فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز، جمعهگردیهای اسماعيل نوریعلا
ما سکولارهای سبز معتقديم که انسان دو نوع جهانبينی و شناخت دارد، يکی بنيادگرفته بر منطق و آزادی و انتخاب و تکثر، و ديگری بر پا شده بر فراز خرافه و بیمنطقی و انقياد و اعتقاد به تکرنگی و زدايش تکثر. ما جهانبينی نخستين را "انسانی ـ علمی" میدانيم و جهانبينی نوع دوم را "ضد انسانی ـ ضد علمی" تلقی میکنيم. يکی استوار است بر کرامت و آزادی و تساوی حقوقی آحاد جامعه و ديگری مبتنی است بر زدودن فردانيت و کرامت و آزادی انسانها و تبديلکردن آنها به گوسفندان مطيع و همشکل يک گلهء انسانی از طريق اعمال تبعيض و سرکوب
[email protected]
متن سخنرانی در واشنگتن ـ ۲۴ خرداد ۱۳۸۹
با سلام خدمت خانم ها و آقايان هموطنان عزيزم در واشنگتن
بسيار خوشحالم که بمناسبت انتشار دو کتاب جديدم، با دعوت محبت آميز گردانندگان کانون دوستداران فرهنگ ايران در واشنگتن، و به همت دوستانم خانم شهرهء عاصمی و آقای تقی مختار، فرصتی به من داده شده که ساعتی چند را در خدمت شما باشم و دربارهء آنچه که مرا به بر پا داشتن سايت «سکولاريسم نو» و انتشار اين دو کتاب، يکی با عنوان «مبانی سکولاريسم نو» و ديگری با عنوان «سکولاريسم نو برای ايران»، کشانده و واداشته سخن بگويم.
اصل قضيه بسيار ساده است: ما سی و يک سال است که مبتلای به يک حکومت مذهبی شده ايم که، به نام ارزش ها و شريعت الهی خود، دمار از روزگار دو سه نسل در آورده و راه حلی جز خواستاری اضمحلال و انحلال اش برای ما باقی نگذاشته است. پس، توجه داشته باشيد که من، در واقع، بيشتر برای مخاطبان مسلمان و غيرمسلمانی که خواستار انحلال حکومت اسلامی و جانشين شدن يک حکومت غيرمذهبی (و نه ضد مذهبی) هستند سخن می گويم و می نويسم و، البته در عين حال، می کوشم تا ديگرانی را هم که به اين گزينه با ديدهء ترديد می نگرند قانع کنم که به جمع ما بپيوندند. پس، کوشش های من در دو جهت حرکت می کنند. از يکسو، بعنوان عضوی از گروهی که اجازه بدهيد اسمشان را بگذاريم «انحلال طلبان»، دنبال راه حلی برای ايجاد توافقی گسترده و ملی بر مطرح کردن خواست «انحلال حکومت اسلامی» هستم و از سوی ديگر می کوشم تا سمبهء استدلالی و نظری اين گروه را ـ در حد اطلاع و دانش و سواد مختصرم ـ هرچه بيشتر پر زور کنم. اين دو کتاب هم در واقع حکم اسلحه ای برای بکار برده شدن در آن دو جبهه را دارد. از يکسو در نخستين شان کوشيده ام همدلان و همراهانم را از لحاظ نظری مجهزتر و آماده تر از هميشه کنم تا بتوانيم نظر عدهء بيشتری را به هدف خود جلب کنيم و از سوی ديگر، در دومين کتاب، در واقع به کاربرد آن نظريه پردازی ها در مورد کشور عزيزمان ايران پرداخته ام.
پس اگر بخواهم اهداف خود و ياران انحلال طلبم را برايتان خلاصه کنم می توانم بگويم که:
۱. ما معتقديم که مورد کشور ما مورد منحصر بفردی نيست و بر تحولات آن همان قوانين اجتماعی حاکم است که بر جوامع ديگر.
