جمعه 8 آبان 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
پرخواننده ترین ها

نکاتی از زندگی خسرو شاکری زند و سبب درگذشت وی٬ علی شاکری زند

ali-shakeri-zand2.jpg
آنچه موجب مرگ خسرو شاکری زند گردید، نه سکته ی مغزی به معنی بالا، بلکه خونریزی شدید مغزی بوده که در ناحیه ی زیر غشاء بیرونی مغز موسوم به دورـ مِر (dure-mère) رخ داده (که خود آن ترجمه ای تحت اللفظی از عربی است یعنی از دو جزء اول و سوم واژه ی عربی اُمّ الدِماغَ الصقیفه گرفته شده).

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


سخنان علی شاکری زند در مجلس بزرگداشت خسرو شاکری زند

من قصد سخنرانی در این مجلس را نداشتم؛ اما چون یادآوری نکاتی از زندگی خسرو شاکری زند و نیز توضیحی درباره ی علت واقعی درگذشت وی را لازم می دیدم ادای سخنانی که خواهید شنید ضروری گردید1.

1ـ اولین نکته ای که لازم دیدم در این محفل به اطلاع حاضران و از این طریق به اطلاع هموطنان دیگر برسانم مربوط به اشتباهی است که در رسانه های خارج و داخل کشور درباره ی سبب مرگ خسرو شاکری رخ داد. ضمن توضیحاتی که خواهم داد اهمیت موضوع روشن خواهد شد.

در حالی که در اطلاعیه ی منتشر شده از طرف خانواده درباره ی علت مرگ نوشته شده بود«خونریزی شدید مغزی که پزشکان موفق به مهار کردن آن نشدند» اکثر رسانه ها این علت را«سکته ی مغزی» نامیده بودند. علت این شبهه آن بود که اندکی پیش از انتشار اطلاعیه ی خانوادگی در یکی از سایت های خارج از کشور در این باره کلمه ی «سکته ی مغزی» بدون هیچ دلیلی به کار رفته بود. پس از آن بود که، علی رغم انتشار اطلاعیه ی خانوادگی، اکثر سایت های دیگر و حتی مجلات داخل کشور همان اصطلاح «سکته ی مغزی» را از یکدیگر اخذ و آن را تکرار کردند.
اما تفاوت این دو علت از لحاظ پزشکی چه بود؟

باید دانست آنچه سکته ی مغزی نامیده می شود معمولاً نوعی اختلال عصبی در مغز است که در نتیجه ی اختلال موضعی و معمولاً کوچک و محدودی در مغز رخ می دهد و علل آن بر دو نوع است. این علت یا گرفته شدن یکی از شریان های کوچک مغز در اثر عبور خون لخته شده یا ترکیبات خونی شبیه به آن است، اختلالی که ترومبوز نامیده می شود و عبارت از قطع جریان خون در ناحیه ای است که با آن رگ یا مویرگ مشروب می شده، و اثرات آن را به فرانسه ایسکمی می نامند(ischémie)، که آنهم به معنی کاهش جریان خون در یک بافت یا اندام بدن است؛ و علت دیگری پارگی یکی از همین رگ های کوچک است که سبب خونریزی موضعی معمولاً کوچکی می گردد، با آسیب های محلی ناشی از آن در مغز، و آثار مترتب بر آنها دربدن.
البته خطرات مترتب بر سکته ی مغزی نیز شدید است و امکان مرگ در یک ماهه ی پس از وقوع آن از %20 تا %30 است، و %10 از بیمارانی که از آن جان سالم به در می برند، ضرورت دارد که برای رفع آسیب های ناشی از آن در مؤسسات تخصصی تحت درمان قرار گیرند

اما آنچه موجب مرگ خسرو شاکری زند گردید، نه سکته ی مغزی به معنی بالا، بلکه خونریزی شدید مغزی بوده که در ناحیه ی زیر غشاء بیرونی مغز موسوم به دورـ مِر (dure-mère) رخ داده (که خود آن ترجمه ای تحت اللفظی از عربی است یعنی از دو جزء اول و سوم واژه ی عربی اُمّ الدِماغَ الصقیفه گرفته شده).

اما، برخلاف سکته های مغزی که بطور روزمره شاهد آنها هستیم، خونریزی مغزی وقتی اینگونه شدید باشد در اکثر موارد می تواند نتیجه ی بالا رفتن شدید اندیس انعقاد خون باشد که آن هم معمولاً در نتیجه ی مصرف داروهایی است که به بیمار داده می شود.

