پویایی فلسفه غرب
مباحث فلسفی در جامعه یک امر اساسی است. اگر فلسفه را در تنوع آن در نظر داشته باشیم و فیلسوفان را گوناگون بدانیم، بنابراین بآسانی میتوان تمامی گرایشها و سلیقهها و بینشها در عرصه فلسفه را مورد توجه قرار داد و امکان ترویج آن را در جامعه فراهم ساخت. در عرصه فلسفه، هدف تقویت پرسشگری و نقد فکری است. هر کسی نمیتواند اندیشه کند. اندیشه گری و پیگیری مقولات و تحلیل مسائل پیچیده جهان، قدرت فکری و تلاش انتزاعی و تربیت ذهنی و استدلال و گفتگوی متضاد و بازنگری تجربه، میطلبد.
در جامعه حاضر و همیشگی پیش روی ما، برای به عمق رفتن ما نیازمند فکر جامعه شناسی و اندیشه فلسفی هستیم. فلسفه به ذهن منطق میدهد و قابلیت و توانایی میبخشد. جامعه بدون فلسفه سطحی و غیر متفکر و بی بنیاد است. در جامعه ایران فرهنگ دیرینهای وجود دارد ولی فلسفه ریشه تنومندی ندارد و یکی از علتهای این آسیب بزرگ و ساختاری، دین اسلام است. دائره المعارف فلسفه آکسفورد صحبت از «فلسفه ایرانی» میکند و ریشه آن را به افکار باستانی هند و اروپایی و آئین زرتشت میرساند. بنا برهمین منبع دانشگاهی فلسفه زرتشتی وارد یهودیت شده و سپس در نظرات افلاتون منعکس میشود. این عرصههای پرسشی پژوهشهای گستردهای را میطلبد و ما فاقد پژوهش دانشگاهی و آکادمیک چشمگیر هستیم. ولی پرسش اینجاست که در تاریخ ما و در شرایط کنونی ما، چند فیلسوف ایرانی دارای اندیشه بوده و اثر تولید کردهاند؟ اگر جایگاه فلسفه در ایران ضعیف است، باید علل تاریخی و فرهنگی و جامعه شناسانه آنرا جست. با دگماتیسم و یکجانبه نگری و قاطعیت کور نمیشود توضیح قانع کنندهای پیدا کرد. فلسفه در غرب از یونان تا امروز خط تنومند و پررنگی از فیلسوفان و اندیشه فلسفی است، پس جایگاه ما کجاست؟
یکی از کشورهایی که فلسفه در آن حضور پربار دارد فرانسه است. شما براحتی میتوانید به آثار سیصد فیلسوف فرانسوی مراجعه کنید. در این جامعه، ما با فیلسوفان راست و چپ و میانه رو، فیلسوفان ناباور و کاتولیک و پروتستان و بودایی، با فیلسوفان شکاک و آگنوستیک و اومانیست و طبیعت گرا، سروکار داریم و هر یک، با خصوصیت شخصیتی و رفتار روانشناسانه و روشنفکرانه و اجتماعی ویژه ایی میباشد. در اینجا ادبیات فلسفی بسیار بزرگ است و همه نوشتارها در دسترس هستند. در شرایط کنونی نیز در فرانسه هر فیلسوفی مشغول تدریس و یا به کار فکری در عرصه مقولات فلسفی و پرسشهای اساسی زندگی و هستی مشغول است و کتاب و مقاله در نشریههای ویژه منتشر میکند. مطالبی مانند معنای زندگی، لائیسیته، خودمختاری