ناگفتههای عفت مرعشی: ۲۰ سال است مبلمان را عوض نکردیم
عفت مرعشی که میگوید هیچ وقت از ازدواج با هاشمی رفسنجانی پشیمان نشده، تاکید دارد که هیچگاه هم از او نخواسته که از عرصه مبارزه و سیاست کنار برود
همسر مردی که به گفته او آنقدر خونسرد است که هیچوقت آدم نمیتواند بگوید کی و چه فشاری روی ایشان آمده است؛ این روزها به دلیل حضور دو فرزندش –مهدی و فائزه- در زندان اوین مورد بیشترین نقدها قرار گرفته اما عفت مرعشی عنوان میکند که مسئولیت تربیت فرزندان با او بوده و اگر خوب یا بد تربیت شدهاند باید متوجه نقش مادرشان باشد نه پدر.
او که در خاطرات هاشمی بی تکلف «عفت» خوانده می شود از ارتباط دیرینش با همسر مقام معظم رهبری سخن گفت و از ارتباطی که همچنان با همسر سیدمحمد خاتمی دارد ولی با همسر احمدینژاد در حد سلام و علیک در مراسمهای عمومی رسمی.
مرعشی همه این ها و بسیاری از دیگر مسائل زندگی خصوصی خود را در گفت و گو با یک ماهنامه عنوان کرد. برخی سوالات ماهنامه مدیریت ارتباطات و پاسخهای عفت مرعشی همسر آیت الله هاشمی رفسنجانی را در ادامه بخوانید:
*چطور با آقای هاشمی آشنا شدید؟
ما با آقای هاشمی فامیل بودیم. من از طرف مادر پدرم با ایشان فامیل هستم. جد ایشان آقایی بود به نام حاجهاشم و فامیل «هاشمی» از همان نام گرفته شده است. آن موقع که نام خانوادگی وجود نداشت و وقتی قرار شد هرکسی نام خانوادگی انتخاب کند، آنها عنوان «هاشمی» را انتخاب کردند. در اصل عنوان هاشمی به کسی تعلق میگیرد که سید باشد اما آنها سید نبودند و از پدربزرگشان کلمه هاشمی را گرفتند. حاجهاشم، مرد بزرگ و ثروتمندی بود. پدر آقای هاشمی از نوادههای حاجهاشم است. مادربزرگ من که مادر پدرم میشود، باز هم از همان نوادههای حاجهاشم است. ما تقریباً با هم فامیل بودیم ولی فامیلی که خیلی با هم رفت و آمد نداشتیم.
*حاجآقا را کجا دیدید یا حاجآقا کجا شما را دید؟
من حاجآقا را خیلی دیده بودم ولی حاجآقا مرا اصلاً ندیده بود. چون حاجآقا گهگاه میآمد خانه پدر من.
*یعنی شما خواستگاری کردید؟
نه، من خواستگاری نکردم. او مرا ندیده بود. چون آن موقع مثل حالا نبود که خانمها هرجا حضور داشته باشند و زن و مرد در یک جمعی کنار هم بنشینند؛ حتی پسرعموهایمان هم که خانه ما میامدند، ما جلو نمیرفتیم چه برسد به آقای هاشمی.
*پس چطور این وصلت صورت گرفت؟ چطور شد که حاجآقا شما را انتخاب کردند؟
آن زمان اینگونه نبود که بروند دختری را ببینند و انتخاب کنند. خانوادهها میرفتند دختر را میدیدند و بعد بزرگترین دختر را انتخاب میکردند. من هم خواهر بزرگتر بودم، پس مرا انتخاب کردند.
*از طرف خانواده آقای هاشمی چه کسی برای خواستگاری آمد؟
برنامه خواستگاری من خیلی جالب بود. آقای اخوان مرعشی که نجف ساکن بودند - آنها پسرعموهای پدر من بودند - در یک مهمانی مرا برای آقای هاشمی خواستگاری میکنند. پدر من هم قبول میکنند. چون پدرم خیلی روحانیت را دوست داشت. پدرم موافقت کرد بدون اینکه به من بگوید. البته من مقداری مخالفت کردم اما بعد...
*یعنی آقای هاشمی را نمیخواستید؟
مخالفتم به دلیل اینکه آقای هاشمی را نمیخواستم، نبود. مخالفت کردم که چرا بدون اجازه من قبول کردند و به من اطلاع نداده بودند.
*حاجآقا تا به حال با شما دعوا کردهاند؟
دعوا نبوده، گفتوگو بوده، نمیشود بگوییم دعوا.