در مورد خسرو شاکری زند که پس از عمل قلب در سال 1965 باید انعقاد خونش همواره به درجه ی معینی پایین نگهداشته می شد مصرف روزمره ی میزان معینی از یکی از این داروها همواره لازم و حیاتی بوده است. اما همانطور که مصرف آن داروها لازم بود رعایت مقدار، نوع مناسب و رعایت دقیق فاصله های زمانی این مصرف هم امری حیاتی بود.

از طرف دیگر وقتی بیمار در بیمارستان بستری می شود، داروهای روزمره ی خود را کنار می گذارد و از آن ساعت از تجویز های پزشکان معالج آنجا پیروی می کند. این همان کاری است که تا بستری شدن وی در بخش روماتیسم بیمارستان ساپتریِر در نیمه ی ماه ژوئن اخیر همواره درست انجام می شده.

اما در این مورد اخیر به احتمال قریب به یقین با داروهایی که به وی داده می شود آن پارامتر انعقاد کهNormalised Ratio) INR (International نامیده می شود(تابعی از مدت زمان لازم برای انعقاد خون درشرایط آزمایش استاندارد در مقایسه با مدت زمان لازم برای بدن عادی که بر حسب تعریف واحد قرار داده می شود و یک نامیده می شود) و باید برای او میان 2.5 تا 3 قرار می داشته، از 6 تجاوز می کند و همزمان با این وضع در بدن بیمار خونریزی های شدیدی رخ می دهد که در نتیجه ی آن سطح بدن وی به سرعت از آثار آن سرخ و کبود می شود و در یک نقطه ی بدن در زیر پوست گلوله ی بزرگی از خون بوجود می آورد.

اشتباهات احتمالی بعدی مانع از این می شود که این خونریزی کاملاً قطع گردد؛ و زمانی که، با 3 ـ 4 روز تأخیر سرانجام وی را به اصرار خود او به انستیتوی قلب که در این زمینه صلاحیت بیشتری دارد و با وضع وی نیز سابقه ی آشنایی طولانی داشت منتقل کردند بدن همچنان پوشیده از آن کبودی ها بود.

سه یا چهار روز پس از انتقال به بخش قلب بود که از بیمارستان به من تلفن کرده گفتند که برادرتان در اثر خونریزی شدید مغزی به حال اغمائی بدون برگشت رفته است.

با همه ی توضیحاتی که در همان روز و فردای آن روز، در بخش مراقبت انستیتوی بیماری های قلبی به ما دادند و با وجود پاسخ هایی که به پرسش هایمان داده شد بخوبی پیدا بود که بدون آن اشتباهات اولیه در بخش روماتیسم این خونریزی شدید مغزی نمی توانسته رخ دهد.

من پس از قرائت گزارش های پزشکی بخش های روماتیسم و قلب و دیگر پرونده های معاینات و معالجات سالهای اخیر خسرو شاکری زند که برای خانواده فرستاده شده بود نامه ای شامل ده صفحه نوشتم تا در آن نشان دهم که این حادثه ابتدا به ساکن رخ نداده وخونریزی هایی که در بخش روماتیسم شروع شده بوده، سرانجام درمغز ادامه یافته و، به گفته ی خود پزشکان با تکان دادن مغز از جای خود، موجب مرگ گردیده است.

به استناد این توضیحات من در نامه ام از مراجع مسئول بیمارستان خواستار شدم که به موضوع بطور جدی رسیدگی و مسئولیت ها تعیین گردد تا حتی المقدور از تکرار نظائر اینگونه اشتباهات دردناک پیشگیری شود.

در نامه ای که از طرف ریاست بیمارستان در پاسخ نامه ی من رسید گفته شده که جلسه ای از متخصصین مختلف پزشکی برای رسیدگی به این نامه تشکیل شد و تصمیم گرفته شد تا موضوع تحت بررسی دقیق قرار گیرد و به من وعده داده شد که نتایج رسیدگی به اطلاع خانواده برسد. چندی بعد از آژانس منطقه ای بهداری ایل دو فرانس نیز، که معادل وزارت بهداری منطقه ی پایتخت است، و نقش مهمی در رسیدگی به اختلالات کار مؤسسات پزشکی دولتی و شکایات بیماران و بستگان آنان بر عهده دارد، و یک نسخه از نامه به مدیر آن نیز ارسال شده بود، پاسخ تقریباً مشابهی دال بر ارجاع نامه و شکایت مربوطه به دایره ی مسئول رسیدگی به شکایات، رسید.

