سه شنبه 6 شهریور 1386

پرونده شرق، رامين احمدی

رامين احمدی
پرونده روزنامه شرق و بسته شدن اين روزنامه نيز برخلاف ادعای حکومت از سويی و اصلاح طلبان و نويسندگانش از سوی ديگر تنها بستن يک روزنامه مخالف يا مستقل سياسی به بهانه يک مصاحبه تنها و به منظور خاموش کردن يک رقيب سياسی نيست. اين پرونده نيز مانند پرونده اميرانتظام آشکار کننده وجوه فرهنگی ، اجتماعی، روانی و سياسی روشنفکران ماست

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

به ندرت در تاريخ ملتی پرونده هايی ظهور ميکنند که با خود وجوه مختلف فرهنگی، اجتماعی و سياسی جامعه ای را آشکار کنند. پرونده بسته شدن روزنامه شرق چون پرونده ای ديگر نزديک به ۲۵ سال پيش از آن يعنی پرونده ی عباس اميرانتظام، برای جامعه ايران چنين نقش مهمی را ايفا ميکند.
به منظور يادآوری مينويسم که اتهام عباس اميرانتظام در آن روزهای سراپا شور انقلاب و مبارزه ی ضد امپرياليستی تنها مکاتبه و مذاکره با سفيران و نمايندگان " شيطان بزرگ " نبود. اتهامات او از جمله مقابله و مبارزه با ولايت فقيه، تلاش برای انحلال مجلس خبرگان، تلاش برای ملغی ساختن قانون اساسی شامل ولايت فقيه، يهودی بودن، سرمايه دار بودن و خوش تيپ بودن و خوش پوش بودن، و نيز داشتن زنی به نام مونيکا اعلام شده بود.
اتهام، منسوب کردن شخصی به عمل جرم است. برای اينکه عملی جرم تشخيص داده شود تنها متن حقوقی و خشکی به نام قانون کفايت نميکند. جرم بودن عملی ريشه در فرهنگ آن کشور و سنتهای آن دارد. بخصوص در شرايطی که تحولی بنيادين چون انقلاب، قوانين جاری و ساری را مختل کرده باشد و هنوز نظام قانونی تازه ای استقرار نيافته باشد. چنين است که محکوميت عباس اميرانتظام در ۲۵ سال پيش و سکوت گسترده جامعه ی روشنفکری آن زمان ( حتی يارانش در نهضت آزادی) و اصرار بخشی از همان جامعه روشنفکری به مجازات و حتی اعدام او ( مانند مجاهدين خلق، چريکهای فدايی خلق، حزب توده و راه کارگر) و حتی دفاعيات شخص او از روحيه و فرهنگ جامعه روشنفکری ما در وجوه گوناگونش از ضديت با يهوديان، زنان، بيگانگان، سرمايه داری و فرهنگ غربی، وفاداری به انقلاب و شخص خمينی پرده برميدارد.
به اين دليل است که چنانکه در کتاب پرونده اميرانتظام بيش از ده سال پيش نشان داده ام اميرانتظام نه تنها به خاطر مکاتبه و مذاکره با سفيران آمريکا و غرب و نه حتی تنها به خاطر مخالفت با ولايت فقيه بلکه به دليل نزديک به دو دهه جلوتر بودن از زمان خود محاکمه و محکوم ميشود. دشوار ميتوان تصور کرد که بتوان امروز کسی را چون روزگار او به همان اتهامات به حبس ابد محکوم کرد. اين امر حتی درباره کليدی ترين مساله روحانيت يعنی ولايت فقيه نيز صادق است و امروز ديگر حتی در بين دولتمردان و نخبگان حکومتی پذيرفتنی است که کسی به ولايت فقيه التزام نداشته باشد و بخاطرش تنها از حق شرکت در انتخابات محروم شود.
اينجا نشان خواهم داد که پرونده روزنامه شرق و بسته شدن اين روزنامه نيز برخلاف ادعای حکومت از سويی و اصلاح طلبان و نويسندگانش از سوی ديگر تنها بستن يک روزنامه مخالف يا مستقل سياسی به بهانه يک مصاحبه تنها و به منظور خاموش کردن يک رقيب سياسی نيست. اين پرونده نيز مانند پرونده اميرانتظام آشکار کننده وجوه فرهنگی ، اجتماعی، روانی و سياسی روشنفکران ماست. و از اين رو باز به تجربه پرونده پيشين، ميدانم که جستجو و نوشتن در اينباره کندوکاو در پستوی اسرار خانوادگی است و خشم و کم عنايتی جامعه روشنفکری را برخواهد انگيخت. اولين واکنش ها به چنين جستجويی معمولا تکذيب است. واکنشی که من در گذشته ای نه چندان دور هميشه شاهد بوده ام.