*هدفم از طرح سؤال این است که میخواهم ببینم حاجآقا چقدر از ابتدا تا الان نگاهشان تغییر کرده است؛ الان شاید خیلی مهم نباشد که حاجآقا طرفدار حقوق زنان باشد ولی آن موقع حاجآقا چقدر برای زنان ارزش قائل بود و چقدر نگاه ایشان از آن زمان تا حالا تغییر کرده است؟
تغییری نکرده است.
*یعنی از اول حاجآقا همین نگاه باز را به حضور اجتماعی زنان داشتند؟
بله، خیلی.
* تا حالا شده از اینکه با حاجآقا ازدواج کردهاید، پشیمان شوید؛ حتی برای یک لحظه؟
نه، هیچوقت.
*چه دورهای بیشترین فشار روی آقای هاشمی بوده؟ یعنی شما در خانه بیشتر لمس کردهاید که فشار روی ایشان است؛ چه به لحاظ سیاسی، چه اجتماعی یا فشار کاری؟
حاجآقا آنقدر خونسرد است که هیچوقت آدم نمیتواند بگوید کی و چه فشاری روی ایشان آمده است. موقعی که مبارزه میکردند، زندان میرفتند، برمیگشتند و... حالتشان یکسان بود.
*آیا با شما در مورد فشارهایی که روی ایشان بود، درد دل میکردند؟
نه، خیلی از شکنجههایش را نمیگفت. الان هم از آن موقع چیزی نمیگوید. در اولین ملاقاتی که من با آقای هاشمی در زندان داشتم، وقتی از زندان آمدم بیرون، همه سؤال کردند که وضعیت پایش چطور بود؟ گفتم من چیزی نمیدانستم. قضیه از این قرار بود که ایشان را کتک و شلاق زده بودند، پایش خیلی مجروح شده بود و برده بودند بیمارستان. حالش که بهتر شده بود، یک ملاقات به ما داده بودند. دفعه دوم که رفتم ملاقات از ایشان سؤال کردم که قضیه پایت چه بوده؟ گفت هیچی نبوده، بلند شد، گفت ببین راه میروم. باز هم چیزی نگفت، هنوز هم نمیگوید، هنوز هم از شکنجههایش نمیگوید.
*هیچوقت شما از ایشان درخواست نکردید به خاطر فشارها مسئولیتها را کم کند یا اینکه چرا آنقدر خودت را درگیر میکنی؛ اینها اعتراضاتی است که خانمها معمولاً دارند.
نه، هیچوقت. وقتی میتواند کار کند چرا من جلوی کارش را بگیرم؟ خب خودش دوست دارد کار کند. اینگونه کار کردن فشار هم به دنبال دارد اما توجه نمیکند کسی که چیزی را دوست دارد، فشار را احساس نمیکند.
*یعنی شما معتقدید حاجآقا در این چند سال اخیر هم خیلی راحت کار میکرده؟
راحت، چون به خواست خودش بوده. وقتی انقلاب شد، کلاً همه با شوقی خاص کار میکردند. بعد از این همه شکنجه و زندان و... حالا به آن خواستههایشان رسیده بودند. خب همه خوشحال بودند و کار هم رویشان اثر نمیگذاشت. هر چقدر هم که کار میکردند، واقعاً من نمیدیدم که احساس خستگی بکنند.
*شما با همسران رؤسای جمهور بعد از آقای هاشمی ارتباطی دارید؟
با همسر آقای خاتمی از اول ارتباط داشتهایم. الان هم داریم ولی با خانم آقای احمدینژاد نه. از اول ارتباط و نشست نداشتیم، هنوز هم نداریم.
*اصلاً ایشان را ندیدهاید؟
چرا ایشان را در مرقد یا منزل امام و جاهای دیگر دیدهایم، خانم خیلی خوبی هم هستند ولی رفت و آمد خانوادگی نداریم.
*با آقای خاتمی چطور، الان هم رفت و آمد دارید؟
با خانم آقای خاتمی الان هم رفت و آمد داریم.
*معمولاً همسران رؤسای جمهور کارهای عامالمنفعه انجام میدهند.
من کار میکردم ولی کاری که اسم داشته باشد و دفتر داشته باشد، نداشتم. گاهی برخی افراد خواستههایی داشتند، من انجام میدادم. در زمان جنگ گروهی تشکیل داده بودیم، آدرس میگرفتیم پایین شهر و به نیازمندان کمک میکردیم. به خانوادههایی که بچههایشان به جبهه رفته بودند، سر میزدیم و اگر کاری داشتند، کمکشان میکردیم. میگفتیم هر کاری دارید، بگویید. مثلاً اگر یخچالتان خراب شده، اعلام کنید. ولی اینکه من دفتر داشته باشم و اسم داشته باشم، نه خودم خوشم میآمد، نه آقای هاشمی. ولی به نوعی دیگر کار میکردم، جهیزیه عروس میدادیم و...
