دوشنبه 9 شهریور 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"کمپين کوچ سبز برای هدايت جنبش!" راهکاری برای يک فعاليت ضروری سياسی و تداوم جنبش سبز، بابک داد

بابک داد
چرا بعد از دو ماه، خبری از برخی سران آزاد اين احزاب نيست و به سکوت گورستانی جامعه که هدف اصلی کودتاچيان است، کمک کمی کنند؟ چرا اين قدر ترسيده اند و اگر حرفی هم می زنند، سرشار از محافظه کاری و خوف است؟ آن ها "به عنوان حزب" می توانند و بايد وزنه مهمی در اين روزها باشند تا "مناسبات" را تغيير دهند. اگر "وزنه مهمی" نيستند، پس حزب نيستند والا حزب واقعی حتی اگر نيمی از سرانش هم زندانی شوند، چارچوب و برنامه حزبی و آلترناتيوهای مدونی دارد تا در هر شرايطی با قدرت به کارش ادامه بدهد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


قبل نوشت: يک «قلب نوشته»! صميمانه بابت صحبتم درباره اعترافات اسيران و دوستان دربندمان عذرخواهی می کنم. انسان جايز الخطاست و من سرشارم از خطا و بابت اين خطای سهوی عذر می خواهم. توجيهش هم نمی کنم چون هم شما آنقدر باهوشيد که توجيه را می فهميد و هم من آنقدر وظيفه شناسی و جسارت دارم که از اشتباهم حتی مانند اين که سهوا" رخ داد، عذر بخواهم. اما خارج از توجيه، وقت محدود برنامه تلويزيونی و خطای من در بيان منظورم باعث شد در ادای منظور حقيقی ام دچار اشتباه بشوم و آن خطا رخ داد که گويی من از «دوستان دربند» توقع دارم زير انواع شکنجه ای غير انسانی تحمل آهنين داشته باشند و «خسرو گلسرخی» باشند. خسرو گلسرخی عزيز که شجاعتش قابل تعظيم است، توسط «آدمخوارانی» مثل سعيد مرتضوی و قبيله اش محاکمه نشد. بالاخره رژيم شاه به حداقلهايی از ديسيپلين قانون و قضاء معتقد بود اما اين آدمخواران، چنان بودند که زمانی آيت الله منتظری فرمودند:« نيروهای امنيتی نظام جمهوری اسلامی، در جنايات و شکنجه ها، روی ساواک را سفيد کردند!» و تازه آن حرف را زمان سال ۱۳۶۸ زدند که آن مارها، هنوز به اين «افعی» های هفت سری مثل سعيد مرتضوی و قاضی حداد و مابقی آدمکشان تبديل نشده بودند. اما منظور و غرضم را اينجا با فرصت بهتری که دارم، توضيح می دهم که من از سران حزبی «دستگير نشده» انتظار دارم رادمردی رهبران جنبش را تکميل کنند و بيرون از بيدادگاهها، گلسرخی باشند. در واقع جمله درستی که قصد بيانش را داشتم و دارم اين است: مردم دلشان لک زده برای اينکه سران احزاب «که دستگير نشده اند»، بايستند و محکم سخن بگويند که اين نظام نامشروع است و بايد به رفراندوم و تغيير اساسی تن بدهد. برايتان می گويم چگونه می توانند «گل سرخی» در اين ايران «سبز» باشند که دستگير هم نشوند و جنبش را پيش ببرد و نظام را وحشت زده تر از الان کند. بخوانيد يک پيشنهاد عالی دارم.
پروژه کودتاچيان در يک پلان کلی اين بود و هست:
· تقلب وسيع انتخاباتی و «تمديد احمدی نژاد»!
· بازداشت فعالان احزاب مؤثر اصلاح طلب و اعتراف گيری و تواب سازی از سران اين احزاب!
· حذف احزاب مؤثر اصلاح طلب!
· ايجاد دلسردی و خانه نشين کردن مردم!
