چهارشنبه 2 آبان 1386

آسيب شناسی روشنفکر دينی، رامين احمدی

رامين احمدی
برای رهايی ما احتياجی به فلسفه، به "تفسيری رهايی بخش از سنت" نداريم. آنقدر نارضايتی در سطح جامعه ايران وسيع و گسترده است، آنقدر بی عدالتی ها و حق کشی ها روشن و ملموس هستند و آنگونه جمهوری اسلامی در حل اين مشکلات به بن بست رسيده است که برای سازمان دادن يک جنبش رهايی بخش و عبور از اين نظام و گذار به يک دموکراسی ِمدل غرب، نيازی به تفسيری رهايی بخش از سنت اسلام نداشته باشيم

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

در نوشتهء «عزيمت از آزادی زن به قصد آسيب شناسی روشنفکری دينی»، محمدرضا نيکفر مينويسد : «در خطهء فرهنگی ما اين امکان موجود است که روشنفکر دينی ای پا گيرد که حتی الزام های تعريفی بس راديکال را از روشنفکری برآورده کند. برای اين که اين قوه به فعل تبديل شود بايستی اخلاق مداری و پارسايی و آزادگی، جای نص مداری و داعيه های حقيقت ورزی را بگيرد.»

مقاله نيکفر در زمانی نوشته شده که حکومت اسلامی و روشنفکران اسلامی در ايران با بحرانهايی بزرگ دست به گريبانند. حکومت در اختيار فاشيست ترين جناحهای حاکم قرار گرفته و کشور را هر روز گامی ديگر بسوی تحريم بيشتر اقتصادی و مقابلهء نظامی با آمريکا و غرب ميبرد و از سويی ديگر، روشنفکران اصلاح طلب اسلامی ديگر جاذبه ای برای مردم ايران و حتی جمع کوچک خويش ندارند. برخی از رهبران سياسی و فکری آنها اخيرا سکوت و ناپديد شدن از جامعهء سياسی و خانه نشينی را توصيه ميکنند. مقالهء نيکفر در چنين بستر تاريخی ای منتشر ميشود و بنابراين آشفتگی ها و دشواری هايش را نميتوان جدا از همين واقعيت های سياسی و فرهنگی در ايران ارزيابی کرد. محمدرضا نيکفر خود روشنفکری اسلامی نيست و تناقضات بحث او، آنگاه که از ديگری (روشنفکر اسلامی) سخن ميگويد، يکی از نقاط ضعف مهم جنبش روشنفکری ايران را نشان می دهد. اين نکته را پس از پرداختن به بحث نيکفر بيشتر تحليل خواهم کرد تا برای «مشکل» روشنفکری ايرانی در دوران حاکميت سياسی آخوندی تصويری متفاوت از تصوير نيکفر ترسيم کنم.

روش تعريف
در تعريف روشنفکر، نيکفر تلاش دارد که «نگاهی سنجيده و ابهام زدا به معدل معنايی واژه در کاربست عمومی آن» داشته باشد. اگر رويکردی ميخواهد سنجيده باشد، از ابتدا با محک و ميزان انتخابی خود آغاز ميکند و به «معدل معنايی»، يعنی معياری که از بيرون بر رويکرد تحميل ميشود، کاری ندارد. اگر ميخواهد «ابهام زدا» باشد نبايد از مفاهيم مبهمی چون «کاربست عمومی» و «معدل معنايی واژه» استفاده کند. کاربست عمومی هميشه مبهم است چون مرزهای «عموم» روشن نيست و همچون اماکن و حوزه های «عمومی»، هرکسی ميتواند از راه برسد و در آن به شيوه ای متفاوت عمل کند. «معدل» زمانی معنی ِدقيق پيدا می کند که صورت و مخرج کسر مورد نظر را بدانيم. اگر به من کلاسی با ده شاگرد را نشان دهيد و سن هريک را به من بگوييد، من قادرخواهم شد معدل سنی کلاس را برای شما محاسبه کنم. اما «معدل معنايی» واژه، آنهم در «کاربست عمومی» نه سنجيده است و نه ابهام زدا.

برچنين زمينهء مبهمی، نيکفر ، روشنفکر را با چهار مختصه تعريف ميکند: ۱- روشنفکر انسان فرهنگی متجدد است؛ ۲- ترقی خواه است؛ ۳- به وضعيت سياسی و اجتماعی موجود نگاهی انتقادی دارد؛ و ۴- از قدرت غالب فاصله می گيرد.

