گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
18 بهمن» پادزهری به نوشته آقای خسرو شاکری (بخش دوم و پايانی)، بابک اميرخسروی18 بهمن» پادزهری به نوشته آقای خسرو شاکری، بابک اميرخسروی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! مبحث ملی و بررسی اجمالی آن در ایران، بخش دوم: لنينيسم و مساله ملی، بابک اميرخسرویدر اين بخش، موضوع بحث، مقدمتاً بررسی زيربنای فکری طيف چپ ميهن ما و برخی سازمانهای معروف به "ملی - دموکرات" در مسئله ملی و ريشهيابی خطای معرفتی آنها در رويکرد به مسئله است. پايه تئوريک آنها در رويکرد به "مسئله ملی" عموماً برخاسته از تفسير و توضيح لنينی ازاصل "حق ملل در تعيين سرنوشت خويش" استلازم به يادآوری است که طرح گسترده مقولههايی نظير «ايران کشور کثيرالمله است» يا تمسک به «اصل لنينی» حق ملل در تعيين سرنوشت خويش و قيد آنها در برنامههای احزاب گوناگون در کشور ما، کم و بيش پس از ماجرای «فرقه دموکرات آذربايجان» وارد ادبيات و فرهنگ سياسی ايران شده است. ماجرای فرقه به دستور استالين و درجهت تأمين منافع توسعه طلبانه اين ابرقدرت، ساخته و پرداخته شده بود. در کمال تأسف بايد گفت که چپ ايران اين «کالاهای» وارداتی را چشم بسته به جان خريد و بیآنکه کاوشی انجام دهد و بررسی بکند که آيا با واقعيت تاريخی - فرهنگی و مردم شناسی ايران همخوانی دارد يا نه؛ کورکورانه مدافع و مبلّغ آن شد. درحقيقت، اگر نيک بنگريم، نه ايران موزاييکی چندملتی است و نه میتوان برای پاسخ به مشکلات واقعی اقوام ساکن آن بر پايه انطباق مکانيکی اصل حق ملل در تعيين سرنوشت خويش حرکت کرد. بنابراين در بادی امر، ضرورت دارد مقولههايی نظير ملت، ملیگرايی و اصل حق ملل در تعيين سرنوست خويش را شناخت و به ويژه با موضع و ديدگاههای لنين آشنا شد که آبشخور نظری چپ سنتی در باره اين مقولهها بوده و هنوز نيز دُر به همان پاشنه میچرخد! ملاحظه میشود که لنين فرهنگ ملتها را تا حد ايدئولوژی طبقات تقليل میدهد و به مبارزه طبقاتی مربوط میسازد. در حالی که فرهنگ هر ملت در برگيرنده عناصر پايدار و سخت جانی است که عصرها وگاه هزارهها را پشت سرگذاشته وبا تارو پود ملتها؛ مستقل از تقسيم بندی جامعه به طبقات، عجين شده است. فرهنگ هر ملت، مجموعه درهم پيچيدهای از انديشهها، سنتها، آداب و رسوم و اخلاقيات و وظايف و احساسات همسبتگی و همبودگی و احساس عميق تعلق به آب و خاک و جامعه معين و تاريخ مشترکی است که درپيدايش و تکوين و شکوفائی آن، آحاد ملت در طول تاريخ مشارکت داشتهاند. ويژگی فرهنگ هر ملت، اتفاقاً در اين است که از ورای سدهها و هزارهها گذشته و صورتبندیهای اجتماعی - اقتصادی مختلفی را با طبقات مربوطه شان، پشت سر گذاشته و همچنان پابرجا مانده و چون صخرهای استوار ايستاده است. پس! صحت و سقم انديشه راهنمای لنين در مسئله ملی را، حتی در امپراتوری روسيه، بايد ميان چنين ملتهايی و درشرايط ويژه آنها به داوری گذاشت، وضعيت و مناسبات ملتهايی که از نظر تاريخی، به دنبال جهانگشايیها و جنگهای مستعمراتی، به زور به