فرد، مدرنیته، قدرت سیاسی، دین در جامعه، فردیت، خوشبختی، روانپریشی انسان، ترانس اومانیسم، علم و آینده، نقد تمدن، شناخت، اراده، روش انتقادی، تروریسم، آزادی، اکولوژی، حقوق انسان، حقوق حیوان، اسلام، و غیره مورد بحث و گفتگوی فیلسوفان فرانسوی است. پاسخ فیلسوفان یگانه نیست زیرا در فرانسه مکتب هایی مانند مارکسیسم، فرویدیسم، سورئالیسم، استروکتورالیسم، لاکانیسم، مائویسم، روسوئیسم و نیز فیلسوفانی مانند ارسطو، دکارت، کانت، هگل، نیچه، مارکس، هانا آرنت، میشل فوکو، ژاک دریدا، در شکل گیری فکری بطرز موثر تاثیر گذار بودهاند. جامعه فرانسه در شرایط کنونی حساسیت بالایی نسبت به گفتار فلاسفه وجود دارد و برخی فیلسوفان در صفحه اول هفته نامهها موجب افزایش تیراژ بالا هستند. برنامههای رسانهای شنیداری و دیداری با شرکت فیلسوفان بسیار متنوع است. فیلسوفان زنده و برجستهای که افکار فلسفی کنونی را در فرانسه جهت بخشیده یا واکنش تولید میکنند متعدند: فرانسوا ژولین، میشل اونفری، آلن فینکل کروت، آندره کنت اسپونویل، آلن بادیو، الیزابت دوفونتونه، ادگار مورن، مارسل گوشه، لوک فری، رافائل انتوون، میشل سر، پاسکال بروکنر، ایومیشو، الیزابت بادنتر، هانری آتلان، سینتیا فلوری، ژاک رانسیر، فلیکس گاتاری، رمی براگ، رژیس دوبره، ژیل لیپورسکی، ونسان دکونب، پاسکال آنژل، ژاک بوورس، و فیلسوفانی دیگر.
یکی از ویژگیهای جامعه دانشگاهی و روشنفکری و فضای فکری در فرانسه رنگ فلسفی آنست. فیلسوف یک فرد پنهان و گمشده و عجیب و غریب نیست. فیلسوف در جامعه حضور دارد و رئیس جمهورش فلسفه خوانده و در گفتار سیاسیاش از فیلسوفان نقل قول میآورد. روان جامعه نسبت به فلسفه بیگانه نیست. این توجه نسبی معنادار، نتیجه کار دانشگاه و مدرسه و روزنامه نگاری و رسانه هاست. گفتار فلسفی در بسیاری از بحثهای جامعه جاری است. در مورد ایران این حساسیت را نداریم و فلسفه در گفتار عده معدودی محدود میشود. ما برای آنکه فلسفه را ترویج کنیم باید آنرا بخوانیم و بفهمیم و بطور مسلم خواندن فلسفه، شناخت از مفاهیم میخواهد و حوصله و دقت و گفتگو میطلبد. فلاسفه حرف قطعی نمیگویند بلکه پرسش میکنند و در بحث درگیر میشوند. بقول ژاک بوورس فیلسوف فرانسوی، ما باید محتاط باشیم زیرا همیشه حرفهای ما میان اعتقاد و شناخت در نوسان است ولی از آنجایی که ما در پی حقیقت هستیم تردید و شک یاور ما در روند کسب شناخت است. همانگونه که میبینیم این فیلسوف، ما را به شناخت و متانت دعوت میکند و جامعهای که به گفتار فلسفی توجه میکند بلوغ خود را تسریع میکند.