چگونه شرق بسته شد
روز دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۶ روزنامه کيهان خبر داد: " روزنامه ی شرق به بهانه يک گفتگوی فرهنگی ، ديدگاههای رييس سازمان همجنس گرايان ايران را منتشر کرد. اين روزنامه در شماره شنبه مورخ ۱۳ تير ۸۶ خود يک صفحه کامل را به نشر ديدگاههای ساقی - ق اختصاص داد. ساقی - ق، يک زن ضد انقلابی فراری است که اکنون و در آستانه پنجاه سالگی در کانادا اقامت دارد. " روزنامه شرق در حالی گفتگوی رييس سازمان همجنس گرايان ايران را در يک صفحه منتشر کرد، حتی رسانه های خارجی به دليل اوج هرزگی اشعار و داستانهای او از انتشار خبر و گزارش پيرامون آن خودداری کردند... روزنامه شرق که خيال ميکند حرفه ای ترين روزنامه ايران است ديروز با انتشار خبری کوتاه مدعی شد که خوانندگان روزنامه آنان را از اشتباهشان آگاه کرده اند! اما ناظران رسانه ای با ارزيابی شخصيت مصاحبه کننده و خبرنگاران اين روزنامه معتقدند که روزنامه شرق با اگاهی از شخصيت پورنو، هويت جنسی بيمار و ديدگاههای معاند سياسی اين همجنس باز با وی مصاحبه کرده است. "
خبر روزنامه کيهان طبق معمولی قربانی تازه ای را نويد ميداد. ساقی - ق ، ساقی قهرمان بود و وجه اصلی حمله متوجه او، گناهان او، ضد انقلابی بودن، فراری بودن، پنجاه ساله بودن ، اقامت در کانادا، هرزه گری جنسی و فکری عنوان شده بود. کيهان هويت جنسی او را بيمار تشخيص داده بود و روزنامه شرق را متهم به اختصاص يک صفحه به ديدگاههای ساقی قهرمان کرده بود. در واقع از بين همه اتهامات عنوان شده ، پنجاه سالگی ساقی، اقامت او در کانادا، و مصاحبه يک صحفه ای شرق صرفا بيان حقيقت بود. شرق توقيف شد اما جامعه ميبايست می پذيرفت که جرمی به وقوع پيوسته است. هيات نظارت بر مطبوعات نوشت که " چاپ مصاحبه با يکی از عناصر ضدانقلاب و مروج همجنس بازی که بر اين فسق علنی اشتهار دارد و در اين مصاحبه نيز مکنونات قلبی خود را آشکار کرده" دليل توقيف شرق است. غلامعلی حدادعادل رييس مجلس شورای اسلامی نيز آب پاکی را روی دست مطبوعات ريخت" عمل روزنامه شرق به هيچ وجه قابل توجيه نيست و من به جامعه ی مطبوعاتی توصيه ميکنم که به جای محکوم کردن توقيف روزنامه شرق، درج آن مصاحبه در اين روزنامه را محکوم کنند." و محمد علی ابطحی نوشت" خود هيات نظارت بهتر از ديگران ميدانند که از اين اشتباهات در روزنامه پيش ميايد و تنها راه حل آن هم در شرايط طبيعی عذرخواهی و توضيح فوری مسئولان روزنامه است. "
درست مانند پرونده امير انتظام در ۲۵ سال پيش، حکومتگران هم قربانی خود را انتخاب و هم جامعه روشنفکری را مامور توجيه سياست سرکوب خود کرده بودند. روشنفکران ما از پس اين ماموريت مهم به خوبی برآمدند. مهدی رحمانيان مدير مسئول روزنامه شرق در پاسخ خبرنگار رجانيوز که " آيا قبول داريد مصاحبه با يک شاعره همجنس باز کار نادرستی است" تاکيد کرد" اگر من ميدانستم قبلا اين کار را نميکردم. دليلش هم اين است که همان شب در همين صفحه يک مصاحبه ديگری با خانم ديگری به نام شهرنوش پارسی پور بود که وی را ميشناختيم و آن مصاحبه را حذف کرديم." وی با اشاره به ساقی قهرمان خاطر نشان کرد" ايشان هم يک آدمی است که صرف نظر از ويژگی های منفی که دارد ولی شعر ميگويد. يکی از افرادی که نيروی ثابت ما نيست مصاحبه ای کرده و به مجموعه ی ما داده است و ما هم بدون شناختی که از اين فرد داشتيم مصاحبه را کار کرديم. بعدا فهميديم اينگونه است هم عذرخواهی کرديم. "
کمتر کسی در جامعه روشنفکری داخل و يا خارج از کشور نسبت به اين همکاری مدير مسئول شرق و عده ای از نويسندگانش يا حکومت برای سرکوب و توجيه سرکوب عکس العمل نشان داد. اغلب نسب به اظهارات بالا احساس احترام و دلسوزی برای گوينده ش را داشتند. ايشان زير فشار بود. ايشان قصد داشتند هرطور شده دوباره روزنامه شان را نجات دهند و برای چنين هدف والايی گفتن چند کلمه که حاکمان را خوش آيد ولو اينکه اساس و اسباب حرفه روزنامه نگاری را زير پا گذارد چه اشکالی دارد!