امپراتوری روسيه محلق گشته بودند. لذا مسئله عمده و اساسی آنها، کسب استقلال ملی بوده است. لنين در برخی از نوشتههايش درصحبت از وضع امپراتوری روسيه، صريحاً به وجود روابط مستعمراتی بين اَبَرروس و ساير ملتهای تحت انقياد روسيه اشاره میکند. میگويد: «روسيه بهدرستی اين ويژگی را عرضه میکند که تفاوت ميان «کلنیهای» «ما» وملتهای تحت ستم «ما» مبهم، مجرد وفاقد حيات است» (۳۰). برای مردم اين کشورها و از جمله کارگران آنها، آنچه دردرجه اول مطرح بوده، استقلال وکسب هويت ملی و رشد اقتصاد ملی درمسيرسرمايه داری تا مدتها بوده است. نظر وتئوری لنين نيزدرمسئله تعيين سرنوشت، معطوف به همين ملتهای تحت سلطه بوده است. اگرنوشتههای خود وی را مبنا قرار دهيم، دربرخی از آنها بروجود «دودوره سرمايه داری» تأکيد میکند که «ازلحاظ جنبشهای ملی به طوراساسی ازيکديگر متمايزند» (۳۱). ويژگی دوره اول را با مبارزه عليه فئوداليسم واستبداد مطلق مشخص میکند که در آن، همه مردم و تودههای دهقانی و عقب مانده شرکت میکنند. دوره دوم را با فقدان جنبش تودهای بورژوا - دموکراتيک وتضاد آشتی ناپذير بين سرمايه درمقياس بين المللی و جنبش بين المللی کارگری مشخص میسازد. درصفحات بعد، دربخش مربوط به «حق ملل درتعيين سرنوشت خويش» نشان خواهيم داد که وی، کشورهای جهان را يک باربه دو گروه و بار ديگرحتی به سه گروه کاملاً متمايز از يکديگر تقسيم میکند و قانونمندیهای هر کدام را در ارتباط با مسئله ملی توضيح میدهد. آخرچگونه ممکن است در کشوری که مردم آن هنوزفاقد استقلال ملی و محروم از دولت و حاکميت ملیاند، پرولتاريای آن کشور بتواند پرچم سوسياليسم راعلم کند وبين تودههای مردم به تبليغ بپردازد وآن را برترازخواست عمومی برای کسب استقلال ملی وتشکيل دولت بداند؟ مگراينکه منظور وی احياناً سوسياليسم درکشورمتروپول وبرای ملت سلطهگر بوده! که نقض غرض است. برخلاف مارکس و انگلس که در بسياری از زمينهها فراملی فکر میکردند، لنين در گفتار و کردار، اساساً انقلابی مارکسيست روس بود و فکر و ذکر و وسوسه دائمی اش، برپائی انقلاب بورژا- دموکراتيک در روسيه و تازاندن بلافاصله آن به انقلاب پرولتری بود. بنابراين، دائماً در جستجوی راه حلی برای از ميان برداشتن معضلات کشوری عقب مانده و دهقانی و اوضاع واحوال امپراتوری بزرگی بود. ازجمله اين مشکلات، تناقضی بود که در يک قطب آن ناسيوناليسم ملتهای تحت ستم در امپراتوری روسيه قرار داشت که در تکاپوی رهايی از سلطه ظالمانه وليکاروس (؟) بودند و قصد و اراده شان جدايی و تشکيل دولتهای ملی و مستقل بود و در قطب ديگر، عزم واراده آهنين لنين بود که با بی تابی میکوشيد به هر قيمتی، در يک ششم کره زمين، با تجريد ازآن همه معضلات، از جمله مشکلات ملی، درروسيه که«زندان خلقها» بود، با متحد کردن پرولتاريای سراسر روسيه به آرمان انقلاب پرولتری جامه عمل بپوشاند. ازجمله عوامل بازدارنده برای تحقق سوسياليسم در روسيه، مانعة الجمع بودن همين دو گرايش و خاستگاه بود. لنين به نوعی به اين مشکل توجه داشت و میگفت: «اشکال تا درجه معينی از