*بودجهای در اختیار داشتید؟
نه، بودجهای نداشتیم. برای انصار مجاهدین بودجه در اختیار ما قرار میدادند، چون امام فرموده بودند بروید سراغ خانوادههایی که جبهه میروند که تقریباً فقیر هم بودند. برای اینها بعضی چیزها به ما میدادند و ما هم میبردیم. خیلیها نمیگرفتند، خیلیها هم میگرفتند.
* زمانی که مقام معظم رهبری رئیسجمهور بودند، آن موقع با همسر ایشان ارتباط داشتید؟
ما از قدیم با خانم آقای خامنهای آشنا بودیم. ما که به تهران آمدیم، یک ساختمان را اجاره کردیم. ما موقتاً به تهران آمده بودیم. سال اولی بود که فاطمه رفت مدرسه. در قم آقای هاشمی لو رفته بودند، ساواک میآمد دم خانه میایستاد. البته داخل خانه نمیآمدند، بیرون میایستادند. اگر ما جایی میرفتیم، ما را بدرقه میکردند، ببینند کجا میرویم. پدر من هم آنجا بود. از خانه که میرفت بیرون، دنبالش میرفتند. فاطمه که شش ساله شد، ما دیدیم که این بچه باید برود مدرسه اما با آن وضع نمیشد. گفتیم بیاییم تهران ساکن شویم. آمدیم تهران. یک خانه اجاره کردیم که دو طبقه بود، چون همه اسبابمان را از قم نیاوردیم، طبقه بالای خانه خالی ماند. گاهی برخی دوستان مدتی را در این طبقه ساکن میشدند. مدتی آقای محمدی کرمانی از کرمان آمدند و آن بالا مینشستند. مدتی آشیخحسین هاشمیان که خانمش مریض بود، آمد آنجا. یک مدتی هم آقای خامنهای آمدند تهران و خانه ما مینشستند. طبقه بالا آنها بودند و طبقه پایین ما. ما از قدیم با آقای خامنهای دوست بودیم، در زمان ریاستجمهوری هم میرفتیم و میآمدیم.
*هنوز این ارتباط حفظ شده است؟
تقریباً یک مقداری کمتر شده است.
*آقای هاشمی یکی از روحانیونی هستند که میگویند قبل از انقلاب به کار و تجارت خودشان مشغول بودند و از روحانیون متمول محسوب میشدند. میخواستم ببینم بیشتر چه کارهایی میکردند؟
کتاب داشتند، مجله داشتند ومنبر هم میرفتند. بعد هم که آمدیم تهران با یکی از فامیلهایشان مقداری ساختمانسازی کردند.
*کدام مشخصه آقای هاشمی را بیشتر دوست دارید و کدامش بیشتر شما را ناراحت میکند؟
مشخصه به خصوصی ندارند. عجول نیست و زود عصبانی نمیشود.
*در مورد تربیت و اسم گذاشتن فرزندان با هم مشورت میکردید؟
تربیت بچهها همه با من بوده، اسم فرزند اولم که فاطمه بود را پدرم انتخاب کرد. محسن هم در ایام فاطمیه به دنیا آمد و به همین دلیل اسمش را گذاشتیم محسن. فائزه را خودمان انتخاب کردیم تا به فاطمه بیاید. آقای هاشمی پسرعمویی داشتند که میگفت خواب دیده اسم فرزند چهارممان را مهدی بگذاریم. اسم یاسر را هم دوست داشتیم و فرزند آخرمان را یاسر نامگذاری کردیم.
*در هفته چند بار با حاجآقا غذا میخورید؟
ناهار که اصلاً با هم نمیخوریم جز پنجشنبه و جمعه.
*حتی در دوران مجلس و ریاستجمهوری پنجشنبه و جمعه هم با خانواده بودند؟
در زمان جنگ نه. در آن زمان حتی بعضی شبها هم نمیآمدند خانه ولی بعد از جنگ چرا. الان هم که پنجشنبه و جمعهها خانه هستند. ببینید زندگی من اینطوری بوده که کار بیرون با آقای هاشمی و زندگی همیشه با من بوده است؛ از خرید بگیرید تا تربیت بچهها. تمام کار و زندگی بچهها با من بوده، حالا اگر خوب تربیت شدهاند، با من بوده. اگر هم بد تربیت شدهاند، باز توسط من بوده.
