یکشنبه 1 دی 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

«هرمان هسه»، همچنان يکي از پرخواننده ترين نويسندگان، خبرگزاری کتاب ايران

مينو خاني

«هرمان هسه»، نويسنده، شاعر و نقاش آلماني در 2 ژوييه سال 1877 در شهر کالو آلمان متولد شد. خانواده هسه، از مبلغان فرقه پروتستان و مبلغ مذهبي در هند (جايي که مادرش در آن متولد شده بود) بودند. والدينش از سال 1873 در شهر زادگاهش در خانه اي که متعلق به انتشارات مبلغان مذهبي بود و رياست آن را «هرمان گوندرت»، پدربزرگ مادري اش بر عهده داشت، زندگي مي کردند.

دنيايي که هسه در اولين سال هاي زندگي اش زيست، اشباع از فضاي تفکر پروتستان بود. در سال 1881 به سويس رفتند و بعد از 5 سال دوباره به کالو در آلمان برگشتند. هسه پس از موفقيت در زبان لاتين به مدرسه علوم ديني رفت، جايي که ساختار اولين رمانش، «زير دنده هاي چرخ» در آن شکل گرفت. روح عصيانگر هسه يک بار او را مجبور به فرار از مدرسه کرد، ولي باز دوباره روز بعد خيلي عادي به مدرسه برگشت.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




هسه با والدينش اختلاف نظر داشت و در شرايط روحي بدي روزگار مي گذراند؛ تا آنجا که در 20 مارس سال 1892 در نامه اي به آن ها نوشت: «مي خوام بروم، همانطور که خورشيد غروب مي کند.» دو ماه بعد از اين نامه در موسسه اي که توسط يک فرد مذهبي اداره مي شد، تلاش کرد خودکشي کند. همين باعث شد او را در مرکز روان درماني بستري کنند. به هر حال تا اواخر سال 1892 سلامت روحي خود را به دست آورد و به دبيرستاني در اشتوتگارت رفت و آن سال را با موفقيت از سر گذراند، ولي ادامه تحصيل نداد و در يک کتابفروشي شروع به کار کرد، اما سه روز بعد اين كار را نيز رها کرد. سپس 14 ماه در کارخانه ساعت سازي به عنوان تکنسين به کار يکنواخت لحيم کاري و جوش کاري پرداخت. همين يکنواختي باعث شد به سوي فعاليت هاي مذهبي و معنوي تمايل پيدا کند.

تولد يک نويسنده
اکتبر سال 1895 بود که دوباره به کتابفروشي رو کرد و روزانه 12 ساعت به بسته بندي، طبقه بندي و آرشيو کتاب مشغول شد و بعد از کار نيز در خلوت به مطالعه ادامه داد و اين باعث شد همچنان از روابط اجتماعي دور بماند. هسه آثار مذهبي و بعد آثاري از گوته را خواند و بعد با «لسينگ» و «شيلر» (نويسندگان آلماني) آشنا شد.

در سال 1896 براي اولين بار يکي از اشعارش در يک نشريه ويني منتشر شد. کار در کتابفروشي به او اجازه داد تا به لحاظ مالي استقلال داشته باشد. دو سال بعد اولين مجموعه اشعارش به نام «ترانه هاي رمانتيک» را منتشر کرد و سال بعد نيز مجموعه نثر «يک ساعت بعد از نيمه شب» را به چاپ رساند. متاسفانه هيچ کدام از اين آثار با اقبال عامه روبه رو نشد، تا جايي که در مدت 2 سال فقط 54 نسخه از 600 نسخه مجموعه اشعارش به فروش رفت. ولي اين مساله ناشر آثار او را نااميد نکرد، وي به خوبي استعداد و ارزش هاي ادبي نويسنده جوان را دريافته بود و بيشتر تلاش مي کرد وي را دلداري دهد تا به يک کار سودمند فکر کند.

در سال 1900 از خدمت سربازي معاف شد. دليل آن ضعف شديد بينايي اش بود، چيزي که تمام عمر همچون ناراحتي هاي عصبي و سر دردهاي مدامش او را آزار مي داد. سال بعد با سفر به ايتاليا به يکي از آرزوهايش جامه عمل پوشاند. در اين زمان بود که شرايط انتشار اشعار و مطالب ادبي اش در مجلات رونق گرفت و از اين پس مي توانست روي درآمدش از اين حيث فکر کند. خيلي سريع، «ساموئل فيشر» ناشر به آثار او علاقمند شد و رمان «پيتر کامنزيند» را در سال (1904) منتشر کرد. همين سال با ماريا برنولي ازدواج کرد و از او صاحب سه پسر شد.

سال 1906 رمان «زير دنده هاي چرخ»، ماجراهاي دوران کودکيش را به چاپ رساند و بعد «گروترود» را در سال 1910 که در آن مي توان نشانه هاي بحران روحي هسه را ديد فروش بيش از 10 ميليون نسخه از آثار هسه و موفقيت بزرگي که به دليل آخرين رمانش، «بازي مهره هاي شيشه اي» به دست آورد او را به عنوان پرخواننده ترين و پرطرفدارترين نويسندگان آلماني در جهان زنده نگه داشته است را منتشر كرد. مشکلات خانوادگي با همسرش او را مجبور به سفري طولاني به سريلانکا و اندونزي کرد. «يادداشتهاي هند» (1913) نتيجه اين سفرها بود.

