چهارشنبه 14 فروردین 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بخش فلسفه‌ی دانشگاه تهران، دکان علم‌فروشی و مدرک‌سازی، مجيد محمدی

مجيد محمدی
حداد در همان دوره‌ای که من دانشجوی کارشناس ارشد بودم تلاش خود را برای بالا رفتن از پله‌های قدرت در آغاز دوره‌ی رهبری خامنه‌ای آغاز کرده بود. او به خوبی می‌دانست که با کوبيدن سروش و ديگر نويسندگان و معلمان منتقد وضعيت موجود می‌تواند به دستگاه خامنه‌ای تقرب پيدا کند... حداد عادل حتی يک مقاله در مورد کانت ننوشته بود و بعد در دوره‌ی کارشناسی ارشد کانت درس می‌داد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ويژه خبرنامه گويا

مطالبی که من در اين نوشته عرضه می کنم مربوط است به سال‌های ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۹ که بخش فلسفه‌ی دانشگاه تهران را از نزديک به عنوان دانشجوی کارشناسی ارشد مشاهده و تجربه کردم. در باب سال‌های قبل و بعد آن سخنی نمی گويم اما خبر ينيز در مورد تغيير آن نشنيده‌ام بلکه هميشه از رو به وخامت رفتن آن گزارش‌هايی را ديده ام.

کسانی که مثل من سال‌های سياه زندگی در جمهوری اسلامی (نمی گويم ايران، چون حساب آن سرزمين را بايد از حکومتش جدا کرد) را پشت سر گذاشته و به دنيای آزاد پا گذاشته‌اند پس از پياده شدن از هواپيما تلاش می کنند خاطرات زشت و دردناک زندان و سياه چال و ويرانه‌ای به نام ايرانِ تحت حکومت دينی را به فراموشی بسپارند اما از هر چندی با يک نوشته يا عکس يا گفتگو با دوستی اين خاطرات زنده می شود.

مبادلات نوشتاری سروش و حداد عادل مرا به سال‌هايی بازگرداند که دانشجوی کارشناسی فلسفه در بخش فلسفه‌ی دانشگاه تهران بودم. فکر کردم بد نيست اندکی از سياهکاری‌های مسئولان و برخی معلمان دروغين اين بخش را که امروز در راس دستگاه‌های جمهوری اسلامی قرار دارند وابنمايم تا ادای دينی نيز به عبدالکريم سروش که بسيار از او آموخته (و در عين حال منتقد آرای وی نيز بوده‌ام) کرده باشم.

علی لاريجانی
بخش فلسفه‌ی دانشگاه تهران يکی از کارخانه‌های مدرک سازی برای مقامات جمهوری اسلامی بوده است (حداقل دو رئيس مجلس جمهوری اسلامی مدرک دکترای قلابی خود را از اين بخش گرفته‌اند). علی لاريجانی از اين بخش مدرک دکترا دريافت کرد اما حتی برای يک بار او را که دوره‌ی فوق ليسانس و دکترايش را در همان سال‌ها می گذراند در اين بخش مشاهده نکردم. او در اين سال‌ها در سپاه مشغول کار بود و همان کار را به حساب واحدهايش می گذاشتند. در واقع مسئولان بخش برای تحکيم ارتباطات خود با سپاه و نيورهای امنيتی به وی دکترای افتخاری دادند.

محمدجواد لاريجانی
يکی از هتاک ترين مقامات جمهوری اسلامی که امروز مسئول توجيه نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی در مجامع جهانی است (محمدجواد لاريجانی) در آن سال‌ها در بخش فلسفه در دوره‌ی کارشناسی ارشد ظاهرا منطق درس می داد. او از هجده هفته و هر جلسه سه ساعت، تنها هشت جلسه و هر جلسه يک ساعت به سر کلاس آمد و کتاب و متن و طرح درسی را نيز تعيين نکرده بود تا خود را موظف به تدريس آن نکند. او با اتومبيل دولتی وزارت خارجه می آمد و می رفت. در پايان ترم نيز به همه‌ی دانشجويان هجده (از بيست) داد تا همه راضی باشند بدون آن که امتحانی برگزار شود. نحوه‌ی حکومت داری اين افراد را از کم فروشی آموزشی و تقلب در برگزاری امتحان (که معلم موظف به انجام آن است) می توان فهميد.

داوری اردکانی
تبليغاتچی ديگری که در بخش فلسفه‌ی دانشگاه تهران ظاهرا معلمی می کرد و در آن سال ها رئيس بخش بود داوری اردکانی بود. او نيز قرار بود افلاطون درس دهد اما سطح بی اخلاقی و شارتالاتی آموزشی او حتی فراتر از محمد جواد لاريجانی بود و حتی يک جلسه هم برگزار نکرد و در پايان کار بدون امتحان به افراد بر اساس يک مقاله نمراتی را اعطا کرد. کسانی که مثل داوری يا بسياری از اساتيد اين بخش ذهن تحليلی نداشته و ندارند قدرت تدريس يک ساعت را نيز نداشتند و کلاس‌ها را نيز به بطالت می گذرانند (برای گرفتن ايده‌ای از کلاس های اين بخش نگاهی بيندازيد به فيلم "معلم بد" با بازی کامرون دياز). لفاظی‌های داوری را در کتاب‌هايش و ناسزاهايی را که به فيلسوفان داده در نظر بگيريد تا ببينيد ايا او ظرفيت يک ساعت تدريس فلسفه و گزارش علمی از آثار يک فيلسوف را دارد يا خير.