کم دقتی اين روش را آسان ميتوان نشان داد. آيا روشنفکر نيکفر بايد همهء اين مختصات را داشته باشد يا اکثر آنها را؟ اگر از نظر فرهنگی، «متجدد» (به هر معنی) نباشد ولی «ترقی خواه» باشد، مثلا از نظر فرهنگی محافظه کار و ترقی خواه باشد اما آن «ترقی» مورد نظر نيکفر را نخواهد؛ يا اينکه هيچيک از اينها نباشد اما به وضعيت سياسی (نه اجتماعی) موجود نگاهی انتقادی داشته باشد؛ يا گاه از قدرت فاصله بگيرد و گاه در خدمت قدرت باشد؛ آيا چنين کسی را نبايد روشنفکر محسوب کرد؟

مشکل تعريف نيکفر آن است که ميخواهد زمينه اين بحث را چه در غرب و چه در ايران، و آنچه که پيش از او نوشته شده، به سکوت برگزار کند و آن را به اصطلاح از نو اختراع کند. ببينيم اين زمينه چيست.

زمينه ايرانی بحث روشنفکران
هنوز هم مهمترين و مفصل ترين بحث در اين زمينه متعلق به آرامش دوستدار است. اغلب روشنفکران ما يا درباره کتاب «درخششهای تيره» سکوت کرده اند يا در باره اش فقط چند کلمه شتابزده و و حاکی از بدفهمی نوشته اند. آرامش دوستدار در اين اثر يک تز روشن دارد و اين تز را همراه با بحثی مفصل و منسجم عرضه ميکند. او بر دو عنصر فرهنگ خواصِ ايرانی يعنی «دينخويی و روزمرگی» انگشت ميگذارد و آنگاه روشنفکری را در درهم شکستن سلطهء اين دو عنصر فرهنگی تعريف ميکند.

سکوت نيکفر درباره بحث آرامش دوستدار قابل درک است زيرا بحث دوستدار از همان ابتدا مفهوم روشنفکر دينی يا روشنفکر اسلامی را به بن بست ميرساند: با طرح اين مسأله که «تفکر» به نيروی پرسش زنده است و بينش دينی به محض آزاد شدن نيروی پرسش واقعی در درونش، خواهد مرد. او «روشنفکر اسلامی» را چون «جمهوری اسلامی» مفهومی متناقض ميداند (زنده ياد مصطفی رحيمی نيز در اوان انقلاب، در مقاله ای به نام «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم»، تناقض مفهومی «جمهوری اسلامی» را تشريح کرده بود.). دوستدار نشان ميدهد که چگونه فرهنگ ايرانی با ساختارهای ويژه و تکرار شونده ای، ذهن ايرانی را تنبل ميکند و چگونه به اصطلاح روشنفکران اسلامی اين ساختارهای مسموم را باز توليد ميکنند. اما بحث دوستدار در مقابله و يا بر زمينه کتاب تاثيرگذار ديگری به قلم جلال آل احمد به نام « درخدمت و خيانت روشنفکران» نوشته شده است. نزد آل احمد، روشنفکران معترضين به قدرت اند، بار پيامبران را بر دوش ميبرند و تنها تعهد آنها، سرسپردگی عالم غيب هستند. تحت تاثير احمد فرديد و مانند علی شريعتی، «روشنفکر آل احمد» در مقابله با غرب روشنفکری اسلامی می شود. در اين بازگشت به ريشه ها و ذوب شدن در ولايت فقيه و پذيرشِ کامل سلطه اسلامی، رويکردی جهان سومی و «انقلابی»، برآمده از دنيای مستعمره وجود دارد. در اين بومی گرايی، چنانکه در فرانتس فانون نيز ميتوان نشان داد، جهان فقير و عقب ماندهء مستعمره در برابر بی عدالتی و خشونت استعمار ايده آليزه ميشود. روشنفکر آل احمد در نقطه ای ۱۸۰ درجه دورتر از روشنفکر آرامش دوستدار نشسته است.