*یعنی شما مسئولیتش را میپذیرید.
من پذیرفته بودم، الان دیگر مسئولیتی ندارم. بچهها بزرگ شدهاند و دیگر کاری به من ندارند. وقتی آقای هاشمی میرفت زندان، بچهها را من اداره میکردم و هر برنامهای که داشتند من انجام میدادم. دکتر میبردم، میخواستند خانه دوستشان بروند، خودم تقبل میکردم که کار خانه را انجام دهم تا دوستان آنها بیایند خانه ما. آقای هاشمی پنج مرتبه به زندان رفت که دفعه آخر، طول مدت زندان سه سال بود، یعنی وقتی انقلاب شد، ایشان زندان 3 سالهاش تمام شده بود. اول حکم ایشان را اعدام و بعد شش سال حبس اعلام کرده بودند. اما بعد گفتند سه سال.
*آقای هاشمی سالی که شهردار اسبق تهران دستگیر شد، به مکه رفتند. اگر خاطرهای از آن سفر دارید، بفرمایید. یا آخرین باری که در کسوت رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام به مکه رفتند.
آقای هاشمی در این مدت هر جا که رفته با استقبال خوبی روبهرو شده است. این دفعه هم که رئیس مجمع بوده، رفته، آنها خیلی احترام کردند و هیچ فرقی با سفر دوره رئیسجمهوری ایشان نداشت. اینکه مثلاً حتی دم بقیع مردم جمع شده بودند و آقای هاشمی گفتند تا مردم داخل نشوند، من نمیتوانم بروم. آنها هم در را باز کردند و گفتند همه بفرمایید داخل.
*مهریه شما چقدر بود؟
مهریه من ملک است،هنوز هم پابرجاست.
*مهریهتان را از حاجآقا نگرفتید؟
پستههای ملک را میگیرم.
*مشغولیتهای این روزهای شما چیست یعنی روزها را چطور میگذرانید؟
صبح که از خواب بلند میشویم، صبحانه میخوریم و بعد مقدمات تهیه ناهار را فراهم میکنم. نماز میخوانم، قرآن میخوانم، استراحت میکنم، تلویزیون میبینم، مجله، روزنامه و کتاب میخوانم، گاهی هم بیرون میروم.
*ماهواره چطور؟
ماهواره هم داریم.
*بیشتر چه کانالهایی را نگاه میکنید؟
اخبار، شبکههایی که فیلم پخش میکنند را نگاه نمیکنم، بدم میآید.
* چه واکنشی نسبت به اخباری که راجع به خانواده هاشمی در شبکههای خبری یا روزنامهها روایت میشود دارید؟
ما به دروغهایشان میخندیم.
* نسبت به برخی خبرهایی از این دست عصبانی هم میشوید؟
نه وقتی دروغ میگویند عصبانی شدن ندارد. خودشان هم میدانند که دروغ میگویند.
* منظورم مثلا نقل و قولهایی است که میگویند فلان موسسه اقتصادی و تجاری یا هواپیمایی ماهان برای آقای هاشمی است.
خب من میدانم که اینها را میگویند ولی خودمان که میدانیم اینها مال ما نیست آنها هم میدانند.
* برای خرید به پاساژها و مراکز خرید میروید؟
خیلی نمیروم.
* بیرون که میروید ناشناس میروید یا اینکه محافظ دارید؟
من یک راننده دارم. البته خیلی اصراری ندارم با راننده جایی بروم.
* پس چرا خانواده هاشمی هر کاری که میکند، انقدر مورد توجه قرار میگیرد مثلا حتی وقتی آقای هاشمی میخندد تعابیر مختلفی درخصوص خندههایشان میشود؟
یک عده از دوستان هستند که آقای هاشمی را خوب جلوه میدهند و خوب میبینند ولی بعضیها دشمن هستند میگویند فلان خانه مال آقای هاشمی است، دخترش این کار را کرده، پسرش اینجوری بوده، این مال اوست، خانهشان تجملاتی است، آقای هاشمی تجملگرایی را درست کرده و... من نمیفهمم منظور از تجملگرایی چیست؟ الان در خانه همه مردم یخچال است فرش هست، تلویزیون هست و طبیعتاً دیگر هیچ کس خودش لباس نمیدوزد، بلکه از بیرون میخرد اینها اصلا تجملگرایی نیست من نمیدانم تجملگرایی موردنظر آنها چیست شما میدانید؟
آخرین باری که مبلمان خانهتان را تغییر دادید، چه زمانی بوده است؟
ما اصلاً مبلمان را به آن صورت تغییر ندادیم. ما از اول که انقلاب شد در خانهمان مبل داشتیم. الان تقریباً 20 سال است که مبلمان را عوض کردیم. هنوز هم همان مبل را داریم.
