مصاحبه نوام چامسکی
با روزنامه کردی زبان کومل
حوژین او کریم
زی نت
[email protected]
- به عنوان یک مخالف خط مشی و سیاست های دولت آمریکا ، شما به کدام یک از جناح های سیاسی تعلق دارید؟
اگر منظورتان " دمکرات " یا " جمهوری خواه" است جواب من هیچکدام است. این مسئله غالبا به شکل کنایه هم از طرف محققین علوم سیاسی گفته می شود که اساسا آمریکا یک کشور تک حزبی است ، به عبارتی حزب سرمایه داران ،حزب بازار، با دوفراکسیون و دسته بندی : دموکرات و جمهوری خواه. بنظر می آید که بیشتر مردم هم با این نظر موافق هستند. در صد بالایی از مردم که گاهی از مرز 80% میگذرد ، معتقدند که دولت در خدمت" تعداد کمی از مردم ودر جهت تامین منافع خاصی" است و نه در خدمت " توده مردم".
به شهادت انتخابات سال 2000، در حدود 75% از مردم آمریکا متوجه شدند که این انتخابات بازی مضحکی بوده است که هیچ ربطی به آنان نداشته است، یک نمایش که بوسیله ثروتمندان، مسئولین احزاب، و صنعت ارتباطات جمعی به اجرا گذاشته شده بود. نامزد های انتخاباتی از قبل آموزش دیده بودند تا غالبا جملات بی معنی و یاوه ای را بزبان بیاورند. اینها مسائل قبل از انتخابات است و بعد از آنهم مطرح شد که تقلب انتخاباتی انجام شده است و بوش هم بوسیله آرای سراسری کمترازرقیبش ، به ریاست جمهوری رسید.
من با نظر عمومی در این مورد موافقم که یک وظیفه و تکلیف عمده فراروی ما قرار دارد و آن ساختن یک جامعه و فرهنگ دموکراتیک است، چیزی که انتخابات را هرچه بیشتر با مفهوم سازد و مشارکت هر چه بیشتر مردم را بدنبال داشته باشد.
بیشتر محققین علوم سیاسی که دارای وزن و اعتباری در وسائل ارتباط جمعی هستند، سیستم آمریکا را نه بعنوان یک " دمکراسی" بلکه بعنوان یک حکومت چند نفره : یک سیستم مبتنی بر تصمیمات عده ای از نخبگان وتائید گهگاه مردم ، به شمار می آورند. جان دوی فیلسوف پیشرو علوم اجتماعی قرن بیستم آمریکا که عمدتا در زمینه دمکراسی کار میکرد در یک نتیجه گیری نهائی معتقد است تا زمانیکه نظارت دمکراتیک بر بنیان های اصلی اقتصادحاکم نشود، سیاست این مفهوم را خواهد داشت که " کمپانی های بزرگ سعی در حاشیه قرار دادن جامعه را دارند".
- به عقیده شما اهداف آمریکا از حضور در عراق و خاور میانه چه می تواند باشد؟
هدف اصلی آمریکا ، بی هیچ بحث و جدلی، کنترل ذخائر بزرگ انرژی و نفت در حوزه خلیج فارس است. این هدف اصلی قدرت های اقتصادی و کمپانی های غربی از زمانی است که اساسا کشوری بنام عراق بدست انگلیس شکل گرفت،تا ذخائر نفت عراق در دست انگلیس قرار گیرد و در عین حال منطقه تازه تاسیس عراق از دسترسی آزاد به خلیج فارس باز داشته شود . در آن زمان امریکا یک بازیگراصلی در صحنه مناسبات بین المللی به حساب نمی آمد. اما بعد از جنگ دوم جهانی ، آمریکا به یکی از قدرت های استعماری جهان تبدیل شد و کنترل ذخائر نفتی خلیج فارس یکی از اهداف اساسی و بنیادین در سیاست خارجی آمریکا و مقدم بر هر چیزی محسوب گشت. در طی سالهای 1940، استراتژیست های آمریکائی ذخائرانرژی خلیج فارس را اینگونه توصیف کردند:" یک منبع قدرتمند استراتژیک " و " یکی ازارزشمندترین مواد کشف شده در تاریخ بشری" . طبیعتا آنها سعی در کنترل این منابع داشته اند ( گرچه سالها نتوانستند از آن به اندازه کافی بهره برداری کنند، سرویس های جاسوسی آمریکا تاکید می کنند که آمریکا باید در عین حال بر استفاده بیشتراز منابع مناطق با ثبات ترحوزه آتلانتیک- غرب آفریقا و نیمکره غربی تکیه کند ).
با اینحال ، کنترل منابع نفتی خلیج برای آمریکا، بعنوان یک تقدم بزرگ باقی می ماند، منابعی که انتظار میرود دو سوم انرژی جهان رابرای آینده تامین نماید. گذشته از سود و منافع مادی سرشار آن برای انسانهای سودجو، کسی که این منابع را در ید قدرت و کنترل خود دارد، در حقیقت " یک منبع قدرتمند استراتژیک" و " یک اهرم کنترل جهان" را در اختیارخواهد داشت. آنطورکه نیم قرن پیش، استراتژیست معروف جرج کنان اشاره داشت: کنترل بر ذخائر انرژی خلیج فارس" قدرت وتو " را بر روی عمل و حرکت حریف فراهم می آورد.