۲. ما معتقديم که انسان دو نوع جهان بينی و شناخت دارد، يکی بنياد گرفته بر منطق و آزادی و انتخاب و تکثر، و ديگری بر پا شده بر فراز خرافه و بی منطقی و انقياد و اعتقاد به تک رنگی و زدايش تکثر. ما جهان بينی نخستين را «انسانی ـ علمی» می دانيم و جهان بينی نوع دوم را «ضد انسانی ـ ضد علمی» تلقی می کنيم. يکی استوار است بر کرامت و آزادی و تساوی حقوقی آحاد جامعه و ديگری مبتنی است بر زدودن فردانيت و کرامت و آزادی انسان ها و تبديل کردن آنها به گوسفندان مطيع و همشکل يک گلهء انسانی از طريق اعمال تبعيض و سرکوب.
۳. ما اين جهان بينی دوم را «ايدئولوژی» می خوانيم و معتقديم که اهل ايدئولوژی می خواهند ارزش ها و قوانين و آداب بی منطق و ضد انسانی خود را بر همگان تحميل و مستولی کنند و برای اين کار احتياج به داشتن زور و امکان سرکوب دارند و پايشان که به قدرت حاکمه بيافتد و دست شان که به قوای نظامی و انتظامی برسد و توانائی استفادهء دلبخواه از خزانهء مردم را داشته باشند، پدر افراد جامعه را در خواهند آورد و خواهند کوشيد گلستان پر نقش و نگار و پر از گل های رنگارنگ جامعه را به شوره زاری تبديل کنند که در آن فقط يک نوع «خار و خاشاک» می رويد و بس. پس، ما معتقديم که اهل هيچ ايدئولوژی نبايد بتواند زمام قدرت را در دست بگيرد. ما اسم اين اعتقاد را سکولاريسم نو گذاشته ايم.
۴. اما سکولاريسم (پيش از آنکه اين صفت «نو» به آن اطلاق شود) به معنی خواستاری حکومت غير مذهبی بوده است که در عبارت «جدائی حکومت از مذهب» متجلی می شده. ما معتقديم که «سکولاريسم کلاسيک» بخشی از «سکولاريسم نو» ی ما است؛ چرا که مذهب هم، هر نوع مذهبی که باشد، خود يک صورت از ايدئولوژی است و ما وقتی خواستار جدا شدن ايدئولوژی از حکومت باشيم، خودبخود خواستار جدائی مذهب از حکومت هم شده ايم. پس، آنچه سکولاريسم کلاسيک و برداشت نوين از سکولاريسم را به هم وصل می کند همين اعتقاد است که «مذهب هم نوعی ايدئولوژی است» و ما، بی آنکه قصد برانداختن مذاهب را داشته باشيم معتقديم که نبايد حاملان ايدئولوژی های مذهبی و غير مذهبی به قدرت برسند.
۵. اما اين حرف ممکن است سوء تفاهم آفرين باشد، بخصوص که ما در زبان فارسی، به مدد نويسندگان عرب زبان و مغول زدهء قرون وسطای مان، مرز ميان همهء واژه ها را برداشته ايم؛ بطوری که می توانم ادعا کنم که نود در صد ما نمی توانيم تعريف های مستقلی از مفاهيم چهارگانهء اخلاق و ايمان و دين و مذهب ارائه دهيم و، در نتيجه، اهل ايدئولوژی با تکيه بر اين اغتشاش می توانند ذهن ما را نسبت بواقعيتی که وجود دارد مشوب کنند و، مثلاً، مرتب در بوق های تبليغاتی نوشتاری و گفتاری و ديداری خود بدمند که سکولاريست ها می خواهند ايمان و اعتقادات دينی و مذهب مردم را بر باد بدهند يا با سرکوب و زور آنها را از بين ببرند. شما اگر به سخنان آن دسته از نوانديشان مذهبی و اصلاح طلبان مذهبی که آشکارا مخالف سکولاريسم هستند گوش فرادهيد در خواهيد يافت که آنها بشدت پرهيز دارند که سکولاريسم را «جدائی مذهب از حکومت» بدانند و همواره می کوشند بجای واژهء «مذهب» از واژهء «دين» استفاده کنند. آنها مرتب می گويند سکولارها می خواهند دين شما را از شما بگيرند يا اخلاق فاسد غربی را در جامعه رايج کنند و، از اين نوع ادعاهای مغرضانه و فريبکارانه.
