گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
18 شهریور» "حبسالبول"، مسعود نقرهکار14 شهریور» طب اسلامی و مبارزه ضدامپریالیستی (بخش نخست- واجبی)٬ مسعود نقره کار
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! پنج ساله بود که زندانی شد! مسعود نقرهکار"کودکان در زندان" بخشی از تراژدی و فاجعهی حکومت اسلامیست، تراژدی و فاجعهای که از لوح آئينهوار ذهنهای کودکانه پسزدنی هستند اما پاک شدنی نيستند. آزاده رئيسدانا، تهيهکننده و فيلمساز ايرانی – کانادائی يکی از اين کودکان بود
با چشمهای اش می خندد. اصلن انگار خنده تُوی چشم ها و زيرپوست زيبا و صورت قشنگِ اين زن خانه زاد شده است. زيبائی و شادیای که بخشی اززيباترين و شادترين دوران زندگیاش درزندان حکومت اسلامی پَرپَر شدند. اسماش آزاده است، يکی ازدهها کودکی که به خاطر دستگيری مادران شان به دليل فعاليتهای سياسی عليه حکومت اسلامی و دگرانديشی به بند و زندان کشيده شدند. يکی از کودکان زندانی سياسی در حکومت اسلامی ست! آزاده به وقت دستگيریِ مادرش ۵ ساله بود، و حالا سی و سه ساله است. مهربان ميزبانی که فيلم سازی را در کانادا- تورنتو خواند و در همين شهر نيز به عنوان توليدکننده ی فيلم کار می کند. ميزبانِ خنده رو برای کامل کردن پذيرائی اش آرام نمی گيرد. سرانجام اما به اصرار ميهمان می نشيند.
می گويم: "چه اسم قشنگی برات انتخاب کردن. آزاده." جرات نمی کنم پرسش هايم را، از زندان و زندانی شدن اش شروع کنم. شنيده بودم تمايلی به يادآوری آن خاطرات و حرف زدن درباره زندان ندارد. ازکارش می پرسم، ازدخترک شيطان اش، وازشوهرش. خلاصه ازهردری می گوئيم الّا زندان. صدای گريه دخترش از اتاقی ديگر بلند می شود. می رود تا به او شير بدهد و دوباره بخوابانداش. بر که می گردد دل به دريا می زنم. و می پرسم. "آزاده، نمی خوای خاطرات زندانه تو بنويسی يا ازش فيلم بسازی؟" می گويم: "می توونم بپرسم از اون روزا چی يادت مونده؟" " از اون شيطونيا و پُرحرفيا چيزی يادت هست؟" " از دستگيری چيزی يادت هست؟ "به ياد داری که نگهبانا و زندانبانا اذيتت کرده باشن؟" "مثل چی؟ يادته؟" " از اون روزا هيچ تصوير و يادی از زخم، شکنجه و فرياد و ضجه داری؟" "امروز که به اون روزا نيگا می کنی، اون روزارو چگونه می بينی، در باره اون روزا چی فکر می کنی؟" " در باره حکومت اسلامی چی فکر می کنی؟" Copyright: gooya.com 2016
|