اروپا و آسیا نیز بدرستی این را می دانند و مدتهاست که بدنبال دسترسی مستقل به منابع انرژی هستند. بیشتر نیرنگ ها و حیله ها برای کسب قدرت در منطقه خاورمیانه و آسیای مرکزی نیز در ارتباط با این مسائل است. جمعیت آنجا هم به حساب نمی آیند البته تا زمانی که منفعل و تابع هستند. مردم اندکی این حقیقت را می دانند و در میان آنان تنها کردهایی به این مسئله واقفند که تاریخ خودشان را به یاد داشته باشند.
استراتژیست های آمریکائی مطمئنا قصد دارند که اساس یک حکومت وابسته را درعراق پایه ریزی نمایند، در صورت امکان، با شکلی دمکراتیک و البته کاملا با مقاصد تبلیغاتی. اما عراق از زمانی که توسط انگلیس اداره می شد، معروف به"صورت ظاهر" یا " نمای ظاهر" بوده است. صورتی که در ظاهر چهره ی عربی داشته است، اما در باطن انگلیسی بوده است، و به دلیل حضور انگلیس در زمینه سیاست عراق ، این کشور نتوانسته است که خیلی در بدست آوردن استقلال موفق باشد. این چهره ی آشنای این منطقه در قرن گذشته است.
ناگفته نماند که ، این همان راهی است که ایالات متحده در طی یک قرن در مستعمرات خودش در نیمکره غربی به کار گرفته است. هیچ نشانه ای هم که بر تغییری معجزه آسا دلالت کند، در این سیاست ها دیده نمی شود. بر این اساس ، نیروهای اشغالگر آمریکا شکلی از برنامه ی اقتصادی را به عراق تحمیل داشته اند که هیچ قدرتی یا کشوری ( در حالت عادی ) حاضر به پذیرش آن نیست: این برنامه اصالتا این ضمانت را خواهد داد که، اقتصاد عراق به دست غرب ( عمدتا آمریکا) و شرکتهای چند ملیتی و بانکها سپرده شود. این خط مشی و سیاستی است که همواره فجایع خطرناکی برای کشورهایی که این قضایا به آنان تحمیل شده است، در بر داشته است. در حقیقت ،چنین سیاست ها وخط مشی هایی دلیل اصلی بر اختلاف فاحش مابین کشورهای ثروتمند کنونی و مستعمرات سابق آنهاست.
البته چیز دیگری هم که همیشه در این میان مطرح است ، وجود عناصری در داخل کشوراست که حفظ نقش " صورت ظاهر" را بعهده دارند و در حقیقت نیروی اشغالگر را در پشت نقاب و این صورت ظاهری یاری می رسانند و از سوی دیگر خود را به سبب این همکاری، غنی و توانمند می سازند. تا کنون کنترل صنایع نفت به دلیل عمق رسوایی آن در اختیارنیروی خارجی قرارنداشته است. اما هم اکنون این سیاست میتواند قابل اجرا باشد و این در صورتی امکان پذیر است که ، اذهان عمومی را به نحوی منحرف نمود. از طرفی دیگر ، هم اکنون واشنگتن اعلام کرده است که برآ نست که یک " توافقنامه نظامی" را به عراق تحمیل نماید، که بر اسا س آن آمریکا قادر خواهد بود که حضور نیروهای نظامی خود در عراق را ادامه دهد ، که به این ترتیب این اولین پایگاه نظامی امریکا درست در قلب بزرگترین ذخائر انرژی و نفت دنیا خواهد بود.
- بعنوان یک کارشناس تاریخ و سیاست گذاریهای آمریکا، آیا این را برای کردها مناسب می بینید که تمامی امید واعتماد خود را به پروژه ی آمریکائی در عراق ببندند؟
شما بهتر از من با این گفته ی مشهور کردی آشنایید که میگوید: " به هیچکس اعتماد نکن." دیگران هم این گفته را قبول دارند، ضمنا کردهایی که با تاریخ خودشان آشنایی دارند، احتیاج ندارند که به ایشان یادآوری شود چگونه در سال 1975 دولت آمریکا آنها را فروخت ، رهایشان کردند که بطور غیر مستقیم مورد قتل عام حکومت وابسته و سر سپرده ی ایران قرار گیرند و بعدها چگونه همین مقاماتی که الان در واشنگتن هستند، صدام حسین را با همه ی شرارت هایش بطور کامل پشتیبانی نمودند و بعد از پایان جنگ با ایران هم ، دولت جرج بوش (اول) خیلی روشن و باز اعلام کرد که : این مسئولیت آمریکاست که از صادرات آن کشور حمایت کند، البته این موضع گیری در غا لب کلماتی از این قبیل بیان شده بود که چگونه حمایت از دوستمان صدام کمکی به حقوق بشر و " استقرار و استحکام" آن در عراق است.