* 20 سال است، بعد آن وقت این جوری میگویند و شما میخندید؟
نخندیم وقتی که میگویند خانه آقای هاشمی این جور و آن جور است؟ آدم خندهاش میگیرد چون میدانم که دروغ میگویند.
* هیچ وقت نگران نیستید یا نبودهاید که بقیه این حرفها را باور کنند؟
اگر کسی هم باور کند خودش مسئول است و به ما ربطی ندارد حالا بگویند برای خانه آقای هاشمی همه ساله رفتهاند مبل خریدهاند، خیلی مهم است؟ برای من اینها اصلا مهم نیست.
* آقای هاشمی زمان ریاستجمهوریاش حقوق میگرفت؟
لابد میگرفته، نمیدانم.
* الان میدانید حقوق میگیرند یا خیر، میدانید حقوقشان چقدر است؟
بله الان میدانم حقوق میگیرد ولی نمیدانم که حقوقشان چقدر است.
* یعنی به شما نمیگویند که حقوقشان چقدر است؟
من نمیپرسم که بگویند.
* خانم مرعشی آقای هاشمی از تیر 60 که آقای خامنهای ترور شدند تا تیر 88، 28 سال امام جمعه موقت تهران بودند نماز جمعههایی که میرفتند، شما هم میرفتید؟
همیشه نمیرفتم، فقط روزهای مخصوصی میرفتم مانند روز قدس.
* الان دوست دارید بروند نماز جمعه نماز بخوانند یا نه؟
من نظری ندارم هر طور خودش دوست دارد انجام بدهد.
* بحث این است که خودشان نمیخواهند بروند یا اینکه محدودیت رفتن دارند؟
نه محدودیت ندارد خودش نمیرود.
* آخرین سفری که با آقای هاشمی رفتید چه زمانی بوده است؟
همین دو هفته پیش با آقای هاشمی شمال بودم نه اینکه برویم بیرون قدم بزنیم.
* شما شمال ویلا یا خانه دارید؟
نه یکی از دوستان مهمان کرده بود و بعد هم یک شب رفتیم مهمانسرای دانشگاه آزاد.
* با توجه به اثرگذاری که خانواده هاشمی داشته و دارد چقدر راجع به مسائل مهم در داخل تشکیل جلسه میدهید راجع به انتخابات، اخبار و...؟
همه در خانواده هاشمی خودشان عالم هستند و احتیاج ندارند جلسه تشکیل بدهند.
* مثل چیزی که در فیلم تبلیغاتی آقای هاشمی اتفاق افتاد در مورد اینکه ایشان نامزد ریاستجمهوری بشوند یا نشوند هر کسی از بچهها یک نظری میداد.
نه آن یک تبلیغات انتخاباتی بود ماه رمضان بچهها تقریبا همیشه افطار میآیند خانه ما جمع میشوند ولی هر حرفی مثل سایر خانوادهها رد و بدل میشود و هر کس نظر خودش را میدهد.
* هیچ وقت شده بچهها را سرزنش کنید به خاطر حرفی که زدهاند کاری که کردهاند یا مصاحبهای که کردهاند؟
اگر صلاح باشد بله اگر نباشد نه سرزنش که نمیکنم میگویم که چرا مثلا این حرف را زدهاید. همه بچهها که نه، اگر هم کسی حرف زده فائزه بوده است.
* دوست دارید یک روز یک زن رئیسجمهور شود؟
من فکر میکنم زنان در این حوزه موفق نیستند. آنقدر مهم نمیدانم که یک زن رئیسجمهور شود و بعد بقیه زنان افتخار کنند این افتخار ندارد. خانمها باید خودشان افتخار بیافرینند اینکه افتخار نمیشود.
* به شما هیچوقت پیشنهاد نشد که در این سیو چند سال نامزد مجلس، شورای شهر و... بشوید؟
نه اگر هم میشد من قبول نمیکردم. یعنی آقای هاشمی زیاد در این برنامهها نیستند.
* وقتی دختر شما نماینده مجلس بود چه حسی داشتید؟
آن وقت هم که نماینده مجلس بود خیلی خوشحال نبودم.
* با شما مشورت میکرد؟
وقتی که مشورت میکرد من رد نمیکردم. خودش اختیار زندگیاش را دارد ولی خیلی خوشحال نبودم که حالا نماینده مجلس شود یا...