· و سپس «حذف کامل» شخصيتهای اصلی و بزرگان اصلاح طلب در غياب ملت!
· ختم «جمهوريت» و برچيدن انتخابات بعد از رکورد زنی(!) ۸۵درصدی ۲۲ خرداد که به «رأی ۸۵درصدی مردم به نظام» تعبيرو مصادره اش کردند!
· شروع نظام شبه سلطنتی و حکومت اسلامی!
ديديد که شعار «سران اغتشاشات اعدام بايد گردند!» هم توسط رئيس دولت کودتايی و توسط اوباش هوادارش در نمازجمعه اين هفته باب شد! يعنی «استارت» اين فاز جديد کودتا هم زده شد. حال چرا احزاب اصلاح طلب برای خنثی سازی اين نقشه خبيثانه، آستين بالا نمی زنند و وارد گود نمی شوند؟ يادتان باشد منظورم «سران دستگير نشده» احزاب اصلاح طلب مشارکت، مجاهدين انقلاب و کارگزاران سازندگی است که بايد از اصول حزبی خود و حقانيت رأی ملت «جانانه» دفاع کنند.همان طور که موسوی و کروبی و خاتمی از جان مايه گذاشته اند.
ترديد نکنيد اگر مقابل کودتاچيان محکم و مقتدرانه ايستادگی نشود، آنها بنا دارند تا «حذف هاشمی رفسنجانی» جلو بروند. مخالفان ديرين آقای هاشمی که البته در جنبش سبز حضور کمتری دارند، نگويند «چه بهتر!» چون قبل از حذف هاشمی بايد از روی خيلی ها عبور کنند که برای جنبش سبز، آقايان خاتمی و موسوی و کروبی اهميت دارد! پس آقای هاشمی تنها مهره اصلی نيست، او «يکی» از کسانی است که برای تشکيل «سلطنت اسلامی» مزاحم آقای خامنه ای و پسرش مجتبی خامنه ای (وليعهد سلطان فقيه!) است. هاشمی و سران جنبش سبز اين افراد يا بايد کاملا" ساکت و «بی اثر» شوند و يا رسما" حذف و قربانی و نابود شوند تا حکومت اسلامی بی مزاحمت آنان تشکيل شود.
برای خنثی کردن اين پروژه کودتاچيان، «احزاب» نقش خود را بدرستی ايفا نکردند و بخشی از فعالان حزبی ما به تعبير روزنامه کيهان «مينی بوسی» دستگير شدند و به اعتراف ناگزير و مجبور شدند که چون ميزان وحشی گری دژخيمان را کم و بيش می دانيم، اصلا" نبايد اين عزيزان را بابت اعترافات نکوهش کنيم. اگر انتظاری هست، از سران حزبی است که خوشبختانه دستگير نشده و آزادند. چرا اين فعالان و سران احزاب اصلاح طلب که دستگير نشده اند، «خاموش» هستند؟ اين جای انتقاد و گلايه دارد. مردم از آنهايی که زندانی و اسير نيستند، انتظار دارند در اين شرايط خاص، کار حزبی مؤثرتری انجام بدهند تا شعله اميد ملت و جنبش سبزشان خاموش و سرد نشود.