هنگامیکه در سال 1991 صدام، جنبش و قیام مردم را که ممکن بود به سرنگونی او بیانجامد سرکوب کرد، از پشتیبانی همین مقامات – که هم اکنون دوباره به واشنگتن و به قدرت برگشته اند – برخوردار بود و دوباره البته این مقامات توضیح دادند ، چرا صدام را پشتیبانی کردند. در روزنامه ی نیویورک تایمز می توان این مطلب را خواند که : " بهترین شخص در تمام دنیا" برای ایالات متحده آمریکا کسی است که قادر باشد با " مشت های آهنین نظامی " در عراق حکومت کند ، آ نطور که صدام در عراق حاکمیت می کرد، و او امید بیشتری برای استحکام بخشیدن به ثبات عراق می دهد ، تا کسانی که طا لب براندازی او هستند. مقامات آمریکایی هم اینک اینطور وانمود می کنند که از مشاهده ی گورهای دسته جمعی اینجا و آنجا و در جنوب حلبچه خیلی عصبانی و بر افروخته هستند ، اما این یک شیادی واضح و آشکاراست ، آ نوقتی که تمام این شقاوت ها به وقوع می پیوست، باید دید و بیاد آورد که چگونه این مقامات آمریکایی از صدام حمایت می کردند.
واضح است که مقامات آمریکایی به این کشتارها واقف بودند اما برایشان مهم نبود و با همه ی ادعا و تظاهری که بعدا در مورد حلبچه کردند، در طی یک دهه ی گذشته چه مقدار کمک پزشگی برای قربانیان آن فرستادند؟ از این گذشته ، اینگونه مسائل هیچ اهمیتی برای آمریکا ندارد و خدشه ای هم به این سیاست ها وارد نمیکند. متاسفانه اینطور است، این استاندارد و شیوه ی عمل سیستم قدرت، در آمریکا است که بدین صورت کار میکند، و تضمین کار آن بوسیله روشنفکران داخلی صورت می گیرد که پوششی مناسب برای این ایده ال ها وسیاست های فاسد و خشن تهیه می نمایند. این قضییه در مورد بقیه قاتلین مثل هیتلر ، فاشیست های ژاپنی و در همین ارتباط صدام حسین هم صادق است. و این درسی است برای طبقات محروم و ضعیف جامعه که اگر همه ی اعتماد خود را به پای سیستم قدرت و حکومت بریزند ، چه اتفاقات سهمگینی در انتظارآنها خواهد بود و این درست مثل آنست که با آغوش باز به استقبال خطر بروند.
آنها ممکن است نوعی از همکاری با حکومت های قدرتمند را بپذیرند، اما اگر این کار انجام شود،این همکاری باید بدور از وهم وخیال و با درکی ازواقعیت ها توام باشد. و دوباره متذکر می شوم، که هیچکس اینها را بهتر از کردها نمی داند، چه کردهایی که در عراق هستند چه آن دیگرانی که در ترکیه و نقاط دیگر به سر می برند.
- حالا که آمریکا سلاح های کشتار جمعی را درعراق پیدا نکرده است، در این مورد صحبت می کند که می خواهد مسئله دموکراسی را در خاورمیانه تحقق ببخشد، آیا این پروژه موفقیت آمیز خواهد بود، و این یک دمکراسی واقعی است ؟
شکست و عقیم ماندن برنامه کشف سلاح های کشتار جمعی در عراق ، تبلیغات واشنگتن را به این موضع یعنی " استقرار دمکراسی " تغییر داده است. این کاملا بر علیه آن نظر اولیه آمریکا است که " تنها مسئله " این بود که اگر صدام خلع سلاح شود. اما با وجود اطاعت بی چون وچرای قشر روشنفکر، و وسائل ارتباط جمعی ثابت و وفادار به سیستم، این نمایش مضحک
بدون دردسر می تواند ادامه پیدا می کند. در ارزیابی ازاین تبلیغات جدید که مدعی تلاش برای استقرار دموکراسی است ، یک شخص منطقی ممکن است این سوال برایش بوجود آید که: چگونه کسی که اکنون این مدعا را دارد و مشتاق برقراری دموکراسی است، تا این زمان چنین عملکردی داشته است و در حال حاضر چه می کند، چرا که این ادعای استقرار دمکراسی با منافع مادی (منابع انرژی) مورد درخواست آمریکا در عراق جور در نمی آید. به زبانی دیگر استقرار دمکراسی در عراق خطری برای منافع اقتصادی آمریکا در آن کشور محسوب می شود.
من نمی خواهم وارد سابقه و گذشته بشوم، اما کسانی که برایشان ارزیابی این ادعاها(هدف استقرار دمکراسی توسط آمریکا) جالب است مطمئنا باید تاریخچه آنرا بررسی کنند. بدیهی است که آنها کشف خواهند کرد که: " دمکراسی" فقط و هنگامی تحمل می شود که " شکل واژگونی از دموکراسی" باشد، بدین معنا که که توسط نخبگانی " در بالا شکل گرفته "باشد ، که ضمن همکاری و تشریک مساعی با بخش های اقتصادی هئیت حاکمه آمریکا ، منافع حکومتی را هم حفظ و کنترل نمایند – این درحقیقت نقل قول یک منبع موثق و معتبردرمسائل آمریکای لاتین بود که در بالا آوردم، کسی که بعنوان کارمند حکومتی کار می کند و در برنامه ی " توسعه ی دمکراسی " در زمان دولت ریگان ، خدمت کرده است، برنامه ای که باعث ویرانی و تاراج آمریکای مرکزی گشت وبعد از آن دامنه ی این برنامه خوفناک و دهشت بار به مناطق دیگر از جمله خاورمیانه و آفریقای جنوبی هم امتداد پیدا کرد.