کسی نگفت که آن " خانم ديگر" که به همين سادگی حذف کرديد شهرنوش پارسی پور، يکی از درخشانترين چهره های ادبيات معاصر ماست. کسی نگفت که اگر روزنامه نگاری فکر ميکند نادرست است که با يک شاعره همجنس باز مصاحبه کند بايد شغل روزنامه نگاری را رها کند و چنين کسی بهتر است مدير انتشارات و يا دفتر تبليغات فيضيه و يا واتيکان باشد. حرفه روزنامه نگاری چالش قدرت و نشان دادن گوشه هايی از واقعيت است که به مذاق قدرت سياسی، مذهبی و يا اقتصادی خوش نيايد. کسی نپرسيد که چرا و به چه دليل ساقی قهرمان دارای ويژگی های منفی است و آقای مهدی رحمانيان و علی خامنه ای ( بالاترين مقام قدرت سياسی را مثال ميزنم) که بر منبر هويت جنسی متفاوتی را تبليغ ميکنند و در خلوت آن کار ديگر ميکنند يا نميکنند دارای ويژگی های مثبت هستند.
کسی نگفت و نپرسيد چرا که در شرايط طبيعی عذرخواهی و توضيح فوری مسئولان ايجاب ميکرد گناه و جرم را برعهده بگيرند و در حمله به ساقی قهرمان و همجنس گرايی با کيهان و رجانيوز و هيات نظارت بر مطبوعات و علامعلی حداد عادل همراه شوند. در اين کارزار اصلاح طلبانه هدف والای تجديد حيات بخشيدن به روزنامه وزين شرق وسيله را توجيه ميکرد. فردای تعطيلی راديو زمانه از مجتبا پورحسن مصاحبه گر شرق پرسيد " با توجه به فعاليت ها و گرايش هايی که خانم قهرمان داشته اند و در نوشته هايشان به هرحال تا حدی منتشر شده شما پيش از آنکه مطلب را چاپ کنيد فکر نميکرديد ممکن است " حساسيت زا" شود؟ جواب - راستش من فقط خبرنگارم که برای يک گروه کار ميکردم. ما اصلا روشمان اين نيست. نه ميخواستيم مشکل ايجاد کنيم نه چيز ديگر. ما کارمان فرهنگی است.
مصاحبه گر شرق اما کارش فرهنگی نبود وگرنه به خبرنگار زمانه گوشزد ميکرد که وظيفه هر دوی آنها حساسيت زايی و آنگاه حساسيت زدايی است. فرهنگ بقول رشدی در زبان انگليسی همان کلمه ای است که ظرف رشد باکتری و ويروس در آزمايشگاه ر ا نيز توصيف ميکند يعنی "کالچر". کالچر محيط کشت است. در جامعه ای که فرهنگ غنی دارد محيط رشد همه جور زيستی فراهم است. هرچه گوناگونی و ناخالصی بيشتر باشد فرهنگ نيرومندتر است. با سانسور و پاکسازی و خودسانسوری و رعايت و به سکوت برگزار کردن مطالب حساسيت زا ما به فرهنگ نميرسيم. به جامعه پادگانی و حکومت مذهبی و تفتيش عقايد ميرسيم يعنی همين چيزی که اصلاح طلبان و محافظه کاران اسلامی تاکنون ساخته اند.
حاصل چنين جامعه ی کم فرهنگی، خبرنگاری است که مينويسد: " مصاحبه من با خانم ساقی قهرمان منجر به توقيف روزنامه شرق شد... " ۱- مصاحبه من با خانم ساقی قهرمان در مورد شعر بود و زبان شاعرانه. مصاحبه کاملا تخصصی و ادبی بود و در آن هيچ نشانی از مسائل جنسی نيست. گفت و گو درباره جنسيت در شعر و زبان است و نه مسائل جنسی. اگر کسانی اين موضوع ساده را نميفهمند مشکل خودشان است و من بی تقصيرم."