پس بخشی از کوشش ما «سکولارهای انحلال طلب» آن است که لااقل تفاوت دين را با مذهب توضيح بدهيم و در عين حال بگوئيم که، بر عکس ادعای معاندان، ما نه با دين مردم کاری داريم و نه با مذهب شان اما معتقديم که هيچ مذهبی نبايد در حکومت دخالت کند. می بينيد که در مورد دخالت کردن يا نکردن دين در حکومت هم حرف نمی زنيم چرا که معتقديم دين اساساً نمی تواند در حکومت دخالت کند.
برای روشن کردن اين نکتهء آخر اجازه دهيد چند کلمه ای خدمت تان عرض کنم. ايمان يعنی اينکه شما اعتقاد داشته باشيد در ماوراء عالم طبيعت، يک عالم ديگری هم وجود دارد که ملکوت خدا است و او ما را آفريده و پس از مرگ هم ما را به ملکوت خودش بر می گرداند. حال چرا ما بايد بگوئيم که چنين آدم معتقدی نبايد حاکم ما، رهبر ما يا رئيس جمهور ما باشد؟ اين ايمان و اعتقاد او چه ضرری می تواند برای منی که چنين اعتقادی را ندارم داشته باشد؟ ما معتقديم که ايمان اشخاص قابل کنترل نيست و در نتيجه موضوع مبارزهء سکولارها قرار نمی گيرد. اما داستان در حد اين ايمان به عالم غيب متوقف نمی شود. عده ای هم پيدا می شوند که يک گام بيشتر بر می دارند و می گويند که خدا گهگاه از ميان مردم روی زمين کسانی را انتخاب می کند که پيامش را برای بقيه ببرند يا بياورند. و چون تعداد اين پيامبرها زياد است هر گروه از مردم، بخصوص بر اساس زبان و جغرافيای محل زندگی شان، به يکی از اين پيام آوران معتقد می شوند. اين آدم های معتقد با پذيرش رسالت يک پيام آور از مرحلهء «ايمان» وارد مرحلهء «دين» می شوند. دين يعنی ايمان به خدا به اضافهء اعتقاد به پيامبری يک شخص معين. ما دين عيسی را داريم، يا دين موسی را يا دين زرتشت را و يا دين بهاء را. بنظر سکولارها اين مرحله از اعتقاد نيز برای ديگرانی که ايمان و دين ديگری دارند، يا اصلاً ايمان و دينی ندارند، خطرناک نيست و ما نمی توانيم بگوئيم که معتقدان به عالم غيب و پيامبری مثلاً زرتشت حق ندارند از جانب مردم برای حکومت انتخاب شوند. در اينجا ممکن است گفته شود که شايد حاکم معتقد به زرتشت تصميم بگيرد که اعتقاد خود را بر همهء مردم تحميل کند و اين نقض غرض است. من می گويم چنين کاری ممکن نيست چرا که اعتقاد به خدا و پيامبر اموری شخصی هستند و بازوی اجرائی ندارند.