فراتر از آن ، درست همان سیاست ها امروز هم اتخاذ می شود، بدون کوچکترین تغییری. آیا آمریکا برای ازبکستان دمکراسی می آورد؟ یا گینه ی استوائی که بوسیله اعجوبه ای فقط قابل قیاس با صدام حسین اداره میشود، اما به گرمی از طرف بوش و کاخ سفید پذیرایی میشود چون روی دریایی از نفت نشسته است. پل ولفوویتز را در نظر بگیرید، او بوسیله دستگاههای تبلیغاتی آمریکا بعنوان ملهم ، پیشتاز و جویای دمکراسی توصیف می شود، کسی که قلبش برای مسلمانان بینوا در رنج است. احتمالا آنها باید این را هم توضیح دهند که چرا ایشان ( ولفوویتز) یکی از پیشتازان دفاع از ژنرا ل سوهارتو در اندونزی بود، سوهارتوئی که یکی از بزرگترین جنایتکاران و شکنجه گران تاریخ معاصر محسوب می شود. ولفوویتزدر ادامه دفاع از او درست در سال 1997 کمی قبل از اینکه سوهارتو بوسیله انقلاب سرنگون شود ،به مدح و ستایش او زبان گشوده بود. اگر بخواهیم ادامه دهیم ، مثال های بیشتری میشود ذکر کرد.
برای صاحبان قدرت مالی و معنوی ، خیال پردازی و توهم داشتن در مورد خویشتن ارضاء کننده و باعث راحتی خیال است، و بسیاری شان از این ستایش ها نسبت به خود راه افراط را هم در پیش می گیرند، که البته در این راه خیل روشنفکران و نقش آنان درستایش و تمجید اززورمندان جامعه در طول تاریخ درخور تامل و تفکر است. برای محرومان و بی پناهان جامعه، اعتقاد به توهم و خیال باطل یک سلوک و روش خردمندانه نمی باشد – قربانیان قرنها اعمال امپراتوری ها شاهد این مدعا هستند.
- آیا جنگ کنونی آمریکا که بعنوان حفاظت و دفاع از امنیت ملی آمریکا مطرح شده است، مشروعیت دارد؟ مسئله امنیت ملی آمریکا را چگونه می بینید؟
امنیت ملی آمریکا تنها بوسیله ترور و سلاح های کشتار جمعی مورد تهدید واقع می شود، بطوری که دیر یا زود، با ترس و وحشت هم توام خواهد شد و این نتیجه منطقی آن است. آمریکا و سایر سازمانهای جاسوسی و تحلیل گران مستقل سیاست خارجی پیش بینی کرده اند که اشغال عراق، افزایش ترور و تولید و تکثیر بیشتر سلاح های کشتار جمعی را در برخواهد داشت. این پیش بینی در حال حاضر محقق شده است. دلایل هم کاملا روشن است.
قدرت سلطه جو جهان ( آمریکا) در استراتژی امنیت ملی مصوبه سال 2002 قصد و منظور خود را به صراحت بیان کرده است: حمله به هرکسی و هر چیزی که مایل است، بدون دلیل و دستاویز معتبر و یا بدون جلب نظر و اجازه بین المللی. پس از آن آمریکا بلافاصله با نشان دادن یک " عملیات نمونه " به دنیا نشان داد که از این گفته ،دقیقا منظورش چی بوده است، اشغال منطقه ای مهم که در ضمن به خوبی هم می دانست که تا چه حد بدون قابلیت دفاعی است.
ملاحظه کنید، اهداف بالقوه و کسانی که مورد حمله قرار می گیرند، نمی آیند به ما بگویند که :
" بله ممنون از شما، بفرمایید گلوی ما را ببرید." در عوض، آنها در راه این مقصود یعنی مبارزه و بازداشتن نیروی اشغالگر به مبارزه برمی خیزند، و گاهی هم البته به انتقام گیری می پردازند. هیچ کس قادر نخواهد بود که در زمینه نیروی نظامی با" آمریکایی " که در مجموع تقریبا به اندازه بقیه دنیا در زمینه های نظامی و تسلیحات ، پول خرج می کند و بودجه می گذارد به رقابت بپردازد. اما در مقابل همین " ضعفا " اسلحه هایی دارند، بعنوان مثا ل : ترور و سلاح کشتار جمعی. این قضییه از زاویه دید کارشناسان و محققین امور،نوعی از پیش بینی را در آینده نزدیک برای جهان به ارمغان آورده است که: ترور و بکار گیری سلاح های کشتار جمعی، مولد و محرکش بیانیه " استراتژی امنیت ملی " و هم چنین "اشغال عراق" ، می باشد.
