گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! داعش، اسلام و هرمنوتیسم آناکرونیک، به بهانه نوشته سروش دباغ، مزدک بامدادانکار سروش دباغ و مانندگان او در آراستن دین مبین به واژگان مدرن و دانشگاهی و سنگین، به این میماند که کسی بپندارد چون پیچیدهترین دستگاه ناوبَری (جیپیاس) را بر روی درشکه تکاسبهاش گذاشته است، پس میتواند با آن گرد جهان را در هفتهای بگَردَد. درشکه ولی درشکه است، ابزاری سنتی و کهن، که حتا با جیپیاس هم نه میتوان با آن به کهکشانها پَرکشید و نه حتا پروازی کوتاه انجام داداز هنگامی که بذر سنجش خردگرایانه اسلام در میان ایرانیان جوانه زده است، باورمندان پایوَرز دین مبین که گروهی از آنان بر خویش نام دَرخودستیز(۱) "نواندیش دینی" را نهادهاند، تلاش میکنند با دستآویختن بر دانشهای نوین، غبار از باورهای کهنه و خاکخورده بروبند و همان کالای کهنه هزاروچهارسد ساله را در بستهای نو و چشمنواز به مردم بفروشند. نوشته سروش دباغ با نام پیامبر اسلام، عدالت و خشونت از همین دست تلاشهاست که با نگاهی حتا گذرا بر آن میتوان نیک دید که نگارنده با آوردن انبوهی از واژگان مدرن و دانشگاهی و برابرنهادهای فرنگی آنان میخواهد بر باورهایی فرسوده رنگی تازه بزند. از آنجا که آماج من در این نوشته بررسی روش کار ایشان است و نشان دادن اینکه ایشان نمونههای تاریخیاش را هم یا بدرستی نمیشناسد و یا آگاهانه و آماجمند به گونهای سروگوش بریده بازگو میکند، نیازی نمیبینم چشمبراه بخش دوم آن بمانم. در همین آغاز نوشته ناگزیر از گفتنم که آوردن نمونه از تاریخ سنتی اسلام (واقدی و ابناسحاق و ...) به چم این نیست که من بر این افسانهها باور دارم. ولی از آنجایی که رفتارشناسی مسلمانان تنها با نگاه دروندینی شدنی و پذیرفتنی است، بناچار باید به همین نوشتههای پیشگفته دست بیازم. کار سروش دباغ و مانندگان او در آراستن دین مبین به واژگان مدرن و دانشگاهی و سنگین، به این میماند که کسی بپندارد چون پیچیدهترین دستگاه ناوبَری (جیپیاس) را بر روی درشکه تکاسبهاش گذاشته است، پس میتواند با آن گرد جهان را در هفتهای بگَردَد. درشکه ولی درشکه است، ابزاری سنتی و کهن، که حتا با جیپیاس هم نه میتوان با آن به کهکشانها پَرکشید و نه حتا پروازی کوتاه انجام داد، کوتاه سخن اینکه هیچ انسانی که بهرهای از خرَد برده باشد، با درشکه - با یا بی (جیپیاس) – به سفر میانشهری نیز نمیرود، همانگونه که نمیتوان پاسخ پرسشهای انسان سده بیستویکم را در آموزههای هزاروچهارسد سال پیش یافت. همچنین هنگامی که کسی از سرتابهپای نوشتهاش نام محمد را بدون پسوند (صلّیالله علیه وسلّم) نمیآورد، دیگر نمیتواند دم از داوری دادگرانه در باره پیامبرش بزند، چرا که او پیشاپیش میداند پاسخ پرسشش چیست و "حقیقت" نامیرا و جهانی خود را از پیش یافته است، زیرا اگر کردار محمد سرچشمه رفتار داعش باشد، دیگر نمیتوان بر او و خاندانش درود فرستاد. باری اگر بخواهم چکیدهای از سخنان ایشان را بیاورم، همانا "زمانپریشی" یا آناکرونیسم را بایدم یاد آورد. همه سخن سروش دباغ این است که اگرچه سیره و حدیث انباشته از گزارشهایی از رفتار محمد هستند که رفتار داعش را بیاد ما میآورند، ولی همسنجی این دو با یکدیگر نادرست است و باید این رفتارها را در بازه و بستر زمانی خودشان بررسی کنیم. چرا که اگر رفتاری در سده هفتم میلادی و در عربستان آنروز در میان همه مردم پذیرفته بوده است، دیگر نمیتوان بر آن نام "جنایت" یا "خشونت" نهاد. ولی همان رفتار اگر در سده بیستویکم از کسی سر بزند، از آنجا که پذیرفتگی همگانی ندارد، یک "جنایت" (خشونت، بیعدالتی، ...) است. بر این سخن ایشان هیچ خردهای نمیتوان گرفت، چرا که براستی همه پدیدهها و بویژه رخدادهای تاریخی و رفتار پدیدآورندگانشان دچار "زمانمندی" هستند. به دیگر سخن هر رفتاری را باید با سنجههای پذیرفته شده زمانه همان پدیده بررسی کرد و در بارهاش به داوری نشست. ولی آیا این همه داستان است؟ بگذارید اندکی بر روی رفتار محمد با یهودیان بنیقریظه که سروش دباغ از آن نمونه آورده است، درنگ کنیم: بیش از هزاروسیسد سال است که شیعیان بویژه در ایران دههای را در سوگ حسین مشت بر سینه میکوبند و خاک بر سر میریزند. یکی از سوگندهای والای هماینان "به سر بریده حسین" است. مقدسی مینویسد: «گویند حصین بنتمیم نیری زیر گلویش زد و زرعه بنشریک در کتف او ضربتی زد و سنان بنانس با نیزه بر او زد و سپس فرود آمد و سر او را برید» (۲). این سرِبُریده هزاروسیصد سال است که دستآویز شیعیان برای نمایش ستمدیدگی خاندان محمد، و دُژخوئی و تبهکاری یزید بنمعاویه است. ولی هنگامی که به بریدن سر یهودیان بنیقریظه میرسد، سروش دباغ مینویسد: واقدی داستان این سربریدنها را بدینگونه بازگو میکند: از یاد نبریم که حسین بنعلی در هنگامه نبرد بر خاک افتاد و سرش را پس از مرگ بُریدند. ولی مردان بنیقریظه اسیر بشمار میآمدند و آنچه که واقدی نوشته است، "اسیرکُشی" نام دارد. باری، اگر سخن دباغ را باور کنیم و بپذیریم که رفتار محمد "مطابق با قواعد عُرفی" بوده است، برای من دریافتنی نیست که چرا شیعیان، یزید و ابنسعد و شمر بنذیالجوشن را اینچنین مینکوهند و آنان را سزاوار "لعنت ابدی" میدانند؟ آیا رفتار سربازان و فرماندهان یزید بیرون از "قواعد عرفی" زمان خودشان بوده است؟ «در زمانیکه پیامبر–صلّیالله علیه وسلّم– در مدینه حاکم بود، یهودیان بنیقریظه با پیامبر عهد بسته بودند، ولی آن پیمان را شکستند و با بتپرستان همکاری کردند. [...] در کتابی که ذکر آن رفت و در دانشگاهها تدریس میشود، آورده است که این رخداد به فرض صحت، قابل فهم است. اگر پیامبر نیز چنین کاری با یهودیان نمیکرد، رقیب و دشمن وی، همین کار را درحق وی انجام میداد» به دیگر سخن کسی که بر فرمانروای زمان خود بشورد و از او سربپیچد، سزاوار کیفری سخت (بمانند کشته شدن همه مردان یک قبیله) است. این سخن را نیز اگر بپذیریم، باز هم هیچ خردهای نمیتوان بر یزید و فرماندهان سپاهش گرفت، چرا که حسین نیز سر از فرمان فرمانروای زمانه خویش برپیچیده بود و بر او شوریده بود. گفتنی است که قاضی ابوبکر ابنعربی فقیه مالکی و از شاگردان امام محمد غزالی پای را از این هم فراتر مینهد و کار یزید را درست میخواند و بر آنست که خون حسین بر گردن نیایَش (محمد) بوده است (۴). بدینگونه باز هم بر من آشکار نیست که شیعیانی چون سروش دباغ و پدرش، و همچنین انبوهی از نواندیشان دینی که رخداد عاشورا را بخشی از کیستی دینی خود میدانند، این داستان "مظلومیت اباعبدالله" را از کجا آوردهاند. تاریخ به ما میگوید یزید نه تنها به "قواعد عُرفی" زمان خود پایبند بوده است، که موبمو فرمان پیامبرش را به انجام رسانده است. و واقدی در باره رفتار محمد با شکستخوردگان بنیقریظه مینویسد: به گمانم اینجا دیگر بر گردن نواندیشانی چون سروش دباغ است که بگویند ما برای آنکه دچار آناکرونیسم نشویم، چه کسی را باید سنجه درستی و نادرستی کارها بگیریم و "قواعد عُرفی" آن روزگار را چه باید بدانیم، رفتار یزید را، یا کردار محمد را؟ دلجویی از بازماندگان دشمن و برگرداندن دارائیهایشان را، یا گردن زدن آنان و ستاندن دارائیهایشان با شکنجه و زجر را؟ برگرداندن زنان دشمن به خانه و کاشانهشان را، یا فروختن آنان در بازار مدینه را؟ از آن گذشته نواندیشان دینی به بهانه آناکرونیسم و زمانپریشی پرده بر بسیاری از رفتارهایی میکشند، که در هیچ زمانهای پذیرفته نیستند و نبودهاند. برای نمونه من در هیچکجا نخواندهام کار ننگینی چون کشتن مادری که کودکی شیرخواره بر سینه دارد (اسماء بنتمروان)، یا کشتن ناجوانمردانه پیرمردی یکسدوبیست ساله (ابوعَفَک) (۷) از "قواعد عُرفی" جامعه عربی در سده هفتم میلادی بوده باشد، بویژه که شناسه و ویژگی برجسته عرب آنروزگار "غیرت" و "حمیت" و "فتوت" بود. همچنین خود مسلمانان نیز برآنند که به زنیگرفتن همسر پسرخوانده در روزگار محمد کاری نکوهیده و ناشایست بوده است و قرآن نیز بر این انگشت نهاده است. ولی محمد درست بوارونه "قواعد عُرفی" جامعه خویش زینب بنتجحش همسر زید بنحارثه (پسرخوانده محمد) را به همسری خویش برگزید و در اینباره آیهای نیز فروآورد (احزاب، ۳۷ و ۳۸). کار ناشایست دیگری که باز هم در ستیز با "قواعد عُرفی" جامعه عربستان انجام پذیرفت، جنگ در ماه حرام بود که باز هم محمد بیاری جبرئیل "عُرفی" را که برای آسودن از جنگ و کشتار پدید آمده بود، بزیر پا افکند (۸). پس میبینیم که آناکرونیسم سروش دباغ بهانهای بیش نیست و بسیاری از رفتارهای محمد حتا بروزگار خودش نیز ناپسند و ناشایست و نکوهیده بودهاند. محمد حتا به نوآوریهای خود نیز پایبند نماند و در جایی که مردان مسلمان میتوانستند تنها چهار همسر همیشگی داشته باشند، او دارای یازده همسر بود، و در جایی که بیوهزنان میتوانستند پس از مرگ شویشان به همسری مردی دیگر درآیند (برای نمونه خدیجه همسر نخست محمد)، زنان محمد حق نداشتند پس از مرگ او شوی دیگری برگزینند (احزاب ۵۳). از آنجا که میپندارم در این خانه کسی هست، به همین اندک بسنده میکنم و از آوردن نمونههای بیشتر خودداری میکنم. اگر ما این سخن را یکجا و بدون چونوچرا بپذیریم، تازه کارمان با این نواندیشان آغاز خواهد شد. از این رو من با نگاه به آنچه که ایشان در این بخش آورده است، پرسشهای زیر را در جایگاه مشتی از خروار با او و دیگر نواندیشان در میان میگذارم، به این امید که آنان هم گنجایش پرسشگری را داشته باشند، و هم دلیری پاسخگویی را (۹): ۱. در قرآن مشرکان "نجس" خوانده شدهاند (توبه ۲۸). سروش دباغ و هماندیشانش در روزگار ما چه کسانی را "مشرک" (و همچنین کافر) میدانند و برداشت زمانمند و مکانمند ایشان از "نجس بودن" آنان چیست؟ ۲. قرآن فرمان به کشتن و بردگی کسانی میدهد که از نگاه نواندیشان دینی این آیه را امروزه چگونه باید خواند و با کسانی که به اسلام باور ندارند چگونه باید برخورد کرد، تا سخن الله بر زمین نماند؟ ۳. خوانش زمانمند و مکانمند از آیه ۳۴ سوره نساء چیست و چگونه است؟ فرمان کتک زدن زنان را در "سیاق امروز" چگونه باید دریافت و خوانش امروزی از گزاره «مردان بر زنان برتری دارند» چیست؟ ۴. همچنین آیههای ۲۳ و ۲۴ سوره نساء را که فرمان تجاوز به زنان اسیر (مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ) را دادهاند، در خوانش زمانمند چگونه باید فهمید؟ ۶. جایگاه آیههای قصاص، برای نمونه (مائده ۳۸) که فرمان بر بریدن انگشتان دزدان میدهد در نگاه هرمنوتیک و زمانمند در کجاست؟ شاید سروش دباغ و دیگر هماندیشانش بگویند: بخشهایی از قرآن، بیرون از چارچوبهای زمانی سده هفتم میلادی بکار زندگی نمیآیند و زمانشان سپری شده است، یا: میتوان فرمان الله را نادیده گرفت و هم زنان را با مردان برابر دانست و هم کتک زدن آنان را کاری ننگین و ددمنشانه شمرد، یا: میتوان همه آیههای قصاص را بدور افکند و فرمان بریدن انگشتان دزدان را شایسته انسان امروزی ندانست، یا: همه مردم، چه مسلمان و چه نامسلمان، و چه خداباور و چه ندانم گرا، با هم برابرند، حتا اگر قرآن سخن دیگری بگوبد، و ... خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد. مزدک بامدادان ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در همین زمینه: Copyright: gooya.com 2016
|