حالا بيشتر از هميشه مشخص شده که طرح اصلی کودتاچيان، «حذف احزاب مؤثر» يعنی سه حزب اصلی «مشارکت، مجاهدين انقلاب و کارگزاران سازندگی» است. احزاب هم قاعدتا" می دانند روشهای حزبی پاسخگو نيست و اگر تلاشهای حزبی معمول را ادامه بدهند، دوباره با مشتی «گوريل» شطرنج بازی می کنند و اين گوريل ها، نشان داده اند به هيچ موازين و قاعده ای پايبند نيستند و وسط بازی، زير همه چيز می زنند! دوستان اصلاح طلب به عنوان «حزب سياسی»، بايد قبل از ورود به معرکه انتخابات و شطرنج بازی با گوريل، حساب و کتابهايی می کردند و مثلا" چند طرح و برنامه را برای «روز مبادا» طراحی می کردند و آماده می گذاشتند که چنين نکردند. حالا از گذشته ها بگذريم و ببينيم امروز چه بايد کرد؟ الان جنبشی متولد شده که نياز به هدايت دارد وگرنه با هزار ترفند، قربانی می شود و می ميرد. عده ای از سران مؤثر احزاب که هنوز آزاد هستند و دستگير نشده اند بايد به نقش حزبی خود با قدرت بيشتری عمل کنند. اما قطعا" با تمام ملايمت و احتياطی که به خرج دهند، توسط دولت کودتاچی دستگير می شوند. چرا اين دوستان، نقش حزبی و راهبری مخاطبان خود را با جديت بيشتر و در اختفاء و دور از دسترسی و تهديد مأموران امنيتی ايفاء نکنند؟ چرا سران احزاب اصلاح طلب که آزاد هستند، پرداخت هزينه های سبکتر از زندان و شکنجه و کمی سنگين تر از سکوت و انزوا را (کوچ برای فاش گويی) نپذيرند؟ آنها می توانند «ترفند اعترافات ساختگی» را با کارهای بيشتر حزبی و فعاليتها و طرحهای بيشتر و منسجم تر، پاسخ دهند و خنثی کنند تا مردم دلسرد و مأيوس و خانه نشين نشوند. البته بگويم مردمی که من می بينم اين اعترافات را، و هر چيز ديگری را که از صدا و سيمای ميلی پخش می شود، «باور» ندارند؛ ولی اين چيزی از مسئوليت سران دستگير نشده احزاب کم نمی کند. چرا سران احزاب، يکبار برای هميشه مانند آيت الله منتظری شجاعت به خرج نمی دهند و «حرف آخر» را نمی زنند که اين نظام که با تجاوز به پسران و دختران و قتل و کشتارهای فاجعه بار پايدار مانده، نه «جمهوری» است و نه «اسلامی» و بايد با هر شيوه ای، از «اساس» با آن مبارزه کرد و به تسليم در برابر اراده ملت مجبورش ساخت؟ چرا در سکوت نشسته اند و چرا تمام بارها را بر دوش کروبی و موسوی و خاتمی انداخته اند؟ اعضای مرکزی احزاب اصلاح طلب که آزاد هستند، بايد بدانند اکنون زمان سکوت و خوف نيست. نبايد آنقدر منفعل باشند که مردمی که هزينه داده اند، از ادامه جنبش دلسرد شوند (که نمی شوند). چرا بعد از دو ماه، خبری از برخی سران آزاد اين احزاب نيست و به سکوت گورستانی جامعه که هدف اصلی کودتاچيان است، کمک کمی کنند؟ چرا اينقدر ترسيده اند و اگر حرفی هم می زنند، سرشار از محافظه کاری و خوف است؟ آنها «به عنوان حزب» می توانند و بايد وزنه مهمی در اين روزها باشند تا «مناسبات» را تغيير دهند. اگر «وزنه مهمی» نيستند، پس حزب نيستند والا حزب واقعی حتی اگر نيمی از سرانش هم زندانی شوند، چارچوب و برنامه حزبی و آلترناتيوهای مدونی دارد تا در هر شرايطی با قدرت به کارش ادامه بدهد. اگر اين سران احزاب از دستگيری و زندانی شدن واهمه دارند (که ترسی طبيعی است و اشکالی هم ندارد)، چرا از خانه و کاشانه دل نمی کنند و «کوچ سبز» را تجربه نمی کنند؟ يادتان باشد دوست بسيار خوبمان عرب سرخی چند هفته بعد از کودتا دستگير شد. اين بدان معناست که چه سکوت کنيد چه نکنيد، در ليست دستگيری و حذف توسط دولت کودتاچی و «رهبری کينه توز نظام» قرار داريد. پس چه اشکالی دارد «کمپين کوچ و اختفاء برای بيان حقيقت» را پرشمار و نهادينه کنيم؟ کاش لازم نبود بگويم که آوارگی و کوچ من برای بيان حقايق و افشاگريها و نقد تند نظام، چه روحيه ای به مردم و مخاطبان داده و می دهد. و چه وحشتی بر بخشی از نظام انداخته. اين را در يک نظرسنجی يا شمارش هزاران نفره «حاميان حرکت» من (و نه شخص من) در فيس بوک ببينيد و تأثير اين را بر روحيه بخشی به ملت اندازه گيری نماييد. اگر اين شيوه را درست و مؤثر تشخيص داديد، «دل کندن» را برای مدتی تجربه کنيد تا مردم و کشورمان را به چيزهای بالاتری برسانيم. چه ايرادی دارد ده نفر يا پنجاه نفر ديگر هم راه بيفتند و «آوارگی يا کوچ» را بر «بيان حقانيت» ترجيح بدهند و اين نوع مبارزه را «نهادينه» کنند تا اين ملت روحيه بيشتری بگيرند؟ چهره های مؤثر حزبی يا مطبوعاتی اين کوچ سبز را يکبار تجربه کنند و ببينند مردم با روحيه ای صد برابر، فاز به فاز به برنامه های حق طلبانه آن سران مقتدر و شجاع احزاب عمل می کنند و جبهه باطل در هم می شکند و احمدی نژاد آنقدر گستاخ نمی شود که بزرگان جنبش را هم به دستگيری و اعدام(!) تهديد کند. دوستان بايد شجاعت و صلابت را از آقايان کروبی و موسوی و خاتمی بياموزند و صريح باشند و اگر می توانند مدتی با خانواده به سفر برای آزادی بروند و بگويند و بنويسند و افشا کنند و به مردم روحيه بدهند.
ما برای رسيدن به حقانيت و عدالت و آزادی، بايد در همين سرزمين بمانيم و هزينه های رسيدن به آن مواهب و فضائل را بدهيم و سران دستگير نشده احزاب، می توانند با کوچ و اختفاء و بيان حقايق و افشاگريهای آشکار، روشنگری کنند و برنامه بدهند. يکبار برای هميشه دست از خانه و کاشانه و حتی دست از جان بشويند تا سخنشان در «جان» مردم نفوذ کند و ملت با روحيه مضاعفی که می گيرند پيروز شوند.
تشکيل «جبهه سبز اميد» نويدبخش يک حرکت جمعی و همه گير است و اميدوارم يک جبهه همه گير و گسترده باشد برای ايستادگی «همه حق» در برابر «تمام باطل». که حتما" چنين هم خواهد بود. اين جبهه نياز به تعداد زيادی «رهبر مهاجر در وطن» دارد. برای پيام رسانی آزادانه. برای راهبری گام به گام. برای آنکه ترفند دستگيری فله ای فعالان سياسی و مطبوعاتی را از نظام بگيرد.و برای آنکه نظام با دستگيری احتمالی موسوی و کروبی و خاتمی، نتواند به خيال خود؛ جنبش را «جمع» کند!
