معمای استبداد، الف. ع. خ
آيا استبداد در ايران يک معماست؟ اگر معماست، حل آن در دست چه کسانی است؟ اگر معما نيست، پس چرا تاکنون مسئله استبداد در ايران لاينحل مانده است؟
وضعيت ايرانيان را نسبت به پرسش های فوق می توان به چند دسته تقسيم کرد:
اول- عده ای از مردمان ايران، اصولا با مفهومی تحت عنوان "استبداد" آشنا نيستند، چه آنان که رژيم های حاکم را دوست دارند و چه آنان که دوستشان نمی دارند و در مقابل بود و نبودشان بی تفاوت هستند! چون اين دسته افراد دغدغه تفکر و مشارکت در سرنوشت خود را ندارند، از اينکه سرنوشت خود را به ديگران می سپارند، راحت تر هستند! فقط در مواقع گشايش يا فشار( که عموما اقتصادی و معيشتی است) واکنش خود را به شکلی که در جامعه مرسوم شده، نشان می دهند. اينان انديشه ای از خود ندارند که بخواهند ارائه دهند تا مخالفت رژيم را برای خود به ارمغان بياورند! يا اينکه، در مقابل انديشه های حاکم اعتراض و مخالفتی ندارند که مطرح کنند! تا موجب خشم رژيم شوند، در نتيجه گذرشان هرگز به "دباغ خانهً" رژيم نخواهد افتاد تا مفهوم استبداد را به تمامی حس کنند.
دوم- عده ای از مردمان نيز مفهوم استبداد را به خوبی می دانند و وجود آن را در ايران همواره يک معما قلمداد می کنند، و حل آن توسط ايرانيان را عملی غير ممکن می دانند و معتقدند استبداد ريشه خارجی دارد و تنها "شکل ظاهری" آن است که هر از چندگاهی توسط بيگانگان تغيير می کند. اين دسته از افراد در مواقع تغيير رژيم ها به تناسب خشم و نفرتی که دارند واکنش نشان می دهند. ممکن است گذر اينگونه افراد هرگز به "دباغ خانهً" استبداد نيفتاده باشد، اما به دليل درک تاريخی و اجتمايی که از حاکميت ها دارند، مفهوم استبداد را به خوبی می فهمند اما همواره واکنشی تقديرگرا در مقابل آن اتخاذ می کنند.
سوم- عده ای نيز از عوامل رژيم ها چه در گذشته و چه امروز هستند که اصولا وجود استبداد در ايران را سخن دشمنان و عوامل آنها می دانند. اين دسته از افراد در ظلّ رژيم های مورد حمايت خود، جز آزادی و وفور نعمت چيزی را در خاطر ندارند.
چهارم- عده ای ديگر نيز هستند که به دليل آگاهی اجتمايی و دانش سياسی، مفهوم استبداد را به خوبی می فهمند و بسياری نيز آن را با گوشت و پوست خود لمس کرده اند. اين دسته اصولا استبداد در ايران را "معما" نمی دانند و دلايل زيادی برمی شمارند تا نشان دهند که ريشه های استبداد در ايران کاملا آشکار است و هيچگونه ابهامی در آن نيست. از فرهنگ استبدادی گرفته تا وجود نفت و موقعيت سوق الجيشی تا دخالت قدرت های خارجی و... نشانه هايی است که اين دسته از افراد ارائه می کنند تا وجوه استبداد و دوام آن را به نحو احسن نشان دهند.
دسته های ديگری می توان به اين ليست افزود، اما از جنبهً اصول مورد بحث در اين يادداشت، هر يک از آنها در ذيل يکی از اين چهار دسته قرار خواهند گرفت.
قبل از آنکه به ادامه بحث بپردازيم، بهتر است دسته های چهارگانه فوق را به دو دسته کلی تر تقسيم کنيم!
در دسته بندی چهارگانه فوق مشاهده کرديم که دسته اول و سوم درکی از مفهوم استبداد ندارند و دسته دوم نيز علی رغم آنکه استبداد را می فهمد اما آن را "معما" می داند، و حل آن را در توان انديشه و خرد ايرانيان نمی داند. فقط دسته چهارم است که هم مفهوم استبداد را به خوبی می فهمد و هم آن را معما نمی داند، بلکه مدعی است که اين مسئله دلايل آشکاری دارد و راه حل آن نيز آشکارتر است.
بدين ترتيب اگر معيار تقسيم بندی جديد را "دانايی" و "توانايی" افراد قرار دهيم. و تلفيق آن دو را با واژه "فرهيختگان" نشان دهيم، در نتيجه می توانيم دسته های اول، دوم و سوم را جزء عوام قرار داده و افراد دسته چهارم را نيز جزء فرهيختگان به حساب آوريم.
بدين ترتيب، از پرسش های مطرح شده و دسته های تفکيک شده در ابتدای اين يادداشت، تنها يک سوال می ماند که فقط از يک دسته می توان پرسيد!