اينجا بوجود میآيد که درروسيه، پرولتاريای ملت ستمکش و ملت ستمگر در کنارهم مبارزه میکنند و بايد هم در کنار هم مبارزه کنند. وظيفه عبارت است از حفظ وحدت مبارزه طبقاتی پرولتاريا در راه سوسياليسم ودفع انواع نفوذ ناسيوناليسم بورژوازی و فوق ارتجاعی» درصفوف پرولتايا (۳۴). ولی دامنه مشکلات بهمراتب از آنچه در اين نقل قول آمده، فراتر بوده است. زيرا حل مسئله ملی کار و وظيفه پرولتاريا به تنهائی نيست، بلکه کار هر ملت در تماميت آن است. بگذريم از اينکه درعمل و در واقعيت «پرولتاريای ملت ستمکش درتماميت آن و پرولتاريای ملت ستمگر در کنار هم» مبارزه نمیکردند، بلکه حتی در چارچوب حزب واحد پرولتاريا در روسيه نيز ازهمان آغاز و تا مدتها، اختلاف نظر جدی وجود داشت. لذا همان قدر که حزب پرولتاريا را (که حتی دراولين هفتههای بعد ازانقلاب فوريه ۱۹۱۷ تعدادش از ده هزار نفر تجاوز نمیکرد) به جای پرولتاريای سراسرروسيه گرفتن نادرست بود، تعميم پرولتاريای روسيه به ملتهای ساکن اين امپراتوری ۱۳۰ ميليونی که بيش از پنجاه درصد آن غيرروس بود، نادرستتر و غيرواقعیتر بوده است. چنانچه در قسمت بعدی، در توضيح موضع لنين در مقوله «حق ملل در تعيين سرنوشت خويش» نشان خواهيم داد، وی براين خوشباوری بود که صرف شناسايی اين حق، کافی است تا ملتهای تحت ستم و «کلنی»های روسيه با آغوش باز و اين بار به دور روسيه سوسياليستی گرد آيند! غافل از آنکه کينهها و نفرت ملی انبان شده طی سدهها را نمیشود با يک اعلاميه، ولو از روی حسن نيت باشد، برطرف ساخت. تلاش لنين برای حل تناقضات عينی و واقعی فوق الذکر درمسئله ملی در روسيه در ذهن وی، به صورت فرمولها و احکام متناقض و ناسخ و منسوخ به اشکال مختلف درگفتارها و آثار وی در مسئله ملی منعکس است. گاه به گاه، حتی در يک نوشته اين تناقضگويی مشاهده میشود. يک جا حمايت ازمبارزه «بورژوازی ملت ستمکش با ملت ستمگر» را ضروری میداند و مؤکداً میگويد: «در هر ناسيوناليسم بورژوازی ملت ستمکش، مضمون دموکراتيک عمومی ضد ستمگر وجود دارد و درهمين مضمون است که ما بی قيد و شرط از آن پشتيبانی میکنيم.» (۳۵) اما کمی دورتر، در همان نوشته، برای «منافع طبقه کارگر و مبارزه ضد سرمايه داری» از آنان میخواهد: «به سياست ناسيوناليستی بورژوازی، ازهرمليتی که باشد، جواب دندان شکن بدهند» ! و استدلال میکند: زيرا برای کارگران علی السويه است که استثمار کننده شان بورژوازی اَبرروس باشد يا بورژوازی لهستان! کارگران درهر دو حالت استثمار میشوند. او به آنان توصيه میکند: «لازمه مبارزه موفقيت آميز ضد اين استثمار، وارستگی پرولتاريا از ناسيوناليسم است و میتوان گفت، رعايت بی طرفی کامل پرولتاريا در مبارزه بورژوازی ملتهای مختلف برای برتری جوئی است.» (۳۶) دراين حکم جهانشمول که در نمونه و مورد لهستان بيان شده است، آشکارا، آرزوها و انگيزههای ذهنی به جای واقعيتها گذاشته شده است وگرنه تصور آن مشکل نمیبود که برای کارگران لهستان، درشرايط بيدادگریهای ابرروس تزاری، بورژوازی «خودی» و «غيرخودی» نمیتوانست علی السويه باشد. از سوی