شنبه 29 تیر 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ادای دین به جبهۀ ملّی، محسن یلفانی

jebhe-melli.jpg
تاریخچۀ جبهۀ ملّی در عین حال مالامال از اختلاف‏ها و ناسازگاری‏های درونی و در نتیجه انشعاب‏ها و جدائی‏های پایان‏ناپذیر است. تنها نگاه گذرائی به برخی از این منازعات و کشمکش‏های داخلی می‏تواند ما را از آنچه گذشته افسرده و نسبت به آینده دل‌سرد کند :

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ویژه خبرنامه گویا

با یاد هوشنگ کشاورز صدر

(این مقاله اندک زمانی پس از درگذشت هوشنگ کشاور صدر نوشته شد و می‌خواست تا در عین حال بزرگداشتی از خاطرۀ این مبارز فرزانه باشد. انتشار آن مدتی به تاًخیر افتاد. اینک، سالگرد روز تاریخی سی‌ام تیر، شاید مناسبت دیگری فراهم آورد. م. ی.)

در میان دوستان و دوستداران پرشمار هوشنگ کشاورز صدر من جای کوچکی داشتم ولی حکایتی از او به یاد دارم که از زبان دیگران نشنیدم. در همان سال‏های اول تبعید روزی به کریم سنجابی، از پیران مکتب فکری‏اش، که در سال‏های کهولت از ایران فرار کرده بود ولی آرزو داشت پس از مرگ جسدش را به ایران بازگردانند و در آنجا به خاک بسپارند، گفته بود : «آقا، این فکر را از سر به در کنید. بگذارید شما را هم در همین جا دفن کنند - در میان این هزاران ایرانی که قبرهایشان در چهار گوشۀ عالم پراکنده است. تا آنها که بعدها بر این قبرها می‏گذرند، بینند و بدانند که این قوم کوردل و تبهکار با فرزندان میهن چه کرد.» حدود سی سال بعد هوشنگ کشاورز صدر خود بر این پیمان استوار ماند و در حالی که به گفتۀ همسرش نام «ایران» را تکرار می‏کرد، آخرین نفس‏ها را کشید و در گورستانی دوردست در فلوریدای ایالات متحدۀ آمریکا به خاک سپرده شد.

در این سی و چند سال بسیار سنحابی‏ها و کشاورزها این پیمان ناگفته را پاس داشتند. عطای حکومت شرارت و خدعه را به لقایش بخشیدند، پناهندگی سیاسی در کشورهای بحران‏زده و تنگ‏نظر غربی را بر مرگ و تهدید و خفت و خواریِ حکومت ملّایان ترجیح دادند و سرانجام دور از میهن و مردم خویش سر در نقاب خاک کشیدند.

آیا قرار است که برجسته‏ترین رویداد کارنامۀ ما تبعیدیانِ حکومت اسلامی به همین مرگ‏ها و مراسم پرشکوه و جانگدازی که بر اثر آنها بر پا می‏کنیم، خلاصه شود؟ آیا قرار است که حاصل زندگی سیاسی هوشنگ کشاورز صدر، که همان مراسم یادبودش در پاریس نشان داد از چه وجهه و اعتبار و نفوذ و محبوبیتی برخوردار بوده، به همان جلسه، و چند جلسۀ دیگر در کشورهای مختلف، و سنگی بر گوری در یکی از چهار گوشۀ جهان ختم شود؟

اگر چنین است، نباید اعتراف کنیم که برنامۀ - سازمان‏یافته یا خودبخودیِ- حکومت اسلامی برای بیرون راندن بخش بزرگی از نیروی سیاسی آگاه و مدرن جامعۀ ایرانی تحقّق یافته و از این راه سلطه و فعّال مایشائی رژیم آسان‏تر و حتّی تضمین شده است؟

در برابر این پرسش‏ها و بسیار پرسش‏های دیگر از این دست، نمی‏توان دست روی دست گذاشت، اختیار رویدادها را به دست روزگار سپرد و نهایتاً با شرکت در مراسم یادبود بزرگانی که، دریغ، در این سال‏ها رفتنشان سرعت شتاب‏آمیزی به خود گرفته، دل خوش کرد. اگر تحمّل پناهندگی و تبعید به معنای مقاومت در برابر سلطۀ خدعه و جهل به خودی خود به اصطلاح حامل ارزشی است، پذیرفتن مرگ در تبعید، به مثابه آخرین تیر ترکش این مقاومت، سخت تلخ و ناامید کننده است.