مشکلی اساسی مجتبی پورحسن همان مشکل قدرتمداران حاکم، مشکل حسين شريعتمداری و کيهان و رسالت و ديگران بود. " ... من اصلا فکر نمی کردم بانويی ۵۰ ساله با دو فرزند تمايلات همجنس خواهانه داشته باشد! اين ندانستن من گويا دردسر ساز شده. اما انصاف بدهيد من که نميتوانم از تمام مصاحبه شوندگان بخواهم برگه عدم سوء پيشينه بياورند! خانم ساقی قهرمان ۱۸ سال است که مادر است. در مخيله من نميگنجيد که ايشان چنين تمايلاتی داشته باشند. من هيچ علاقه ای به همجنس خواهی و گروهها و دستجات همجنس خواه نداشته و ندارم. کار من ادبيات است. تمام دغدغه من ادبيات است و به جز ادبيات به چيز ديگری فکر نميکنم. .."
به عبارت ديگر روزنامه نگاران و روشنفکران ما ( که از آنها نمونه هايی بيشتر به دست خواهم داد ) و حاکمان مذهبی و اعمال کنندگان سانسور و سرکوب گران آزادی بيان وجه مشترکی مهم داشتند آنگاه که به هويت جنسی بانويی ۵۰ ساله با دو فرزند ميرسيد. اينجا البته ميشد که الفبای "هويت جنسی" را برای اين کودکان جامعه ايران توضيح داد و تشريح کرد که چرا زن بودن، ۵۰ ساله بودن و مادر بودن همه مختصاتی بيولوژيک است و جنسيت (Gender) و هويت جنسی برآيندی اجتماعی ( social construct ) است. اما واقعيت اين بود که آنچه ساقی قهرمان را برای نظام حاکم و جامعه به اصطلاح روشنفکری ايران خطرناک ميکرد همان پنجاه ساله بودن و مادر دو فرزند بودنش بود. نظام مسلط يعنی مجموعه حاکمان سياسی و فرهنگی و غلامان حلقه به گوش آنها در رسانه ها در برابر مادر ۵۰ ساله و همجنس گرا برخی از سلاحهای نيرومند و معمول خود را از دست داد. چطور ميتوان ادعای آشنايی با شعر داشت اما به فرانک اوهارا، آلن گينزبرگ ، ويليام بوروز، لرد بايرون، لنگستون هيوز، والت ويتمن، فردريکو گارسيا لورکا، اميلی ديکنسون و هويت جنسی آنها و هويت جنسی بيان شده در آثارشان هيچ علاقه ای نداشت. چطور ميشود گفت ساقی قهرمان ۵۰ ساله به خاطر سنش و هويت جنسی اش شما را معتجب کرده اگر از آدرين ريچ، اليزابت بيشاپ و گروترد ستاين ( استاد همينگوی) از کنستانتين کوافی شاعر نامدار يونان، و يا از تنسی ويليامز اثری در برابر چشمان متحير شما و دنيای کوچک تان قرار گرفته بود. آخر ادبيات و فرهنگ که منحصر به روضه های قاريان سرقبر آقا که نيست . کار ادبيات حساسيت زايی است. حساس کردن جامعه است نسبت به آن چيزی که حساس نبوده. کار ادبيات رفتن به سراغ مناطق ممنوعه و خطوط قرمز و شکستن ديوارهايی است که مذهب و ايدئولوژی و سنت گرد آدمها کشيده اند. و گرنه اگر دنيا در اين فرهنگ امتی خلاصه ميشد که ناباکف هرگز لوليتا را نمی نوشت و ای ا م فاستر ماريس را خلق نميکرد. که لورنس قصه خانم چاترلی را نميساخت. من از فرهنگ خودمان و شاعران کلاسيک و دهها شاعر و نويسنده ی ايرانی تکفير شده و بردار رفته نميگويم. ادبيات و تاريخ کشور خودمان، طلبتان، حداقل ادبيات مدرن و معاصر دور و برتان را يک نگاه سرسری بکنيد قبل از اينکه خود را " فرهنگی " و " اديب " بخوانيد. روزنامه نگاری حرفه ای را اينجا اصلا مطرح نميکنم. دنيايی با آن فاصله داريد و نه تنها از اين رو که نميدانيد فلان خبرنگار که عضو ثابت گروه شما نيست با چه کسی مصاحبه کرده است بلکه به خاطر آنکه با فلسفه روزنامه نگاری آزاد و تحقيق و چالش قدرت بکلی بيگانه ايد بلکه برای اينکه روزنامه نگار حرفه ای هرگز با توقيف کنندگان و سانسورچيان خود ابراز همدلی و همراهی نميکند.