فلسفه ناممکن در اسلام
در اسلام فلسفه وجود ندارد. دینی که متکی بر حقیقت اللهی است، پلورالیسم فکری را نمیپذیرد، عبودیت را تنها شرط زیستن میداند و خود را کاملترین و آخرین دین معرفی میکند، نمیتواند موافق پرسشگری و حقیقت جویی فلسفی باشد. بنابراین قرآن و سنت فقه شیعه نمیتوانند منشا فلسفه باشند. جزمیات و احکام عبادی قرآن بر پایه خصوصیت «الهی» و «معصومانه» خود پاک و قطعی هستند و پرسش برانگیز نمیباشند و فقط قابل احترام و قابل اجرا میباشند. بنابراین، این واقعیت که قرآن فلسفه تولید نمیکند، نافی وجود فیلسوفان مسلمان تبار نیست. در فضای سرزمینی که زیر نفوذ اسلام است افراد میتوانند باعتبار تربیت و آموزش خانوادگی و شخصی و باعتبار آشنایی با مکتبهای فکری یونانی و ایرانی و هندی و غربی، افکار و خلاقیت خود را رشد دهند. دین حاکم بطور مسلم میتواند تاثیر گذار باشد و افکار را با محدودیت مواجه کند یا موضوع هایی را تحمیل کند. ولی میزان قدرت فکری و استقلال روانی افراد فاصله آنها را با دین تنظیم میکند. تلاش ابن رشد و ابوعلی سینا تلاشی برای انتقال فکر یونانی و بازکردن میدان برای عقل در کنار ایمان است و میدانیم که هر دو تکفیر شدند. یعقوب بن اسحاق الکندی که در سال ۸۷۳ میلادی میمیرد به فلسفه یونان رجوع میکند، برای اثبات خدا به تفکر ارسطو اتکا میکند، به ریاضیات و علوم توجه دارد و حتا در باره موسیقی کتاب مینویسد. فارابی که در سال ۹۵۰ فوت میکند به فلسفه افلاتون علاقمند است، بر «جمهوریت» افلاتون تفسیر مینگارد، در باره هنر و وسایل موسیقی و شعر مینویسد، خواهان بازشدن عرصه عقل یونانی و رشد علم میباشد. ابن میمون فارابی را معلم دوم پس از ارسطو میداند و فارابی معلم ابوعلی سیناست.
آیا درک فیلسوف شرقی از عقل و فلسفه همان درک یونانی است؟ آیا دستگاه مفهوم و روانشناسی ابوعلی سینا همانند دستگاه بینشی ارسطو است؟ پاسخ منفی است. ولی ذهن کنکاشگر ابن سینا سرچشمه عقل گراییاش را در فلسفه یونان میبیند. برای او اسلام دین است و در همان حال حصار احکام است و بلندپروازی او را مانع میشود. بنابراین هنگامی که از فلسفه و دین اسلام صحبت میشود باید دقت نمود. در جوامع اسلامی از فلسفه صحبت میشود و از جمله کسانی که اصطلاح «فلسفه اسلامی» را تبلیغ کردند، هانری کربن اسلام شناس بود. این اصطلاح سه پرسش اساسی مطرح میکند:
یکم، آیا ادعای «فلسفه اسلامی» متکی بر ایدههای فلسفی در قرآن است؟ آیا در شریعت و روایات مربوط به پیامبر اسلام و تمامی روایات امامان شاهد نگاه فلسفی هستیم؟ پاسخ منفی است. اسلام فاقد بینش فلسفی است و ادعای فلسفه اسلامی این توهم را بوجود آورده که گویا در متن قرآن افکار فلسفی وجود دارد. قرآن متن جزمیات و دربرگیرنده احکام الهی و دستورات سیاسی و جنگی و عبادی است و اندیشه ورزی در آن راه ندارد.
دوم، آیا منظور فلسفهای است که مسلمانان آنرا تدوین نمودهاند؟ نخیر، زیرا اغلب شخصیت هایی که بعنوان فیلسوف مطرح هستند به جزمیات و مسائل اسلامی کار چندانی ندارند و بیشتر به مقولات فکری و فیزیکی و طبیعی و مدنی و ریاضی میپردازند. وزنه این گونه مقولات در نوشتار این فیلسوفان برجسته است و بعلاوه تعداد کسانی که در باره فلسفه در اسلام تولید کردهاند، خود مسلمان نیستند.