و ما اینک منتظر دریافت این نتایج هستیم و کار را همچنان از نزدیک دنبال خواهیم کرد.

II

و اینک نکاتی قابل یادآوری از زندگی خسرو شاکری زند

1ـ نامه ی دانشجوی جوان به دکتر مصدق در احمدآباد و پاسخ نخست وزیر محبوب ملت به وی

او در اولین سالهای سفرش به آمریکا و اقامت در آن کشور به قصد تحصیلات دانشگاهی، که تصور می کنم هنوز جبهه ملی نه در اروپا تشکیل شده بود و نه درآمریکا، نامه ای به احمد آباد خطاب به دکتر مصدق نوشت که در آن از وی خواسته بود که نخست وزیر محبوب اما محصور ایران وی و دانشجویان خارج از کشور را با راهنمایی های خود کمک کند.

دکتر مصدق که مردی به نهایت مبادی آداب بود و از جمله هیچ نامه ای را بی پاسخ نمی گذاشت و نسبت به جوانان و دانشجویان مهر و توجهی خاص داشت و ارجی ویژه می گزارد در نامه ای تشویق آمیز به او توصیه کرده بود که از سخنرانی های وی در مجلس چهاردهم شروع کند، و دستور داده بود که دو مجلد کتاب های زنده یاد حسین کی استوان زیر عنوان نطق های دکتر مصدق در مجلس چهاردهم را که حاوی صورت جلسات آن دوره ی مجلس شورای ملی بود برای وی بفرستند. او از دریافت آن پاسخ و این کتاب ها بسیار شادمان شده بود و اعتقاد محکمی که به مصدق داشت با این حادثه بسی شدید تر شد. این خبر را با ما هم در میان گذاشت و آن کتاب ها را که ما نمی شناختیم به ما داد و ما هم سفارش دادیم که از ایران برایمان بیاورند؛ بعد از تشکیل جبهه ملی در خارج از کشور هم، بخصوص در اروپا آن کتاب از اولین کتاب هایی بود که خواندن آن را به اعضاء جبهه ملی توصیه می کردیم. او سالها بعد از آن بارها اصل آن نامه را جست و جو کرده بود و از اینکه هرگز آن را نیافت بسیار متأسف بود و خود را نمی بخشید.
تأثیر این پاسخ دکتر مصدق به نامه ی وی و بخصوص عمل وی، یعنی ارسال آن کتاب ها را، که در شروع پیشرفت فرهنگ تاریخی همه ی ما که هنوز بسیار جوان بودیم در آن زمان تأثیری غیرقابل انکار بجا گذاشت نمی توان کم بها داد. و چه بسا که پیدایش علاقه ی شدید تاریخ سیاسی معاصر ایران در خسرو شاکری زند و شکوفایی قریحه ی تاریخنگاری در وی از همانجا آغاز شده باشد.

2ـ واقعیت درباره ی تماس با دفتر اوتانت دبیر کل سازمان ملل متحد.

درباره ی تماس او با دفتر اوتانت دبیرکل سازمان ملل متحد، در زمانی که پرویز نیکخواه و دوستانش در معرض صدور حکم اعدام قرارداشتند، بسیار گفته شده اما این گفته ها گاه مبالغه آمیز نیز بوده؛ حال آنکه موفقیت دبیر بین المللی کنفدراسیون در این زمینه آنقدر مهم بود که برای درک اهمیت کارش نیازی به مبالغه وجود نداشت.

در آن زمان ما از جمله کارهایی که کرده بودیم یکی هم برگذاری اعتصاب غذای بزرگی بود در شهر کارلسروهه ی آلمان. در زمانی که 9 روز از آغاز آن گذشته شده بود واکثر اعتصاب کنندگان به بیمارستان برده شده بودند و هنوز چند تن از ما، از جمله زنده یادان منوچهر حامدی و محمود راسخ افشار، در حال اعتصاب بودیم و فعالیت های دبیر بین المللی را از نزدیک دنبال می کردیم خبر شدیم که وی توانسته است به کمک دفتر برتراند راسل در لندن که با آن رابطه ای قدیمی تر داشت با دفتر دبیرکل سازمان ملل تماس برقرار کند و با رییس دفتر دبیرکل گفتگو کند. چنانکه گفتم در روز نهم بود که او از تلفنی دیواری که در محل اعتصاب غذا، شبستان مانندی متعلق به یکی از سازمان های پروتستانت های آلمان، یافت می شد برای چندمین بار با رییس دفتر دبیرکل گفتگو می کرد که نا گهان به من که در حال اعتصاب غذا در کنار او ایستاده بودم رو کرد و گفت اوتانت طی تلگرافی به شاه از او خواسته که قول دهد که به هیچ وجه جان اعضاء سابق کنفدراسیون که متهم به توطئه علیه جان او شده بودند در معرض تهدید قرار نگیرد؛ او از همان تلفن دیواری از رییس دفتر دبیرکل سازمان ملل خواست تا متن تلگراف را به وی دیکته کند، و بلافاصله آن را در محل اعتصاب غذا به اطلاع حاضران رسانید.

