهم میکنند. و پاسخ ثابتی: "بر خلاف ادعاهای طرفداران مصدق، من او را ديکتاتوری عوامفريب میدانم"( ص۳۰-۲۷) چرا بايد مصدق که در بيشتر پرسشهای قانعیفرد "مصدقالسلطنه" خوانده میشود را با توافق دوطرف لجنمال کرد؟ صرفنظر از تمامی وجوه مثبت و منفی، شخصيت و نامِ مصدق به عنوانِ نقطهی پذيرشِ مبارزه عليه دو ديکتاتوری شاه و خمينی مهر خود بر تاريخ معاصر نهاده است. از دشمنی و کينهی شاه که حاضر نشد آخرين وصيت مصدق در گزينشِ دفنگاهش بپذيرد تا برنتافتن نام يک خيابان از جانبِ خمينی در تهران که به ولی عصر بدل شد. از کينهی تاريخی خمينی به مصدق همين بس که در همان ابتدای انقلاب که همهگان بر مزار مصدق در احمدآباد جمع شده بودند، فرياد خشم خمينی برآورد که "ملیگرايی ضد اسلام است. حالا رفتهاند بر سر استخوان مرده جمع شدهاند." يکی از نقاط گلدرشتِ کتاب، نشان از تفاهم و نوعی ضديت و هيستری ضد مصدقی در دو نظام دارد. به واقع توافقِ ملی که سيمای معنوی مصدق در جنبش ضد ديکتاتوری از خود به يادگار گذاشته بايد لجنمال شود. ديگر اصل توافق شده در کتاب آنکه تمامی مخالفان از دوران شاه تا خمينی امتداد يکديگرند. هرکس اقتدار حکومت مرکزی را به خطر انداخت بايد سرکوب شود و در اين بين حق هميشه با قدرت است. در تمامی بخشهای کتاب روايت مخالفين مخدوش است. آن توافق چيست؟ تاريخ از منظر ثابتی و قانعیفرد را روايت قدرت میسازد. راست آن است که آخونديسم در ايران امروز شکست خورده است. اول از همه تپهی ملیگرايی را بايد اشغال کرد. استراتژی اصلی کتاب لجن مال کردنِ تمامی کسانی است که میتوانند در آيندهی ايران ايفای نقش کنند و در راًسِ آن لکهدار کردن خيزش ملی در ايران است. مورخِ جوان جدا از افاضاتی چند چون عزای ۲۸ مرداد و زير علم عزا سينه زدن. در مواردی که فرصت و بهانهی پرسش نمیيابد در گفتگوهای تلويزيونی جبرانِ مافات میکند. دکتر سروش میشود حسين حاجفرج دباغِ هرزهدر. استاد سابقش عطاء مهاجرانی که پيشتر با تهوع و تملق وی را استاد خطاب میکرد میشود مزدبگير انگليس و ... چرا که نقدِ قانعیفرد به سبزها همسو و همنوا با دفترِ بيت رهبری است که "سران فتنه" را وابستهگانِ اجانب میداند و معتقد است جنبش سبز وابسته به بيگانه بوده و سران فتنه از انگليس و موساد و آمريکا پول گرفته و میگيرند. همسويی و ارادتِ مورخ جوان در پارهای موارد با بيت رهبری شگفت مینمايد. چهار تا فحش در کتاب به آخوند فلسفی و شجونی هم حکمِ سماق چلوکباب دارد. قانعیفرد تمامی دوران سرکوب مخالفان در نظامِ پيشين را از منظر ارادهی فعلی حکومت مورد تاًئيد قرار میدهد و مدام سعی در بالا آوردن صدای ثابتی دارد. شکلِ تمامی پرسشهای کتاب برآمدِ نوعی همنوايی میباشد. شومآوايی و همرايی پرسشگر و ثابتی در بخش عمدهی کتاب حکايت از توافقی نانوشته دارد. يکی از خطوط برجستهی کتاب آن است که: تاريخ را قدرتمداران میسازند. در تمامی صفحات کتاب قانعیفرد از روايت ثابتی در زدن مخالفان حمايت میکند. هرکجا قدرت مرکزی به خطر افتاد بايد مخالفان را درو کرد. حرف ثابتی تا آنجا درست است که مخالفان را میزند. قانعیفرد وقتی به روايت