دولت بوش و متعاقب آن سرویس های امنیتی و جاسوسی و تحلیل گران مستقل ، این قضییه رابه خوبی درک کرده اند. البته آنان این را نمی خواهند که به امنیت ملی آمریکا آسیب و صدمه ای وارد شود و یا مردم آمریکا را در معرض تهدیدات جدی قرار دهند. اما خیلی ساده : این مسئله اولویت عمده برای آنان نیست، در جایی که مقایسه می کنیم و می بینیم که اولویت هایی همچون : سلطه بر جهان، و اتخاذ یک برنامه ارتجاعی تندروانه در سطح ملی در جهت حمله و تضعیف قانون مترقی که در قرن گذشته(قرن بیستم) وضع شده بود تا عموم مردم را تحت حمایت قرار دهدکه ازعوارض چپاول گری و غارت اقتصاد بازار در امان بمانند، درمراحل اول و برتری قرار دارند .
علاوه بر این، بوش و همکاران می خواهند که یک حکومت قدرتمند بوجود آورند: درست به محض اینکه وارد کاخ سفید شدند، هزینه های حکومتی ( به نسبت وضعیت اقتصادی) را به بالاترین حد خود، از زمانی که بیست سال پیش دولت ریگان در قدرت بود ، افزایش دادند. اما این حکومت توانا و قادری که آنان در پی تکوینش هستند ، تنها در راه خدمت به منافع ثروتمندان و خواص جامعه است، نه برای عموم مردم. در دیدگاه آنان اهداف و امیا ل خودشان چه در سطح ملی و یا در سطح بین الملل ، خیلی مهمتر و با اهمیت تر از مسئله امنیت و یا حتی بقای کشور است. این قضییه چیز جدیدی هم نیست. دوباره به تاریخ بر میگردیم ، آنهایی که حتی اندکی تاریخ را میدانند این را تصدیق خواهند کرد که رهبران سیاسی خیلی از مواقع ریسک وخطرنابودی کشور را در راه بدست آوردن قدرت ، سلطه، و ثروت و توانگری بر می گزینند.
تا چه مقدار و اندازه ایالات متحده آمریکا جویا و پیگیر قوانین و معاهدات وپیمانهای بین المللی می باشد؟
مدت زمان طولانی است که آمریکا نسبت به مجامع بین المللی نظیر شورای امنیت، دادگاه جهانی ، حقوق بین الملل و نهادها و موسسات بطور عموم رفتار اهانت آمیز و تحقیر کننده داشته است، ولی حداقل قبلا چنین جدا ل آمیز و ستیزه گرانه نبوده است. اما در عوض دولت اخیرآمریکا در خوار شمردن حقوق بین الملل و سازمانها و نهادهای جهانی بسیار افراط کار است چنانکه با وضع قوانین و مقررات در زمینه مسائل خارجی، زیر پا نهادن این نهادها را به شکل بی سابقه ای موضوعیت و قانونیت بخشیده است. بعلاوه، همه چیز آشکار، بی پروا و بی شرمانه در معرض دید عموم است، چنانکه واقعا احتیاج به بحث بیشتری در این باره نیست.
آیا بنظر شما سازمانهای بین المللی و از جمله سازمان ملل متحد در حفظ استقلال خود موفق بوده اند؟
محققا خیر. دولت بوش یکسال پیش به سازمان ملل متحد اطلاع داد که " مناسب" و " بهتر" می باشد که از دستورات و اوامر آمریکا پیروی و متابعت نماید، اگر بحث و جدلی هم دارید، انجام دهید ولی هیچ تصمیم گیری از شما پذیرفته نمی شود ( این صحبت کالین پاول بود). خوب البته این روش را آمریکا داشته است و تا امروز هم همچنان آنرا ادامه داده است و فقط هم منحصر به مقوله ی " عراق" نمی باشد.
در خاورمیانه ، آمریکا تمام کوشش و اهتمام خود را ظرف سی سال گذشته به خرج داده است تا از هم پیمان خود ، حکومت اسرائیل دفاع کند. از وتوی قطعنامه های شورای امنیت و مسدود کردن قطعنامه های مجمع عمومی سازمان ملل متحد گرفته تا حمایت و تقویت اقتصادی و کمک های نظامی به موکل خود اسرائیل ، که قادر باشد برنامه هایی از قبیل : انضمام و الحاق قطعات با ارزش سرزمین کرانه های غربی را به انجام برساند.
این یکی از دلایل متعددی است،که چرا آمریکا تا کنون د ر وتوی قطعنامه های شورای امنیت بسیار جلوتر از دیگران در مقام اول قرار دارد ( انگلیس در مرتبه دوم است و هیچ کشور دیگری حتی به گرد اینان هم نمیرسد) از همان دهه ی 1960، زمانیکه سازمان ملل متحد تازه در اثرمبارزات استعمار زدائی مردم جهان واز طرفی دیگر بهبود وضعیت اقتصادی قدرت های صنعتی بعد از جنگ ، نیرویی تازه گرفته بود و به سمتی حرکت می کرد تا از سلطه ی ایالات متحده خلاصی و به استقلال نسبی دست پیدا کند، تعداد این قطعنامه ها از آن زمان افزایش پیدا کرد. آمریکا قطعنامه های شورای امنیت بر سر موضوعات دیگر، از جمله " فراخوان برای همه ی کشورهای جهان جهت بر پا داشتن " حقوق بین الملل" ، را هم وتو کرده است ( گرچه در آن قطعنامه نامی از ایالات متحده بعنوان ناقض حقوق بین الملل نیامده بود، اما همگان به فراست در یافتند که چه کسی منظور نظر است) .