زمينه غربی بحث روشنفکر
اگر در زمينه ايرانی، آل احمد و دوستدار را در فاصله ای صد و هشتاد درجه ای بتوان دو قطب اصلی بحث روشنفکر دانست، در زمينه غربی بايد از «جولين بندا» و «آنتونيو گرامشی» نام برد. در بحث بندا، روشنفکران، روحانيون ايده آليست هستند که با اهداف عملی و دست يافتنی کاری ندارند. ايده آليست بودن آنهاست که آنها را برای تحقق دنيايی که نيست ولی امکان تحقق آن در آينده وجود دارد، بسيج ميکند. جولين بندا بر وظيفه روشنفکران تأکيد دارد. روشنفکران واقعی رزمندگان راه عدالت و حقيقت هستند. اين ايده آليست بودن و از جنس اين دنيا نبودن «روشنفکر بندا» را، به احتمالی، آل احمد درست نميفهمد يا درچهارچوب اعتقادات مذهبی خود به «سرسپردگی به عالم غيب» تعبير ميکند. روشنفکر نيکفر نيز با همه چهار مختصه اش ميتواند در همان حوزه «بندايی» جا بگيرد. تاکيد بر وظيفه روشنفکر است. آنچه که روشنفکر بايد انجام دهد تا شايستهء عنوان روشنفکر باشد.

روشنفکر گرامشی با روشنفکر بندا کاملاً متفاوت است. گرامشی در کتاب يادداشتهای زندان مينويسد، «همهء انسانها روشنفکرند. اما همهء انسانها در جامعه عملکرد روشنفکری را برعهده ندارند.» گرامشی روشنفکران را به دو دسته سنتی و ارگانيک تقسيم ميکند. روشنفکران سنتی، همان اهل کتاب و کتابت و قرائت هستند. معلمان، بوروکراتها و روحانيون (گرامشی منظورش روحانيون مسيحی طرفدار الاهيات رهايی يا حتی آخوندهای خودمان نبود) روشنفکران سنتی هستند. آنها از يک نسل تا نسلی ديگر به وظايفی مشخص اشتغال دارند. اما روشنفکران ارگانيک از ديد گرامشی به طبقه يا طبقات خاصی تعلق دارند که اين طبقات از آنها برای گرفتن قدرت بيشتر و پيشبرد منافع خود استفاده ميکنند. وظيفه روشنفکران ارگانيک متشکل کردن منافع اين طبقات يا گروهبندی های اجتماعی خاص است. گرامشی معتقد است سرمايه داران جهان صنعتی در کنار خويش به گروهی تکنيسين صنعتی، متخصص علوم اقتصاد و سياست، فرهنگيان و فرهنگ سازان جامعه سرمايه داری و حقوقدانان دستگاه حقوقی تازه نيازمند هستند. در چهارچوب دموکراسی وظيفه اين روشنفکران، بسيج همراهی و همرأيی مردم است. روشنفکران ارگانيک گرامشی بر خلاف همتاهای سنتی خود، دائم در جامعه درگير هستند و به طور مداوم ميکوشند که با تغيير افکار مردم در جهت منافع طبقه يا طبقاتی که نمايندگی ميکنند حوزه های نفوذ و منافع را گسترش دهند.

روشنفکری در جمهوری اسلامی
نيکفر مينويسد، «ميتوان در هر مقطع تعريف های مشخص تری از روشنفکر داد.» منظور او از «مقطع» دوره تاريخی مشخصی است، چرا که بلافاصله و پس از استفاده از محک های خودساخته، (آنچه «وضعيت فعلی» مينامد) به اين نتيجه ميرسد که، «شرط لازم روشنفکری در ايران امروز دفاع از آزادی زنان و پشتيبانی قاطع از بايستگی برابری حقوق آنان با مردان است.» اما آنجا که به دنبال تعريف های مشخص و شرايط تاريخی مشخص هستيم بايد از کلی گويی و انتزاعی نوشتن پرهيز کنيم. بحث روشنفکری در جمهوری اسلامی، بحث «روشنفکر دينی» نيست آنطور که نيکفر مرتب به آن اشاره ميکند. صحبت «حکومت اسلامی ايران» است و منظور از «اسلام» نيز اسلام شيعی و ايرانی در دوره تاريخی حکومت جمهوری اسلامی است، و در نتيجه روشنفکر دينی نيز «روشنفکر اسلامی» است در اين شرايط تاريخی؛ نمونهء خاصی از آن نيز خود را «ملی مذهبی» ناميده است.