ثابتی از جمهوری اسلامی میرسد تعارض صدای خودش با ثابتی را يا در زيرنويسها و يا در مصاحبهها حل میکند. همهی گروههايی که عليه قدرت مرکزی مبارزه میکنند به ويژه کردها و چپها عامل بيگانه و مزدبگير و اجير شده هستند. در اين ميان تفاوتی هم بين ملیها و کردها و چپها وجود ندارد. همهجای کتاب تروريسم و کمونيسم مترادف هم به کار گرفته شدهاند. هر جا هم ثابتی کمگويی کرده قانعیفرد سعی در بالا آوردن صدای وی دارد. مانند اين نمونه: قانعی فرد- راجع به يکی از چهرههای مرموز تاريخ سياسی کردستان ايران میخواستم بپرسم و آنهم عبدالرحمن قاسملو است. به نوع پرسش دقت کنيد. قانعیفرد معمولاً افراد را بر اساس ارادهی معطوف به قدرتش با القابشان خطاب میکند اما در پرسشهايی از اين دست پيشوند دکتر را از نام قاسلو حذف میکند. ثابتی در پاسخ به پرسش مورخ جوان! متذکر میشود که: قاسملو کمونيست بود و ما به هيچ وجه با وی وارد گفتگو نشديم و با ما هم همکاری نداشت و شيخ عزالدين هم در اختيار ساواک نبود. يک صفحه بعد مورخ جوان که ول کن ماجرا نيست دوباره از ثابتی میپرسد: قاسملو با ساواک همکاری داشت؟ و ثابتی میگويد: نه چه همکاری؟ (ص۵۴۰-۵۳۹) مورخ جوان اين کسری را در گفتگوهای تلويزيونی و راديويی جبران میکند. وی در پاسخ به پرسش يکی از بينندگان تلويزيون انديشه در ارتباط با ترور قاسملو میگويد: کردها در موردش اغراق کردند و قاسملو را پيغمبر آشتی میخواندند. آنها پس از ترور نياز به شهيد داشتند. بعد از قول ليبراسيون يک هفته بعد از ترور در مورد قاسملو نقل میکند که او دچار یأس و افسردگی شده بود برای بازگشت به ايران و داشته مذاکره میکرده. بعد ادمه میدهد: در مورد ترور قاسملو چندين نظريه وجود دارد. نظريه اول می گويد توسط ميز گفتگو توسط جمهوری اسلامی کشته شده. روايت دوم توسط کريس کوچرا و معاونت امنيتی اسراييل هم طرح شده که تسويه درونگروهی خود کردها بوده. رای سوم متعلق به يکی از افراد حزب بعث عراق در اردن است که معتقد است کار استخبارات بوده. دکتر ولايتی هم انگشت اتهام را متوجه اسراييل کرده است. اين روايت ها همه در هالاهای از ابهام است و اين که کداميک از اين نظريات واقعیتر است هنوز بايد در انتظار بود. بعد مورخ جوان نويد اينرا میدهد که در آيندهای نزديک در گفتگو با سردار جعفری جزيئات بيشتری از داستان روشن خواهد شد. يعنی مورخ جوان می خواهد برود سراغ قاتل تا از ترور قاسملو ابهامزدايی کند. ثابتی در ارتباط با بزرگنمايی گروهها و شايعهی قتل مخالفين به عنوانِ نمونه در مورد مرگ دکتر شريعتی میگويد: مرگ شريعتی شهادت نبود و ما کاری نداشتيم و شريعتی به مرگ طبيعی مرد اما قانعیفرد همسو با دستگاهِ امنيتِ ايران برای خراب کردن شريعتی میگويد شريعتی چندان امامزادهای هم نبود و او نمیتوانست حتا يک کلاس شانزده نفره را اداره کند و مرگ وی در اثر "اُوردوز" اتفاق افتاده. پيشتر شايع بود که پرويز ثابتی چندين هزار برگ خاطراتِ مکتوبِ خودش را نزد دکتر عباس ميلانی به امانت گذاشته و وصيت نموده تا پيش از مرگش منتشر نشود. قانعیفرد در همين زمينه به دو پرسشِ حسين مهری پاسخ امنيتی میدهد اول: شيوه و فرم مصاحبه که مهری میپرسد گفتگو تلفنی حضوری يا نوشتاری بوده؟ از پاسخ مستقيم طفره رفته و در نهايت مقابل سماجت مهری میگويد ترکيبی از تمامی شيوهها و در پاسخ به پرسش ديگر مهری که میپرسد: شنيدم از آقای دکتر ميلانی که آقای ثابتی خاطراتِ خودشان را در دوهزار صفحه نوشتند. پاسخ قانعیفرد: خاطرات نيست و دستنوشتهها و يادداشت است و ايشان هيچ تمايلی به انتشار آنها ندارد. از آن يادداشتها من در لابلای بحث استفاده کردم و ايشان تا وقتی که در قيد حيات هستند تمايلی به انتشار آن ندارند. (۲۷) راست آن است که پرويز ثابتی هيچ نکتهی ناگفتهی ديگری ندارد. ايشان به قدر کفايت تخليهی اطلاعاتی شدند و آن چيزها که بايد میگفتند را به زبان آوردند. همهی آن دوهزار صفحه را هم در اختيار قانعیفرد قرار داده و اساساً پرسشهای توافق شده از روی همان يادداشتها طرح شده. آنگونه که پيشتر آمد قانعیفرد پس از انتشار کتاب به ايران تشريففرما شده و ضمن نابغه خواندن ثابتی به هردو پرسش پيشگفته پاسخی شفاف میدهد. ابتدا در بارهی آن دوهزار صفحه يادداشتهای کذا میگويد: ثابتی خواسته تا زمانی که در قيد حيات است اين خاطرات منتشر نشود. [...] اين انتظار عاميانه که بشود او را گول زد و خام کرد و از او حرف کشيد، توقع و انتظار بيهودهای است مجالست و کشتی گرفتن با او سر مسائل هم فکر کنم کار کمی نيست. ثابتی را به زحمت و کمکم به حرف آورده و گفتوگو را مثل هنر مرصعکاری قطعه قطعه و ريز ريز شکل داده و کنار هم گذاشتم. به چالش کشيدن چنين آدمی اصلاً کار سادهای نبوده است. من که با گرز و کتک نمیتوانم به خانه ايشان بروم" (۲۸) معنای سخنان بالا اين است که درجهی اعتمادِ مقام امنيتی به حدی رسيد که به منزلشان راه يافتم. ونيز تمامی آن دوهزار صفحه نزد من به امانت است. احسان مرادی کيست؟ آنان که سايت امنيتی-خبری تابناک متعلق به محسن رضايی را تعقيب کرده باشند، احتمالاً به نامِ احسان مرادی برخورد کردهاند. معمولاً در سايتهای امنيتی نظام افرادِ بیشماری با نام مستعار به انتشار مطلب اقدام میکنند. موضوع هرآنچه باشد در يک مورد نبايد ترديد روا داشت. هويتِ واقعی نويسنده و فردی به نام احسان مرادی دستکم بايد بر مسئولين تارنمايی چون تابناک روشن باشد. چرا که اساساً ساخت تارنماهای امنيتی به گونهای است که برخلاف رسانههای اپوزيسيون که هر که تشريففرما شد ميکروفون جلوی دهنش میگيرند و با التماس خواهان آن میشوند که "جونِ من بيا يه دهن بخون" تابناک و امثالهم به هرکسی زمين بازی نمیدهند. روابط گرم و گرفتن عکسِ يادگاری قانعیفرد و محسن رضايی که يادتان نرفته؟ حال ببينيم احسان مرادی کيست؟ و اساساً چنين فردی وجود خارجی دارد يا نه؟ پيشدرآمد: در اول دی ماه سال ۱۳۸۵ خبرگزاری مهر در مطلبی و از زبان يک مترجم که: جامعه کتابخوان به دنبال حرف تازه است گفتوگويی دارد با عرفان قانعیفرد. وی در اين مصاحبه میگويد: "در تابستان ۷۹ درد زايمان ملت را ترجمه کردم و قبل از آن هم خاطراتِ يک رعيت کرد" مترجم ادعای آن داشت که موضوع کتاب زندگی شخصی از اساتيد دانشگاه هاروارد به نام "روناک ياسين" است و وی اين کتاب را از انگليسی به فارسی برگردانده است.