تصور دوريان گری
شرق بسته شد. روسياهی سانسور و بستن مطبوعات برای عمله ظلم ميماند. اما اين حرفهای مدير مسئول و برخی نويسندگان شرق، مصاحبه گر نادان، معذرت خواهی ها و اقرارها و آنچه که برخی از به اصطلاح روشنفکران اصلاح طلب و ملی مذهبی در مراسم تدفين شرق خود نوشته اند به نوعی بسيار شرم آورتر از بستن روزنامه بوسيله عمال استبداد است. اين سخنان گهربار ايشان را نميتوان به هيچ زبانی ترجمه کرد و در اختيار مجامع حقوق بشری و طرفداران آزادی مطبوعات قرار داد. کدام روزنامه نگار و مبارز حقوق بشری ميتواند اين حرفهای بی سر و ته را بخواند و متحير نشود و نگويد که در اين کشور بدبخت ما قربانی آنقدر در دستان متجاوز اسير بوده ، آنقدر محکوم به زندگی با قدرت متجاوز بوده که حالا بخشی از هويت متجاوز را در خويش پذيرفته و به هويت خويش پيوند زده است. روزنامه نگاران قربانی قدرت مذهبی متجاوز حالا پيش از آنکه قدرت فرصت و بخت آنرا داشته باشد به توجيه تجاوز و سرکوب خويش ميپردازند. اصلاح طلبان و ملی مذهبی های ما نيز در معامله " فاستی" خود با شيطان حاکم برای چند صباحی عمر بيشتر برای حاشيه امنيتی که فردا به سرعت ناپديد ميشود، هر روز به خدمتی تازه گردن مينهند. از درسهای اخلاقی سيدآبادی تا التماسهای زيدآبادی همه اصرار ميکنند که به خدا " ما مرده ايم، مرده ی در خون تپيده ايم" و قول ميدهيم سکوت کنيم و تعهد ميکنيم ادای مرده ها را دربياوريم به شرط آنکه ما را نکشيد. اين معاملات و تغيير چهره ی آنان پس از بيان هريک خواننده را به ياد تصوير دوريان گری مياندازد. هربار که آنها توبه و التماس و تسليم تازه ای را در برابر شيطان از خود مينگارند چون دوريان گری در آينه چهره ای بدريخت تر و سالخورده تر ميابند. هرچه روح خود را بيشتر و بيشتر تسليم شيطان ميکنند، بهايی گران تر ميپرداند. بياد "نظامی" که قرنها پيش از اين يادآوری کرده بود " خواری خلل درونی آرد ---- بيداد کشی زبونی آرد"
دوريان گری ملی-مذهبی ما امروز تنها اسير زبونی خويش است.
ذهن اسير و آزادی
برای اينکه ملتی خود را از چنگ ديکتاتوری رها کند بايد که اول ذهن خود را از اسارت آزاد کند. دموکراسی در دنيای حقير و خشونت بار بردگان معنايی ندارد. اگر روشنفکران ما ميخواهند از شر ديکتاتوری جمهوری اسلامی خلاص شوند بايد اول خود با جهان بينی متجاوز و خشن دينی با کلاهبرداری و زرنگی آخوندی با فساد مالی و اخلاقی ولايت فقيه خداحافظی کنند. ذهن آزاد ميداند که آزادی و حقوق بشر تجزيه پذير نيست. ذهنيتی که ديگری را به خاطر تفاوت در جنسيت ، هويت جنسی و ترجيح تن، بيمار و هرزه گرد و مساوی با مواد مخدر و بنابراين مجرم ميخواند همان ذهنيتی است که در زندانهای سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات دانشجويان و فعالان سياسی را شکنجه ميکند. همان تفکری است که بنا به فرمان ولايت فقيه زندانيان سياسی را قتل عام ميکند و از هرگونه اعمال غيرانسانی ابايی ندارد. ذهنيت اسير، ذهنيتی متوهم و متجاوز است. در آينه پرونده ی شرق خطوط اين ذهنيت اسير جامعه روشنفکری ما را بخوبی ميتوان بازشناخت.

رامين احمدی

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'پرونده شرق، رامين احمدی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016