سوم، آیا فلسفه اسلامی بمعنای ایجاد بحث بر پایه مفهومهای اسلامی و قرآنی است؟ بله. از الهیات صحبت میشود ولی محتوای آثار اغلب دربرگیرنده فلسفه مشائی است و از سنت و افکاری یونانی متاثر هستند. البته این امر ناگزیر بود زیرا بقول «اولیور لیمن» هر تلاشی برای فکر کردن در دورن احکام اسلام با شکست مواجه میشود. در واقع در کنار سنت مشایی ما شاهد «تئوزوفی» هستیم که منظور همانا تلفیق عناصر فلسفی با دین میباشد. در این صورت منظور بیشتر تفسیر دینی و حکمت و عرفان است.
پدید آمدن جریانات فکری در دنیای اسلامی از چه زمانی میسر شد؟ مباحث در باره توصیف خداوند و نقش اراده و اختیار و مسئله جبر از سده سوم هجری آغاز میشود. با گسترش تسلط عرب بر سرزمینهای غیر عرب، با دوران عباسیان در سرزمینهایی مانند ایران و سوریه و مصر که زیر تاثیر فرهنگ یونانی بودند، در دوره ایی که ستاره شناسی و پزشکی و ریاضیات رایج بود، در زمانی که متون یونانی بطور عمده توسط مسیحیان به سریانی و سپس به عربی ترجمه میشوند، و در دورانی که فرهنگ ایرانی و هندی نیز از جمله عوامل اصلی سازنده فضای فرهنگی بود، مباحث تازه مطرح میگردند. بنابراین قرآن و حدیث و سنت محمد و نظام فقهی، هرگز قادر نبودند وارد مبحث فلسفی گردند. فلسفه پرسشگری بود و دین جزمگرا بود و به همین خاطر دیالوگ و گفتگو و همزبانی بین دین و فلسفه ناممکن بود. هر چند الکندی نخستین فیلسوف اسلامی گفت که تناقض و تباین برجستهای میان دین و فلسفه وجود ندارد ولی خوشبینی او نمیتوانست حقیقت تناقض را پنهان کند. علیرغم این وضعیت «حکمت» رایج شد و سهروردی آن را «حکمت اشراق» نامید. در واقع واژه فیلوزوفی با معنای یونانی براحتی نمیتوانست بکار آید و تئوزوفی یا «حکمت الهی»، گفتار غالب شد و در خیلی از موارد فلسفه در خدمت تقدس دینی قرار گرفت. حکیمان در تدوین فکر خویش به فلسفه یونان رجوع کرده و مفاهیم دینی در قرآن را مورد برخورد تفسیری قراردادند. در این درگیری مفهومی، جابجایی بوجود میآید. این حکمت «نوعی» فلسفه مشایی است که در آن عقل یونانی به درک «حقیقت» تبدیل میشود، جهان بیرونی به «دنیای درونی» تبدیل میشود، فلسفه به «عرفان» تبدیل میشود و هدف فلسفی به شناخت نظری از «جوهر و عرض» جهان تبدیل میشود. علیرغم این درگیری و تغییر در مضمون، چراغی که روشنایی میآورد فرهنگهای غیر قرآنی است.