(۲۹) بعدتر حسين حسينی در مقالهای به زبان کردی نوشت که نه تنها فردی با مشخصات روناک ياسين که استاد هارواد باشد اساساً وجود خارجی ندارد.(۳۰) بلکه ادعای مترجم مبنی بر اخذِ مدرک دکترای زبانشناسی از کمبريج به جهت اينکه چنين رشتهای در کمبريج وجود ندارد کذبِ محض میباشد.(۳۱) حسين حسينی همچنين مدعی شد که قانعیفرد هرگز دانشجوی دانشگاه هاروارد آمريکا نيز نبوده است.(۳۲) چهار سال پس از گفتوگوی خبرگزاری مهر با قانعیفرد در پايئز سال۱۳۸۹ موضوعاتی مرتبط با کردستان به قلمِ احسان مرادی در تابناک منتشر شد. تا اينکه در تاريخ دوم بهمن ۱۳۸۹ مطلبی تحت عنوان "نگاهی به تفکر ابراهيم احمد در باره کردستان" و به بهانهی نقد رمانی به نام درد زايمان (ژانیگل) با امضای احسان مرادی در تابناکِ محسن رضايی منتشر شد. اين رمان در سال ۱۳۵۶ توسط محمد قاضی به فارسی ترجمه شده بود. احسان مرادی که به ظاهر بايد کُرد باشد در نقد و معرفی اين رمان مینويسد: عرفان قانعی فرد- از شاگردان محمد قاضی - ۲۳ سال بعد، در سال ۱۳۷۹- ترجمه ديگری از اين داستان را بر اساس نسخه ويرايش شده آن - که در سال ۱۹۷۹ با مقدمه کمال فؤاد منتشر شده بود - عرضه کرد."(۳۳) ادبيات و واژهگان تمامی مطالب منتشر شده در تابناک" ادبيات کسی است که از هخامنشيان تا نادرشاه حقهباز، و شيادی چون او در ميان کردها يافت نشده. تنها نگاهی سرسری به گفتوگوی قانعیفرد با خبرگزاری مهر و متن منتشرهی احسان مرادی در تابناک به خواننده میگويد که احسان مرادی همان عرفان قانعیفرد است. به ناگاه در دی ماه سال ۱۳۸۹ يعنی چندی پس از ظهور احسان مرادی در تابناک، مطلبی تحت عنوان: "پرويز ثابتی در سايه روشن تاريخ" به قلم احسان مرادی در ستونِ "گوی سياست راديو زمانه" منتشر شد. انشای اين متن نيز انشای عرفان قانعیفرد است يا دست کم شباهتی بلاترديد بدان دارد. مضمون تمامی مطالب منتشره به قلم احسان مرادی يک خط را تعقيب میکند که قانعیفرد هم مترجم است هم شاگرد محمد قاضی است و هم مورخ و محقق و هم چه و چه. به واقع عرفان قانعیفرد خودش برای خودش تحت پوشش نام مستعار احسان مرادی مدام پپسی باز میکند. تصاوير به کار رفته در متن منتشرهی راديو زمانه نيز تصاويری است که قانعیفرد در دامگه حادثه از آن استفاده کرد. حرف اصلی نوشتهی احسان مرادی در سايت راديو زمانه، همانی است که در مقدمه "در دامگه حادثه" توسط قانعیفرد آورده شده است. در يکی از فرازهای اين نوشته از زبانِ احسان مرادی میخوانيم: "ثابتی، پس از برکناریاش از ساواک، از ايران خارج شد و در آمريکا گوشهگير و ساکت ماند و با محققی -غير از عباس ميلانی و عرفان قانعیفرد- يا رسانهای گفتوگو نکرد و خود نيز يادداشتهايش را منتشر نکرد" (۳۴) دقت کنيد احسان مرادی در تابناک قانعیفرد را مترجمی معرفی میکند که از شاگردان محمد قاضی است و در راديو زمانه محقق، آنهم محققی که تنها او و عباس ميلانی با ثابتی گفتوگو کردهاند. احسان مرادی که بعدتر خواهيم ديد به سمت استادی تاريخ ارتقاء مقام پيدا میکند، نام قانعیفرد