با اعلام جنگ جهاني اول، هسه به عنوان داوطلب به سفارتخانه آلمان در سويس رفت، چرا که نمي توانست در شرايطي که نويسندگان جوان آلماني در مرزها کشته مي شوند، بي تفاوت به زندگي عادي اش ادامه دهد. درخواست وي مبني بر مشارکت در جنگ او را مسوول نگهداري اسراي جنگي در سفارت آلمان کرد. در آنجا نيز به جمع آوري و بسته بندي کتاب براي اسرا مي پرداخت و مسوول روزنامه اي براي آنها بود.

روحيه ضد ناسيوناليستي وي باعث شده بود تا در سال 1914 در يکي از روزنامه هاي سويس مقاله اي منتشر کند تحت عنوان «برادرانم، دست از شکايت کردن برداريم». تيتر اين مقاله، مصرع اول سرود «به سوي سعادت» شيلر بود و در آن از روشنفکران آلماني مي خواست تا وارد مباحثات ناسيوناليستي نشوند. اين مقاله باعث شد از سوي آلمان ها تهديد به مرگ شود. دوستش «تئودور هويس» و «رومان رولان» فرانسوي از او حمايت کردند.

به دنبال فعاليت در سفارتخانه آلمان در زمان جنگ به عنوان مسوول روزنامه اي براي اسراي جنگي، رمان «دميان» را با اسم مستعار «اميل سينکلر» در سال 1917 نوشت و دو سال بعد آن را به چاپ رساند. بعد از اختلافاتي که به دليل مشکلات عصبي با همسرش داشت، از خانه اش در کنار روزخانه کونستانس به «خانه کاموتزي» در «تسين» نقل مکان کرد و به ديگر دلمشغولي اش يعني نقاشي پرداخت. سپس اتفاقات اين سالها را در رمان «آخرين تابستان کلينگزور» (1920) منعکس کرد. دو سال بعد رمان «سيدارتا» را با موضوع فلسفه هندي و خردمندي شرقي نوشت، چيزي که از زمان کودکي به دليل علاقه مادرش به اين فلسفه و زندگي در هند به شدت به آن علاقه داشت.

سال 1925 «کورسيت» و دو سال بعد نيز «سفر به نورنبرگ» را نوشت که بيشتر نوعي اتوبيوگرافي با لحني طعنه آميز بود. «گرک بيابان» نيز در همين سال به چاپ رسيد. باز در همين سال بود که «هوگو بال»، دوستش به مناسبت 50 سالگي اش بيوگرافي او را منتشر کرد. «نارسيس و گلدموند» (1930) نتيجه گفت و گوي او با «نينون دوبلين»، همسر سومش در باره زندگي است. هسه پيش از اين در سال 1923 براي دومين بار ازدواج کرده بود، سالي که تبعيت کشور سويس را نيز دريافت کرد.

سال 1931 «بازي مهره هاي شيشه اي» را نوشت و سال بعد نيز «سفر به شرق» را به رشته تحرير درآورد. او که طرفدار صلح و مخالف ناسيوناليست بود، از بحران نازيسم احساس نگراني مي کرد. براي همين به روش خود سعي کرد با اين مساله برخورد کند و مقالاتي نوشت که خطر نازي ها را گوشزد مي کرد. براي همين از اواسط دهه 1930 ديگر هيچ نشريه آلماني هيچ اثري از هسه را منتشر نکرد. چيزي که باعث شد نسل جوان آلمان او را تا موفقيتش براي دريافت جايزه نوبل در سال 1946 نشناسند.

در واقع هسه اين جايزه را براي رمان «بازي مهره هاي شيشه اي» دريافت کرد که در سال 1931 نوشته بود ولي در سال 1943 منتشر شد. اين رمان بازتاب مشکلات روحي هسه در مقابل مسائل سياسي و خطر جنگ جهاني دوم است.

هر چند هسه بعد از جنگ و موفقيتش در نوبل با موج جديدي از خوانندگان نسل جوان مواجه شده بود، ديگر فقط شعر و داستان کوتاه مي نوشت.

هسه در 9 آگوست سال 1962 چشم از جهان بربست و در قبرستان «سنت آبوندينو» در «مونتانيولاي» سويس، جايي که «هوگو بال» در آن آرميده، دفن شد. ولي مخالفت آلمان ها هنوز با او ادامه داشت، تا جايي که بيش از 10 سال بعد از دريافت جايزه نوبل، يعني در 1957 يکي از منتقدان آلماني نوشت: «اينکه هسه تعداد بي شماري شعر سروده کاملا احمقانه است و مايه تاسف.» و در ادامه هيچ قضاوت مثبتي نسبت به آثار او ننوشت. با اين همه فروش بيش از 10 ميليون نسخه از آثارش و موفقيت بزرگي که به دليل آخرين رمانش، «بازي مهره هاي شيشه اي» به دست آورد او را به عنوان پرخواننده ترين و پرطرفدارترين نويسندگان آلماني در جهان زنده نگه داشته است.

منبع: دائره المعارف ويکيپديا (به زبان فرانسه)





















Copyright: gooya.com 2016