گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
21 آبان» حضوری چشمگیر در فرصت تبعید، نگاهی به اثری منتشر نشده از داریوش کارگر زرین قلم، مهدی استعدادی شاد30 دی» گردونۀ حرمان و حرص جنسی، نگاهی به يک فيلم مستند، مهدی استعدادی شاد 4 مرداد» کشمکشهای قديمی بر سر شعر معاصر، مهدی استعدادی شاد
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! کين عزرائيلهای قلابی و پائيز قاتل سالار، مهدی استعدادی شاداز وداع ناخواستۀ فرهيختگانی بیجايگزين میگوئيم؛ از تفضلی و از مختاری، از سعيدیسيرجانی و از پوينده، از مجيدشريف و از احمدميرعلايی، از غفارحسينی و ديگر فرهنگ-ورزان هم سرنوشت میگوئيم که براستی اين چنين بودهاند: فرهيختگانی بیجايگزين؛ و دوباره بزبان حافظ میخوانيم که "کوشش آن حق گزاران ياد باد"
متن سخنرانی هفتم دسامبر در پاریس به دعوت انجمن دفاع از زندانیان سیاسی عقیدتی در ایران
آنهم بخاطر دعوتشان تا در پانزدهمين سالگرد رخدادی که به قتلهای سياسی زنجيرهای معروف گشته سخنی بگويم. از بزرگتران و پيشکسوتان حاضر و غايب خود نيز کسب اجازه می-کنم که در پاريس راهنما و آموزگار چندی داشته و دارم. اميدوارم که سخنم ايشان را خجلت زده شاگرد کُند ذهن نکند. *** در اين روزهای پائيز، خانوادههای قربانيان قتلهای سياسی زنجيرهای برای چندمين بار به دادخواهی فراخوان میدهند. نهادهای مدنی و حقوق بشری نيز اين هدف و چشمانداز را دنبال می-کنند که پروندۀ جنايت را سرانجام به دادگاهی عادلانه بکشانند و نه فقط مجريان بلکه آمران آن را نيز با کيفری درخور روبرو سازند. بنابراين ما، همچون جزيی از يک کليت پويا، دممان اکنون گرم است که دغدغهٔ حقيقت داريم. مانند تمامی ناظران و شاهدان تاريخی رفتار رژيم مسلط بر ايران گرد هم آمده تا با دادخواهی همصداشويم و حق کُشی حاکمان راانگشت نشان کنيم. *** البته اينجا نمیخواهم سخنی بگويم که به سمت و سوی مرثيه خوانی میرود. با اينکه در گفتن اينجانب، سخن از مرگ و کُشتن است؛ در نتيجه، و با تکيه برسرودۀ حافظ، کام از تلخی غم چون زهر میگردد. *** ايشان، به آشکاری آثارشان، جانهای آزادهای بودهاند که قربانی کين و نادانی کسانی گشتهاند که نام ديگری جز عزرائيلهای قلابی و دست-ساز رژيم حاکم برازندهشان نيست. میدانيم فرهيختگان يادشده، در جمع خود، به مُردن طبيعی ناشی از کهولت سنی يا به علت بيماری که هر انسانی را به سرنوشتی محتوم میرساند از دنيا نرفتهاند. ايشان، و بسياری ديگر، قربانيان روند حاکميتی بودهاند که اين سی ساله در ايران بيداد کرده و ماشين کُشتار به راه انداخته است. سبب مپرس که چرخ از چه سُفله پرور شد *** در يادبود قربانيان، البته، جايی برای حاشيهروی و اشاره به اظهارنظر خودنمايان صحنۀ سياست نيست. افرادی که، طبق خوشامد ارباب روز يا بنا بر منافع شخصی و فرقهای، به خود اجازه میدهند رويدادهای تاريخ را ارزيابی و قضاوت کنند. اما آنجايی که اين ارزيابیها و داوریها به محکوميت نادرست