ابوعلی سینا و فلسفه ارسطو
میدانیم که ارزیابی از ابوعلی سینا بسیار گوناگون و همراه با اختلاف نظرهای فراوان است. ما راهی نداریم جز دامن زدن به بحث برای افزایش شناخت. ابوعلی سینا، قبل از هر چیز نشانهای از ایرانیت و یونانیت و نبوغ شخصی اوست. ابن سینا در ۹۸۰ میلادی در بخارا زاده شد و در ۱۰۳۷ میلادی در همدان درگذشت. پدرش از مسئولان در حکومت سامانی بود و زبان مادریاش فارسی بود. ابوعلی سینا بسرعت قران و هندسه و فلسفه و منطق و متافیزیک ارسطو را خواند و خود میگوید با کتاب «اهداف متافیزیک» فارابی کلید درک فلسفه ارسطو را به دست آورد و با گشوده شدن کتابخانه پادشاه سامانی به دنیایی از دانش و شعر و هنر دست یافت. ابوعلی سینا دارای دانش بسیار گسترده در زمینه پزشکی، ریاضی، اخترشناسی، فیزیک، شیمی، زمین شناسی، گیاه شناسی، اندام شناسی و منطق بود. در عرصه فلسفه فارابی آموزگار او بشمار میآید. دو اثر معروف او یکی بنام «قانون» در باره پزشکی است و دیگری به نام «شفا» در باره فلسفه و منطق است و هر دو به عربی نوشته شده است. کتاب «دانشنامه علایی» ابن سینا طی سالهای ۴۱۴ تا ۴۲۸ قمری برابر ۱۰۲۳ و ۱۰۳۷ میلادی بطور مستقیم بفارسی نگارش یافته است. گفته میشود که ابوعلی سینا ۱۳۱ نوشته اصیل برجاگذاشته است. بسیار از آثار او به لاتینی و عبری و اسپانیایی و ایتالیایی و فرانسوی و ازبکی ترجمه شده است. ابنسینا، در سال ۴۰۳ قمری برابر ۱۰۱۲ میلادی در گرگان نگارش رساله «قانون» را آغاز کرد، بخشی از آن را در شهر ری و بقیه را در شهر همدان تا سال ۴۱۴ قمری به پایان رساند. سر ویلیام آسلر پزشک کانادایی (۱۹۱۹-۱۸۴۹)، پدر پزشکی مدرن و متخصص بیماریهای داخلی و آسیب شناسی، کتاب «قانون» را انجیل پزشکی و ابن سینا را نویسنده مشهورترین کتاب درسی که تا آن زمان نوشته شده بود، میداند. این کتاب دارای بیش از ۷۰۰ برگ میباشد و از مهم ترین آثار پزشکی در تمدن ایرانزمین بشمار میآید. کتاب قانون کتاب پایه برای آموزش در دانشگاههای اروپایی بود. مدرسه پزشکی مونپلیه فرانسه کتاب قانون را کتاب پایه برای لیست آکادمیک خود قرارداده بود. این کتاب تا سده هفدهم در اروپا تدریس میشد و بخشهای مربوط به بیماریهای چشم و قلب و استخوان و تبهای گوناگون مورد توجه همه پزشکان بود. در فرانسه بیمارستان شهر «بوبینی» در کنار پاریس بنام بیمارستان ابوعلی سینا میباشد، در نیویورک یک مرکز جراحی و در مجارستان یک کالج بین المللی بنام اوست. توجه جامعه بین المللی بخاطر دانش ژرف و مقام علمی ابوعلی سینا در زمینه پزشکی است. شما هنگامیکه طرحهای مربوط به تشریح بدن انسان را میبینید که متعلق به هزار سال پیش است شگفت زده میشوید.
کتاب بزرگ دیگر ابوعلی سینا کتاب فلسفی «شفا» میباشد. منطق و فرهنگ حاکم بر کتاب منطق و فلسفه ارسطویی است. این کتاب دارای بخشی مربوط به دین است ولی بخش عمده با منطق ارسطویی استدلال میکند. فلسفه ارسطویی چگونه است؟ ارسطو فلسفه را بعنوان «دانش هستی» تعریف میکرد. یکی از کتابهای برجسته ارسطو ارگانون یا «ارغنون» است که همانا کتاب منطق است. این کتاب دربرگیرنده شش رساله است و این اثر هرآنچه که وجود دارد را به ۱۰ دسته تقسیم میکند. ارسطو دارای فلسفه تحلیلی است، ستارگان را توضیح میدهد، حیوانات را تقسیم بندی میکند، اخلاق و شعر و روح و فیزیک را بررسی میکند و جهان را از چهار عنصر آب و آتش و خاک و هوا میداند. در این بینش اعتقاد دینی و باور خرافاتی جائی ندارد. ارسطو توضیح جهان را از نیروی فراطبیعت نمیداند بلکه هستی را از طبیعت میسر میداند. بر اساس همین منطق و همین بینش فلسفی و بکارگیری استدلال عقلانی است که ابوعلی سینا «شفا» را مینویسد. البته عقلانیت ابن سینا در چهارچوب دین به گردش درمی آید. عقل به پژوهش خود ادامه میدهد و با مایه فلسفی به جهان نگاه میکند ولی این عقل در فضای الهی میماند. عقل به باورهای دینی پشت میکند و به بررسی زمین و آسمان و انسان و جانور میپردازد ولی عقل بطور آشکار برهم زننده نظام سلطه دین نیست.