اما مشکل وقتی پيدا می شود که عده ای می گويند فهم خدا و حرف خدا و پيامبر کار هر کسی نيست و اين خودش يک «علم» است و عده ای بايد در اين علم تحصيل کنند. يعنی خودشان را بين انسان معتقد و خدای او جا می کنند و می گويند شما فقط از طريق ما است که می توانيد به خدا برسيد و در نيايشگاه هائی که بوسيلهء ما اداره می شوند می توانيد با خدا تماس داشته باشيد و ريز و درشت رفتار و گفتار روزانه تان هم بايد بر اساس دستور العمل هائی باشد که ما از کلام خدا و پيغمبر استخراج کرده ايم. در زبان عربی ـ اسلامی به اين مجموعه از «نيايشگاه و گردانندگانشان و دستورالعمل های صادره از جانب آنها» می گويند «مذهب». مذهب برداشت هر گروه از اين واسطه ها است از يک دين. به همين دليل هم ما در هر «دين» مذاهب مختلفی را داريم که متوليانشان همديگر را قبول ندارند و هريک خود را سخنگوی دين واقعی می دانند. وقتی حافظ از «جنگ هفتاد و دو ملت» سخن می گويد منظورش آن است که در عهد او ما حداقل هفتاد و دو نوع اسلام داشته ايم. دين اسلام است، اما مذهب می تواند سنی باشد، سنی حنفی باشد، سنی شافعی باشد، يا شيعه باشد، شيعهء پنج امامی يا هفت امامی و يا دوازده امامی باشد. يعنی دين يکی است اما اين آدم های واسطه از آن هزار جور مذهب استخراج کرده و هر کدامشان مذهب خود را «دين راستين» می دانند. مسلمان شيعه مسلمان سنی را نجس و جهنمی می داند و بر عکس. اين اهل مذاهب مختلف، به رهبری کسانی که خود را «روحانی» می خوانند و من از آنها با نام «دينکار» ياد می کنم، بجان هم می افتند و همديگر را لت و پار می کنند.
ما خواهان ممنوع کردن ورود دينکاران که موجدان، نگهبانان و اعمال کنندگان مذاهب هستند به حوزهء حکومت و آمريت هستيم. توجه داشته باشيد که «دين» نه ايدئولوژی است و نه متولی خاصی دارد که در کار ديگران فضولی کند و، در نتيجه، در سطح فردی باقی می ماند و آزارش به کسی نمی رسد اما مذهب ايدئولوژی ناب است و ما خواهان انحلال حکومت های ايدئولوژيک هستيم.
بر اين اساس ما اعتقاد داريم که هرکس از حکومتی که در ايران وجود دارد با عبارت «حکومت دينی» ياد کند يا بی اطلاع است يا غرض دارد. اين يک «حکومت مذهبی» است و نه «دينی». يعنی حکومت مسلمانان بطور اعم نيست، حکومت يک فرقهء کوچک جعلی و کم دامنه به نام تشيع اثنی عشری است که دينکارانش اکنون اعتقاد به ولايت فقيه، يعنی حکومت خودشان، را هم به آن سنجاق کرده اند. و تا اين حکومت منحل نشود و دينکاران اين فرقهء کوچک به مساجدشان برنگردند ملت ايران روی خوشی نخواهد ديد.
۶. اصل بعدی اعتقادی ما آن است که جنبش های اجتماعی ـ سياسی فعلی در ايران، از لحاظ سياسی دارای ماهيتی سکولار (خواهان حکومت غير مذهبی و نه ضد مذهبی) هستند و آنچه در يک سالهء اخير با عنوان «جنبش سبز» در سراسر جهان شناخته شده نيز دارای ماهيتی سکولار است.
شنبهء گذشته، در سالگرد ۲۲ خرداد، تلويزيون صدای آمريکا با من گفتگوئی داشت و خانم مجری برنامه از من می پرسيد که «آيا شما برای اين ادعا آماری هم در دست داريد؟» من خنده ام گرفت و توضيح دادم که ادعای ما بر اساس منطق است و نه آمار. و در واقع، فکر می کنيم که اگر کسی مدعی شود که جوانان نسل سوم پس از انقلاب، که جز سرکوب و تحميل و رفتار غير انسانی از حاکمان خود چيزی نديده اند، در خيابان ها کشته می شوند و در زندان ها مورد شکنجه و تجاوز قرار می گيرند آمده اند تا حکومت اسلامی را حفظ کنند و از طريق برداشتن احمدی نژاد و گذاشتن مهندس موسوی اين حکومت را اصلاح کنند، اين او است که بايد برای سخن خود دليل و مدرک بياورد و توضيح دهد که چرا اگر اين جوانان عقلی در کله دارند اينگونه شيفتهء حفظ حکومت مذهبی هستند. من می گويم ادعای ما را منطق پشتيبانی می کند. و اتفاقاً آن تير غيبی هم که از هفت تير آن ناجوانمرد رها شد و سال پيش در همين روزها سينهء ندا آقا سلطان را شکافت نيز ادعای ما را تأييد می کند، چرا که ندا نه رأی داده بود و نه به خيابان آمده بود تا رأی خودش را پس بگيرد. او آمده بود تا فرياد خشم نسل اش را بر سر حاکمان بريزد و با پاهای خود به ضرورت انحلال حکومت اسلامی رأی داده بود.