هم اين روشنفکر و هم حکومت تاريخچه ای دارد، منابع فرهنگی و فلسفی ای دارد، و در واقعيت و در دنيای عملی کارنامه ای که با آن پيشينه هماهنگ و همخوان است. نه اسلام چون هر دينی قابل بررسی است و نه حکومت جمهوری اسلامی چون هر حکومت مذهبی ديگر. روشنفکر اسلامی ايران نيز پديده ای خاص است و آنگاه که در او دقيق شويم ميبينيم چرا و چگونه نميتواند مختصات مورد نظر نيکفر را دارا باشد؛ يا ارزشهايی چون اخلاق، عدالت، مدارا، و صلح را معيار قرار دهد. اما او در همه حال «روشنفکر» است و از پس وظيفهء خود در بازتوليد ارزشهای حکومت اسلامی، در تحميل چهارچوب حکومتی به مردم، در تبليغ عناد با غرب و آمريکا، و در نااميد کردن مردم از دموکراسی و حقوق بشر و مبارزه برای بدست آوردن آن بسيار خوب برميايد. در اينجا تعريف روشنفکر گرامشی بيشتر به کار ميايد. زيرا، چنانکه در زير پيشنهاد خواهم کرد، جامعه روشنفکری ما به طور عام و روشنفکر اسلامی به طور خاص، در خدمت حکومت ملايان بوده اند و اين خدمت را از طريق کار فکری و تجزيه و تحليل سياسی و فرهنگی و توزيع محصولات فکری خود در سطح جامعه انجام داده و ميدهند. بنابراين با وجودی که فاصلهء دلخواه نيکفر را از قدرت حاکم نميگيرند طبق تعريف گرامشی، در حوزه روشنفکران ارگانيک جا ميگيرند.

آسيب شناسی روشنفکر اسلامی
به طور پيشنهادی مينويسم (و برای اين پيشنهاد در صورت چالش دلايل و شواهد کافی دارم) که جمهوری اسلامی ايران پس از گذشت بيست و پنج سال در همه عرصه های سياسی، اقتصادی، و فرهنگی شکست خورده است جز يک عرصه کوچک اما بسيار مهم، و آن عرصه جامعهء روشنفکری ايران است.

کافی است جامعهء روشنفکری ايران امروز را با معادلش در سالهای پيش از انقلاب بهمن ۵۷ مقايسه کنيد. در ميان روشنفکران «مترقی»، ( اين کلمه را با همان بار تاريخی ايرانی و ابهامش همانطور که نيکفر استفاده کرده به کار ميبرم) در آن روزگار کسی نبود که تغيير رژيم و تحول بنيادی و ساختاری نظام سياسی را خواستار نباشد. رژيم شاهی با وجود دستاوردهای فرهنگی و اقتصاديش (از جمله برای زنان و طبقهء متوسط) هرگز موفق به جذب بخش بزرگی از جامعه روشنفکری و تحميل هژمونی / مشروعيتِ خود بر اين جامعه نشد. اما امروز و پس از گذشت بيش از ۲۵ سال از حکومت اسلامی، پس از شکنجه ها و کشتارها، نقض گسترده حقوق بشر، تخريب اکثر دستاوردهای مثبت جامعه ايران در دوران پيش از انقلاب ـــ مانند حقوق زنان، دادگستری مستقل، آزاديهای مذهبی و اجتماعی ـــ جامعهء روشنفکری ايران در مخالفتش با حکومت اسلامی، برای تغيير رژيم اسلامی در يک تحول بنيادی، يکپارچه نيست؛ و اين مهمترين دستاورد و پيروزی نظام جمهوری اسلامی است.

اين پيروزی آسان به دست نيامده است و هميشه بخش مهمی از نيرو و سرمايهء رژيم صرف آن شده است. باز ساده انگاری است اگر اين پيروزی را حاصل سرکوبی و خشونت بيش از اندازه رژيم بدانيم. «هژمونی» با صِرف اعمال خشونت بدست نمی آيد. برای کسب اين هژمونی، نظام جمهوری اسلامی و صاحبان اصلی اش يعنی ملايان، به روشنفکران محتاج بودند. نکته مهم ديگر اين است که خود اين ملايان بنا به تعريف گرامشی جز روشنفکران ارگانيک جامعه ايران محسوب ميشدند و حضور مستقيم آنها در حوزه روشنفکری ِ مخالف با شاه برای آنها امکان بسيج و يارگيری از جامعه روشنفکری ايران را فراهم می کرد. جز اين ميتوان از وجوه مشترک جهان بينی روشنفکران انقلابی ايران با ملايان نيز ياد کرد.