ديگر، مبارزه بورژوازی لهستان و دموکراتهای آن کشور برای استقلال ملی و رهايی از قيد ابرروس، مبارزه برای برتری جوئی در قبال بورژوازی روس نبود بلکه دربهترين حالت، برای تأمين حقوق برابر و تحقق استقلال سياسی و تأمين حاکميت ملی لهستان بوده است. لذا توصيه «بی طرفی» به پرولتاريا، در نمونه لهستان، درمبارزه بورژوازی آن کشورعليه ستمگریهای ابرروس، نادرست وغيرواقعی بوده است. زيرا آنچه بورژوازی لهستان میخواسته است، حاوی همان «مضمون دموکراتيک عمومی ضد ستمگر» بوده که خود لنين در جای ديگر به آن اذعان داشته است. منتهی منطق لنين برای تحقق انقلاب پرولتری در امپراتوری روسيه درعمل وی را به تجريد از مسائل ملی درسطح امپراتوری و مالاً به مقابله با هرگونه احساس ملی گرايی سوق داد. تناقض گويیهای فراوان او هم ازهمين جا ريشه میگيرد. بی دليل نيست که لنين میکوشيد به کارگران ملل تحت سلطه القا کند که حساب خود راازمنافع ملت خودی جدا کنند واتحاد با پرولتاری سايرملل، درحقيقت با پرولتاريای ملت ستمگرروس را که دغدغه اصلی ذهن لنين بود، برقرارسازند! لنين دررويکرد غيرواقعبينانه و وهمی خود تا آنجا پيش میرود که میگويد: «مارکسيسم با ناسيوناليسم آشتی ناپذير است، هرقدرهم که اين ناسيوناليسم، «عادلانه»ترين، «ناب» ترين، ظريفترين و متمدنترين نوع آن باشد. مارکسيسم به جای هر ناسيوناليسمی، انترناسيوناليسم را ادغام همه ملتها در واحدی عالی راقرار میدهد» (۳۷). (تأکيد ازمن است) اين رهنمودها در دورانی گفته شده است که تقريباً سرتاسرآسيا وافريقا و خاورميانه به صورت مستعمرات دردست دو يا سه دولت بزرگ دراسارت بودهاند. دراين اوضاع واحوال، به پرولتاريای هندوستان وويتنام و الجزاير(که نيروی بی نهايت کوچکی را نسبت به جمعيتهايشان تشکيل میداده اند) توصيه میشود با پرولتاريای انگلستان وفرانسه، متحداً برای سرنگونی ملاکان وبورژوازی مبارزه کنند! لنين، به جوامعی چنين توصيههايی میکند که مراحل اوليه وحتی جنينی سرمايه داری را میگذرانده اند! کشورهائی که حتی صورتبندیهای اجتماعی - اقتصادی ماقبل سرمايه داری درآنها تسلط داشته است! کمونيستهای ايرانی نيز با الهام از لنينيسم و باوربه اين رهمنودها بود که دچار چپ رویهای هلاکتبار شدند. رهبری حزب توده ايران درسالهای جنبش ملی کردن صنعت نفت و حکومت ملی دکتر مصدق، به جای تمرکز نيرو و امکانات خود بر پشتيبانی از تلاشهای وی، تا مدتها و با از دست دادن فرصتهای طلايی، شب و روز در تخطئه و تضعيف وی کوشيد و در شرايط محاصره اقتصادی و تحريم مالی از سوی استعمار انگلستان، دائماً در کار راه انداختن اعتصاب در کارخانههای دولتی و فلج کردن اقتصاد کشور و به خيال خود، درکار«مبارزه طبقاتی» وجدا کردن حساب خود از«مفهوم کلی منافع ملت» بود! چپ رویهای هلاکت بار کمونيستهای ايرانی درجنبش جنگل وايجاد «جمهوری شوروی گيلان» نمونه ديگر آن است. ازآنچه گفته شد، میتوان چنين نتيجه گيری کرد که خطای معرفتی در سيستم فکری لنين درمسئله ملی، محصول تناقضاتی بوده است که ازوسوسه ذهنی وی برای تحقق انقلاب پرولتری درامپراتوری کثير المله روسيه سرچشمه میگرفت. زيرا امپراتوری روسيه، کشوری عقب مانده و نيمه آسيايی و دولتی بهغايت خودکامه و استبدادی و درارتباط با موضوع مورد بحث ما، «زندان ملل» بوده است. درعين حال، مرحله تحولات سياسی اجتماعی که امپراتوری روسيه از سرمی گذراند، بورژوا - دموکراتيک بود. لنين اذعان داشت که روسيه و خاور دررشته زنجيرحوادث وجنبشهای ملی با مضمون بورژوا- دموکراتيک قراردارد و درتلاش برای تشکيل دولتهای مستقل و ملیاند. به همين دليل و نيزبرای جلب حمايت زحمتکشان ملل زيريوغ روسيه، قيد اصل«حق تعيين سرنوشت خويش» را که معنای آن پذيرش حق جدايی ازروسيه و تحقق استقلال سياسی و ملی بود، در برنامه حزب سوسيال دموکرات روسيه لازم میديد. نقطه حرکت لنين براين توهّم استوار بود که میتواند مسئله ملی درامپراتوری روسيه را نيز ارادهگرايانه با شعار وحدت پرولتاريای اين ملتها حل کند و به اتکای آن، سياست ادغام ملتها در يکديگر را فيصله دهد. مواضع و نظريههای انتقادی و منفی وی نسبت به مقولههايی چون ملت و ملی گرايی و فرهنگ ملی و کم بها دادن به بارفرهنگی- سياسی چنين مقولههايی در حافظه تاريخی ملتها و در رفتار و منش آنها، گذرا ديدن پديده ملت و باور سادهانديشانه به امکان ادغام ملتها در يکديگر و بالاخره، خلاصه کردن همه مسائل جامعه، بهويژه در ارتباط با فرهنگ ملتها در مبارزه طبقاتی پرولتاريا با بورژوازی، از همان خطای اصلی معرفتی ناشی میشود که قبلاً به آن اشاره کرديم. انديشههای پايهای لنين نسبت به ملت و ملی گرايی و مسئله ملی به طور کلی و تا حد زيادی ريشه در مارکسيسم داشت. وی همواره به آنها اشاره میکند، از آنها به دفاع بر میخيزد و جا به جا از نوشتههای پايه گذاران مارکسيسم کمک میگيرد. با اين تفاوت که مارکس و انگلس درانديشه و عمل واقعاً فراملی بودند و سوسياليسم مورد نظر آنها نيز در ارتباط با کشورهای کاملاً پيشرفته سرمايه داری مطرح میشد که دوران تحولات بورژوا - دموکراتيک را پشت سر گذاشته بودند. حال آنکه مشغله فکری اصلی لنين، روسيه بود که هم کشوری عقب مانده و نيمه آسيايی بود و هم زندان واقعی خلقها. به همان اندازه که تئوری مارکس درباره ضرورت همزمان انقلاب پرولتری در قاطبه کشورهای کاملاً پيشرفته سرمايه داری دستکاری و«نوسازی» میشد تا ازآن، انقلاب پرولتری درکشوری عقب مانده و بهغايت دهقانی چون روسيه، توجيه تئوريک شود . به همان اندازه هم در مسئله ملی، انديشه والای مارکس: «خلقی که برخلق ديگرستم روا میدارد، آزاد نيست» ۲* که تکيه کلام لنين نيز بود، به نيت زمينه سازی تئوريک برای انقلاب در امپراتوری روسيه، آن قدر زير و رو شد تا از آن، سيستم فکری پرتناقض لنين سر بر آورد. به نحوی که با شعار شناسايی حق ملل در تعيين سرنوشت خويش آراسته شد ولی در عمل به نفی آن منتهی گشت و به اسارت مجدد ملل تحت انقياد روسيه، ولی اين بار در نظام نوين «ديکتاتوری پرولتاريا» منجر شد. بابک اميرخسروی
۱۷- لنين «نامه سرگشاده به بوريس سووارين» آثار کامل به فرانسه جلد ۲۳ ص ۲۱۶ Copyright: gooya.com 2016
|