۷. اما، برای اينکه منصفانه عمل کرده باشيم، ما نمی گوئيم که جنبش سبز کلاً سکولار است بلکه ادعا می کنيم که بخش عمده ای از شرکت کنندگان در اين جنبش سکولار هستند. سکولارهای سبز معرف نيروی سياسی ـ اجتماعی مهمی در سپهر سياسی کشور ما به حساب می آيند که تا کنون بخاطر سرکوب و توطئهء حکومتيان (در هر دو جناح بنياد گرا و اصلاح طلب) صدايشان به گوش کسی نمی رسيده. ما سکولارهای انحلال طلب می خواهيم صدای آنها باشيم و نشان دهيم که در ميدان سياست ايران نيروی سومی به نام سکولارها هم وجود دارد که هرچه جناح اصلاح طلبی ضعيف تر می شود صدای اينها بيشتر به گوش می رسد.
دو کتاب من که امروز متشر می شوند در واقع کوشش مختصری برای انعکاس آن صدا و اين اعتقادات محسوب می شوند. اما کار ما نبايد به انتشار کتاب در خارج کشور منحصر شود. بنظر من آنچه در اين ميانه مفقود است وجود يک «آلترناتيو سکولار انحلال طلب» است که بتواند مملکت مان را از چنگال اين بيگانگان با انسانيت و حقوق بشر بيرون بياورد.
خوشبختانه وقايع يک سال گذشته موجب شده که برخی از چهره های اصلاح طلبی هم به ضرورت سکولاريسم پی برده اند. در آستانهء امسال خودمان، آقای دکتر سروش اعلام داشت که سکولاريسم سياسی را می پذيرد و با چيزی که خودش اسمش را سکولاريسم فلسفی گذاشته مخالف است. ما هم که کارمان فلسفيدن نيست در اين امر اشکالی نمی بينيم. ما می خواهيم به لحاظ سياسی حکومتی سکولار داشته باشيم. آقای اکبر گنجی هم همواره اعتقاد خود به ضرورت وجود يک حکومت سکولار تأکيد کرده است. و همين دو سه روز پيش اعلاميه ای به امضای آقايان نوری زاده و سازگارا و مخملباف منتشر شد که در آن وضعيت وخيم فعلی را نتيجهء تداخل مذهب در حکومت دانسته اند. البته بنظر من می رسد که آنچه در اينگونه ادعاها تناقض ايجاد می کند به بحث های تاکتيکی بر می گردد مبنی بر اينکه آيا ما بايد خواستاری سکولاريسم را با خواستاری انحلال حکومت اسلامی (که در واقع حکومت دينکاران شيعهء امامی است و نه اسلامی) همراه می کنيم يا نه؟
اين را هم بگويم که هر آدم عاقلی می فهمد که تحقق خواست انحلال حکومت اسلامی امری يک شبه نيست و به مبارزه ای کم و بيش طولانی نيازمند است. اما اگر مثلاً به سخنان آقای گنجی دقت کنيم که پس از دريافت جايزهء اخيرش گفت که فروپاشی حکومت اسلامی به نفع ما نيست، از فحوای اين کلام در می يابيم که ايشان می گويد تا سکولارها آلترناتيو و رهبری خود را نيافريده اند سقوط حکومت اسلامی حادثه ای به نفع دموکراسی نخواهد بود. ما با اين سخن مشکلی نداريم اما می گوئيم پس چرا معطليم؟ چرا برای بوجود آوردن يک آلترناتيو سکولار مبتنی بر اعلاميهء جهانی حقوق بشر اقدام نمی کنيم؟ و يا اگر پنهانی مشغول اقدام هستيم چرا آن را علنی نمی کنيم تا همهء ايرانيان معتقد به ضرورت وجود اين گزينه در آن شرکت کنند؟
بهر حال، اعتقاد من و همدلانم آن است که ما نبايد منتظر اقدامات انحصار طلبانهء اصلاح طلبان مذهبی ِ اخيراً سکولار شده بنشينيم. ما بايد با هم ارتباط برقرار کنيم و تشکيلات خودمان را با درهائی گشوده و اقداماتی شفاف و آشکار بوجود آوريم. به همين دليل، کتاب دوم من به مسئلهء سکولاريسم نو برای ايران می پردازد و جريان حرکت بسوی ايجاد تشکلی سکولار و سبز را گزارش می کند؛ تشکلی که سکولار است و جود را جزئی از بخش سکولار جنبش سبز داخل کشور می داند.