يکی از وجوه مشترک «لنينيسم» بود. ملايان انقلابی برای کسب اين هژمونی و تسلط بر جامعه روشنفکری بيشتر و بيشتر به استفاده از لغات رايج در فرهنگ چپ لنينيست پرداختند و در عمل نيز با رهبری ِمبارزه ضد امپرياليستی و اشغال سفارت آمريکا، روشنفکران ايران را به دنبال خود کشيدند. اين هژمونی بر زمينه ای تاريخی استوار بود. در مقابل مدرنيسم شاه و حمايت امپرياليسم آمريکا از او و مخالفت خمينی با شاه به خاطر حقوق زنان، حق شرکت در انتخابات، حق طلاق و حرکت جامعه بسوی حقوق مساوی با مردان، روشنفکران از اين دو قطب سياسی، خمينی را انتخاب کرده بودند؛ يعنی بر خلاف سنت رنسانس و به جای اينکه با شاه عليه کليسا متحد شوند با کليسا عليه شاه قيام کردند. روشنفکران اين دوره متاثر از چگوارا و فانون بودند و نقشی مهم در انقلاب اسلامی ايفا کردند. پس از انقلاب نيز در سرکوب ها و کشتارهای خونين پس از انقلاب نقشی کليدی داشتند. آنها جزو نيروهای پايه گذار جمهوری اسلامی محسوب ميشوند. جامعهء روشنفکری ايرانی حتی در مقاطعی از دوران اوليه جمهوری اسلامی در سرکوب بخشهايی از خويش با ملايان همراه و همکار شد. ليبرالهايی که ليبرالهای مخالف خمينی را وابسته به سيا خواندند و مارکسيستهايی که وظيفه معرفی و تحويل مارکسيستهای ديگر را به جوخه های اعدام پاسداران برعهده گرفتند.

بازتوليد هژمونی جمهوری اسلامی در جامعه روشنفکری
رژيم جمهوری اسلامی در باز توليد اين هژمونی بسيار موفق بوده است. استفاده از «امپرياليسم آمريکا» به مثابه دشمن دائمی و در کمين از اولين روزهای انقلاب تاکنون نقش مهمی در بازتوليد اين هژمونی بازی کرده است. با وجوديکه از نظر اقتصادی روابط جمهوری اسلامی با غرب يا قدرت های اقتصادی جهان به استثنای آمريکا روابطی اغلب متعارف بوده است، جنگ روانی و تبليغاتی دائم رژيم، جامعه روشنفکری ايران را متقاعد ساخته است که ملايان نوعی تضاد با ساختار سرمايه داری جهانی دارند و روشنفکران مترقی چپ در صورت مبارزه با جمهوری اسلامی در اردوگاه سرمايه داری قرار ميگيرند. عامل مهم ديگر، کنترل شديد پليسی جامعه روشنفکری است و تمرکز جنگ روانی و ايدئولوژيک بر آنها. آن دسته از روشنفکران ايران که به طور استثنايی از تور کنترل رژيم خارج ميشوند و به مبارزه علنی و حقيقت گويی و مقاومت ميپردازند با شدت و بی رحمی سرکوب ميشوند چه داريوش و پروانه فروهر چه علی اکبر سعيدی سيرجانی چه محمد مختاری و جعفر پوينده. ديگرانی که مقاومت ميکنند زير فشار زندان و شکنجه و کنترل روزانه به انزوا از جامعه وادار ميشوند. آنگاه ميدانی محدود در اختيار روشنفکرانی قرار ميگيرد که در بازتوليد هژمونی رژيم حاضر به ايفای نقش ميشوند. در چنين شرايطی فشار مداوم هر روز عده ای را به جمع تسليم شدگان اضافه ميکند. بخشی از اين موفقيت مرهون فشار فيزيکی و ترور است اما بخشی نيز ريشه در وجوه مشترک جهان بينی سياسی دارد. حتی امروز در خارج از کشور ميتوانيد بين طرفداران پر سر و صدای نظام مقدس، روشنفکرانی را پيدا کنيد که در سالهای آغاز انقلاب از فعالان راديکال ترين بخشهای جنبش چپ مانند «پيکار» و غيره بوده اند.

نقش کليدی روشنفکر ملی ـ مذهبی
تاريخ روشنفکران ملی مذهبی به طور مشخص به دو گروه مجاهدين خلق و نهضت آزادی باز ميگردد. اين هردو گروه در انقلاب ۱۳۵۷ مشارکتی فعال داشته اند و همراه خمينی از پايه گذاران جمهوری اسلامی بودند. اين بخش از جامعه روشنفکری ايران در بنيادگذاری و سپس بازتوليد هژمونی نقشی کليدی داشت. نخست از اين رو که برای اين روشنفکران اسلام هرگز به مثابه يک مذهب و تنها در حريم خصوصی افراد مطرح نبود. اسلام برای آنها نمودی سياسی و ايدئولوژيک داشت. گام بزرگ و دشوار اول، از مذهب سياست و ايدئولوژی ساختن است. وقتی که مذهبی ايدئولوژی شد و در جامعه حضوری سياسی داشت آنگاه تا حاکم شدنش و تا حاکم مطلقه شدنش راه بسيار کوتاهی است. برای گام اول اسلام مصالح و منابع کافی در اختيار روشنفکران ملی- مذهبی ش قرار داده بود. حتی پس از سالها که مجاهدين و نهضت آزادی به حاشيه رانده شدند و ديگر از اقبال مردم و مراعات حکومت اسلامی برخوردار نبودند، اين بخش از جامعهء روشنفکری نام ملی ـ مذهبی را برای خود برگزيد. چرا که مذهب هرگز برای آنان امری خصوصی و شخصی نبود و باز از همين رو، راه چاره ی نيکفر يعنی بازگشت به اخلاق و انسانيت درحريم خصوصی برای اينان، امروز ، راهی ناممکن است.

امروز، «روشنفکران ملی- مذهبی» در جمهوری اسلامی برای ايرانيان طرفدار دموکراسی و حقوق بشر همان نقشی را بازی ميکنند که حزب توده در اوئل انقلاب برای جوانان طرفدار مارکسيسم و انقلاب کارگری ايفا ميکرد. کوله بار مبارزه ضد امپرياليستی با دشمن عمدهء خلق ايران و دفاع از نظام جمهوری اسلامی در برابر اين دشمن بر دوش خستهء آنان است.

آزمون روشنفکری محمدرضا نيکفر
در طرح «عزيمت از آزادی زن» ، نيکفر آزمونی در برابر روشنفکران اسلامی قرار ميدهد. به طور پيشنهادی ميگويد، «شرط لازم روشنفکری در ايران امروز، دفاع از آزادی زنان و پشتيبانی قاطع از بايستگی برابری حقوق آنان با مردان است.» سپس درباره اينکه آيا روشنفکران اسلامی ميتوانند به درکی راديکال از آزادی زن برسند جواب ميدهد: «آری. با يک تفسير رهايی بخش از سنت. تفسيری که رابطه ای منفی با گذشته ميگيرد.»

به نظر من در راه حلی که نيکفر پيشنهاد ميکند ميتوان نقطه ضعف اصلی جامعه روشنفکری ايران تحت سلطه جمهوری اسلامی را ديد. جامعه ای که تصور ميکند برای رهايی از جمهوری اسلامی و رسيدن به دموکراسی احتياجی به فلسفه و به طور اخص ديدگاهی رهايی بخش دارد. به طور پيشنهادی ميگويم که ميتوان در مقابل اين ديدگاه راه ديگری نيز ارائه داد و آن اينکه برای رهايی ما احتياجی به فلسفه، به «تفسيری رهايی بخش از سنت» نداريم. آنقدر نارضايتی در سطح جامعه ايران وسيع و گسترده است ، آنقدر بی عدالتی ها و حق کشی ها روشن و ملموس هستند و آنگونه جمهوری اسلامی در حل اين مشکلات به بن بست رسيده است که برای سازمان دادن يک جنبش رهايی بخش و عبور از اين نظام و گذار به يک دموکراسی ِمدل غرب، نيازی به تفسيری رهايی بخش از سنت اسلام نداشته باشيم. اگر روشنفکران ملی ـ مذهبی بتوانند مذهب خود را در چهارديواری خانه جا بگذارند، صرفنظر از ديدگاهشان درباره حقوق زن، ميتوانند بخشی از اين جنبش باشند. از نظر تاريخی نيز آخوندهای سنتی ايران، روحانيونی که از نظر انقلابيون «مرتجعين» خوانده ميشدند، بسيار از روحانيون مترقی، پارساتر و اخلاقی تر بودند و برای يک آينده دموکراتيک، روحانيونی چون خويی، شريعتمداری، و شيخ جواد تبريزی بسيار بی خطرتر هستند تا کسانی چون خمينی، بهشتی، خامنه ای و امثال آنها. از همين رو امروز آزمون رهايی بخش، آزمون روشنفکری، موضع گيری خاص در مورد مسائل حقوق زنان يا غيره نيست. آزمونی بنيادی تر برای روشنفکران ما و بخصوص آنان که در پايه گذاری اين نظام با خمينی سهيم بودند وجود دارد. آن آزمون به «تست يلتسين» معروف است.