گفته‏اند و راست هم هست که هوشنگ کشاورز صدر از اعضای فعّال و پی‏گیر جبهۀ ملّی بوده و تا آخر به آرمان‏های جبهۀ ملّی و رهبر تاریخی آن دکتر مصدق وفادار بوده است. (دوستان چپ مایلند تصریح کنند که آن زنده یاد فعالیت سیاسی‏اش را در سازمان جوانان حزب توده شروع کرده و بعد به جبهۀ ملّی پیوسته و در آنجا نیز به جناح یا گرایش چپ جبهۀ ملّی تعلّق یا تعلّق خاطر داشته است.)در مراسم یادبود هوشنگ کشاورز نیز که متناسب با شخصیتی محبوب و صمیمی و کوشا و پاک‏صیرت چون او، برگزار شد، بسیاری از سخنرانان از همکاری‏‏شان با او در جبهۀ ملّی سخن گفتند. با اینکه همۀ این بزرگواران، همچون خود هوشنگ کشاورز صدر، در انقلاب 1357 نیز شرکت کرده بودند، بخش عمدۀ خاطراتی که از وی نقل می‌کردند، مربوط به فعالیت جبهۀ ملّی در سال‏های 1339 تا 1342 بود. گوش دادن به سخنان این بزرگواران، به قول معروف، این احساس را در آدم ایجاد می‏کرد که آنان، و مطمئناً خود هوشنگ کشاورز نیز، سخن گفتن از جبهۀ ملّی را، که فعالیت‏هایش به جائی هم نرسید و به «شکست» انجامید، بسی خوش‏تر می‏دارند تا شرح خاطرات مربوط به انقلاب اسلامی که نزدیک‌تر و زنده‌تر بود و به «پیروزی» هم رسید.

این ملاحظه، نه بهانه، که دلیل مسلمی است بر این که باید یک بار دیگر به آن هویت یا نیرو یا مجموعۀ سیاسی‏ای بیاندیشیم که به زندگی هوشنگ کشاورز صدر شکل و معنی داد و دوستان و دوستدارانش همچنان با علاقه و افتخارِِ، هر چند با آمیزه‌ای از تاًسف و حسرت، از آن سخن می‏گویند:

تاریخچۀ جبهۀ ملّی، بجز در دو سال و چند ماه نخست‏وزیری دکتر مصدّق، قصّۀ پر از آب چشم ناکامی‏ها و جدائی‏ها و شکست‏هاست. حتّی همان دو سال و چند ماه هم بیشتر به منازعه و رقابت و اختلاف و تفرقه گذشت. امّا این سابقۀ تلخ و پریشان، که البته به هیچوجه به جبهۀ ملّی اختصاص ندارد و سرنوشت مشترک همۀ سازمان‏ها یا تشکیلات آزادی‏خواه مملکت ماست، نمی‌تواند مانع پذیرفتن این حقیقت آشکار باشد که از انقلاب مشروطیت به این سو، حبهۀ ملّی معتبرترین و پایدارترین تشکّل سیاسی بوده است که آزادی‏خواهان ایران توانسته‏اند برای رسیدن به حق حاکمیت مردم، تاًمین حقوق و آزادی‏های اولیه، استقرار قانون و... برپا کنند.

جبهۀ ملّی از لحاظ تاریخی با دو دشمن اصلی و آشتی‏ناپذیر روبرو بوده که به چیزی کمتر از نابودی تام و تمام آن رضایت نمی‌داده‏اند : استبداد سلطنتی و ارتجاع مذهبی، که گاه به اتفاق و گاه به تنهائی، در این کار موفق شده‏اند – هر چند که جبهۀ ملّی، به اقتضای شیوۀ اعتدالی و مسالمت‌آمیز خود، همواره آمادۀ تحمّل و مایل به سازش و همکاری با هر دوی آنها بوده است. شاه و درباریان و کسان دور و بر آنها مبارزۀ ضد استعماری دکتر مصدق را برنمی‏تافتند و اصولاً بقای خود، و شاید هم بقای مملکت، را در گروی وابستگی به انگلستان و آمریکا می‏دانستند. ارتجاع مذهبی، در عین حال که نمی‌توانست در مبارزۀ ضد استعماری با جبهۀ ملّی همراه نباشد، اصولاً آن را به عنوان یک نیروی سکولار سراسری لامحاله رقیب غیرقابل تحملّی برای خود می‏دانست. دشمن نخست در کودتای 28 مرداد و دشمن دوم در انقلاب اسلامی ضربت مرگبار خود را بر جبهۀ ملّی وارد کردند.