شما مطرح کرده اید که آمریکا بعنوان رهبر تروریست ها می باشد. چرا؟ و تا چه حد و اندازه ای آمریکا می تواند که ارزشهای انسانی و بشری را مورد حمایت قرار دهد؟
من آمریکا را رهبر تروریست های جهان نخوانده ام، اما سابقه و اعمال تروریستی بلند بالا و دهشتبار آمریکا و هم چنین پشتیبانی قاطعانه اش از اعمال تروریستی هم پیمانانش را به تفضیل و مستند آورده ام. من تعریف رسمی دولت آمریکا را برای اصطلاح " تروریسم" استفاده کرده ام، که خود این تعریف به تنهایی نشانگر تروریسم بودن آمریکا است ،کافیست که فقط مروری بر سابقه آن نمود. چیزی که هست ، تعداد کمی افراد تمایل دارند که تعریف رسمی دولتی را بکار گیرند ، زیرا نتیجه منطقی آن، بیانگر تروریست بودن آمریکا می باشد.
اگر شما متقاعد نشده اید، به اسناد فراوان در این زمینه نگاهی بیاندازید – از آن جمله تاریخ کردها، که شما را تا زمان کنونی ، جلو می آورد، پشتیبانی قاطعانه آمریکا در جهت حمایت از تروریسم علیه کردها که عمدتا در ترکیه طی سالهای 1990 صورت گرفت، آنهم زمانی که ترکیه به یکی از بزرگترین و اصلی ترین دریافت کنندگان کمک های نظامی آمریکا ( در کنار اسرائیل و مصر) تبدیل شد. همان زمانی که میلیونها کرد از اطراف روستاهای مخروب و ویرانشان آواره می شدند، کشتار دهها هزارنفر، و انجام هر نوع وحشیگری قابل تصور نسبت به آنان، که بعضی از بدترین جنایات وحشتناک دهه ی 1990 بوده است، همینجا بیخ گوش شما.
خود من به شخصه بعضی از نتایج آنرا دیده ام. در کوچه های کثیف و فقیر استانبول جائی که مهاجرین و پناهندگان سیاسی کرد مورد تعقیب قرار می گرفتند، در شهر دیاربکر جائی که تمام تلاش آنان برای زنده ماندن بود ، و همینطور جاهای دیگر. مطمئنا شما باید بهترهمه ی این چیزها را بدانید، درست نزدیک شما این چیزها اتفاق افتاده است. اینها تنها قسمت کوچکی از داستان است،چیزهای زیادی را در این زمینه می توان مورد بحث قرار داد ، از جمله نادیده گرفتن و چشم پوشی کردن بر عناصر و اعضای رتبه بالا و مجریان این سیاستهای شریرانه تروریستی که از خود سابقه ی بسیار زشت و کریه ی به جا گذاشته اند.
در واقع ، زمانی که موقع ان فرا می رسد که امریکا مورد بازخواست قرار گیرد و هنگام محکوم شدن بوسیله دادگاه بین المللی جهت انبوه عملیات تروریستی که در سطح جهان انجام می دهد، آن زمان تنهاست . بطور مشخص در جریان حمله به نیکاراگوئه مورد محکومیت دادگاه بین المللی قرار گرفت. دادگاه حکم داد که دولت ریگان ( همان افرادی که هم اینک نیز در واشنگتن در قدرت هستند) به جنگ تروریستی علیه نیکاراگوئه پایان دهد. البته مشهود است که دولت آمریکا وقعی به حکم دادگاه نگذاشت، و حتی میزان شدت جنگ تروریستی اش علیه آن کشور را افزایش داده ، و قطعنامه های شورای امنیت مبتنی بر حمایت از حکم دادگاه بین المللی را وتو کرد. اما اگر حقیقت را بخواهیم ،آمریکا دراینگونه عملیات تنها نیست. بلکه عموما چنین عملیاتی احتیاج به همراهی بیشتری دارد تا منجر به انجام جنایات گردد. به عبارت دیگر هر چه که پشتوانه قدرت قویتر باشد موفقیت در انجام جنایت بیشتر خواهد بود. این مسائل برای کسانی که در طی قرنها خود قربانیان فجایع بیشمار بوده اند، بسیار آشنا است، یا حداقل باید آشنا باشد.
آیا سیستم های قدرت توانائی حمایت از ارزشهای انسانی را دارند؟ مطمئنا آنها قادرند، و خوب بعضی اوقات هم آنها این حمایت را بعمل می آورند، آمریکا هم از آن جمله است. البته این " حمایت" از ارزشهای انسانی فقط زمانی اتفاق می افتد که الف : در خدمت منافع " قدرت" قرار گیرد، ب: یک حرکت مردمی بر انگیخته شده خود را به سیستم " قدرت" تحمیل کند. هر دو این عوامل ذکر شده، سبب شدند که آمریکا در حمایت از کردهای عراقی در سالهای 1990 ،مسئولیت بپذیرد. اما درست درهمان زمان ، آمریکا در حال تهیه و ارسال کمکهای نظامی و دیپلماتیک جهت کمک به شرارت های صدام حسین بود، که هدفش سرکوب و ممانعت از جنبش کردها در شمال عراق بود.