را در کنار عباس ميلانی به عنوان تنها محققی که با ثابتی ديدار داشته ذکر میکند. دستکم در آن تاريخ (۱۳۸۹) هيچجا ديدار قانعیفرد و ثابتی رسانهای نشده بود تا استاد تاريخ جعلی يعنی احسان مرادی بدان استناد کند. میماند اين موضوع که احسان مرادی همان کاک عرفان خودمان است که از ديدار خود با ثابتی اطمينان دارد. به اين پرسش حسين مُهری در راديو صدای ايران از عرفان قانعیفرد توجه کنيد تا باقی داستان را تعريف کنم. حسين مُهری: بفرماييد که آقای احسان مرادی استاد تاريخ در بارهی اين کتاب و سخنان آقای ثابتی چه گفتند؟ قانعیفرد، در پاسخِ مُهری با "منتقد و منصف" خواندن احسان مرادی، شنوندگان راديو صدای ايران را به مطلب احسان مرادی که در تارنمای تلويزيون صدای آمريکا منتشر شده حواله میدهد. از خود میپرسم نکند من در اشتباه بسر میبرم و احسان مرادی نامی وجود خارجی دارد و استاد تاريخ هم باشد؟ حيران و مبهوت به تارنمای تلويزيون صدای آمريکا مراجعه میکنم. مطلب مورد نظر را به قلم احسان مرادی میيابم. به تاريخ هشتم فروردين ۱۳۹۱مطلبی تحت عنوان: "مروری بر کتاب در دامگه حادثه" به قلم احسان مرادی در تارنمای فارسی صدای آمريکا به روز شده. اين تاريخ دقيقاً روزی است که بيژن خليلی و شرکت کتاب "در دامگه حادثه" را به بازار نشر عرضه کرده است. يعنی جنابِ استادِ تاريخ! احسان مرادی، تا مسئولين شرکت کتاب در وستوود صبح اول وقت کرکره مغازه را بالا کشيده، جلدی پريده يه نسخه تهيه نموده و کار و زندگی را تعطيل و ۶۸۰ صفحه کتاب را يه نفس انداخته بالا و لاجرعه سرکشيده و بعد سرضرب نقدی بر آن نوشته و همان روز هم در تارنمای تلويزيون صدای آمريکا منتشر کرده است! لابد تلويزيون صدای آمريکا هم لازم نبوده تحقيق کند که اين جناب احسان مرادی اصلاً کيست و کجاست. نوشتهی احسان مرادی (احسان قانعیفرد) با همان واژهگان و ادبيات مورخ جوان در تارنمای تلويزيون آمريکا تکرار حرفهای وی در گفتگوهايش با "افق" و تلويزيون انديشه و راديو صدای ايران است. بخشهايی از نوشتهی ا قانعیفرد يا احسان مرادی را مرور میکنيم: "در گفتو گوهای قانعیفرد با بسياری از اعضای سابق و مقامات ارشد ساواک همگی تاًييد کردهاند که ثابتی در تمام دوران خدمتش کارهای ستادی بررسی کرده است و هيچوقت با زندان و زندانی(جز در چند موردی که خود او در مصاحبه ذکر نموده) تماس و ملاقات نداشته و او بيشتر فردی سياسی و تحليگر بوده و نه امنيتی.[...] بيشتر مخالفان رژيم پيشين چون از جريانات پشت پرده و مسائل داخلی ساواک اطلاع ندارند، نمیدانند که مثلاً ثابتی چه برداشت متفاوتی با ارتشبد نصيری (رييس وقت ساواک) در مقابله با مخالفين رژيم داشته و چگونه در مواردی از اعمال فشار و تندرویهای نصيری جلوگيری کرده است. [...] با خواندن اين کتاب اين موضوع به خواننده ارائه میشود که او (ثابتی) يک منتقد اصولی در داخل سيستم بوده و معتقد به فراهم کردنِ موجباتِ بيشتر مشارکت مردم" (۳۵) موتور يابندهی گوگل را مدد گرفته و بدان دخيل میبندم. نامِ احسان مرادی را وارد میکنم تا دانسته باشم ايشان به عنوان استاد تاريخ در کدام کشور و دانشگاه تدريس میکند يا آثارشان چه میباشد؟ به پاشوره میخورم. مشکل از موتور يابندهی گوگل نيست. در دنيای مجازی نمیشود که کسی استاد تاريخ باشد و هيچ ردی نتوان از وی يافت و اين جناب استاد مجموعهی آثارش تنها چند مطلب به اندازهی انگشتان يک دست باشد و همهی آن مطالب نيز به نوعی مرتبط با قانعیفرد باشد؟ احسان مرادی همان عرفان قانعیفرد است. دو روح در يک بدن مبارک است. حساب تابناک که روشن است. میماند اين پرسشِ مهم از راديو زمانه و تارنمای تلويزيون صدای آمريکا که مسئولين اين دو تارنما فردی به نام احسان مرادی را میشناسند؟ اساساً مکانيسمِ درجِ مطلب و کنترل هويت ارسالکننده در اين دو رسانه چيست؟ حدس و گمان من بر آن است که خود قانعیفرد با لابی کردن مطالب را به اين دو رسانه انداخته است. اميدوارم حدس من خطا باشد. جالب آنکه مورخِ جوانِ (دستکم دو اسمه تا اين لحظه) در گفتوگوی تلويزيونیاش آنجا که نه از منظر نقد که از نگاه امنيت ايران میخواهد سبزها را بزند در ارتباط با سايت "جرس" میگويد: سايتی که معلوم نيست نصف بيشتر مطالبش با اسم مستعار هست و هزينهاش هم در انگلستان ساخته و پرداخته میشود" (۳۶) قانعیفرد هرجا به مخالفان جمهوری اسلامی میرسد همين شيوه پيشه میکند. مثلا در جريان قتل و ترور بختيار، در زدن بختيار سنگِ تمام میگذارد که پول از عراق گرفته و وابسته بوده و چه و چه. به انيس نقاش که میرسد مهربانی پيشه کرده و میگويد "حالا يک ديوانهای به نام انيس نقاش که تبعه لبنان است و يک کاری کرده بحث ديگری است."(راديو صدای ايران مصاحبه با حسين مهری) يکی ديگر از افاضات مورخ جوان در سريالِ گفتوگوهايش با تلويزيون انديشه جايی است که در دفاع از ثابتی در سرکوب کمونيستها سنگ تمام میگذارد. قانعیفرد میگويد: ايشان(ثابتی) به عنوان يک انسان امنيتیِ آگاه نمیتوانستند حکومت را به کمونيستها بدهند که حمام خون در ايران راه بياندازند و ايشان گفتند که ما ايرانیها يک شانس بزرگ آورديم و آن اين است که ايران هرگز به دامن کمونيست قرار نگرفت و نمیگيرد. بعد مورخ جوان! ادامه میدهد: بعد هم روحانيت و توسعه تفکر اسلامی در ايران ديوار حائلی عليه کمونيستها شد و مردم ايران را نجات داد. چريکها مبارزه نکردند کار تروريستی کردند و کسی که کار تروريستی می کند که نبايد بهش آبنبات داد. قانعیفرد، همچنين در اثبات دروغپردازی و شايعهپراکنی کمونيستها و تروريست دانستن آنها دلايلی بيان میکند که سخت شنيدنی است. مورخ جوان در رد شايعهی شکنجه و اغراقگويی چپها میگويد: در کتاب داد بیداد خانم ويدا حاجبی آورده شده است که هيچيک از زنهای زندانی بين سالهای ۱۳۵۵-۱۳۵۳ به دليل کار سياسی شکنجه نشدهاند. دروغ چرا ما هم داد بیداد ويدا حاجبی را خواندهايم و نه تنها چنين موضوعی در آن نيافته که عکس اين ادعا در کتاب آورده شده. عدو شود سبب خير. به بهانهی احوالپرسی و طرح سئوال تلفن را برداشته و زنگی به ويدا میزنم. ويدا در پاسخ من و رد ادعای مورخِ جوان! با تعجب گفت: چنين چيزی ابداً در کتاب آورده نشده است. من با بقيه اظهارات اين آدم کاری ندارم اما در مورد خودم شهادت میدهم که خود من به دستور مستقيم ثابتی در همان دوران مورد شکنجه واقع شدم.