شنبه 5 بهمن 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

يادداشت‌های وزير بيت رهبری (۵)، طنزنوشته ای از امين الله رهبر

۲۰ محرم تا ۲۴ محرم ۱۴۳۰
در اين چند روز نتوانستم يادداشت‌ها را روزانه بنويسم. حيف بود اوقات به بطالت و کتابت بگذرد و رشته پاره شد. ولی بايد گفت:
رشته تسبيح اگر بگسست، معذور بدار
دستم اندر ساق‌های ساقی سيم‌فام بود
با وصف اين بعضی مطالب مهم را حالا اينجا می‌گذارم.
راجع به امور داخلی من می‌دانم که اگر از روز آن بگذرد، ديگر چيز نوشتن من فايده ندارد، چون مهم در اين يادداشت‌ها اين است که همه روز طرف برخورد با مقام معظم رهبری باشم و طرز و روند فکر رهبر عاليقدر انقلاب را بنويسم وگرنه تاريخ نويسی که نمی‌خواهم بکنم. باری، مقام معظم رهبری مدتهاست که به سفرهای استانی نمی‌روند. حالشان زياد خوب نيست. ولی من سفرهای استانی آقای احمدی‌نژاد را که ماشاءالله به همه جای ايران سفر می‌فرمايند و لباس اهالی آنجا را هم می‌پوشند به شرف عرض می‌رسانم. چند گزارش تأخيری از سفر استان مازندران وجود داشت که به عرض رساندم. مقام معظم رهبری خيلی خوشحال شدند و ذوق فرمودند.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