مردم عزيزمان دريافته اند که آزادی «هزينه» دارد و برای پرداخت هزينه هايشان دنبال برنامه اند. می دانند که ساختن مملکتی که آزادی و عدالت و رفاه دارد، مستلزم پرداخت هزينه است و متأسفانه ما با «رأی» و زبان انتخابات نتوانسته ايم و نمی توانيم به خواسته خود، يعنی «تغيير» برسيم. مردم اما نياز به روشنگری معتمدان خود در احزاب سياسی دارند تا شفاف به آنها بگويند چه بايد کنند؟ راههای نافرمانی را بشنوند و با رهبری متحد «در يک زمان» آن روشها را به کار ببندند تا مؤثرترين روشها باشند؟ الان نظام با تهديد سران احزاب به دستگيری و بستن رسانه هايشان، عملا" امکان اين ارتباط را مسدود کرده است. پس تنها راه اين است که عده ای «مهاجرت» کنند. مهاجرت در وطن و برای دوری از گزند مأمورانی که بدنبال خفه کردن صداها هستند. دست از عافيت و خانه و کاشانه بشويند و ايثار کنند و در خفا و بدور از تهديدها، در همين سرزمين برای مخاطبان حزبی خود يا کليه اهالی جنبش سبز، روشنگری کنند. امروز فعاليت سياسی نياز به از جان گذشتگی دارد و بايد برای پايمال نشدن خون قربانيان و کمک به اهداف مردم و دوستان دربند، چهره های مؤثر حزبی و رسانه ای، کمپين مهاجرين در وطن و فعاليت سياسی مخفيانه با همان سياق مسالمت جويانه و مدنی را ايجاد نمايند.
حالا زمانی است که مردم به کسانی اقتدا می کنند که تا پای جان، از حق دفاع می کنند و مانند کروبی و ميرحسين از جان خود گذشته اند. اما به تعداد بيشتری رهبران دست از جان شسته نياز است تا نظام نتواند با تهديد و دستگيری کروبی و موسوی، جنبش را دچار بحران رهبری نمايد.قبلا" گفته ام جنبش سبز، رأس و بدنه جدا ندارد و هر کسی همزمان يک پياده نظام و يک رهبر است. و حالا در ميان سران دستگير نشده احزاب، ما به رهبران بی شماری نياز داريم تا نظام توان مقابله با اينهمه «رهبران دست از جان شسته» را نداشته باشد. برای مقابله با ادامه جور و ستم اين نظام نامشروع، بايد «دل کند!». دست از جان شست و «حسينی» بود. حالا زمانه ای است که حسين(ع) در چهره «جنبش سبز» ملت حق طلب ايران ظهور و بروز کرده و «حقيقت» فرياد می زند:«آيا کسی هست ياريم کند؟» امروز حق و باطل دوباره روبروی همديگر قرار گرفته اند. «حق» يعنی خواسته ملت مبنی بر تغيير و «نه» به نظام فاسدی که به قيمت تجاوز و قتل و شکنجه برقرار مانده است!
خوشبختانه ما الان مهندس موسوی را داريم که يکبار با «غسل شهادت» بين مردم حاضر شد و گفت: «چيزی برای از دست دادن ندارم!» اين يعنی «هر چيزی» که دارم، فدای ملتی باد که چنين حق مدار و آزاده و مظلومند. وگرنه ميرحسين موسوی هم خانه و زندگی و همسر و فرزند و نوه دارد و مثل همه خلايق او هم «جان دارد و جان شيرين خوش است!» اما وقتی می بيند صحنه ای که در آن ايستاده ايم، صحنه تقابل حق و باطل است، و در کشوری هستيم که از شدت فساد حکومتش، برای دفاع از حق بايد دست از «جان» بشويد، می گويد همه اين چيزهايی که دارم، «چيزی» نيستند که برای از دست دادنشان بترسم. برای همين «پاکباخته» است و شک نکنيد آدمهای پاکباخته، در هر صورت شکست يا موفقيت، پيروزند. جای اميدواری است که ما شخصيت شجاعی مثل مهدی کروبی داريم که براستی «دست از جان شسته» و «پاکباخته» است. تا هرکجا که موسوی و کروبی و خاتمی اين جسارت و جوهر حق طلبی را دارند و دست از جان و زندگی و خانه خود شسته اند، مردم