ابوعلی سینا در کتاب شفا که همچون مجموعه دانش بشری یا یک دانشنامه فراگیراست، چکیده عقاید فیلسوفان یونان مانند ارسطو و افلاتون و نوافلاتونیان در علوم عقلی مانند منطق و طبیعیات و ریاضیات و الهیات را مورد بررسی قرار میدهد. در همین کتاب ابوعلی سینا در بخش ریاضیات به هندسه و حساب و موسیقی و هیئت میپردازد. در بخش طبیعیات به تشریح حیوانات میپردازد و بارداری و قانون زندگی جانوران و انسان را توضیح داده و به شرح زندگی گیاهان میپردازد. در بخش الهیات در باره جوهر جسمانی و تقدم صورت بر ماده صحبت نموده و از مبدا و معاد و الهام و دعاهای لازم و بلاهای آسمانی و احوال نبوت حرف میزند. تاثیرپذیری ابوعلی سینا از ارسطوی یونانی وسیع است و این سنت فلسفی در تفکر فلسفی ایران پررنگ است. الگوی ابوعلی سینا شیوه قرآنی نیست. ابوعلی سینا بروشنی در بخش منطق کتاب خود، به کتاب «ارغنون» و منطق ارسطو توجه دارد و حتا فصل بندی نوشتهاش را مطابق با «ارغنون» ارسطو تنظیم کرده است. کتاب «دانشنامه» سرشار از شناخت متافیزیک و استدلال و تفکر در باره علم طبیعت و هندسه و ریاضی و اخترشناسی و موزیک است. ابن سینا پس از نقل سخن ارسطو، خود میگوید: «ای گروه دانش پژوهان و اندیشمندان دربارهٔ آنچه این مرد بزرگ گفته تأمل کنید که آیا بعد از او تا به امروز که نزدیک به هزار وسی صد سال میگذرد، کسی آمده است که بر آن خرده گیرد یا ثابت کند که در سخن او نقصی هست و یا بر آن چیزی بیفزاید؟ خیر، آنچه ارسطو آورده، کامل و میزان صحیح و حق صریح میباشد.». برای ابوعلی سینا ارسطو دانش کامل است. («سینا یا جاده اصفهان»، ژیلبر سینوئه) ابوعلی سینا در اشتیاق دانش است و راه کسب آن را شیوه مشا و روش ارسطو میداند. او در یکی از شعرهایش میگفت: «اندر دلِ من هزارخورشید بتافت / آخر به کمالِ ذرّهای راه نیافت.». ابوعلی سینا فردی نابغه بود و دانستنیها را بسرعت فرا میگرفت، ولی آگاه بود که شناخت انسان بسیار محدود است. فلسفه ابوعلی سینا بسیار پربار و تنومند است و باید مانند هر فیلسوف و فلسفه دیگری مورد بررسی و شناخت قرار بگیرد. متاسفانه نادانی ما در این زمینه عظیم است.