حداد عادل
حداد عادل کانت درس می داد. درس او عبارت بود از خواندن متن فارسی ترجمه‌ی خود از تمهيدات کانت که برای ترجمه‌ی آن کتاب به عنوان دکترا نائل شده بود (ببينيد در آن کشور چگونه مدرک دکترا می دهند و در عين حال ادعای پيشرفت علمی حکومت گوش جهانيان را پر کرده است). حداد عادل حتی يک مقاله در مورد کانت ننوشته بود و بعد در دوره‌ی کارشناسی ارشد کانت درس می داد. علی حقی از همدوره‌ای‌های من بود و همو به من گفت که حداد ترجمه‌ی او را از کتاب هارتناک دزديده و به نام خود چاپ کرده است. علی حتما تحت فشار يا ترس از عوامل اطلاعاتی بيت و برای حفظ شغل دانشگاهی‌اش مجبور به تاييد استقلال ترجمه‌ی حداد از ترجمه‌ی خود شده است.

حداد در همان دوره‌ای که من دانشجوی کارشناس ارشد بودم تلاش خود را برای بالا رفتن از پله‌های قدرت در آغاز دوره‌ی رهبری خامنه‌ای آغاز کرده بود. او به خوبی می دانست که با کوبيدن سروش و ديگر نويسندگان و معلمان منتقد وضعيت موجود می تواند به دستگاه خامنه‌ای تقرب پيدا کند. از همين جهت بود که به عنوان يکی از حاضران جلسه‌ی دفاع من از رساله‌ام (که در باب فلسفه‌ی نبوت از ديگاه عرفا و فلاسفه‌ی مسلمان است) به تفتيش عقايد من در باب نظرات سروش اقدام کرد و می خواست بداند تا چه حد من تحت تاثير آثار سروش هستم.

فقدان استانداردهای آموزشی
خوانندگان اين نوشته شايد از خود بپرسند که چرا ديگر دانش آموختگان اين بخش سخنی اين چنين از شارلاتانی آموزشی، دزدی از وقت کلاس، مدرک سازی و بيسوادی بسياری از ظاهرا معلمان آن بخش نگفته‌اند. روشن است: کسانی که هويت علمی خود را از اين بخش گرفته‌اند نردبام زير پای خود را خراب نمی کنند. من هرچه از فلسفه آموخته‌ام نتيجه‌ی مطالعات شخصی خودم و مباحثه با ديگر دانشجويان آن دوره (مثل محمدرضا بهشتی) بوده است (غير از کلاس‌های لاتين و يونانی باستان در انجمن فلسفه و برخی کلاس‌های دکتر سروش) و به هيچ يک از اساتيد آن بخش دينی ندارم چون حتی يکی از ظاهرا معلمان آن بخش روش تدريس و استانداردهای آموزشی را نمی شناخت. کلاس‌ها آن قدر از استاندارد علمی تهی بود که من در انتهای کلاس می نشستم و رمان و نمايشنامه و داستان کوتاه می خواندم (برای غير خودی‌ها و غير سپاهيان حضور و غياب انجام می شد).

وقتی شما چند سالی در دانشگاه پهلوی شيراز درس مهندسی برق خوانده باشيد (دو سال آن با استانداردهای علمی دانشگاه‌های امريکايی، البته پيش از انقلاب فرهنگی) و بعد به بخش فلسفه‌ی دانشگاه تهران در سال ۱۳۶۴ پا بگذاريد شوکه می شويد: نه متن درسی متناسب (کانت را با يک کتاب از خود وی به ترجمه‌ی حداد عادل نمی توان شناخت)، نه استادی که در دانشگاه ساعت پاسخ به سوالات دانشجويان داشته باشد، نه ارزيابی دانشجويان بر اساس حضور در کلاس و آزمون‌های منصفانه و نوشته‌هايش، نه منابع متعدد آموزشی، نه سيلابس (برنامه‌ی آموزشی کلاس) با مشخص کردن سير کلاس (که در دبيرستان‌های امريکا نيز عرضه می شود)، نه آزمون‌های تصادفی، و نه فرصت دادن به دانشجويان برای بحث با معلم، نه دادن تکليف مقاله نويسی، نه خواندن مقالات و حتی رساله‌ی دانشجويان (اطمينان دارم که حتی يکی از ناظران جلسه‌ی دفاع من متن رساله‌ام را نخوانده بود). وقتی معلمان همه چند شغله اند يا اگر شغل غير آموزش يندارند هفته‌ای ۳۰ تا ۴۰ ساعت درس می دهند چگونه می توانند مطالب دانشجويان را بخوانند؟

اساس آموزش در رشته‌های علوم انسانی در ايران جزوه نويسی بود (و احتمالا اين سنت سيئه ادامه دارد). با جزوه نويسی نمی توان دانشجوی محقق و با تفکر انتقادی و علمی در دوره‌های کارشناسی تربيت کرد اما در دانشگاه تهران در دوره‌ی فوق ليسانس هم جزوه نويسی (به رشته‌ی تحرير در آوردن تک تک سخنان معلم برای موفقيت در امتحان در درسی که متن درسی نداشت) رايج بود. اگر اينها را در نظر بگيريد بعد می فهميد که در اين بازار مکاره چه می گذشته است.

بخش فلسفه‌ی دانشگاه تهران در آن سال‌ها را (که البته چيزی در باب تغيير آن نشنيده‌ام) بايد به عنوان يکی از فجايع دانشگاهی به همه‌ی عالم معرفی کرد. جالب اينجاست که برخی از معلمان اين بخش با وصفی که از آنها رفت زير نامه‌ای را برای رئيس جمهور مصر تحت عنوان انديشمند امضا می کنند که او را به دنبال کردن الگوی فاجعه بار جمهوری اسلامی در مصر فرا می خواند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016