جز اینها باید از دشمنی کینه‏ توزانۀ حزب توده با جبهۀ ملّی یاد کرد که اگر چه بعد از قیام سی تیر 1331 اصلاح و تعدیل شد و در دوران کوتاه (1339-1342) نیز تلاش‌هائی برای همکاری صورت گرفت، ولی در نهایت اختلاف آشتی‌ناپذیر ایدئولوژِیک از یک سو، و دنیای دو قطبی دهه‌های جنگ سرد، که خواه ناخواه حزب توده را به پیروی کورکورانه از اتحاد شوروی می‌کشانید، از سوی دیگر، همه گونه دلیلی برای مقابلۀ این دو نیرو فراهم می‌کرد.

امّا دشواری کار جبهۀ ملی تنها به رو در دروئی با این دشمنان محدود نمی‏شود. تاریخچۀ جبهۀ ملّی در عین حال مالامال از اختلاف‏ها و ناسازگاری‏های درونی و در نتیجه انشعاب‏ها و جدائی‏های پایان‏ناپذیر است. تنها نگاه گذرائی به برخی از این منازعات و کشمکش‏های داخلی می‏تواند ما را از آنچه گذشته افسرده و نسبت به آینده دل‌سرد کند :

در سال 1340، در پی اندک گشایشی در فضای سیاسی که بر اثر آن جبهۀ ملّی فرصت می‏یابد فعالیت خود را از سرگیرد و به موفقیت‏هائی هم نائل ‏شود (میتینگ میدان جلالیه، انتخاب الهیار صالح به نمایندگی مجلس شورای ملّی...)، مهندس بازرگان و چند تن از دوستانش که تا آن زمان عضو جبهۀ ملّی بودند و بی هیچ مشکلی با آن همکاری می‏کردند، «نهضت آزادی ایران» را تشکیل می‏دهند. هدف آنان از تشکیل این سازمان جدید قاعدتاً این بوده که هم به ایمان و علاقۀ مذهبی خود مجال بروز آشکارتری در صحنۀ سیاسی دهند و هم از طریق مذهب کسان بیشتری را به فعالیت سیاسی بکشانند. در این که نیت آنان خیر بوده و نظر سوئی هم نسبت به جبهۀ ملّی نداشته‏اند و همگی نیز افرادی متّقی و درستکار بوده‏اند، تردیدی نیست. در ضمن آنها همچنان خود را جزو جبهۀ ملّی می‏دانسته‏اند و اندک زمانی بعد این مسئولان جبهۀ ملّی بودند که برای حضور آنها در صفوف جبهه اشکال ‏تراشی می‏کردند. امّا برای دریافت تاًثیر نهائی تشکیل نهضت آزادی بر جبهۀ ملّی، همچنانکه بر سرنوشت تمامی جامعه، باید هفده سالی می‏گذشت. در جریان انقلاب اسلامی بود که نقش تاریخی نهضت آزادی به عنوان اسب تروآئی که مذهب را در ارتجاعی‏ترین و خشن‌ترین نمودهای آن وارد صحنۀ سیاسی کرد، و شد آنچه شد، آشکار گردید.