قربانيان منجر میشوند يا رفتار حاکميت را وارونه جلوه میدهند و تهاجمش را واکنش «فرشته» به مخالفان «ديوسيرت» میخوانند، خاموش ماندن جايز نيست. بنابراين بیاعتنايی پيشه نبايد کرد. به جا و به وقتش، پتۀ اين به اصطلاح ارزيابی و داوریها روی آب خواهدافتاد. بواقع سخنگويان اصلاح طلبی حکومتی پنداربافانه آب در هاون می-کوبند. چرا که خيالی باطل در سر میپرورانند. اينکه با نشان دادن لطف به حاکمان و توجيه آنان، ايشان را از بيداد دور و سوءسابقهشان را پاک خواهند کرد. آن دار و دستهای که اين سالها به خارج مهاجرت کرده است و امورات خود را با صدقۀ کشورهای غربی میگذراند، تکيهگاهی محکم و استدلالی بینقص ندارند. تبعيديان، به روشنی سایۀدست و امضاء ايشان را میخوانند. آشکارا میدانند جريان مسلط بر سياست غرب، که در پی صدور ايده و سبک زندگی باب ميل خود است، به مهاجران سازشکار و دوجانبه جايزه میدهد. مديريت غربی، حتا نهاد و رسانه فارسی زبان راه میاندازد تا برگهایبازی بيشتری در قمار ديپلماسی با بنيادگرايان تمام خواه در دست داشته باشد. منتها بوقت ايجاب منافعش میتواند تمام اين کارت-های بازی را بسوزاند. در سویديگر اين آشفتهبازار و داد و ستد قمارخانهای، اما بنيادگرايی پراگماتيست کمين کرده است. و امان از دست وقاحتش؛ که رو در روی مردمان دم از اُمت مسلمان و نفی ملت و کشور میزند ولی از جان و ثروت ايران خود را فربه و آماد میکند. بهر حالت در جدل با مشاطهگران تطهير رژيم حاکم کافی است که فقط فاکت و مدرک زير را نشان داهيم و بر آن تاکيد کنيم. اينکه هيچکدام از بيشمار فرهيختهای که دراين دهههای سلطه نظام خليفگانی سربه نيست شده، اهل مبارزۀ مسلحانه نبوده است! ابزارشان، قلم و کاغذ بوده است و هنری که داشتهاند! هر کدامشان، مثل هر انسان ديگری، يک کيفيت خاص و خودويژه را نمايندگی کرده است. اين اشاره بويژه برای آن دسته از تحليلگران لازم است که يقه میدرند تا معنای «رژيم کُشتار» را از روی تعداد کُشتهشدگان تعيين کنند. در حالی که انسان واحد کمّی نيست تا با جمع و ضرب تعدادش به نتيجهای رسيد. همانطور که گفتيم انسان يک کيفيت است و حرمتش برابر همان جان و حضور پايمالشدهاش است. جان و حرمت انسان موضوع رياضی و آمار نيستند. فهميدن اين نکته سخت نيست. براستی هر انسانی در گفتگويی ميان «من» و «خود» میتواند به درک و دريافت لزوم برسميتشناسی ديگری برسد. میتواند بفهمد که احترام حرمت غير خود، چه امر ضروری و لازمی است. کافی است در زيست جهان خود بپای اين ديالوگ خردمندانه بنشيند. *** در ادامه خواهيم ديد که حاکميت «بیداد» دو جنبه و معنای متفاوت دارد. بيداد، يکی به معنای بیعدالتی نسبت به حکومتشوندگان است. و کدام بیعدالتی بالاتر از استاندن جانشان؟ بنابراين از آنجا که بين مُردن طبيعی و کُشته شدن به دست غير فرقی تمايز بخش وجود دارد، کار کُشتهشدگان فقط با مرثيه خوانی و تسلاگويی به سرانجام نمیرسد. وجدان انسانی، برای رعايت حق و حقوق قربانيان و پيشگيری از فاجعه در آينده، در انظارعمومی به دادخواهی میپردازد تا قاتلان و مديرانشان در دادگاهی صالح به مجازات برسند. اين تعيين و تکليف حقوق و کيفردهی اما چون به قتل سياسی می-پردازد، نمیتواند خود را بینياز از صراحت بيان و شفاف گويی در مورد سيستم و نظام حاکمی بداند که ايدئولوژی و جهانی بينیاش محرک اصلی اين قتل و کُشتارها بوده است. *** در روابط ديپلماتيک، مفهوم سرهمبندی شدۀ «جمهوری اسلامی» به عنوان لقب رسمی نظام حاکم بر ايران منظور میشود. شکل اختصاری اين مفهوم، که در زبان غير رسمی دگر انديشان هم کاربرد يافته، «جيم الف» است. البته به علت سوء سابقههايی که جيم الف تاکنون داشته در «زبان مخفی» و در بيان لفظ جيم الف سرنش و تمسخر نيز جاری است. جيم الفی که در شناخت تاويلی و اشارههای ضمنیاش، البته، به امر جنايت و ارعاب برساخته مديران نظام نيز میرسد. باری. در چارچوب همين «جيم الف»، که جنايت و ارعاب را برای شکل بخشيدن و تداوم خود به کار بسته، نه تنها با اشراف و حقطلبی صاحبمنصبان روبرو نيستيم بلکه امر تقليلگرايی و نيرنگبازی از آغاز کار ابزارشان بوده است. ايشان در واقع از همان همهپرسی اوليه که «رفراندوم آری يا نه به جمهوری اسلامی» نام گرفت، روش تقليلگرايی و نيرنگبازی را به خدمت گرفتند تا طيف گستردۀ مردم را بيخبر از شکلهای کشورداری در جهان معاصر نگه دارند. تقليلگرايی اما فقط در آن رفراندوم يا رويداد شکل بخشنده به جيم الف نقش بازی نکرده است. در حقيقت به درازای زمانهای که خليفه مدعی نمايندگی و جانشينی خدا بر ايران فرمان رانده، همواره تقليلگرايی ابزاری برای توجيه تبهکاری، ناکارآمدی و بیلياقتی مسئولانی بوده است. اينکه معترضان را سرکوب کرده، کشور را به قهقرا برده و آن را در معرض فجايع زيستبومی و جنگی قرار داده، برای ناظران بيطرف واقعيتی روشن است. اعدامهای چندين و چند نفره، تبعيض قانونی شده عليه زنان، جوانان و اقليتهای قومی و عقيدتی، آلودگی هوای شهرها و کاهش وحشتناک منابع آب کشور ديگر در شمار اخبار و دانستنیهای هر روزۀ ما هستند. درک و دريافت اين نکته دشوار نيست که اين فاجعهها و عارضهها، در کنار گرد و غباری که حرکت ريزگردها در کشور ناميده میشود، چشمانداز آتی مملکت را تيره و تار سازند. با اين چشمانداز که اساس حيات عمومی ما را به مخاطره افکنده، آن ضرب المثل تمسخر آميز هم مصداق يافته است که «نان برای خوردن نداريم ولی پياز میخوريم اشتهايمان باز شود». چانه زدن با غرب و شرق بر سر غنی سازی اورانيوم که میتواند به ساختن بمب اتمی و کاربرد انرژی پُر خطر هستهای نيز منجر شود، همان پياز اشتهاآور برای اکثريت مردمانی است که در ايران امروزی زير خط فقر زندگی میکنند. آنهم در ايرانی که هنوز حق طلبی به سرچشمۀ فتواها و دستورجنايت-ها نرسيده است. آنهم پس از پانزدهسال دادخواهی خانوادههای قربانيان قتلهای سياسی زنجيرهای و رجوع به قوۀ قضائيه کشور. *** بواقع نيرنگ تقليلدادن پروندۀ قتلهای سياسی زنجيرهای به کار «عده-ای عوامل خودسر» در وزارت اطلاعات، فقط لاپوشانی کردن سهم آمرين نيست بلکه نمونهای از تقليلگرايی همه جا گستر رژيم حاکم است. نکتۀ زير ناگفته نماند. اينکه پس از آنهمه جار و جنجال تبليغاتی در مورد «دولت اعتدال و تدبير»، درهفتههای اخير سيل جنون آميز اعدامها به راه بوده است. برغم قول گرهگشايی از انسدادها، حتا اجازه برگزاری مراسم متعارف يادبود به خانواده قربانيان داده نشده است. شاهد اين مورد، همانا اعتراض پرستو فروهر به کارشکنیها مقامات و محدودسازی مراسم يادبود پدر و مادرش است. پدر و مادری که قربانی جنايتی وحشيانه گشتهاند. *** در هر صورت، در اين روند قهقرايی، تغييرات و تفاوتهايی نيز بوجود آمده است. يکی از اين تغييرات و تفاوتها، تمايز در درک و دريافت فصلهای سال است. نسل پيشکسوت در مبارزۀ اجتماعی- سياسی، نسلی که امروزه بيش از شصت و هفتاد سال دارد، با رنج کودتای مرداد سی و دو و پيامدهايش زيست. استعارۀ فصل زمستان، برای نسل پيش، توصيفی مناسب برای ترسيم چهرۀ سخت و ناگوار زندگی بود. چنان که فضای پيش آمده پس از مرداد معروف (ماه ميانی تابستان) نيز در شعر شاعر برجسته و زبان دانی همچون مهدی اخوان ثالث زير سقف زمستان جای میگرفت که: «هوا بس ناجوانمردانه سرد است. ... نفس کز گرمگاه سينه میآيد برون، ابری شود تاريک. اکنون اما برای نسل ما، و البته زندهماندگان نسلهای پيش، تمامی فصلهای سال ناگوار گشتهاند و اندوه همچون سايه با ما است. چرا که زندگان شوربخت اين سالها به تابستانهای دههٔ شصت بخاطر کُشتن بيشمار زندانيان اسير داغدار شدند. در پائيز هزار و سيصد و هفتاد و هفت خورشيدی از بيرحمی قتلهای پی در پی اهل سياست و فرهنگ دندان خشم بر لب گذاشتند تا سپس، با آشکار شدن دامنه قتلها و جنايتها در اين دههها، به حس انزجاری از رژيم حاکم برسند که هيچ فصلی را در سال بدون خونريزی و کشتار نگذاشته است. *** در حاشیۀسخن اين نکته را نيز بگويم که بواقع يکی از علتهای گرايش آزاديخواهان ايرانی به نوزايی و رُنسانسطلبی امروزی در اين نکته نهفته است که نظام خليفگانی تا توانست دگرانديش و غيرخودی کُشت. اکنون از فرط کُشته دادن به صرافت نوزايی و تولدی ديگر افتادهايم. گرچه اشارهٔ تکميلی زير را نيز در اين رابطه بايستی افزود. اينکه در ميان جباران و ديکتاتورهای قرن بيستم آيت الله خمينی کمتر نظير دارد. زيرا در موعظهای معروف از افسوس خود علنی گفت که چرا برخورد شديدتری با مخالفان نکرده است. بنابراين غصه میخورد که چرا بيشتر نکُشته است. در حالی که در همان دوران مريدانش سعی در «پاکسازی» جامعه بزعم خود داشته و هر به اصطلاح ناپاک و بدکارهای را سر خود حذف کردهاند؛ حذف از صحنۀ زندگی. اشارهام به اعترافاتی است که سردار سپاه احمدی مقدم (فرمانده «ناجا») بتازگی کرده و يادآور شده که برادرنی در اين سالها بودهاند که، به خيال انقلابی عمل نکردن قوۀ قضائيه، به ميل خود تصميم گرفته و در گوشه و