این کار اوتانت برای ما موفقیتی بزرگ بود که آن را مدیون همت و ابتکار دییپلماسی دبیر بین المللی کنفدراسیون بودیم و به همین جهت با اعلام پیروزی پایان اعتصاب غذا را اعلام کردیم. اما چنانکه گفته شد، او شخصاً با دبیرکل سازمان ملل گفتگو نکرده بود و آنچه برای ما حائز اهمیت بود آن تلگراف بود نه دیدار دبیر بین المللی با دبیر کل سازمان ملل.

3 ـ واقعیت روابط با جبهه ملی

چند مورد خواندم که «خسرو شاکری از جبهه ملی برید». لازم است توضیح دهم که او که خود یکی از بنیادگذاران سازمان های جبهه ملی ایران در اروپا بود هیچگاه از جبهه ملی به معنی راه و اندیشه ی آن و حتی اعضاء و تشکیلات آن نبرید و تا آخرین روزهای حیات نگران حیات آن بود.

در اواخر سالهای شصت پس از اینکه هیئت نمایندگی کنفدراسیون که به یک کنگره ی سازمان ملی دانشجویان عراق رفته بود و در قرائت پیام کنفدراسیون، به ملاحظه روابط تیمور بختیار با صدام حسین، و لابد تحت فشار سازمان میزبان، از خواندن نام او خودداری کرده بود، از این بابت مورد انتقاد شدید وی قرار گرفت و او از سازمان خواست که به عمل هیئت که مرتکب آن شده بودند و از اعضاء جبهه ملی اروپا نیز بودند رسیدگی شود. پس از آنکه به یادآوری هایش ترتیب اثر لازم داده نشد، از آنجا که ایرادهای دیگری هم از همین قبیل داشت که توجه کافی به آنها نشده بود عدم تحمل این وضع را به این صورت بیان کرد که بگوید «من استعفا می دهم».

اما این به هیچ وجه به معنی قطع رابطه ی او با تشکیلات و عدم همکاری نبود. لیکن چون او از کار سازمانی تصوری دقیق تر و منظم تر داشت خواست نشان دهد که این وضع را قبول ندارد و تحمل نمی کند.

به همین ترتیب به جبهه ملی ایران، یعنی داخل کشور و رهبران آن نیز ایراد های زیادی داشت که در خاطراتی که از خود باقی گذاشته از آنها سخن گفته؛ اما هیچگاه او نه سازمان دیگری را بجای جبهه ملی برگزید نه از همکاری فعالانه با آن خودداری کرد.

درباره ی دکترین سیاسی جبهه ملی، مانند همه ی ما از همان ابتدا می دانست که ما یک جبهه ایم و در میان ما همه نوع مسلک سیاسی تا جایی که با استقلال کشور و اصول دموکراسی منافات نداشته باشد جای خود را دارد؛ و در عمل هم همین طور بود.

تمایلات سیاسی چپ او که در میان ما منحصر به او نبود به هیچ وجه در قضاوت وی نسبت به جبهه ملی ایران ذیمدخل نبود.

4ـ در همین زمینه باید به نکته ی دیگری مربوط به تحقیقات و کتاب های او اشاره شود. در بسیاری از نوشته هایی که پس از درگذشت وی منتشر شد او را مورخ جنبش چپ نامیده بودند. در اینکه شاید چپ ایران مورخی به باریک بینی او و دیدگاه نقادانه اش نداشته است سخنی نیست. و نیز اینکه کارهای مهم خود را در این زمینه آغاز کرد نیز همچنین. اما محدود ساختن کار او به این زمینه نادرست است و شاید حتی جانبدارانه باشد. در واقع او هم مورخ چپ بود و هم مورخ نهضت ملی و حتی بطور کلی متخصص تاریخ سیاسی معاصر ایران.