از اخبار مهم داخلی ديگر تشريف نبردن آقای احمدی‌نژاد به استان کرمانشاه بود. معلوم نيست در آنجا چه اتفاقی افتاده که آقای احمدی‌نژاد به بهانه مريضی دو بار سفر خودشان را به هم زدند. شايعه است که کارمندان استانداری و يا نمی‌دانم يک جای ديگر گفتند از او استقبال نمی‌کنند. به هر حال من فکر می‌کنم ماجرايی از همين بساط است که هر روز هم بيشتر می‌شود. ولی مقام معظم رهبری که هم غصه‌دار بودند و هم عصبانی تشريف داشتند فرمودند مثل اينکه حال آقای احمدی‌نژاد واقعا خوب نيست. بعد فرمودند ما می‌ديديم که رنگشان خيلی پريده است ولی فکر نکرديم ممکن است يک چيز جدی باشد و آن را به حساب خستگی و کار زياد ايشان گذاشتيم. عرض کردم انشاءالله هيچ چيز نيست و ايشان به سلامتی در انتخابات پيروز می‌شوند و در چهار سال بعدی اقتدار ايران اسلامی ما را در منطقه و جهان تثبيت می‌فرمايند. مقام معظم رهبری سری تکان دادند و لبخندی از سر رضايت زدند. دلم باز شد و ايشان را هزار بار دعا کردم که سايه‌شان بر سر اين امت اسلامی بماند.
در اين بين‌ها دو سه مسئله کوچک داخلی اتفاق افتاده است که قابل ذکر می‌باشد. يکی به راه افتادن تلويزيون بی‌بی‌سی است. اين روزنامه‌های داخلی خيلی سر و صدا کردند و ترسيدند که مبادا از ارج و قرب صدا و سيمای ما در نزد امت اسلامی ما کم شود. حالا خودشان شدند يک پای تبليغات برای بی‌بی‌سی. آقای اژه‌ای هم که فرمودند برای امنيت ما خطر دارد، به نظر من زياده‌روی فرموده‌اند. صبح ديروز که برای سفير انگليس نامه می‌فرستاديم که در مراسم دهه مبارک فجر شرکت کنند مقام معظم رهبری فرمودند اين پدرسوخته‌ها که می‌خواهند روی دست صدا و سيمای ما بلند شوند خوب است اصلا دعوتشان نکنيد. عرض کردم اينها روابط ديپلوماتيک است و تازه ما انگليسی‌ها را داشته باشيم بهتر می‌توانيم حرفمان را به گوش آمريکاييها برسانيم. مقام معظم رهبری که از همان اول عصبانی تشريف داشتند به فکر عميقی فرو رفتند و من بالاخره به اين نتيجه رسيدم که بايد حضرت ولی فقيه از جريانات ديگری عصبانی باشند والا بی‌بی‌سی که عصبانيت ندارد، خيلی هم خوب است. فرمودند ولی بهشان حالی کنيد که اگر از همان خطی که بی‌بی‌سی هميشه داشته خارج شوند حتما کارهای تجارتی و معاملات آنها را قطع می‌کنيم. عرض کردم ولی اين که به ضرر خودمان تمام می‌شود. خنديدند و فرمودند حالا شما تهديد را بکنيد به جايی که بر نمی‌خورد. ماشاءالله به اين هوش و زيرکی. خدا عمرشان بدهد. درست بر خلاف محمدرضای معدوم که سوءظن عجيبی به انگليسی‌ها داشت و خيال می‌کرد همه اتفاقات را اينها انگشت می‌کنند، مقام معظم رهبری اصلا به انگليسی‌ها سوءظن ندارند و فقط به يک نفر سوءظن دارند آن هم آقای ابراهيم يزدی رهبر نهضت غيرقانونی آزادی است. در صورتی که من او را خيلی خاک بر سرتر و بدبخت‌تر از آن می‌دانم که حالا بتواند کاری بکند. برعکس فکر می‌کنم از افراد ديگری بايد ترسيد و مواظب‌شان بود.
در اين اثناء فرستاده برادر حسن نصرالله هم مرا ديد. او شکايت داشت که اين روزها آنطور که بايد با اسراييل مبارزه نکرده‌ايم و چند مثال گفت. اين را به عرض مقام معظم رهبری رساندم، فرمودند به او بگو شما هر کار دلتان می‌خواهد بکنيد ما هم آنقدر که در يد قدرت ماست انجام می‌دهيم. بعد فرمودند مگر چشمشان کور است که همه دنيا چهارچشمی مواظب ماست از هوا و دريا ما را می‌پايند؟
از خبرهای مهم دنيا هم اين بود که حسين مراسم تحليف به عمل آورد و رييس جمهور آمريکا شد. همه دنيا خيلی سر و صدای الکی راه انداختند که همه‌اش به خاطر اين است که سياه است. مقام معظم رهبری فرمودند فيل که هوا نمی‌کنند، دارند برای ما نقشه می‌کشند. عرض کردم همان طور که امام (ره) فرمودند هيچ غلطی نمی‌توانند بکنند. بلافاصله فرمودند اصلا هيچ به پرانتز ما فکر کردی؟ خدا شاهد است که غافلگير شدم. اينقدر کار و گرفتاری زياد بود که حتی يک دقيقه هم به پرانتز مقام معظم رهبری فکر نکردم ولی تقيه کردم و عرض کردم در حال تهيه ليستی هستم که وقتی کامل شد خدمت تقديم می‌کنم. بعد هم يک مطلب مضحکی عرض کردم که پشيمان شدم. عرض کردم وقتی که با فرستاده رهبر حزب‌الله صحبت از پيشرفت‌های کشور اسلامی ما بود، برادر سردار قاليباف که کنار تشکچه من نشسته بود گاف عجيبی کرد. فرمودند چه بود؟ عرض کردم به فرستاده رهبر حزب‌الله گفت ما اگر کاری می‌کنيم، علت آن است که بی‌نهايت از حضرت ولی فقيه می‌ترسيم و اگر تکاليف اسلامی ما سر موعد مقرر انجام نشود، شديدا مواخذه می‌شويم. فرمودند کجای اين حرف گاف است؟ عرض کردم آخر بايد کارها را از روی حس اسلام‌دوستی و ديانت بکند نه از ترس. فرمودند خير، هيچ هم گاف نکرده است. يعنی تو هم تکليف خودت را بدان و از اين فضولی‌ها نکن! ديگر نخواستم فضولی بکنم و عرض کنم به سر خودت يک ذرّه ازت نمی‌ترسم، چون به زندگی و هيچ چيز اهميت نمی‌دهم. من اگر خدمتی می‌کنم فقط برای اين است که علاوه بر علاقه سال‌ها به خودت و دوستی چندين ساله که با شير اندرون شد و با جان به در رود، وجودت را برای ايران اسلامی نه تنها مفيد بلکه ضروری (لاغنی عنه) می‌دانم. تو غير از اين می‌پسندی، من چه کنم؟ وقت ديگر البته خواهم گفت، تا کی پيش بيايد.
اين کلياتی بود که از جريانات اين چند روز نوشتم. امروز که به حضور رسيدم مقام معظم رهبری فرمودند چشمانم خيلی ضعيف شده اين روزنامه را بخوان. به صدای بلند خواندم: «خاتمی: يک نفر از ميان من و آقای موسوی نامزد خواهد شد» مقام معظم رهبری که از همان لحظه ورود فهميده بودم خيلی شنگول هستند با غش غش خنده فرمودند معلوم است که يک نفر از «ميان» شما دو تا نامزد خواهد شد. و دوباره به سرفه افتادند. ليوان آب خنک را به دست چپشان دادم. خوردند و ريش مبارکشان را که خيس شده بود با آستين عبا پاک فرمودند. فکر می‌کنم منظورشان اين بود که يک نفر سوم از ميان شما در خواهد آمد و به همين خاطر روی کلمه «ميان» تأکيد به لهجه عربی فرمودند. گاهی وقت‌ها از اينکه مقام معظم رهبری فکاهه را اينقدر خوب می‌فهمند خيلی تعجب می‌کنم چون ايشان اغلب يا افسرده هستند يا عصبانی هستند.
بعد دوباره صحبت را به بی‌بی‌سی کشاندند و تأکيد فرمودند که بايد حواسمان را جمع کنيم ولی از مصاحبه‌ها و بخصوص نظرسنجی‌ها خيلی راضی بودند، فرمودند بالاخره دارند می‌فهمند که امت اسلامی پشت ماست و از سياست‌های ما پشتيبانی می‌کند. بعد فرمودند حتما مديران روزنامه‌ها و مدير کيهان را بخواهيد و اوامر ما را به آنها ابلاغ بفرماييد. به آنها بگو خيالشان جمع باشد ما اصلا حتی برای انتخابات آينده هم دمکراسی از هيچ نوع نمی‌خواهيم که يک عده اقليت حکومت کند و خائنان تشويق شوند. بگو که بايد در اين خصوص مقالات بنويسند.
البته من خودم اين عقيده را ندارم، به مقام معظم رهبری هم عرض کرده‌ام. ولی تصديق می‌کنم که از طريق دمکراسی، قرطاس‌بازی و حزب‌بازی، اين همه ترقيات چشمگير شگرف نصيب کشور اسلامی ما نمی‌شد. خدا خواسته که چنين پيشوايی داريم، هميشه که اين طور نيست.