دولت آمریکا توانست با تلاش فراوان ملت آمریکا را از این جنایات که در عراق می گذشت، بی خبرگذارند و در این راه طبقه ی حاکم و وسائل ارتباط جمعی آن از ذکر شواهد عمده و بزرگ در این جنایات خودداری کردند.
در بعضی از نوشته هایتان گفته اید که در جائی که قدرت آمریکا در حال پیشرفت می باشد، امیدی به دنیای بهتر برای آینده نیست، چرا شما چنین بد بین هستید؟ آیا این بدان معنی است که نمونه و مدل آمریکائی چیز موفقی نخواهد بود؟
من هیچگاه چنین چیزی نمی گویم. برعکس نظرم مخالف این است. من معتقدم که امید فراوان به آینده می شود داشت، و برای تحقق آن البته، باید تعهد و الزامی ابتدائی در وهله ی اول از طرف مردم آمریکا و درمراحل بعدی مردم کشورهای غربی و سایر نقاط دنیا وجود داشته باشد. و خوب ،علائم امیدوار کننده هم زیاد به چشم می خورد، چیزی که من مداوما تاکید می کنم.
در تشریح " مدل آمریکائی" ، البته بستگی دارد که شما منظورتان چه باشد. مردم در ایالات متحده آمریکا دستاوردهای فوق العاده ای در این راه کسب کرده اند ، که به اعتبارشان می افزاید برای مثال: حمایت و حراست از آزادی بیان ، که تا آنجا که من می دانم در دنیا منحصر به فرد است، و بسیاری حقوق دیگر که تا کنون موفق به کسب آن شده اند. البته اینها موهبتی نیست که از بالا ارزانی شده باشد، و نتیجه ی کشمکش و ستیزی در سطح ملی بوده است که در نهایت توسط توده مردم کسب شده است. اگر این " مدلی " است که شما در ذهن دارید، امیدوارم که بیشتر از اینها موفق شود چه در آمریکا و چه در سایر نقاط جهان.
اما اگر منظور شما از " مدل آمریکائی" همان مفهومی است که استراتژی امنیت ملی بوش آنرا اعلام نموده و در عمل تکمیل و اجرا کرده است، یا مدل اقتصاد نئولیبرالی که طراحی کرده اند که هدفش کنترل و نظارت قسمت اعظم جهان به وسیله کمپانی ها و شرکتهای بین المللی و تعداد محدودی از کشورهای قدرتمند است ( چیزی که مطبوعات تجارت و اقتصاد جهانی آنرا " حکومت جهانی دو فاکتو " می نامند) نه ، من امیدوارم که این مدل ها موفق نباشند، و همه ی ما باید این امیدواری را داشته باشیم.
تا چه اندازه دستگاه های ارتباط جمعی و تبلیغاتی آمریکا موفق بوده اند، شهروندان آمریکائی را به همراهی کردن با سیاست ها و خط مشی دولت آمریکا تشویق و ترغیب نمایند؟
البته اشکال گوناگونی دارد. برای نمونه، اشغال عراق را در نظر بگیرید. اشغال در حقیقت در سپتامبر 2002 اعلام گشت ، به موازات اعلام" استراتژی امنیت ملی" . بدنبال آن موج عظیم تبلیغاتی حکومت سرازیر شد که خیلی سریع بخش بزرگی از افکار عمومی مردم آمریکا را از دید و نظرگاه های بین المللی تهی ساخت. اکثریتی از مردم به این باور آمدند که صدام حسین تهدیدی جدی و قریب الوقوع برای آمریکا محسوب می شود و او مسئول جنایات 11 سپتامبر 2001 بوده است و با همکاری با القاعده در حال برنامه ریزی برای شرارت های جدید می باشد، و غیره. جای تعجب هم نیست، این باورها بوجود آمدند که برای اشغال عراق حمایت و پشتیبانی حاصل شود. مقامات آمریکائی به خوبی می دانستند که همه ی اینها دروغگو است، ولی به ذم آنها مسئله ای نبود. دروغ هائی که بلند بلند و پی در پی جار زدند، برای افکارعمومی به یک واقعیت تبدیل گشت.