( ازگفتگوی تلفنی من با ويدا حاجبی) مورخ جوان همچنين در گفتگو با حسين مهری و اثبات تروريست بودن چپها میگويد: چريکها به جهت مقررات خانههای تيمیشان و ارتباط عاطفی پنجهشاهی با خانمی به نام ثابت در دادگاه انقلابی و يا دادگاه صحرايی و هرچی. پنجهشاهی را به قتل میرسانند در مورد اين خانم هم يعنی خانم ثابت، دو روايت وجود دارد که يا همان زمان توسط چريکها کشته میشود و روايت ديگر آنکه ايشان پناهنده در آلمان هستند و البته من هرچه تلاش کردم نتوانستم ايشان را پيدا کنم. دروغ که حناق نيست راه گلوی شيادی به نام "جاش" عرفان را بگيرد. انسان لازم نيست مورخ باشد آنهم از نوع محققش. کافی است نام ادنا ثابت را به موتور يابنده گوگل سپرد تا بر ما دانسته شود که ادنا ثابت به دليل عضويت در سازمان "پيکار" در زمستان سال ۱۳۶۰ توسط همکاران فعلی مورخ جوان توسط لاجوردی در اوين تيرباران شده است. ادنا ثابت خواهری داشته که در آلمان ساکن بوده است منتهی اين اطلاعات در ردهی دروسی نيست که قانعیفرد در کلاسهای فشرده روحالله حسينيان و حسين شريعتمداری گذرانده. مورد ديگر نقل قولی است که قانعیفرد در مصاحبه با حسين مهری در راديو صدای ايران از قول مهدی فتاپور در جهت اثبات تروريست بودن چريکها نقل میکند. و آن اينکه مهدی فتاپور در سال ۲۰۰۷ در ايران امروز و در گفتگو با شخصی به نام سهيل(سهيلا) وحدتی به قتل نه نفر اعتراف کرده. شما وقتی به متن مصاحبه مراجعه میکنيد هيچ ردی از ادعای مورخ جوان نمیيابيد. نشريه آرش در پرسشی از مهدی فتاپور برای همين شماره صحت و سقم ادعای قانعیفرد را جويا شد. به پاسخ مهدی فتاپور در جهت روشن شدن غلظت و درجهی کلاشی و شيادی مورخ جوان! توجه کنيد: "متأسفانه ايشان با عنوان يک محقق تاريخی در مصاحبهها ظاهر شده و اظهاراتی مشابه آنچه که در نشريه کيهان شريعتمداری مشاهده میشود ابراز میکنند. ادعاهای ايشان در حدی بیاساس و کذب است که نياز به تکذيب آن وجود ندارد و تاسف من از مطبوعات و مدياهايی است که چنين ادعاهايی را منعکس میکنند. ايشان از قول من علاوه بر نکاتی که گفتهايد در تلويزيون انديشه گفتند که ما برای تصفيه فردی تصميم گرفتهايم در حالی که من تا نيمه سال ۵۶ زندان بودم و نمیتوانستم در هيچ تصميمگيری شرکت داشته باشم. همچنين گفتهاند جمعاٌ دوازده نفر در سازمان چريکها قبل از انقلاب تصفيه شدهاند. اين رقم دوازده نفر را معلوم نيست ايشان از کجا اختراع کردهاند. نه من جايی چنين مطلبی ابراز کردهام و نه فرد ديگری چنين چيزی مطرح کرده. صحبتهايی که ايشان از قول من مطرح کردهاند مثل دهها ادعای ديگرشان از پايه و اساس ساختگی است" (۳۷) سخن پايانی: تاريخ ايران از هخامنشيان تا نادرشاه و از نادرشاه تا خمينی و سيدعلی خامنهای مورخی جوان! اين چنين شياد و کلاش و پديدهای کمياب به نام عرفان قانعیفرد کمتر به خود ديده. و ... جمهوری اسلامی، معجون و ماهر حکومتی است. هم در غسل جنابت دادن. هم در ساختنِ حُربنِ رياحی. ــــــــــــــــــــــــــ Copyright: gooya.com 2016
|