آزمون يلتسين
در يکی از بحرانی ترين سالهای گذار روسيه به دموکراسی، در آخرين ماههای حکومت ميخاييل گورباچف، کمونيستهای اصلاح طلب با چالشی دشوار روبرو شدند. بوريس يلتسين معتقد بود برای امتحان صدافت آنان دراصلاح طلبی، در گسست از جنايات و سرکوب گذشته و حرکت به سوی دموکراسی، آزمونی ساده وجود داشت و آن اينکه تا چه حد آنان حاضر بودند از جنايات لنين، بنيان گذار سيستم ديکتاتوری شوروی سخن بگويند. اين آزمون برای جامعه روشنفکری ايران و بخصوص روشنفکران ملی مذهبی و آنان که در پايه گذاری جمهوری اسلامی سهمی داشته اند ميتواند چالشی مهم باشد. جامعهء روشنفکری ما درباره جنايات خمينی سکوت کامل اختيار کرده است. اما تنها سکوت نيست که افشا کننده عدم صداقت مدعيان اصلاح طلبی است. امروز بسياری از اصلاح طلبان معتقدند که ادامه دهنده ی واقعی راه خمينی هستند و در اين راه ميخواهند بر رقبا پيشی بگيرند.

يکی دو نمونه از روشنفکران پيشرو ملی ـ مذهبی مثال ميزنم:
۱. «کوشيده ايم تا حد امکان فرامين و سخنان امام خمينی را به مثابه معيار و محک سنجش صحت افکار و آرا و موضع گيريهای فقهی، سياسی، اجتماعی، اقتصادی، عبادی.. مورد استناد قرار دهيم. زيرا به عقيده ما انديشه های ناب امام در استحکام علمی و فقهی و ايضا در طی عمل و تجربه نشان داده است که اقرب واصح با استنباطات و استفهامات فقهی، سياسی، اجتماعی، اقتصادی، عبادی و ... است. زيرا در تاريخ اسلام پس از نبی اکرم (ص) دوم شخص که اسلام را به صورت جهانی مطرح و منتشر ساخت امام خمينی بوده اند. » ( عمادالدين باقی)

۲- «... اگر کسی به موزه تاريخ پيوسته باشد مديريت روزنامه کيهان است نه امام خمينی که من همچنان با تمام جان در تمام نوشته هايم خود را وامدار ايشان ميدانم...» (اکبر گنجی) سخن گفتن درباره جنايات خمينی در داخل ايران غيرممکن نيست. تا امروز آقای منتظری اين کار را کرده است اما غير از او جامعه روشنفکری اسلامی درباره خمينی يا سکوت اختيار ميکند يا با دروغگويی و تحريف تاريخ به توجيه بنيان گذار ميپردازد. همان طور که در نظام شوروی بدون صحبت کردن درباره جنايات لنين، بدون بازگويی عناصر و عواملی که پايه های جنايت و سيستم جنايتکار را بنا کردند گذار به دموکراسی دشوار مينمود و با خرد شدن اسطوره لنين جامعه به سوی رهايی رفت، خرد شدن اسطوره خمينی نيز گامی مهم در راه رسيدن به دموکراسی و حقوق بشر در ايران خواهد بود.

رامين احمدی
اکتبر ۲۰۰۷

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'آسيب شناسی روشنفکر دينی، رامين احمدی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016