۲۵ محرم ۱۴۳۰
صبح به حضور رسيدم. باز خبر مربوط به نسوان مسئولان نمی‌فهمم چطوری به گوش مقام معظم رهبری رسيده بود. فرمودند اين غزه هم برای بعضی از اين نسوان بد نشد، يکی برای زنيکه حسنی مبارک نامه می‌نويسد، يکی برای زنيکه پادشاه قطر مکتوب رد می‌کند. منظورشان نامه زن آقای دکتر احمدی‌نژاد و زن آقای خاتمی بود که به زن حسنی مبارک و زن پادشاه قطر نامه نوشتند که به مردم غزه کمک کنند. عرض کردم اشکالی ندارد اينها فعال شوند تا نگويند ما عقب‌مانده هستيم. ولی مقام معظم رهبری اوقاتشان تلخ بود. عرض کردم بگذاريد کمی هم خاله‌زنک بازی در بياورند. فرمودند تو همه چيز را به مسخره می‌گيری، حتما نقشه‌ای دارند. عرض کردم:
گفت آسان گير بر خود کارها، کز روی طبع
سخت می‌گيرد جهان، بر مردمان سخت‌کوش
ولی ول‌کن نبودند. جای تعجب است مقام معظم رهبری چقدر حساسيت نشان می‌دهند و چقدر سوءظن دارند. فرمودند هيچ نمی‌دانم به چه مناسبت پدرسوخته‌ها اين نامه‌ها را نوشته‌‌اند. مثل اين است که حتی به من هم سوءظن دارند که چون درباره استفاده از نقش نسوان حرف زده بودم، نکند من هم در الهام آنها دست داشته‌ام. يا للعجب! ديگر صميميت من کی بايد روشن شود؟ در روز قيامت؟ البته اين حدس و گمان است و خدا کند که اين حدس و گمان اشتباه باشد.
بعد از ظهر در منزل کار کردم. تکيه حاج عباس را هم در چهار راه شهيد چمران افتتاح کردم. هيچ موقع آن نبود، با اين اوضاع کسادی مساجد. ولی صبح که از مقام معظم رهبری کسب تکليف کردم، فرمودند تکايا هميشه لازم هستند، برو. اطاعت کردم.