در همین سال‏های 1339 تا 1342 اختلاف‏های زیادی میان مسئولان و فعالان جبهۀ ملّی بروز کرد. به طور خلاصه نسل جوانی که در این سال‏ها به مبارزۀ سیاسی روی آورده بود، رهبران و مسئولان قدیمی را بیش از حد میانه‏رو و محافظه‏کار می‏دانست و مشتاق بود که عمل سیاسی با صراحت و قاطعیت بیشتری همراه باشد. این اختلاف سلیقه، تا آنجا پیش رفت که مسئولان قدیمی از کار کنار کشیدند و جوانان که دیگر رخت جبهۀ ملّی را به قامت خود تنگ می‏دیدند، به شیوه‏های افراطی مبارزه روی آوردند. (زنده یاد هوشنگ کشاورز صدر، که محبت خود را نسبت به این جوانان همواره حفظ کرد، تعریف می‏کرد که تا آن زمان صفت «افراطی» در کار سیاست مذموم شمرده می‏شد و معمولاً برای تقبیح کسانی که حدود عقل و منطق و مصلحت را رعایت نمی‏کردند، به کار می‏رفت.) اختلاف میان مبارزان نسل جدید و رهبران قدیمی از جبهۀ ملّی به نهضت آزادی هم منتقل شد. حاصل نهائیِ این گرایش به قاطعیت، که منطقاً می‏بایست به قهر هم کشیده می‏شد که شد، تشکیل دو سازمان انقلابی چریک‏های فدائی خلق و مجاهدین خلق بود. شهرت و محبوبیت – و نه نفوذ و اعتبار - این دوسازمان، که البته بیش از هر چیز از برداشت‏های سیاسی بلندپروازانه ولی زودگذر آن دوران نشاًت می‏گرفت – که اختصاص به ایران هم نداشت و سراسر «جهان سوم» و حتّی محافل «مترقّی» کشورهای غربی را نیز در بر گرفته بود - جبهۀ ملّی را در محاق کامل قرار داد. چنانکه این تصور پدید آمد که این جبهه نقش تاریخی خود را، بد یا خوب، بازی کرده، دورانش به سر رسیده و فاتحه‌اش خوانده شده است.

امّا دو سازمان چریک‏ها فدائی و مجاهدین خلق پنج شش سالی بیشتر دوام نیاوردند. علت این جوانمرگی هم بیش از ضربات بی‏رحمانۀ ساواک، فاصلۀ نجومی برنامه و به اصطلاح پلاتفرم آنها با واقعیت جامعۀ ایران بود. در واقع، هنگامی که در اواخر بهار 1356 با انتشار نامۀ سه نفری کریم سنجابی و شاپور بختیار و داریوش فروهر خطاب به شاه، جبهۀ ملّی فعالیت خود را از سر گرفت، از چریک‏ها و مجاهدین چیز زیادی باقی نمانده بود. (امّا همانچه باقی مانده بود، به یمن فضائی که به ابتکار رهبران جبهۀ ملّی و دیگر آزادی‏خواهان میانه‏رو نظیر آنها ایجاد شده بود، بیشترین استفاده را برد. گو این که در این «استفاده» سهم شیر نصیب آیت‏الله خمینی و پیروانش شد که توانائی و اشتهای انقلابی‏شان بسی بیشتر از فدائیان و مجاهدین بود، که این همه داستان دیگری است و در جای دیگری گفته شده است.)

تنها چند ماهی پس از سر گرفته شدن فعالیت جبهۀ ملّی در سال 1356، یک بار دیگر گوئی زمین زیر پای آن خالی شد. جامعۀ آشنا و مخاطب معمولی و تاریخی جبهۀ ملّی با سرعتی جنون‏آمیز در مسیری پیش‏بینی نشده و غیرقابل کنترل به حرکت درآمد. جبهۀ ملّی در مقابل وضعیتی قرار گرفت و مجبور به انتخاب‏هائی شد که هیچ گونه آمادگی‏ای برای آنها نداشت. در یک سو، بهمن انقلاب اسلامی بود که تنوره‌کشان سرازیر شده بود و همه چیز را در خود می‌پیچید و با خود می‌برد، و در سوی دیگر شاهنشاهی که در سراشیب سقوط به هر چه دم دستش می‏رسید چنگ می‏زد و با خود به درون پرتگاه می‏کشید. سازش کریم سنحابی با آیت‏الله خمینی، شرط‌ها و تردیدهای غلامحسین صدیقی در پذیرفتن نخست‌وزیری شاه، و مهمتر از همه، اشتباه مرگبار شاپور بختیار در پذیرفتن همین مسئولیت، که نتیجۀ از پیش آشکار آن نه حتّی یک دولت مستعجل، که تنها یک دولت محلّل بود، نشانه‏های تراژیک تنگنا و انزوائی بود که نیروهای گریزنده از مرکز در طول دهه‌ها برجبهۀ ملّی تحمیل کرده بودند. به خواننده‏ای که این چند سطر را نشانه و دلیل آشکار ناتوانی جبهۀ ملّی و تاًییدی بر این می‏داند که جبهۀ ملّی دلیل وجودی خود را از دست داده و عمرش به آخر رسیده بود، یادآور می‏شویم که وضعیت جبهۀ ملّی در این هنگام انعکاس طابق‏النعل بالنعل وضعیت آن بخش از جامعه بود که مخاطبان سنتی آن را تشکیل می‏دادند. (به نظر زنده یاد هوشنگ کشاورز صدر مخاطبان یا طرفداران، همچنانکه فعّالان جبهۀ ملّی، عمدتاً و سنتاً در دو پایگاه دانشگاه و بازار متمرکز بودند، که در آن برهۀ زمانی اولّی بوسیلۀ فدائیان و مجاهدین و دومی بوسیلۀ روحانیت مصادره شده بودند.) به طور کلّی پایگاه اجتماعی جبهۀ ملّی همان طبقۀ متوسط جدید - با به یاد داشتن همۀ شرط و شروط و تسامحی که به کار بردن اصطلاح طبقه می‌طلبد - بود که در آشوب برآمده از انقلاب، وضعیتی بهتر از دانشگاه، چه رسد به بازار، بازار نداشت.