پشتيبان آنها هستند و به آنها باور دارند. به ياد داشته باشيم نظريه پردازان کودتا، زمانی آقای خاتمی را به «تروری شبيه بی نظير بوتو» تهديد کردند و شايد از اين ابزارها هم استفاده کنند، اما خاتمی دلاورانه ايستاده است. رسم روزگار اينگونه است که هر کسی که دست از جان شست، چون ديگر بدنبال شهرت و نان و رفاه خود نيست؛ آزاده است و می تواند ظلم را رسوا کند و حق را جار بزند و سخنش بر دل ميليونها نفر بنشيند و «حرکت» ايجاد کند. چنان کسی بدليل لرزه ای که بر اندام نظام ظالم می اندازد، حتی اگر در بيدادگاه نظامی نايستاده باشد، يک خسرو گلسرخی است و «قهرمان» همه ملت خواهد بود. وقتی گفتم مردم دلشان برای خسرو گلسرخی لک زده، منظورم جسارت به دوستان شريف دربندمان نبود. می گويم چند چهره اصلاح طلب دستگيرنشده، کوچ و اختفا را انتخاب کنند و با فاش گويی در خفا، روشنگری کنند و پايه های اين نظام نامشروع را به لرزه درآورند. می گويم چه خوب می شود اگر اين مردم، هزاران قهرمان حقيقت گوی آواره و هزاران «گل سرخ» داشته باشند. ما ظرف نيم ساعت يک ساک را برداشتيم و خانوادگی از خانه و کاشانه «يکباره» دل کنديم و زدم بيرون! چون «تحليلگر آزاد را عشق است!» تحليلگر و نويسنده زندانی به چه درد حرکت حق طلبانه مردم می خورد؟ شما به جای نيم ساعت، چند روز فکر کنيد ولی ايمان بياوريد که « کمپين کوچ و اختفاء برای بيان حقيقت» بهترين راهکار برای فعاليت آزادانه و حزبی شماست و کمک بزرگی به جنبش می کند. بگذاريد «پيامهای ضمنی و مستتر» که در سخنان رهبران جنبش هست، توسط شما اعضای اين کمپين برای مردم بازگشايی و تشريح شود. راهکارهای حزبی «نافرمانی مدنی» را در فضايی مخفی از دست مأموران نظام، اما با «آزادگی» و بدون نگرانی به مردم بگوييد. شما سران احزاب، بسيار بسيار مؤثرتر و بيشتر از «من تحليلگر ناقابل»، روی روحيه مردم تأثير خواهيد گذاشت و يادتان باشد همه ما به قربانيان کودتای انتخاباتی مديون و بدهکار هستيم. اکنون زمان سکوت و انزوای شما نيست.
مردم از سران احزاب «راهکارهای نافرمانی مدنی» و رسيدن به آزادی را می خواهند و خطاب به آنها می گويند:« هم اکنون نيازمند ياری سبزتان هستيم!» حالا که اين نظام فعاليت مسالمت آميز حزبی را بر نمی تابد و فعالان حزبی را به محض بيان نظراتشان دستگير و زندانی و تحقير می کند، شما چگونه می توانيد به مردم ياری برسانيد و حرفها و برنامه هايتان را شفاف بگوئيد؟ بهترين راه، تأسی به پيشينيان است. گروهی به مهاجرت در وطن همت کنند و ادامه حرکت حزبی و سياسی خود را در کوچ و خفا انجام دهند و «کمپين کوچ سبز» را برای هدايت جنبش و حقيقت گويی را تأسيس کنند. يقين داشته باشيد به زودی همگی ما و اعضای اين کمپين به خانه هايمان باز می گرديم، منتها با سوغات «آزادی ايران»! کافی است از اين عافيت و آزادی موقتی که داريد «دل بکنيد!» تا همه به آزادگی دائمی برسيم. به سخن اين برادرتان اعتماد کنيد و خانه و کاشانه تان را برای مدتی بگذاريد و خانوادگی کوچ کنيد و در همين سرزمين، اين نظام فاسد را افشا کنيد و راهکارهای نافرمانی مدنی را بدون نگرانی از دستگيری ارائه کنيد. باور کنيد مردم چنان روحيه ای از فعاليتهای اعضای اين کمپين مخفی می گيرند که کارهای بسيار بزرگ و سترگی را «يک شبه» خواهند کرد.

بابک داد


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016