علیرغم این، مبارزه تبلیغاتی حکومت فقط تا حدودی موفق بود. اعتراض علیه جنگ و اشغال عراق به درجه ای رسید که سابقه آن در تاریخ آمریکا و اروپا دیده نشده است. برای نمونه، زمانی که آمریکا در سال 1962 به ویتنام جنوبی حمله کرد، بی تعارف هیچگونه اعتراضی صورت نگرفت. 5-4 سالی طول کشید تا اعتراضات به درجه ی جدی برسد، و تا آنموقع هم ویتنام جنوبی به عنوان هدف اصلی آمریکا دراین حمله، در حقیقت نابود شده بود وتجاوز آمریکا به قسمت اعظم هندوچین گسترش پیدا کرده بود. اما جریان این بار متفاوت بود، برای اولین بار در تاریخ غرب ، اعتراضات بسیار وسیعی علیه جنگ در عراق انجام شد، حتی قبل از آنکه جنگ آمریکا بر علیه عراق بطور رسمی اعلام شود. این تنها یکی ازمثال های بیشماری است که نشان می دهد، چگونه سیستم قدرت، کنترل خود را در مقابل بخش هایی از افکار عمومی از دست می دهد. جنبش های گسترده جهانی عدا لت خواهانه هم که بی سابقه اند، یک نمونه برجسته و قابل توجه در این زمینه هستند و البته موارد بیشتری از اینها هم وجود دارد.
بعضی ها شما را بعنوان یک آمریکائی مخالف و ستیزه گر در بین مخالفان اسرائیل بشمار می آورند و نقد می کنند، بعضی ها هم می گویند که شما بعنوان یک یهودی از خودتان تنفر دارید. این چطور واقع شده است که شما اسرائیل را با این شیوه و روش انتقاد می کنید؟
اتهامات جالبی هستند. کسانی که انجیل را بخوبی می دانند ( که ریشه آن از یهودیت است) از اصل ونصب خود هم باخبرند . این اتهامات بر می گردد به زمان شاه اهب، کسی که در انجیل سمبل شرارت است. شاه اهب ، ایلیا ی نبی را بعنوان کسی که از اسرائیل متنفر و بیزار است، محکوم می کند. و البته که متملقان و چاپلوسان دربار شاه اهب با این حکم موافق بوده اند. ایلیای نبی یک " یهودی از خود متنفر" بود، البته این لقب به همت همان چاپلوسان دربار هم عصر خودش نصیب او گشت ، زیرا که او مقرارت و قوانین شاه اهب را مورد انتقاد قرار می داد و همه را برای عدا لت و احترام به حقوق انسانها فرا خوانده بود. اتهام مشابه ای هم زمانی در اتحاد شوروی مرسوم بود: مخالفین برای نفرت از روسیه محکوم می شدند. و باز هم مثال هایی در این مورد در سیستم های دیکتاتوری و توتالیتر یافت می شود. چنین انتقادات و اتهاماتی عمیقا بازتاب حفظ ارزشهای حکومتهای خودکامه و دیکتاتوری است.
برای یک حکمران خودکامه ، اداره قدرت مترادف با واژه هایی چون مردم، فرهنگ و جامعه می باشد. اسرائیل یعنی شاه اهب و روسیه یعنی کرملین. در نظر دیکتاتورها انتقاد از قوانین حکومت، انتقاد از کشور و مردمش محسوب می شود. برای آنها که کمی به مسائلی چون دمکراسی و آزادی اهمیت می دهند، چنین اتهاماتی فقط می توانند مسخره باشند.
اگر یک ایتا لیائی منتقد برلسکونی، بعنوان یک " ضد ایتالیائی" محکوم شود یا بعنوان یک
" ایتالیائی متنفر از خود" نامیده شود، در روم یا میلان این اتهام را مسخره تلقی خواهند کرد، گرچه که در زمان موسولینی و فاشیسم این اتهامات خیلی هم معمول و ممکن بود. نظر به گفته های افراد در این مورد، یک نکته براستی جالب است و آن این می باشد که ما می بینیم که بویژه این اتهامات و طرز برخوردها در جوامع آزاد و مدعی دمکراسی به این افراد تعلق می گیرد.
اما راجع به انتقاد من از اسرائیل ، اتفاقا من از اسرائیل انتقاد نمی کنم، اما کشور خودم آمریکا را به خاطر نقش بسیار قاطع این کشور در پشتیبانی از جنایات وحشیانه حکومت وابسته به آن یعنی اسرائیل را شدیدا سرزنش می نمایم. آمریکا را سرزنش می کنم که بطور مثال از سالهای 1970 همه ی توافقهایی که در سطح بین المللی برای دستیابی به یک راه حل مسالمت آمیز برای پایان دادن به این منازعه شده است را، وتو یا مسدود کرده است. برای ذهن و طرز تفکر خودکامه و دیکتاتور ، این انتقاد و سرزنش من و امثال من معنی " نفرت از اسرائیل" یا " نفرت از آمریکا" پیدا می کند. شاه اهب و چاپلوسان دربارش ، کرملین و کمیسرهایش، و کسانیکه انسانها را برای سکوت و اطاعتی پست و فرومایه در مقابل قدرت و نیروی ظالم فرا می خوانند، بدون شک با اینگونه اتهامات موافقند. در عوض، کسانی که آزادی و استقلال ، عدالت، و حقوق بشر را مد نظر دارند ، در مسیری کاملا متفاوت و متضاد با خودکامگان و دیکتاتورها قدم بر می دارند ، این را تاریخ به ما نشان داده است، از لابلای صفحات تاریخ می توان تفاوت آنها را با هم درک کرد.
* این مصاحبه در ژانویه 2004 صورت گرفته و درج شده است، اما نظر به اهمیت موضوع و تازگی آن که از ویژگی های کلام نوام چامسکی است، درج آن ضروری می باشد.