از دستهً فرهيختگان(دسته چهارم) که استبداد را می فهمند و آن را معما نمی دانند و راههای حل آن را به خوبی نشان می دهند، بايد پرسيد:
چرا تاکنون مسئله استبداد در ايران لاينحل مانده است؟
در فرهنگ زبان فارسی، هر مسئله ای که مبهم، و پوشيده باشد، معما خوانده می شود. بسياری از فرهيختگان ايرانی استبداد حاکم بر ايران را پوشيده و مبهم نمی دانند! اما با همه سادگی که برای هويت اين استبداد قائلند! متاسفانه تاکنون نتوانسته اند گره کور استبداد را بگشايند.
به راستی چرا تاکنون مسئله استبداد در ايران لاينحل مانده است؟
آيا از کسانی که هيچ درکی از مفهوم اسنبداد ندارند، می توان انتظار داشت که راه حلی برای آن جستجو کنند؟ آيا از کسانی که استبداد را معمايی حل ناشدنی می دانند و نسبت به حل آن ابراز ناتوانی می کنند می توان انتظار داشت که راه حلی برای استبداد ارائه کنند؟
بی ترديد پاسخ هر دو پرسش بالا، منفی است! در نتيجه تنها گروهی که می توان حل مسئله استبداد را از آنها انتظار داشت، گروه "فرهيختگان" هستند.
متاسفانه علی رغم دلايل روشنی که برای استبداد ايرانی ارائه می شود و علی رغم راههای زيادی که برای حل آن مطرح می گردد، به نظر من هنوز استبداد در ايران حتی برای گروه فرهيختگان ايران يک "معما" باقيمانده ست! وگرنه چرا تاکنون حل نشده باقيمانده است؟
چه نکته های ناگشوده ای وجود دارد که حل اين معما را با مشکل مواجه ساخته است؟
در اينجا سعی می کنم در حد بضاعت خود به چند نکتهً ناگشوده اشاره کنم تا شايد حل اين معما آسان شود.
اگر معمای استبداد در نزد فرهيختگان حل شده باشد بايد بدانند که:
۱- شناختن حق ديگران مبنی بر داشتن نظر مستقل و مخالف است، که نشانه فرهيختگی است.
۱- استبداد فکری فرهيختگان است که به استبداد سياسی در جامعه منتهی می شود.
۲- عدم وجود معيارهای مورد توافق ميان فرهيختگان است که به رواج معيارهای خودسرانه منجر می شود.
۳- عدم توجه فرهيختگان به نيروی تخريبی عوام است که کاخ آرزوهايشان را فرو می ريزد.
۴- روابط دموکراتيک ميان فرهيحتگان است که به مناسبات دموکراتيک در جامعه منتهی می شود.
۵- الويت بخشيدن به رابطه با عوام است که روابط فرهيختگان را تيره می کند.
۶- حمايت های عوامانه است که حلقه های استبداد را شکل می دهد.
۷- حمايت های فرهيختگان است که ارتقاء و دموکراسی را موجب می شود.
۸- ظرفيت فرهيختگان است که سقف ظرفيت جامعه را مشخص می کند.
۹- تحمل نظر مخالف است، که تحمل دموکراسی را ممکن می کند.
۱۰- داشتن مخالف فکری است که پرورش و ارتقاء فکر را موجب می شود.
۱۱- عدم انتظار از عوام است که تحقق آرزوهای فرهيختگان را ممکن می سازد.
۱۲- عدم استفاده از هيجانات عوام است که به دموکراسی غنا می بخشد.
۱۳- پرستش های(تعريف و تمجيد های) عوامانه است که بت استبداد را می سازد.
۱۴- نقد فرهيختگان است که يخ استبداد را آب می کند و به دموکراسی دامن می زند.
۱۵- متکای استبداد، نيروی عوامانه است که در روز موعود به سرعت برق و باد فرو می ريزد.
۱۶- متکای دموکراسی، نيروی فرهيختگی است که استوار و تنومند می ماند.
۱۷- برای فرهيختگان زندگی وادی رقابت و صلح است اما برای عوام، زندگی وادی پرستش و جنگ است.
۱۸- فرهيختگان اصول رقابت می نويسند تا با يکديگر در صلح زندگی کنند اما عوام اصول پرستش می آموزند تا با دشمنان مراد خود بجنگند.
۱۹- فرهيختگان با اشتياق مسئوليت فرهنگی ايجاد می کنند اما عوام با اکراه مسئوليت قانونی می پذيرند.
۲۰- فرهيختگان به گسترش نظم خود دامن می زنند، اما عوام مانع از برچيدن نظم(عادت) خود می شوند.
نکته های بسياری وجود دارد که می توان به اين ليست اضافه نمود، اما يک اصل مشترک در تمام اين نکات وجود دارد و آن اينکه نطفهً استبداد در جامعه عوام بسته می شود و گسترش می يابد، حال آنکه نطفهً دموکراسی در جامعه فرهيختگان بسته شده و گسترش می يابد. حال جای اين پرسش بقی است:
آيا در جامعه فرهيختگان ايرانی نطفهً دموکراسی بسته شده است؟ تا به گسترش آن چشم بدوزيم؟
الف. ع. خ