ضرورت فلسفه و نقد دین
توجه به فرهنگ ایرانی و ارزیابی از جایگاه فلسفه در تاریخ ایران یک فصل مهم در ارزیابی شخصیت تاریخی ماست. برخی میگویند ایران دارای فلسفه نیست زیرا خردگرایی و فلسفه گرایی در فرهنگ دینی و در شرایط دین خوئی ناممکن است. برخی دیگر میگویند فلسفه همیشه بشکل خالص جریان ندارد. در غرب، فیلسوفانی هستند که در آته ایسم هستند و جهان را از زاویه ماتریالیستی نگاه میکنند، فیلسوفانی هستند که عقل گرایی و خردگرایی ویژگی مهم آنهاست، فیلسوفانی هستند که دارای باور دینی مسیحی هستند و به کار فلسفی مشغولند. این گروه آخر دارای ساختار ذهنی فلسفه گرا هست ولی در ضمن به مسیحیت باور دارد. در ذهنیت فیلسوفان باورمند دین تصفیه نشده است و حتا مقولات دینی مسیحیت در دستگاه فکری آنها در گردش است. با این احوال میتوان گفت که مشخصه اصلی آنها استدلال با اندیشه و عقلانیت است. دین اسلام در پی نابودی فلسفه است زیرا اندیشیدن و پرسشگری را مجاز نمیداند. ولی به نظر میرسد متفکرانی تلاش کردهاند تا این سقف کوتاه خفقانی را بشکنند و جایی برای خرد و اندیشیدن باز کنند. ابوعلی سینا در درون فضای اسلامی است و با تضاد همراه است، ولی تلاش او طرح مقوله فلسفی و پیشبرد استدلال علمی و هموار ساختن توسعه خرد است.
در کشورهای اسلامی افرادی که به پرسشگری و کار فلسفی روی میآورند بسیار نادرهستند و میزان سمتگیری فلسفی آنان باعتبار دوری و جدایی از بینش اسلامی ممکن شده است. در واقع انبوه مدعیان فلسفه همان اسلامگرایان سنتی یا ایدئولوگهای اسلامگرا میباشند. علامه طباطبایی یک فقیه اسلامی است، مطهری یک ایدئولوگ اسلامی است، سروش یک ایدئولوگ غیر سنتی دینی عرفانی است. این افراد فیلسوف نیستند. بنابراین باید توجه داشت وقتی از «فلسفه اسلامی» در ایران و یا سایر کشورها صحبت میشود این امر یک جعل یا عدم شناخت میباشد. پس مبلغان اسلام را نمیتوان فیلسوف نتم نهاد. ولی در باره متفکران مسلمان تبار دارای اندیشه باید قضاوت دیگری داشت. ابوعلی سیناها فیلسوفان برجستهاند. برای تفکری که عقلال گرایی یونانی را با بینش کهن ایرانی میآمیزد شاید مناسب ترین اصطلاح «فلسفه شرق» است. بهرحال این بحث باز است و فلسفه فاقد خلیفه گری است.
باستقبال بحث فلسفی برویم. در ایران دو فیلسوف معاصر جایگاه مهمی دارند یکی جواد طباطبایی است که دارای تخصص در فلسفه هگل، فلسفه سیاسی و آسیب شناسی فلسفی در جامعه ماست. شخص دوم آرامش دوستدار است که نقاد فرهنگ دینی و امتناع تفکر در ایران است. این دو متفکر دو دیدگاه بسیار متضاد در باره رابطه دین و فلسفه دارند و در واقع فلسفه یعنی همین نوع تنوع و تضاد در اندیشه استدلالی. فلسفه را باید تشویق نمود و اشاعه داد. فلسفه را باید آموخت. سقراط فلسفه را در خیابانهای آتن به شاگردانش میآموخت. امروز آموزگار سقراطی از تمام امکانات کلاسیک و تکنولوژیهای تازه میتواند استفاده کند و شاگردان اگر علاقمند باشند همه جا میتوانند در پی آموختن فلسفه باشند. ولی فراموش نشود برای آموختن فلسفه، نباید به مکتب اسلام رجوع کرد. دین اسلام بسته و انحصارگر است و قصد آن تسلط بر فلسفه است. تسلط بر فلسفه توسط اسلام یعنی مرگ فلسفه.