جمعه ۲۶ محرم ۱۴۳۰
صبح اول وقت به برادر پاسدار حجت‌زاده که ماشاءالله ماشاءالله جوان بسيار برومند و خوش صورتی است گفتم بلافاصله خطبه‌های مهم نماز جمعه را برايم پرينت (طباعه) کند و بياورد. خودم هم به عبادت مشغول شدم و تا ساعت دو در خانه ماندم. پاسدار حجت‌زاده که آمد گفت در تهران زياد خبری نبوده ولی آقای علم‌الهدی امام جمعه محبوب مشهد که انشاءالله ممکن است مقام معظم رهبری ايشان را به رياست قوه قضاييه منصوب بفرمايند حرف‌های خيلی خيلی عالی در خطبه‌هايشان زده‌اند. برادر حجت‌زاده را که از بچگی از نزديک می‌شناسم و ماشاءالله هر روز برومندتر و خوش‌صورت‌تر می‌شود مرخص کردم و ديدم که به حق هم چه حرف‌های خوبی زده‌ اين امام جمعه مشهد. گفته که بعد از مراسم تحليف اوباما يک عده چهار پنج بار پرچم ما را نشان دادند و به رخ اوباما کشيدند. خداوند ائمه جمعه ميهن اسلامی را عمر طولانی ببخشد که هر کدام‌شان به اندازه يک صدا و سيما کار می‌کنند و تأثيرات بر امت اسلامی ما می‌گذارند.
ساعت سه به حضور رسيدم. چند روز پيش که آقای حاج سيد حسن خمينی به حضور مقام معظم رهبری رسيده بود عرض کرده بود اطراف شما را يک عده متملق و چاپلوس گرفته‌اند. مقام معظم رهبری خيلی برآشفته بودند و بعد به من هم گله کردند که حاج سيد حسن خمينی چنين گفت. من با آن که خودم هم از متملقين هستم، عرض کردم بالاخره از حاج سيد حسن خمينی، آن هم فرزند دلبند امام خمينی (ره) گله نفرماييد. شايد هم گاهی راست بگويد! بيش از اين ديگر عرضی نکردم. ولی مقام معظم رهبری مرد ملکوتی صفات با انصافی است. احساس کرد که در عرايض من هم يک معنی نهفته است و ديگر چيزی نفرمودند. ولی بلافاصله فرمودند بالاخره فکری برای پرانتز ما کردی؟ ماشاءالله عجب حافظه‌ای دارند. هر وقت نام امام (ره) از دهنم می‌پرد، مقام معظم رهبری ياد پرانتز خودشان می‌افتند. عرض کردم اين آرزوی من است که پرانتز شما را بسازم. اگر در اين کار در خدمت بودم و هستم، برای اين است و بود که خيالات شما را از همه نظر از جمله از نظر پرانتز مبارک راحت کنم. مثل اين که مقام معظم رهبری از اين عرض من خيلی خوشحال شدند.
بعد مرخص شدم. اين روز جمعه‌ای هم استراحت ندارم و سفير سوريه ديدنم آمد. با او مدتی درباره مسائل مختلف صحبت کردم. کمی راجع به امکانات جنگ در منطقه با او حرف زدم. گفتم اگر حماس آتش‌بس را بپذيرد ناچار بايد صلح کرد. گفت چاره‌ای نداريم. ولی مضحک است معلوم نيست با چه هدفی می‌خواهند صلح بکنند. راجع به مذاکرات مستقيم آنها با اسراييل پرسيدم. گفت اسراييلی‌ها می‌خواهند کلاه سر ما بگذارند و مذاکرات را خيلی طولانی کنند. تازه چطور به انها اطمينان کنيم؟ ما که مثل شما ولی فقيه نداريم! قرار شد يک دعوت‌نامه برای رييس جمهور اسلامی ما بفرستد که به زودی به آنجا سفر کند. در آخر گفتم بايد هوشيار باشيد. اين فقط جنگ ما و اسراييل نيست، جنگ استکباريون با خودشان هم هست. بايد فکر بکنيد هم شما و هم برادران حزب‌الله و حماس آلت نشويد. خنديد و گفت حالا که شده‌ايم! می‌دانم منظورش چيست، ولی نمی‌نويسم.

--------------------------------------------------------------
يادداشت‌های هفته آينده را شنبه آينده خواهيد خواند.





















Copyright: gooya.com 2016