جبهۀ ملّی هنوز از زیر بار جدائی شاپور بختیار کمر راست نکرده و زیر بار همکاری با آیت‌الله خمینی تلوتلو می‏خورد که در 14 اسفند 1357 در مراسم بزرگداشت زادروز دکتر مصدق در احمد آباد اعلام تشکیل «جبهۀ دموکراتیک ملّی» را همچون ضربه‌ای از پشت احساس کرد. یک بار دیگر فرزندان معنوی دکتر مصدّق، در پی آرمان‏های دور و دراز انقلابی، سرکردگان قبیلۀ او را با امیدها و انتظارات متواضعانه و معقولشان‌، تنها گذاشتند.

غیرممکن شدن ادامۀ همکاری با رژیم اسلامی و تصمیم جبهۀ ملّی در خروج از دولت موقت انزوای هر چه بیشتر آن را در پی آورد. تا آنجا که در روز 25 خرداد 1360 هنگامی که جبهۀ ملّی، در اعتراض به لایحۀ قصاص، مردم را به تظاهرات فراخواند، آیت‏الله خمینی، سرمست و سیراب از قدرت بادآوردۀ انقلاب، با یک اشاره آن را مرتد خواند و از صحنه بیرون راند و صدای هیچ کس هم برای دفاع از هیئتی که بیش از سه دهه نماد بهترین و برجسته‏ترین آرمان‏های ملّت ما شمرده می‌شد، برنخاست.

این خلاصۀ شتابزده و جانب‌گیرانه از تاریخِ مهمترین و پربارترین تاًسیس سیاسی آزادی‌خواهانۀ تاریخ معاصر مملکت ما طبعاً نمی‌تواند مورد قبول یا حتّی توجه کسانی باشد که از دور یا نزدیک در نیروها و جریان‌هائی شرکت داشتند که از جبهۀ ملّی جدا شدند و در اینجا به آنها اشاره شد. امّا می‌تواند، در روزگاری که همگان در پی یافتن حبل‏المتینی برای گریز از انزوا و تفرقۀ چاره‏ناپذیر به هر سو سر می‏سایند و دست خالی باز می‏گردند، بهانه‌ یا مقدمه‌ای برای بازنگری و به خودآمدن نسبت به ظرفیت‌های موجود و در دسترس باشد. کسانی هم که به کار بردن اصطلاح ثقیل «حبل المتین» را برای آن هیئت متواضع و ناتوانی که امروز از جبهۀ ملّی باقی مانده، مبالغه‌آمیز و بی‌خردانه می‌دانند، کافی است به حاصل تلاش‌های این سی و چند سالۀ خود بیاندیشند و درجۀ آشفتگی و ناتوانی سازمان‌ها و تشکل‌هائی را که در این سال‌ها سربرآورده‌اند و فرو خفته‌اند، با بازماندۀ جبهۀ ملّی مقایسه کنند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016