کنار کشور آدم کشتهاند. اينجا از آن لحظههايی است که بايد سکوت و تامل کرد. نمیشود گفت بگذريم. بواقع نمیشود وقتی تعداد و هويت خيل قربانيان روشن نيست، به سخن ادامه داد و در ادامه با عبارتهای معمولی چون «از اين گذشته» يا «سوای اين مسئله» صحبت را پی گرفت. اينجا لحظۀ بُهت است. سخن قطع خود به خود قطع میشود. ايکاش میشد اين لحظه سنفونی «رکويم» موتسارت را میشنيديم تا بُهت ما زبانی هنری بيابد. فقط هنر است که ما را از دست وحشت جنايت و سرخوردگی و بيزاری از همه چيز در جهان خلاص میکند. *** البته اگر بخواهيم پس از سکوت ادامه بدهيم بايستی گفت که اعتراف معروف آيت الله خمينی در واقع خبر از اشتهای سيریناپذيرخودکامه-ای میدهد که برغم اسيرکُشی چندباره و قربانيان بيشمار قتلهای زنجيرهای، به بيداد خود راضی نشده است. در هر صورت تعداد قربانيان اين تبهکاری مداوم و جنايت بیوقفه اما بسيار بيش از آنست که افکارعمومی تاکنون متوجه آن شده است. بطوری که دگرانديشان هرساله پنج تا ده نام را بعنوان قربانيان تکرار کردهاند. «سرها بريده بينی بیجرم و بیجنايت». بنظر میرسد که مستندسازی سينمايی دربارۀ اوضاع دلخراش ايران معاصر (از جمله کارهای جمشيد گلمکانی) در حال بعهده گرفتن نقشی است که هنرهای تجسمی در بارآوری رُنسانس و نوزايی ايتاليايی ايفا کرد. *** اکنون، پس از اين اشارههای بيشتر تلخ و کمتر شيرين، به آغاز سخن خود برگرديم. بگوئيم که چرا از عبارت «پائيز قاتل سالار» بخشی از عنوان بحث را ساختهايم تا ضمن پرتو افکنی بر تاريکخانههای بيدادگری، از تفاوت برخورد با فصلهای سال نيز بگوئيم. تفاوتی که ميان نسل ما و نسل پيشينی بوجود آمد. اما چه شد آن فصل پائيز که قدما بهارعرفايش میخواندند، يکباره در دوران ما پائيز جنايت سالار گشت؟ چرا هيچگونه بارقهای از طراوت بهاری و نويد زندگانی بهتر در اين ميانه پيدا نگشت که میتوانست بخشی از صفت پائيز يا «بهارعرفا» باشد؟ برای پاسخ به اين پرسش تقليلگرايی خواهد بود اگر که ما پيشزمينۀ سيطرۀ بنياد گرايان مسلمان را به تاريخ پيروزی انقلاب اسلامی در پايان سال پنجاه و هفت خورشيدی خلاصه کنيم. آن سوء سابقه و جرم-ها را نبايد به فراموشی سپرد که نمونههايش قتل کسروی و به آتش کشيدن سينما رکس آبادان بوده است. *** بواقع نطفههای پديدۀ جيم الف (جمهوری اسلامی) و همه دشمن بينی همذاتش در طرحهای سياسی يا مانيفست بنيانگذار آن قابل رويت است. در آثار «کشف الاسرار» و «ولايت فقيه» آيتالله خمينی، که برخی از مريدانش او را «عارف» نيز میخواندند، بايستی اين ستيزهجويی را جستجو کرد. در شخصيت و سرگذشتش ريشۀ اين بدکرداریها را باز شناخت. بدکرداری که از جمله در چند سطرکوتاه حکم داده و فتوای قتل زندانيان اسير را صادر کرده است. روح الله خمينی کشف الاسراری را که به هزار و نهصد و چهل دو ميلادی نوشته، نخست بدون نام خود و شبنامهوار منتشرکرده است. حکمیزاده، که طرف بحث و جدل روح الله خمينی شد، خودش فرزند مردی