آثاری که او به زمینه ی اخیر اختصاص داد اگر از آن بخش نخست مهم تر نباشند اهمیت کمتری هم ندارند؛ مانند کتاب وی درباره ی احمد قوام که در نوع خود یک دوره ی کامل تاریخ ایران پس از شهریور بیست است؛ یا کتاب او درباره زندگی سیاسی مصدق که با وجود آماده بودن مدت مدیدی است که به دلائلی که فرصت بیانش نیست در انتظار انتشار مانده است. و حتی کتاب میلاد زخم وی درباره ی جنبش جنگل با وجود عنوان دوم آن، یعنی جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران؛ از آنجا که این کتاب به جنبش کوچک خان اختصاص دارد و می دانیم که این جنبش در اصل یکی از تدابیر ملی و میهنی بوده که در برابر اشغال ایران در جنگ جهانی اول از طرف عده ای از ایرانیان به سرکردگی کوچک خان که از مشروطه خواهان بنامِ دوران استبداد صغیر بود، در پیش گرفته شد و در نتیجه، با وجود تحولات بعدی جنبش جنگل، کتاب میلاد زخم نمی تواند کتابی صرفاً درباره ی جنبش چپ محسوب گردد.

در همین زمینه باید به رابطه ی او با مارکسیسم نیز اشاره ای اجمالی بکنم. باز بسیار گفته شد که او مارکسیست بوده است. در این مورد باید گفت که وی به هیچ طرز فکر و مکتبی بطور دگماتیک عقیده نداشت. مطالعات وسیع او درباره ی حزب توده، درباره ی استالینیسم، و حتی درباره ی انحرافات لنینیسم از سوسیالیسم مارکس او را آگاه کرده بود که اعتقاد دگماتیک خشک و متعصبانه می تواند هر دکترینی را فاسد کند. همچنین اطلاعات وسیعش درباره ی مارکس و زندگی و آثار او به وی آموخته بود که همانطور که دکترین مارکس در زمان حیاتش دائماً در حال تحول بوده بعد از مرگ آفریننده ی آن نیز می بایست تحول می یافته؛ اعم از آنکه آن را مارکسیسم بنامیم یا نه. چنانکه می دانست که مارکس خود نیز گفته بود «من مارکسیست نیستم» و زمانی که ما، هر دو، این جمله ی مارکس را در کتاب بزرگ ماکسیمیلین روبل (Maximilien Rubel)، موسوم به «مارکس علیه مارکس»(Marx contre Marx)خوانده بودیم، از آنجا که می دانست، به قول مسیحیانِ اروپا «نمی توان از پاپ کاتولیک تر بود»، با لبخند ی آن جمله را تفسیر می کرد، چنانکه این ضرب المثل معروف لاتینی را نیز که می گوید«درهیچ امر شک را از یاد مَبَر»(de omnibus dubitandum)، و از ضرب المثل های مورد علاقه ی مارکس نیز بود، تکرار می کرد. حتی علمگرایی (scientisme) دوران جوانی او هم ( که باید در مورد مارکس و انگلس هم یادآور شد که، آنان نیز با وجود فیلسوف بودنشان، از آنجا که از متفکران قرن نوزدهم بودند علم گرایی از خصوصیات هر دوی آنان نیز بود)، در دهه های اخیر با خواندن آثار برخی از معرفت شناسان، مانند پُل فِیِرآبِند (Paul Feyerabend) تعدیل شده بود. در دورانی که بسیاری از مارکسیست های قدیمی دیگر از مارکسیست نامیدن خویش خودداری می کردند، اما بسیاری از فرهیختگان غربی هم بودند که از نفی سیستماتیک آموزش مارکس خودداری می کردند و خود را مارکسی ـ مارکسیَن marxienـ می نامیدند خسرو شاکری زند نیز که همیشه گفته بود من از مارکس تنها به عنوان «متد» استفاده می کنم، چنانکه در پیام آقای دکتر وهاب زاده نیز می خوانیم، می گفت «من مارکسی هستم».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ درجلسه، این سخنان که ابتدا به فارسی نوشته شده بود، به علت حضور همکاران و دوستان فرانسه زبانِ خسرو شاکری زند، در ترجمه ی فرانسه ی آنها بیان گردید.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016