در فروردين امسال، در يک تصميم دسته جمعی، بخشی از ما سکولارهای خارج کشور تصميم گرفتيم که شبکه ای برای پيوند دادن سکولارها با هم بوجود آوريم. اسم اين تشکل را گذاشته ايم «شبکهء جهانی سکولارهای سبز ايران» و هم اکنون حدود صد نفری در اين شبکه عضويت دارند. در هر شهر می خواهيم، به مدد اعضاء شبکه، دست به ايجاد انجمن های سکولار سبز بزنيم. هم اکنون اين انجمن ها در شهرهای تورنتو، لندن و برلين آغاز بکار کرده و يا در شرف اعلام موجوديت هستند. و امشب می خواهم در اينجا با کمال خوشحالی به اطلاع شما برسانم که مقدمات تشکيل انجمن سکولارهای سبز شهر واشنگتن هم فراهم شده و اين انجمن هم بزودی اعلام موجوديت خواهد کرد و اميدوارم از ميان حضار مجلس امشب هم عده ای داوطلب عضويت يا لااقل هواخواهی تشکل سکولارهای سبز شهر خود باشند تا بتوانيم هرچه زودتر جلسات بحث در مورد چگونگی رسيدن به يک گزينهء سکولار و دموکرات را تشکيل داده و با همفکری و همدلی يکديگر گامی در راه خروج کشورمان از بن بست فعلی برداريم.
اما حيف است سخنانم را تمام کنم و اشاره ای به مقالهء جالبی که اخيراً از سوی دوست ارجمندم دکتر مهرداد مشايخی و آقای سياووشی منتشر شده نداشته باشم. ايشان در اين مقاله از ضرورت برقرار شدن يک «ديالوگ ملی» سخن گفته اند. خواستم بگويم سخنان امشب مرا هم جزئی از اين ديالوگ ملی تلقی کنيد و اگر دلتان برای مملکت تان می سوزد يا تنگ شده بکوشيد با قلم و قدم و نشستن و گفتار در اين «گفتگو» شرکت سازنده داشته باشيد. ما قرار نيست بر سر عقايد سياسی مان با هم توافق کنيم، يا آنها را به نفع اتحاد کنار بگذاريم. من از تفاوت و تکثر عقايد لذت می برم و از «وحدت کلمه» و «همه با هم» خمينی وار متنفرم اما معتقدم که می توان بر سر حقوق بشر، که اجرايش فقط در يک حکومت سکولار ممکن است، توافق کنيم و زير چتر اين توافق به آن ديالوگ ملی برسيم که بالاخره بعد از صد سال ما را به عضويت کامل در جامعه متمدن بشری رهنمون خواهد شد.
برگرفته از سايت «سکولاريسم نو»:
https://newsecul.ipower.com/index.htm
آدرس فيلترشکن سايت شخصی نوری علا:
https://puyeshga.ipower.com/Esmail.htm
با ارسال ای ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نور علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
[email protected]