روحانی و با زندگی طلبهها و حوزۀ علميه آشنا بود. وی وقتی از پيشرفت جهانيان و تحولات زندگانی تا حدی اطلاع يافت، خواستار رفُرم در عقايد مذهبی و ساختار نهاد روحانيت گشت. بنابراين حکمیزاده مطلبی سی و چند صفحهای زير عنوان «اسرار هزار ساله» -نگاشته و پرسشهای خود را در برابر مردم و صاحب منصبان تشيع گذاشته است. اين پرسشها، البته ناخواسته، باعث تحريک محافظه-کاران افراطی میشوند و جريانی را فعال میسازند که به هيچ پرسندۀ ديگر مجال دوام زندگی ندهد. چنان که سرنوشت احمد کسروی پرسنده و ترور شده شاهد است. در هر صورت آن جريان افراطی که غيض و نفرتی عجيب از پرسش داشته و حتا در حوزۀ علميه با طلاب هوادار بروجردی دست به يقه و درگير شده، در شخص خمينی نظريهپرداز و رهبر يافته است. *** اينجا از منظر جامعهشناسی قدرت، رابطه داد و ستدی ميان پايه و رهبر بوجود آمده است. چنان که خمينی به بهانه پاسخ بدين «مرد بیخرد» (لقبی که مدام به حکمیزاده و ساير مخاطبان خواستار رفُرم مذهبی داده است) کتابی بالای سيصدوبيست صفحه مینگارد. او اينجا به سهم خود استارت پروژۀ اقتداريابی بنيادگرايی شيعه را میزند و برای طرح خود يارگيری و بسيج میکند. البته پيش از او نواب صفوی طرح حکومت اسلامی را انتشار داده ولی نتوانسته مثل خمينی موفق شود. البته در پروژهای که خمينی رياست داشته به صورت پراگماتيستی کار شده و با تغيير برخی از اصلهای نظری و عادتهای رفتاری همکيشان همراه گشته است. بطوری که ريويزيونيسم خمينی شيعهگری مدعی هميشگی اپوزيسيون قدرت را با پوزيسيون شدن و اعمال قدرت آشتی میدهد. بواقع نخستين تفاوت ميان رويکرد خمينی با نظریۀ مسلط پيشين بر حوزۀ علميه، که نگرش بروجردی (رياست حوزۀ) بوده، مداخله در امور کشورداری و آن را به نظر سيطره فقها وابسته و منوط کردن است. خمينی در «ولايتفقيه» ديگر به نظارت مجتهدان بر کار شاه و سلطان عادل رضايت نمیدهد. آنگونه که هنوز در کشف الاسرار بدان راضی بوده است. *** البته تکرار گفتارهای خمينی و نقل قول کردن از آثارش از حوصله صحبت اينجا خارج است. تفاوت کشف الاسرار و ولايت فقيه در گرايش به قدرت سياسی را در مقاله بايستی نشان داد. اما برای آنکه واقعيت بر همه روشن و امروزی جيم الف را با وعده وعيدهای آقای خمينی قياس کرده باشيم، گوشههايی از سخن او در کشف الاسرار را میآوريم. نوشته (نسخه پیداف اثر در اينترنت در دسترس است): «ای بیخردان مملکت دين بهشت روی زمين است و آن با دست پاک روحانی تاسيس میشود. همين روحانی نيمه جان که شما خارخسکها به نکوهش آن برخاستيد دو ثلث از اين کشور يا بيشتر از آن را بیسر و صدا دارند اداره میکنند و شما خبر از آن نداريد. اينهمه فسادها دزدیها خيانتها جنايتها خونريزی بیعفتیها غارتگری از يک ثلث يا کمتر افراد اين کشور است که سر و کار با روحانی ندارند. اگر شما فتنه انگيزان بیخرد میگذاشتيد همه افراد با روحانی مرتبط شود احتياج به شهربانیها را از جهان بر میداشتيم. يک مدرسۀ روحانی بقدر صد شهربانی کار انجام میدهد.» در ص ۷۴ همان اثر اين رهنمود را نيز به بسيجيان خود میدهد: *** در بازخوانی اين مدعا و رهنمود به جز آشکار شدن ايرادهای نگريستن و تبليغ تعصب ورزی و اجرای خشونت توسط نويسنده، يک نکته که برای بحث ما مُهم است ناگفته میماند. روحالله خمينی در کشف الاسرار نمیگويد چرا در سنت دينی خود تجديد نظر کرده است؟ چرا وزارت اطلاعات در خلافت اسلامی، که همواره يک ملا رئيس آن است، با قادر مطلق رقابت میکند؟ چرا با عزرائيلهای قلابی خود مردمان را سر به نيست میکند؟ چرا برای چهارفصل قاتل تحويل اجتماع میدهد؟ در حالی که طبق قرار دين، مرگ مردمان دست خدا است. چنان که در متنهای سنتی و مثلا در اثر کشف الاسرار ابولفضل رشيدالدين ميبدی، که پيشکسوت تاريخی اثر خمينی میتواند بشمار آيد زيرا دست کم به لحاظ عنوان به هم شباهت دارند، کار مرگ با عزرائيل است. همچون ملک الموتی که کارفرمايش خدا است. *** اما در هر حال زمانی نکبت جيم الف، که نام مفتشهای اعظمش (خمينی و خامنهای) با «خ»های گلو خراش شروع میشود، بپايان خواهد رسيد. آن زمان کميتههای حقيقت ياب فراغت بيشتری برای جستجو میيابند و ته و توی قضيه را روشن خواهند ساخت. با اين اميد به دست توانای گذر زمان و رشد آگاهی مردمان، اکنون برسيم به گوشهای از سرودۀ «جستجو»؛ که محمد مختاری برايمان به يادگار گذاشته است. بنابراين پايان سخن را به نگاه و شعری از محمد مختاری میسپارم. گرچه میشد در پايان از دستاوردهای فرهيختگان ديگر نيز گفت. مثلا از دانشنامه نويسی احمد تفضلی و آشنا سازی مخاطب با ادبيات پيش از اسلام در ايران. يا میشد از محمد جعفر پوينده و ترجمههای با دقت انتخاب شدهاش گفت. اينکه متنهايی چون بيانيه حقوق بشر، تاريک انديشی جديد، پيکار با تبعيض جنسی، شناخت نقدادبی، روش آموزش کودکان و چگونه با فرزندان دختر خود رفتار کنيم را در اختيار کنجکاوان جامعه گذاشته است. همچنين میشد از سعيدیسيرجانی گفت و از کشفيات و بازخوانی ادبيات کلاسيکش. يا از احمدميرعلايی میشد گفت که از جمله «سنگآفتاب» پاز، «هزارتوی» بورخس و «کلاه کلمنتيس» کوندرا را برای فارسیزبانان به ارمغان آورد. آن فرهيختگان بیجايگزين، هر کدام، بواقع گلزاری در خانه جمعی ما برجا گذاشتهاند. گرچه خودشان در اين دوران بيداد مدام با هراس و وحشت زيستند. نمونهی آن زيستن هراس آلود و وحشتناک را در پيش بينی مرگی میتوان يافت که محمد مختاری سروده است. او که با شعر و جُستارنويسیاش نشانههای يک تحول چشمگير نظری و زيبايی شناسيک را در خاطرهها حک کرده است. او که «موقعييت اضطراب» را در مقالهای تشريح کرده و در مطلبی ديگر از «تمرين مدارا» گفته است. فرازی از آن شعر «جستجو» يا پيش بينی ناگوار را میخوانم و سپس سخنم را نيمه تمام میگذارم تا يادبود ايشان در سخن بعدیها ادامه يابد. نيک میدانم که گفتن از مختاری و ديگر فرهيختگان قربانی تداوم خواهد يافت. چنين باد! جستجو Copyright: gooya.com 2016
|