علیرغم این بحث اساسی در باره ارزیانی از میراث فرهنگی و فلسفی، جامعه ما نیازمند به فلسفه و خردگرایی است. فلسفه برای جامعه ما پایان نیست بلکه سرآغاز است. از نظر جامعه شناسی و روانشناسی اجتماعی، جامعه ما دینی است، شهروندان آن دین خو و محافظه کارند. آنها در ایدئولوژی دینی دست و پا میزنند و چه بسا خود به عمق فاجعه ناآگاهاند. دین اسلام در جامعه، اندیشه را شکست داده است. دین بطور عام، ادیان ابراهیمی بطور ویژه مشوق و مروج بندگی قیادت و اطاعت بی چون و چرا هستند. در جهان گیتیائی امروز که بشریت بسوی همگنی در شناخت و دانش پیش میرود، ادیان بند و سدی در تحقق و پذیرش فرهنگ گیتیائی هستند. نگاهی بوضع فرهنگ در جوامع اسلامی عمق فاجعه خرافه گرایی و عقب ماندگی را نشان میدهد. روانهای پریشان جامعه و بخش مهمی از نخبگان محافظه کار، بخش شاداب و پویای جامعه را در زیر منگه قرارداده است. آنچه درایران درطول قرنها به نام فلسفه وجودداشته یاعلم کلام یاحکمت عملى است. علم کلام علم اثبات عقاید دینى بااستفاده ازبراهین «عقلى» است وحکمت عملى علم اخلاق است که شیوه یا سبک زندگى رامشخص مى کند. حکمت یا فلسفه نظرى که کارش کندوکاودرحقایق هستى با استفاده ازاستدلال عقلى است یاغایب است یا بسیار کم رنگ است. مهمتر از آن، فلسفه یونان و فلسفه غرب در ایران پایه مستحکم ندارد. ذهن دانشجویان فلسفه خوان با خرافات دینی و یا دکترین تئولوژیک اسلامی آلوده است. بسیاری فلسفه را در خدمت دین میخواهند. فلسفه بمثابه محلل عمل میکند. با توسعه نقد به دین اسلام و قرآن و فرهنگ رایج بندگی نسبت به الله، باید روان انسانها را با فرهنگ خردگرا و فلسفه و جامعه شناسی انتقادی آشنا نمود.
بررسی اندیشه فلسفی در ایران یک نیاز اساسی است. چرا ایران یونان نشد؟ این پرسش شاید یک آبستراکسیون مطلق باشد ولی پرسش وابسته به آن اینستکه چرا در ایران فکر فلسفه تنومند نشد؟ عوامل تاریخی و اجتماعی و فرهنگی و روانشناسانه و آنتروپولوژیکی و دینی، که مانع رشد فلسفه شدند، کدامند؟ ما نیازمند این پرسشگری هستیم. نظریه جواد طباطبایی انگشت بر انحطاط فکری و حاشیه نویسی میگذارد. نظریه آرامش دوستدار برآنست که فرهنگ دینی مانع فکر کردن است. ما نیازمند پرسشهای گوناگون و پاسخهای متعدد هستیم. بنظر میرسد در ایران، ازخودبیگانگی و مسخ شدگی ناشی از اسلام، یک عامل تعیین کننده برای سقوط فکری بوده است. تاریخ ما و فرهنگ ما از این ازخودبیگانگی، گنگ و بیمار شد. اسلام تجاوز بر سرزمین و روان بود. فلسفه در پهنه گسترده خود از اندیشه یونان تا فلسفههای غرب و تا فکر فلسفی در ایرانزمین، یاور ما برای آینده دیگری است.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه