شنبه 24 بهمن 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"آخرين روزها"، انقلاب اسلامی، به روايت دکتر هوشنگ نهاوندی، بخش دوم، احمد افرادی

احمد افرادی
"سرکوب، همه چيز را برای هميشه حل نمی‌کند. سرمشق بايد از بالا بيايد... ما يک قانون اساسی داريم که نبايد روی کاغذ بماند، بلکه بايد در متن و روح‌اش اجرا شود. شاه بايد داور باشد و برفراز اختلافات افراد و گروه‌ها قرارگيرد. در صورتی که ايشان خودشان را جلو می‌اندازند و جلوه‌گر می‌شوند. قدرتی که به اين ترتيب به‌کار رَوَد، صاحب‌اش را از بين می‌برد."

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


[email protected]

از بهار سال ۱۹۷۸، شهر قم ـ « مرکز آشوب های سياسی » ـ محل تردد « بسياری از سياستمداران حاشيه ای و فرستادگان غير رسمی يا خود خوانده … مثل اعضای خاندان سلطنتی ، ساواک و دولت شد » .

در آن زمان ، آيت الله شريعتمداری ، « مرد شماره يک ِ روحانيون ِ شيعه ی مقيم ِ ايران به حساب می آمد» . او ، در رأس مراجع تقليدی قرار داشت که بر حوزه های علميه قم حکم می راندند. موقعيت خاص او موجب شده بود که به عنوان کليد حل بحران سياسی کشور ، مورد توجه رژيم قرارگيرد.

نخست وزير( جمشيد آموزگار) نماينده ای نزد آيت الله می فرستد ، که تنها موفق به ديداربا داماد و ابوابجمعی دفتر اومی شود. « شخصی را هم که هويدا ( وزير دربار ) روانه می کند، گويا پس فرستاده می شود . سپس تيمسار مقدم ( رئيس ساواک) و مهدی بهبهانيان( مسئول اداره حسابداری اختصاصی شاه ) مخفيانه به قم می روند . اولی، با اطرافيان ِ « مثلث بلند پايگان مذهبی» ديدار می کند و دومی با " شريعتمداری " به گفتگو می نشيند.

شاه ، در ماه مه ۱۹۷۸ از نهاوندی می خواهد که محرمانه با آيت الله شريعتمداری ملاقات کند :

« به او بگوييد از سوی من آمده ايد . و دقيقآ به او بگوييد می خواهيد با دقت سخنان او را ( و نه کلياتی که می گويد و شما مدام برای ما تکرار می کنيد ) بشنويد .همين و بس » .

آقای نهاوندی، « از مدتی پيش ، از طريق استادان دانشگاه الهيات و بخش فلسفه دانشکده ادبيات و علوم انسانی دانشگاه تهران ( که به دليل پژوهش ها و شيوه ی تفکرشان با قم رفت و آمد داشتند) ، ارتباطات خوبی با آيت الله شريعتمداری و برخی ديگر از سران شيعه » برقرار کرده بود و از اين طريق شاه را درجريان آخرين نقطه نظرهای روحانيون بلند پايه قم قرار می داد.

در نخستين ملاقات ِ بين آقای نهاوندی و آيت الله شريعتمداری ، آيت الله ـ به عنوان مقدمات ـ به نقش تاريخی روحانيون ، در پشتيانی از مردم اشاره می کند.

می گويد ، « من مرتبأ پيام هايی به اعليحضرت می فرستم ، تا به او هشدار دهم . روحانيون همواره پناه و پشتيبان مردم در دوران های ناخشنودی بوده اند...[ در قضايای پيش و پس از انقلاب مشروطيت ] بخش آزادی خواه و دور انديش روحانيت ، در اتحاد با مردم و هواداری از قانون اساسی سر دسته شدند» .

آيت الله ، سپس گفتگو را به بی توجهی دولت نسبت به مشکلات رفاهی و تسهيلاتی و نوسازی شهر قم ـ در مقايسه با

شهر مشهد ـ می کشاند.

« سخنان ديگر [ آيت الله ] به راستی نشانه ی خطر داشت ». از خاندان سلطنت و بلندپايگان مملکت گفت ، که بايد « رفتاری غير قابل سرزنش داشته باشند ... بايد کاری کنيم که طبقه ی حاکم ، بر ملت تکيه کند و در آن ريشه بگيرد ، وگرنه مملکت در هم می ريزد! بايد از بدترين وضعی که بعيد نيست پيش آيد، بيم داشته باشيم !»

ــــــــــــــــ

اواخر بهار ۷۸ ، هيجانات سياسی کمی فروکش کرد و به جايش فضای باز سياسی مبتنی بر « گفت و شنود آزاد» ، حاکم شد. زندانيان سياسی ، ازجمله اعضای جريانات سياسی ، که با رژيم مبارزه مسلحانه می کردند آزاد شدند. در اين ميان ، « دسيسه های [ رسانه های گروهی و سفارت خانه های غربی ] که بر اساس سوء استفاده از نقاط ضعف داخلی طراحی شده بود» ، کماکان ادامه داشت. « در همه ی اين اوضاع و احوال ، مسئولان سياست خارجی ايران ، به دستور شاه سکوت اختيار کرده بودند » .

در واقع ، با آن که گزارش مأموران امنيتی رژيم ، از حضور« فعالان و رزمندگان فلسطينی » ، در گردهمايی های مخالفان شاه حکايت می کرد ، اما عکس العمل نيروهای انتظامی و امنيتی ، از حد زير نظر گرفتن مخالفان فراتر نمی رفت. استدلال آن بود که « هر اقدامی بيش از اين ، تصوير آزادی خواهانه ای که شاه [می خواهد] از خود نشان دهد، مخدوش می کند» .

آقای نهاوندی می گويد، « بعد ها شاه ، در تبعيد به [ او] گفت : " حتی اقداماتی که مورد تأييد همگان قرار می گرفت، می توانست به عنوان نشانه هايی از ضعف من محسوب شود " ».

به رغم اين ، شاه ، چندی بعد ( در روز ۲۶ ژوئن ۱۹۷۸ ) برای آن که حدود فضای باز سياسی را مشخص کند ، در گفتگويی با هفته نامه ی آمريکايی نيويورک تايمز اعلام کرد : « هيچکس نمی تواند مرا سرنگون کند. من از پشتيبانی بزرگترين بخش ملت ، از جمله کارگران و هفتصدهزار سرباز برخوردارم ».

شمار ملاقات های شاه ـ در هنگام گذراندن تعطيلات تابستانی ۱۹۷۸ در نوشهر ـ بيشتر شد. شهبانو نيز ( بر خلاف روال معمولش در تعطيلات، که يک سر به استراحت می پرداخت ) شروع به پذيرش افراد کرد ، تا بتواند اوضاع [ سياسی کشور ] را پی گيری کند. »

آقای نهاوندی ( چند روز پس از ورود خانواده ی سلطنتی به نوشهر) با شاه ملاقات می کند و گفته های آيت الله شريعتمداری را ـ بی کم و کاست ـ برايش باز می گويد .

شاه ، « به جای هر اظهار نظری گفت : امان از دست اين پير مرد ... » . سپس « در پايان شرفيابی افزود : طبيعتآ بايد به ديدار او ادامه دهيد ».

به روايت آقای نهاوندی ، در اين روز ها « شاه ، هنور عنان کامل قدرت را به دست داشت . محبوبيتش هم هيچ کاهش نيافته بود . افکار عمومی در انتظار بود که او کاری کند... مخالفان داخلی آزادانه عقايد خود را بيان می کردند . ديپلمات های آمريکايی ، آشکارا و بيش از پيش ، در محافل سياسی نقطه نظرهای خود را بيان می کردند ، تا به مخالفت ها با رژيم دامن بزنند. راديوهای مهم غربی که شنوندگان بسياری در ايران داشتند ، [ در برنامه های فارسی شان ، آتش مخالفت با شاه را تيز می کردند] . اوضاع مملکت هر روز بد تر می شد، اما زندگی با گونه ای بی خيالی ادامه داشت.

نياز به يک ابتکار سياسی محسوس بود.ابتکاری که جز شاه نمی توانست آن را عملی کند... » .

« شاه در نوشهر، ظاهراً آرام بود و به مشورت با اين و آن می پرداخت . آنان که سرگرم ريختن طرح دگرگونی های خشن بودند ، می خواستند ضربه هايی بزنند که همه چيز را دگرگون کنند. ولی انگار شاه با تمام گزارش های هشدار آميزو اخطارهايی که به او می دادند ، از اوضاع آگاه نبود .او همچنان به خود اطمينان داشت و به ويژه ، دگرگونی ناگهانی سياست آمريکا و خيانت متفقينش ، حتی در تصورش نمی گنجيد » .

ــــــــــــــــــــــــــــ

آقای نهاوندی ، در ديدار بعدی اش با شاه ( در کاخ تابستانی شاه ، در نوشهر ) او را در جريان هشدارهای آيت الله شريعتمداری ، نسبت به وخيم تر شدن اوضاع سياسی مملکت قرار می دهد .

حرف های آيت الله ، آشکارا بوی نگرانی و اضطراب می داد :

« آخر در تهران چه خبر است؟ اعليحضرت چکار می کند؟ چرا دست به اقدامی نمی زند؟ ».

هشدار ديگر آيت الله ، در ربط با برخی ( به يقين او ) سهل انگاری های شاه بود :

اين که : دکتر ايادی ـ پزشک مخصوص شاه ـ « يک بهايی مشهور است » . اما « در حرم مطهر امام رضا ، پشت شاه [ می ايستد] ... و وانمود می کند که دعا می خواند ...» . اين موضوع موجب ناراحتی مسلمانان بسياری شده است .

اين که : يکی ازخواهران شاه رفتار بسيار زننده ای دارد ؛ سودجو است ؛ در امور سياسی دخالت می کند ؛ به رغم وجود وزرا ، در مراکز و سازمان های بين المللی حضور می يابد و...

شاه ، در مورد دکتر ايادی به اين بسنده کرد که ، « اين ها پرت و پلا است . ايادی به خدا هم عقيده ندارد » . سپس ، درمورد خواهرش، از نهاوندی پرسيد : « و شما چيزهايی را که او می گويد باور داريد ؟ » .

نهاوندی ( آنگونه که خود می گويد ) در موقعيت ناگواری قرارمی گيرد . پاسخ مثبت ، توهين بزرگی نسبت به خواهر شاه بود و پاسخ منفی ، به علت آن که « شاه از همه نکات ذکرشده ، تقريبآ [ آگاه بود ]»، می توانست ، چهره ای « دو رو و ابله » از او، در ذهن شاه تصوير کند .

به رغم اين ، شاه ، « با صدور فرمانی ، پروفسور عباس صفويان را به سمت طبيب مخصوص [ خود ] منصوب کرد ...البته ، دکتر ايادی پزشک عمومی سالخورده، از کار بر کنار نشد . اما از او خواستند که بی سر و صدا رفتار کند » .

صفويان ، مسلمانی خوشنام بود ؛ « مداوای چند تن از بزرگان مذهبی را به عهده داشت ... قائم مقام گروه " بررسی مسايل ايران بود و چهره ای اصلاح طلب به حساب می آمد ...او از سال ۱۹۷۶، در ميان گروه پزشکی ای بود که بيماری [ پنهان نگاه داشته شده ی شاه ] را درمان می کرد. دکتر صفويان ، « همانند همه ی جوانان ضد کمونيست سال ها دهه ی ينجاه ميلادی ، به روياهای ملی گرايانه و وطن پرستانه ی محمد مصدق ـ مردی که با انگليس ها و کمونيست ها در افتاده بود ـ پيوسته بود » .

ـــــــــــــــــــــــ

نهاوندی ، در ملاقات بعدی اش با شريعتمداری ، بر آن است تا به خواست برزبان نيامده شاه ( مبنی بر « معامله ای به صورت توافق ميان شاه و بلند پايگان مذهبی » ) جامه ی عمل بپوشاند . نتيجه رايزنی با ديگر روحانيون مهم اين بود که ، « شريعتمداری بايد نطر دهد . زيرا بخش بزرگی از افکار عمومی ، او را سخنگوی خود می داند . [ به علاوه ، شريعتمداری ] مردی است که با او [ می شود] گره مسائل داخلی مملکت را گشود ».

در اين ملاقات ، حرف های آيت الله شريعتمداری ، ازحد مسائل فرعی فراتر رفت و مستقيمآ به شاه پرداخت :

« سرکوبی، همه چيز را برای هميشه حل نمی کند . سر مشق بايد از بالا بيايد ... ما يک قانون اساسی داريم ، که نبايد روی کاغذ بماند ، بلکه بايد در متن و روحش اجرا شود. شاه بايد داور باشد و برفراز اختلافات افراد و گروه ها قرارگيرد .در صورتی که ايشان خودشان را جلو می اندازند و جلوه گر می شوند . قدرتی که به اين ترتيب به کار رود ، صاحبش را از بين می برد ...» .

آيت الله ، در ادامه سخنانش از ضرورت تغيير دولت گفت : « آموزگار مرد درستکاری است ، ولی سياستمداربرجسته ای نيست » . سپس، در پاسخ ِ سئوال ِ آقای نهاوندی که ، « رئيس دولت که باشد» ، از چند نفر نام برد ، که در رأس آن ها نام « علی امينی» به چشم می خورد .

شاه از امينی خوشش نمی آمد و « اصولأ به مأموران واشنگتن اعتقاد نداشت » . آمريکايی ها ـ در حاکميت دموکرات ها ـ امينی را به او تحميل کرده بودند . و حال، امينی می کوشيد تا با وساطت آيت الله شريعتمداری مجددآ مصدر کار شود . حتی از شاه تقاضای شرفيابی کرد ، « اما شاه پاسخی نداد» .

رويداد ها شتابی تعيين کننده داشت . شاه ، از فرصت تعطيلات تابستانی ، « در جهت اصلاحات اساسی ، ولی قدرت نمايانه » بهره نبرد. « پافشاری [ تيمسار مقدم ] رئيس تازه ساواک ، برای اعلام چنين تصميمی، بی پاسخ ماند» . گفتگو با آيت الله شريعتمداری ، تنها « به حل چند مسئله ی مختصر انجاميد » . در حالی که می توانست در جهت حل به کار آيد.

« شاه که به دنبال متحول کردن اوضاع سياسی[ کشور ] بود ، قاطعانه بر آن بود که گشايش نظام سياسی را تحقق بخشد.اين مقصود هنوز به آسانی امکان پذير بود . به شرط آن که وی به دگرگونی بنيادی در پايه های اخلاقی ، و به خواست همگانی مبنی بر پاکدامنی طبقه سياسی ، تن می داد . کاری که مستلزم بريدن چند شاخه ی پوسيده بود» .

در همين روزها ، مخالفان ـ « بی آن که نظام پادشاهی يا شخص پادشاه را آماج خود قرار دهند ـ به انتقاد از اوضاع می پرداختند و سفارت خانه های غربی ـ به ويژه [ سفارت ] آمريکا ـ علنآ اين جنبش مطالبه گر را به تندروی تشويق می کردند » .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

روز ۱۱ اوت ۱۸۷۸ ( اول ماه رمضان ۱۳۵۷ ) تظاهرات خشونت آميزی در اصفهان به وقوع پيوست . تظاهر کنندگان ـ که شمارشان از چند صد نفر فراتر نمی رفت ـ برای اولين بار، با شعارهايشان شاه را مورد حمله قراردادند . اين تظاهرات، آغاز حرکات سازمان يافته ی مخالفين بود.

دولت ، که کاملآ غافلگير شده بود ، دراصفهان حکومت نظامی اعلام کرد. اين تصميم « بی گمان ، با موافقت شاه » گرفته شد . نمايندگان دو مجلس شورا و سنا ( که در تعطيلات تابستانی به سر می بردند ) به تشکيل جلسه ی فوق العاده فراخوانده شدند . مجلسين ، « با اکثريت آراء بر اقدام دولت مهر تأييد زدند» .

روز پنجشنبه ۱۹ اوت۱۹۷۸، در يک آتش سوزی وحشتناک ، در سينما « رکس » آبادان ۴۷۷ نفرـ که بيشترشان زنان و کودکان بودند ـ سوختند .

« فقط چند ساعت پس از وقوع اين جنايت بزرگ ( و حتی پيش از آن که حدس جنايتکارانه بودن آتش سوزی به يقين تبديل شود ) آيت الله خمينی نخستين واکنش را نشان داد و در بيانيه ای اعلام کرد :

" قطعأ اين جنايت اقدامی ضد بشری و برخلاف قوانين اسلام است و نمی توان آن را از اعمال مخالفين شاه دانست. پاره ای نشانه ها ديده می شود که اين ها [ عوامل تبليغاتی رژيم شاه ] می خواهند احتمالأ در مورد اين جنايت ، جنبش اسلامی را متهم کنند " » .

« چند روز بعد، تحقيقات پليس ِ ويژه ، مسئوليت ارتکاب اين جنايات را متوجه اطرافيان " روح الله خمينی " يافت . جنايتکاران به عراق... رفته بودند و در همانجا دستگير شدند .ايران تقاضای استرداد آنان را کرد. اما مقامات دولتی و رسمی [ ايران] ، برای آرام ساختن اوضاع ، حقايق مربوط به اين پرونده هشدار دهنده را به اطلاع مردم نرساندند [ زيرا ] نمی خواستند روحانيون ناراحت شوند» .

نشريات بين المللی و« در صدر آنان چند نشريه ی چاپ پاريس» ، اين جنايت هولناک را به ساواک نسبت دادند.

« شاه ، بعد ها اين نوشته ها و گفته ها را " تهمتی شرم آور " خواند . اما در ان زمان دليری فاش کردن حقيقتی را که خوب می دانست نکرد. زيرا مطمئن بود کسی باورش نخواهد کرد ».

« سه سال بعد، مقامات رسمی جمهوری اسلامی پذيرفتند که اين عمل ، کار آنان بوده و" اساسآ انقلابی " و دارای " ماهيت اسلامی " بوده است ... بعدها همين گونه اقدامات تروريستی در الجزاير ، مصر و همين اواخر در امريکا و جاهای ديگر به دست اسلام گرايان انجام گرفت ».

فردای روز ِواقعه سينما رکس ، شاه در حضور چند نفر، از جمله نخست وزير ( آموزگار) و هويدا( وزير دربار) به حادثه ی سينما رکس اشاره کرد :

« ... وحشتناک است . شمار زيادی کودک در ميان شان بوده . طبيعی است که پنجشنبه بعد از ظهر کودکان را به سينما ببرند. نمی دانيم عملی جنايتکارانه بوده يا حادثه . اما چه کسی در ها را توانسته است قفل کند؟ ...» .

روز ۲۳ اوت ۱۹۷۸ آيت الله خمينی ـ که تدريجآ در حال مطرح شدن بود « و اين جا و آن جا از او نام می بردند» ـ رژيم شاهنشاهی و شاه را به باد حمله گرفت و برای نخستين بار از جمهوری اسلامی سخن به ميان آورد . در همين روز، بازار تره بار تهران توسط گروه کوچکی از افراطيون به آتش کشيده شد . مقامات رسمی رژيم ، تقريبآ واکنشی نشان ندادند .

حکومت کوشيد ، به سادگی از آتش سوزی سينما رکس آبادان بگذرد . از اين رو، « از مطبوعات خواستند به اين ماجرا بند نکند، و مطبوعات نيز تقريبأ همين گونه عمل کردند » .

نه نخست وزير و نه هيچ يک از اعضای دولت ، « به خود زحمت رفتن به آبادان را نداد ... [ تنها ] شهبانو ، دفتر مخصوص خود را مأمور ياری رسانی ـ به چند خانواده ای که تقاضای کمک کرده بودند ـ نمود». اما همين همدلی و دلداری نيز ، « کوچکترين بازتاب سياسی نيافت » .

روز ۲۰ اوت ( به منظور گراميداشت بيست و پنجمين سالگرد سقوط مصدق ) ، « چند هزار نفری از نمايندگان مجلس ، اعضای انجمن شهر ، وزيران ، کارمندان دولت و اعضای انجمن های محلی ، از سوی حزب رستاخيز دعوت شده بودند که در پايتخت تظاهراتی برپا کنند. ... سخنرانان ، بار ديگر بر وفاداری خود نسبت به شاه تأکيد کردند . لحن حماسی نخست وزير ...نشان از پابرجايی و آسودگی می کرد. جمعيت مدتی برای او کف زدند» .

بی تفاوتی رژيم نسبت به اين جنايت هولناک ، « افکار عمومی را شگفت زده و منزجر ساخت » .

بعد ها ( در توجيه اين سکوت و بی خيالی ) يک توضيح ، آن هم به صورت خصوصی داده شد :

« نمی خواستند مراسم بيست و پنجمين سالروز سقوط مصدق و باز گشت شاه به قدرت مختل شود .

شهبانو ، در خاطرات خود می نويسد که به توصيه ی نخست وزير [ آموزگار ] از سفر به آبادان منصرف شد » . در آن روزهای ملتهب ، دولت می خواست قدرت نمايی کند و پشتيبانی مردم ، از شاه را به نمايش بگذارد.

در پايان اين مراسم ، بين مهر داد پهلبد ( داماد شاه و وزير فرهنگ و هنر ) و دکتر نهاوندی گفتگويی رخ می دهد ، که نقل بخشی از آن خالی از فايده نيست :

پهلبد : [ با نگرانی می پرسد ] آقای نهاوندی . چه خبر است؟ در مورد آتش سوزی آبادان چه می انديشيد؟ ...آيا گمان می کنيد اقدامی جنايتکارانه بوده است؟

نهاوندی : واقعأ درست نمی دانم، اما احتمالش هست .

پهلبد : [ به رغم آن که مرد آن مرد خود داری بود ، ناگهان به خروش می آيد ] آموزگار مرد اين ميدان نيست.وقت زيادی صرف ريزه کاری های بی اهميت می کند و از هر تماس و ارتباطی می پرهيزد.بايد اعليحضرت با قاطعيت عمل کند.

نهاوندی : چرا خودتان اين مطلب را به عرض نمی رسانيد؟

پهلبد : من هرگز جرئت اين کار را ندارم. من فقط هنگامی سخن می گويم که ايشان پرسشی کنند... ولی شما انگار اين روزها زياد با ايشان ملاقات می کنيد؟

نهاوندی : بله ، درست است . سعی می کنم.

نهاوندی : شما نخست وزير آينده ما خواهيد بود؟ همه اين گونه فکر می کنند . [ آن دو مدتی بر اين پرسش می خندند.]

نهاوندی : چرا والاحضرت [ شمس پهلوی ] با ايشان گفتگو نمی کنند ؟ ...

پهلبد : ... ايشان هر گز در مورد امور سياسی با اعليحضرت سخن نمی گويد .

...

پهلبد : ([ هنگامی خداحافظی ناگهان و بی مقدمه از نهاوندی می پرسد ] آيا داريم به طرف يک انقلاب می رويم ؟

نهاوندی : نه ! اعليحضرت مهار امور را به دست دارند، ارتش نيرومند است.

پهلبد : اميدارم . موضع سياسی شهبانو چيست ؟ [ پرسشی که به نظر شگفت می آمد ]

نهاوندی : حتمأ همانی که اعليحضرت دارند.

پهلبد : مطمئنيد ؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شتاب ِ پيش رونده ی رويدادها، شاه را ناگزير از تغيير دولت کرد. در اين زمان ، دکتر نهاوندی هم به عنوان يکی از حايگزين های نخست وزيری مطرح بود.

شاه ، برای آشنايی با برنامه های نهاوندی، او را به دربار فرا خواند . در آغاز، شاه ، خود « نقطه نظراتش را پيرامون اوضاع کلی مملکت توضيح داد . به نظر او ، وضع بحرانی بود ، اما نا اميد کننده نبود . شاه هنوزهمان اعتماد به نفس غرور آميز»ا ش را دارا بود . همان اعتماد و توانی که ، چند هفته بعد ازدست داد . شاه ، سپس نظرنهاوندی را در مورد راه برون رفت ِ ازبحران جويا شد .

نهاوندی ، از« دلايل نا رضايتی مردم ، که مورد سوء استفاده بيگانگان قرار می گيرد » آغاز کرد . از « فساد مالی گروه کوچکی » از گردانندگان مملکت ، تورم ، « نبود گفتگو با سرآمدان روحانيون و شايعات پی در پی در مورد ساواک» و وضعيت حاکم بر بنياد پهلوی ، گفت . آنگاه به راه های برون رفت از بحران رسيد : هرچه زود تر بايد ... يک دولت جديد سر کار بيايد ... و در آغاز از مجلسين اختياراتی کامل برای شش ماه بگيرد » . برخی از اعضای خانواده سلطنتی ، بايد به دستور شاه مملکت را ترک کنند . دست اندرکاران رده های بالای مملکت بايد « از افراد کار آزموده و درستکار باشند» . فشارهای تورمی ـ با اتخاذ برنامه ای دراز مدت ـ از روی مردم برداشته شود . در زمينه اقتصاد، با لغو انحصارات اقتصادی و بازرگانی ، « رقابت آزاد صورت واقعی به خود بگيرد». « اتاق های اصناف، که هويدا به وجود آورده بود...[ به دليل ايجاد نارضايتی شديد، در ميان بازاريان و بورژوازی کوچک ، ] بايد فورآ منحل » شود . تقويم سنتی بايد ـ مجددآ ـ جايگزين تقويم شاهنشاهی گردد ... و اگر قرار باشد ساواک توانايی و کارآيی خود را در زمينه ی اطلاعاتی و جاسوسی حفظ کند، بيشترين بخش امنيت داخلی بايد به پليس کشور سپرده شود...

آقای نهاوندی ، گفتگويش با شاه را اين گونه ادامه می دهد :

« اگر مرا مأمور تشکيل دولت [ کنيد] ، هيئت وزيران و برنامه ی کار کوتاه مدت و سفت و سخت خود را خيلی زود به مجلس ارائه خواهم کرد.

نهاوندی ، آن گاه ، در مورد کابينه احتمالی خود ، از کسانی نام برد که ـ گاه ـ شاه را « به شگفتی وا می داشت» . در ميان آن نام ها « چهره هايی بودند که که برکنار شده ولی وفادار مانده و به خاطر پاکدامنی و قاطعيت شان مشهور بودند» . چند امير ارتش بازنشسته نيز، در فهرست نام های دکتر نهاوندی قرارداشت.

سپس ، به شاه گفت :

« اوضاع کشور هنوز در مهار است » . اما در صورت لزوم ، نبايد در برقراری حکومت نظامی کوتاه مدت ـ احتمالأ سه ماه ـ ـ ترديد کرد ؛ « تا سرکشان دريابند که زمان شوخی به پايان رسيده است . آن گاه بايد راه دموکراسی را در پيش گرفت . در واقع ، « آزاد سازی فضای سياسی فقط می تواند با اعمال قدرت يک دولت نيرومند و غير قابل انتقاد معنی يابد ... » .

« شاه ، بيش از يک ساعت به سخنان آقای نهاوندی گوش داد . گاهی از [ او ] چيزی می پرسيد و يادداشت می کرد. سپس مؤدبانه از[ او ] تشکر کرد ، اجازه ی مرخصی [ اش ] داد و با لبخندی گفت: فکر خواهم کرد» .

واکنش شاه ، نسبت به راهکارهای اقای نهاوندی ـ آن گونه که از سوی اطرافيان شاه به گوشش رسيد ـ « شوخی های نيشدار بود.» :

« نهاوندی می خواهد باشگاه های شبانه را تعطيل کند ... می خواهد حکومت نظامی بر قرارکند...می خواهد سيصد نفر را پاکسازی کند... » .

آقای نهاوندی بر اين گمان است که برای انتخاب شدن ، بخت کمی داشت. می گويد ،« اگر [ شاه ] مرا مأمور تشکيل کابينه می کرد ، می بايست دست هايم باز [ می بود] ، نه آن که مدام با شاه برخورد و چانه زدن داشته باشم و به ويژه با نخستين اقدامات ناچار شوم با اطرافيان او در گير شوم ».

پاسخ شاه آن بود

آقای نهاوندی می گويد : شاه ، بعدها ( در تبعيد ) در حضور ملکه و خانم پيرنيا به او گفت، « اگر پارسال شما را انتخاب کرده بودم ، شما را به قتل می رساندند» . اما نگقت چه کسی . « مخالفان ، سودجويانی که می خواستم دست شان را کوتاه کنم ، مأموران خارجی ؟ »

روز شنبه ۲۷ اوت ۱۹۷۸، « جعفر شريف امامی ، رئيس ۷۰ ساله سنا، بنياد پهلوی، بانک توسعه صنعتی و بازرگانی و استاد اعظم لژ بزرگ فراماسونری ايران ، مأمور تشکيل دولت تازه شد ».

تيمسار مقدم ، که انتخاب شريف امامی را « خطرناک ترين انتخاب برای آينده مملکت » می دانست ، از نهاوندی ( رئيس دفتر شهبانو فرح ) می خواهد که امکان ملاقات با ملکه را برايش فراهم کند . تيمسارمقدم ، در اين ملاقات ( که آقای نهاوندی هم حضور داشت ) از فرح می خواهد که شاه را از اين تصميم منصرف کند. زيرا ، « اين مرد کشور را يک راست به پرتگاه خواهد برد».

فرح ، دو بارکوشيد شاه را از انتخاب جعفرشريف امامی منصرف کند . اما ، هر دوبار تلاشش بی نتيجه ماند .

سرانجام ، آموزگار مستعفی و شريف امامی مأمور تشکيل کابينه شد .

تيمسار مقدم ، پس از ترک دفتر فرح ، « بهت زده خشمش را بروز داد : به راستی باورم نمی شود! ...آيا ممکن است اطلاعات اعليحضرت اينقدر غلط باشد ... يا اين قدر بی اطلاع ... شريف امامی ! ... دو ماه ديگز شورش همگانی می شود ! ... دست کم من، آن چه از دستم بر می آمد برای جلوگيری از گرفتار شدن مان به بد ترين وضع کردم ...».

به باور آقای نهاوندی ، شاه « می توانست آموزگار، نخست وزير خود را ، که البته سياستمداری ميان مايه ، اما درستکار بود ، حفظ کند ، و از او بخواهد که دگرگونی هايی در دولت خود انجام دهد و مردان کار آزموده ای را بر گزيند » ، که بتوانند بر بحران غلبه کنند .

شاه ، بعدها در غربت گفت :

« اين تأسف انگيز ترين اشتباه من بود . اشتباه کردم که گذاشتم مردی که چنان توصيه های خوبی می کرد و هيچ در فکر سودجويی نبود ، کنار برود ...هويدای بد بخت مرا مجبور کرد . اين هويدای بيچاره ... به من اطمينان داد که شريف امامی روابطی استثنايی با روس ها دارد ... و از اين گذشته چند تن از روحانيون مهم به حرف هايش گوش می کنند . در صورتی که به محض رسيدن او به نخست وزيری ، کارگران نفت ، که کمونيست ها آنان را تحريک می کردند ، اعتصاب خود را آغاز کردند ، و من خيلی زود دريافتم که روابط او با قم هم خيالی بود» .

شاه ( « به جز تيمسار عظيمی ، وزير تقريبأ هميشگی جنگ » ) سه وزيرديگر را به شريف امامی تحميل کرد : ۱ـ امير خسرو افشار، به عنوان وزير امور خارجه ، که در وزارت خارجه به عنوان يکی از برجسته ترين شخصيت شناخته می شد. اسدالله علم در يادداشت های روزانه اش می نويسد ، « تکبر و غرور و اعتماد به نفس خسرو افشار، شاه را ناراحت می کرد . اما وخامت اوضاع باعث شد [ که شاه ] ، از کسی که به او انگ " از خود راضی " زده بود ، در خواست همکاری کند». ۲ ـ دکتر محمد باهری ، استاد حقوق و معاون نخست وزير، در دولت اسدالله علم ، که « اصلاحات دليرانه ای در دادگستری انجام داده بود » . باهری ، « جند هفته بعد ، در مخالفت با نخست وزير، هیأت دولت را ترک گفت و استعفاء داد». ۳ـ دکتر هوشنگ نهاوندی ( به رغم عدم تمايل) به اصرار ملکه ـ که خواست ِ شاه را نمايندگی می کردـ شرکت در کابينه را پذيرفت و به وزارت علوم و آموزش عالی برگزيده شد .

شريف امامی ، در بيانه ای که از راديو پخش شد ، از « اتحاد مقدس » گفت و « زمان را زمان اتحاد ملی خواند». در مورد انتخابات آينده ، « قول هايی داد» . تاريخ شاهنشاهی را ( که خود، در هنگام تصدی رياست سنا ، سرسختانه از تصويب آن جانبداری می کرد ) لغو کرد . « همه ی کازينوها و قمارخانه ها را ( که متعلق به بنياد پهلوی و در تحت رياست خود او بود ) بست .

جشن هنر شيراز هم ( که به گفته نهاوندی ، شاه ، « چندان از آن خوشش نمی آمد» و تنها به خاطر همسرش آن را تحمل می کرد ) به تصميم شهبانو فرح لغو شد .

پيشترها ( هنگامی که نهاوندی رئيس دانشکاه شيراز بود ) روزی ار شاه شنيد :

« نمی فهمم اين جشنواره چه به درد ما می خورد.هزينه اش گزاف است و گمان نمی کنم سودی داشته باشد.از هنرمندان کم ارزشی که کسی آن ها را نمی شناسد دعوت می کنند ، تا حلق ِ چند روزنامه نويس ِ خارجی ِ مهمان، خاويار می تپانند و به آن ها هديه های گوناگون می دهند . آن ها هم وقتی به کشورشان بر می گردند، به روی ما تف می اندازند و انتقاد می کنند... ولی خوب ، شهبانو خيلی اصرار دارد » .

پيش از تصميم گيری در مورد لغوبرنامه ی جشن هنر شيراز ، آيت الله شريعتمداری ، در تماسی تلفنی با آقای نهاوندی ( به رغم آن که نارضايتی اش را ، در مورد روی داد سال قبل جشن هنرشيراز ، پنهان نمی کرد ) لغو برنامه را اشتباه بزرگی خواند . به باور او، « تحول اوضاع چنان است که هر عقب نشينی يا امتياز دادنی ، نشانی از ضعف تلقی خواهد شد . بنا بر اين از اين به بعد، حکومت بايد استحکامش را نشان دهد و قدرت نمايی کند».

روز ۵ سپتامبر، هواکوفنگ رئيس جمهوری چين کمونيست ، برای ديداری رسمی وارد تهران شد. سفر هواکو فنگ و امضای موافقت نامه ی سری، بين ايران و چين ( « به منظور مقابله با توسعه طلبی شوروی در افغانستان و ياری رسانی به نيروهای مقاومت ضد شوروی، که هنور در حال شکل گيری بود» ) نارضايتی آمريکا را از سياست مستقل شاه افزايش داد.

« در ديداری طولانی، رئيس جمهور چين پشتيبانی خود را از شاه اعلام کرد و به او در مورد دخالت امريکا و شوروی ، برای بر هم زدن ثبات در ايران ، هشدار داد.»

ـــــــــــــــــــــــــــ

روز پنجشنبه ۷ سپتامبر۱۹۷۸ ، پس از نماز جماعت عيد فطر، راهپيمايی مسالمت آميز بزرگی، از سوی محالفان مذهبی ، به رهبری آيت الله شريعتمداری و نيروهای جبهه ملی، در خيابان کوروش کبير برگزار شد ، که بيش از صدهزار نفر درآن شرکت کردند. شعارها، تنها « مفسدين» و« فساد» را مورد حمله قرارمی داد.اما، در صفوف آخر تظاهرکنندگان ـ « برای نخستين بارـ چند تصوير خمينی در اين سو و آن سو ... و چند فلسطينی ديده می شد ... شعارها تند و عليه سلسله ی پهلوی بود»

« در همان روز و تقريبآ در همان ساعت ، به مناسبت روز ملی بيمارستان ها ، شهبانو بدون اطلاع قبلی از بيمارستان دکتر اقبال ... ديدار کرد ... به زودی جمعيتی پنج ـ شش هزار نفری گرد آمدند » ، برايش کف زدند و به نفع شاه شعار دادند . « راديو و تلويزيون خبرهای کوتاهی [ از اين رويداد را پخش کردند] ؛ ولی به سرعت به آنان دستور اکيد داده شد که ، آن گزارش را سانسور کنند ... تا مبادا چيزی در مورد استقبال مردم وشعارهايی که به هواداری شاه داده شده بود، پخش شود». پخش کوتاه اين مراسم ، نخست وزير را به اعتراض واداشته بود .

« چگونه می شد رفتار نخست وزير را درک کرد؟ راديو و تلويزيون تبديل به ابزار تبليغاتی مخالفان شده بودند، آن ها را از نمايش تظاهرات ِ مردمی ِ خودجوش و بسيار دلگرم کننده برای شاه ، ممنوع کردند».

عصر همان روز ، حدود « سه تا پنج هزار هوادار آيت الله حمينی ، در ميدان ژاله ی » تهران، فرياد « مرگ بر شاه » سر دادند و « اعلام کردند که فردا، باز گِرد خواهند آمد» . متعاقب آن ، شورای امنيت ملی ، به رياست شريف امامی تشکيل جلسه داد . تصميم بر اين گرفته شد که از ساعت ۶ صبح فردای آن روز حکومت نظامی اعلام شود .

منوچهر آزمون ـ وزير مشاورـ از سوی نخست وزير مأمور ابلاغ اين دستور به راديوـ تلويزيون می شود ، که فورآ برنامه های عادی شان را قطع کنند و هر نيم ساعت خبر اعلام حکومت نظامی را پخش نمايند . « اما نه تنها برنامه های عادی راديو ـ تلويزيون قطع نشد ، بلکه خبر [برقراری حکومت نظامی ] برای نخستين بار ساعت شش صبح فردا پخش شد. يعنی درست زمانی که حکومت نظامی آغاز شده و در بسياری از محلات، جمعيت مشغول راهپيمايی بود ».

آيا ، منوچهرآزمون ـ آن گونه که بسياری می پندارند ـ « عمدآ دستور خبررسانی را دير به راديو و تلويزيون ابلاغ نکرد ه بود؟ » . پس از آن ، « نقش اين وزير ـ که چندماه بعد به دستور خمينی اعدام شد ـ ... در جلسه هیأت دولت ، پر ضد و نقيض بود ». آزمون ، چندی بعد به دکتر نهاوندی گفت که « به مسئولان راديو ـ تلويزيون تلفن کرده و دستورات نخست وزير را ابلاغ کرده است » .

البته اين هم بود که او ، از[ رضا قطبی] رئيس راديو ـ تلويزيون متنفر بود و شايد می خواست بار مسئوليت را بر دوش وی بگذارد». بعيد نيست که ، عوامل ايجاد تأخير، در پخش خبر مربوط به حکومت نظامی ، دست اندرکاران راديو ـ تلويزيون بودند. به رغم اين ، آقای نهاوندی می گويد ، با همه تحقيقاتی که در اين مورد انجام داده است ، « به هيج نتيجه ای نرسيد » .

دکتر نهاوندی ، شمار شرکت کنندگان در تظاهرات روز ۱۷ شهريور را ، دست بالا ۳۰ هزار نفر برآورد می کند ، که « توسط ملاها ... تحريک شده بودند و گروه های آموزش ديده شورش گر ، اداره شان می کردند»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گرچه فرماندهی ارتش ـ با تجزيه وتحليل رويداد ۱۷ شهريور ـ به بازنگری خود پرداخت و به اين نتيجه رسيد که « خود را با شرايط تازه ، يعنی طغيانی که يک گروه کوچک حرفه ای رهبری اش می کرد ، تطبيق دهد » .اما ،واکنش شاه از لونی ديگر بود. « ابعاد لطمه ای که به بار آمده بود، شمارقربانيان و اظهار نفرتی که برخی از[ شاه] آشکار ساخته بودند ... انک اندک [ او ] را به حالتی تسليم گونه فرو[ برد] . آن سان که ، « آنگار رويدادها ديگر به او مربوط نبود » .

از صبح ۹ سپتامبر۱۹۷۸ ، شريف امامی « به تشکيلات حکومت نظامی دستور داد که ، ديگر در برابر تظاهرکنندگان واکنشی نشان ندهد» . دستورِ جديد نخست وزير، بدون شک تأييد ِ ضمنی شاه را با خود داشت . زيرا ، شاه او را آزاد گذاشته بود که هرچه می خواهد بکند .

دستوراخير نخست وزير، ( به منظور نشان دادن حسن نيت دولت) به اطلاع « سرکردگان ِ مخالفان ِ تندرو » رسيد .« می گويند، سفيران آمريکا و انگليس [ ، از اين بابت ] صميمانه به [ شريف امامی] تبريک گفته بودند » .

« روز ۱۰ سپتامبر ... گروه " بررسی مسايل ايران " ، با انتشار بيانيه ای طولانی ، اعلام کرد که انقلابيون افراطی ، چنان که خود گفته اند ، خيال دارند همه ی آزادی هايی را که زنان ايران... در طول ده ها سال به دست آورده بودند ( از جمله برابری با مردان، در جامعه و سياست ) پس بگيرند ؛ [ همين طور، می خواهند] قوانين اجتماعی و اصلاحات ارضی را ، که در تضاد با اسلام می دانند ، مورد ترديد قراردهند... دو روزنامه ی بزرگ عصر پايتخت ، متن کامل آن بيانيه را چاپ کردند » .

عصر همان روز، ديدارو گفتگويی ، بين شاه و دکتر نهاوندی صورت می گيرد . ماوقع را ، از زبان آقای نهاوندی بخوانيم :

« شاه پيش از آن که با من دست بدهد ، با لحنی عجيب گفت: " چگونه جرأت کرديد ؟ " درک نکردم منظورش چيست . سپس بلافاصله افزود : " در موقعيت کنونی ، به راستی شجاعت می خواهد ... هم اکنون [ بيانيه تان را در ] روزنامه ها خواندم ... از راديو تلويزيون خواستم [ آن را ] پخش کند " .

ناگهان دريافتم که [ شاه ] چه اندازه گمان می کند که همگان رهايش کرده اند ـ در حالی که چنين نبود . [ شاه ] سپس ادامه داد : " شعار هايشان را شنيده ايد ؟ و بی آن که در انتظار پاسخ بماند افزود : " مگر من با آن ها چه کرده ام ؟ بگوييد ، با آن ها چه کار کرده ام " » .

اطراف شاه تدريجأ خالی می شد . « سودجويان ( از جمله در خانواده ی خودش) می کوشيدند اطمينان به ادامه ی سودجويی هايشان را در جاهای ديگر بجويند» .ادامه ی اين روند موجب شد، تا شاه خود را روز به روز تنهاتر احساس کند . « به گفته ی " اصلان افشار" » ، رئيس کل تشريفات شاهنشاهی ، کاخ شاه هر روز خالی تر می شد .

آقای نهاوندی ، براين باور است که « نه فقط وفاداری و اخلاق ، بلکه سود مملکت نيز ايجاب می کرد که در آن روز های دشوار از شاه پشتيبانی [ می شد و ] انتقاد از سياست شاه ، می بايست با پشتيبانی او همراه می بود . زيرا [ شاه ] تنها اهرم هر پيشرفتی در ايران بود » . به باور آقای نهاوندی ، « دموکراسی در ايران يا با شاه به دست [ می آمد ]، يا به دست نمی امد » .

نويسنده ، در ملاقات ديگری ( که چندی بعد ) با شاه داشت ، صحبت را به برکناری يکی از معاونان وزارتخانه ی تحت مسئوليتش ،« که ناکارآ و همواره غايب بود » می کشاند . می گويد :

شاه « ناگهان از جا پريد و گفت : " نه ، اين ... را [ نه ] " . با شگفتی بسيار شنيدم که يکی از بی ادبانه ترين ناسزاهای زبان فارسی را به کار برد [ و آن گاه گفت ] که اگر خدا بخواهد و ما بتوانيم دوباره اوضاع را مرتب کنيم، می دانم با اين مفسدِ دسسيه گر کثيف چه کنم ، تمام خدعه هايش را می دانم . حتی در خانه ی ما " .

شنيدن آن ناسزا، از زبان شاه ... شگفت انگيز بود . [ شاه ،آن گاه ] افزود : " فعلأ نبايد به او هيچ بهانه ای داد که خود را قربانی وانمود کند .چون او از هر آبخوری آب می آشامد .اگر ممکن است، چشم از او بر نداريد " .

با اين حال ، ، چند هفته ی بعد ، شاه ( گويا به خواهش شهبانو) آن شخص را ، به مدت پانزده دقيقه ملاقات کرد » .

در پايان اين ملاقات کوتاه ، شاه به ناگهان از نهاوندی ، درمورد « شريف امامی » نظر خواهی کرد.

آقای نهاوندی می گويد : « اين پرسشی غير عادی بود .زيرا شاه هرگز از وزيران ، درمورد نخست وزير ـ که رئيس شان بود ـ نظر خواهی نمی کرد. زيرا نمی خواست او را تضعيف کند .... آيا اواز انتخاب خود پشيمان شده بود؟ احتمالأ » .

در روز يازدهم سپتامبر، پس از پخش بيانيه ی گروه " بررسی مسايل ايران " از راديو ، تصنيف « مرغ سحر» ( سروده ی ملک الشعرای بهار، که از ترانه های مربوط به انقلاب مشروطيت بود و از استبداد شاه سخن می گفت ) پخش شد . شاه که پخش آن تصنيف را حامل « نشانه ها و اشاره ها » يی می ديد ( در گفتگويی تلفنی ) با خشم و به گونه ای ملتهب ، ماوقع را با نهاوندی درميان می گذارد :

« شاه : شنيديد ؟

...

نهاوندی :در چه مورد ؟ اعليحضرت .

شاه : بيانيه ی شما را پخش کردند .

نهاوندی : گمان می کنم خود اعليحضرت امر فرمودند.

شاه : البته. ولی تصنيفی که پس از آن پخش کردند ...اين بيانيه را درآخر اخبارگذاشته بودند که تصنيف را بعدش بگذارند.

...

نهاوندی : اعليحضرت ! از من چه بر می آيد ؟ راديو در اختيار من نيست .

شاه : يک کاری کنيد . اين فاجعه است . خرابکاری است .»

آقای نهاوندی بر اين باور است که ، « شاه ، که هميشه همه از او اطاعت می کردند [ در آن روزها ] حتی در يک مورد پيش پا افتاده نمی دانست چه بايد بکند . » .

معمولأ ، بدون اجازه ی رضا قطبی، « رئيس راديو ـ تلويزيون ملی ( پسردايی شهبانو و همانند برادر او ) هيچ کاری انجام نمی شد » . نخست وزير ، دو روز پيش از آن ، از شاه تقاضای برکناری رضا قطبی را کرده بود .« شاه گفته بود که برکناری اوهمسرش را ناراحت خواهد کرد و سپس افزود :آخرين اخطار را به قطبی بدهيد . بايد کمونيست هايی را که اطرف او را گرفته اند و مهار همه چيز را در دست دارند ، بيرون کند » . نخست وزير پاسخ داد ه بود : " او حتی تلفن های مرا پاسخ نمی دهد " » .


آقای نهاوندی ، به دنبال گفتگوی تلفنی اش با شاه ، به وزير اطلاعات ـ که رئيس قطبی بود ـ تلفن می کند و ملاحظات شاه را با او در ميان می گذارد .پاسخ وزير اطلاعات آن بود که « خواهد کوشيد [قطبی ] را بيابد و افزود : " اما اين کارِ آسانی نيست " » .

در طول هفته های بعد ، نخست وزيرـ با اين گمان که برکناری امير عباس هويدا ، آرام شدن افکار عمومی را به دنبال خواهد داشت ـ موافقت شاه را، برای برکناری او از وزارت دربار می گيرد . شاه ، پس از خلع اميرعباس هويدا از وزارت دربار، « به او پيشنهاد کرد سفير ايران در بلژيک شود » . هويدا ، پيشنهاد شاه را رد کرد و گفت « در آن ايام دشوار ، نمی خواهد کشور را ترک کند ، و مردی نيست که از انجام وظيفه بگريزد » .

با باور آقای نهاوندی ، اگر به هويدا « پيشنهاد سفارت پاريس ، واشنگتن، لندن، مسکو يا واتيکان ، يعنی مقامی که معمولأ به نخست وزيران پيشنهاد می کردند ، می شد ، می پذيرفت » .

نخست وزير ، با بهره گيری از اختياراتی که حکومت نظامی به او می داد ، دستور بازداشت چند وزير سابق و چند تن از مقامات پيشين را صادر کرد . « اما اختياراتی که به اين ترتيب به نخست وزير داده می شد فقط در مورد افرادی بود که امنيت کشور را به خطر انداخته اندازند... [ طرفه آن که ] آنان که نظم را برهم می زدند ، تنبيه نشده در کوچه می گشتند » .

گرچه شريف امامی ـ در طول همان هفته ـ استعفای رضاقطبی را به دست آورد و در آغاز، مسئوليت او را به معاون اصلی اش واگذار کرد، اما روال کار « در راديو و به ويژه در تلويزيون » هيچ تغيير نکرد .

آيت الله شريعتمداری ، ۱۱ سپتامبر را روز عزاداری ، برای قربانيان « جمعه ی سياه » اعلام کرد .

اگر تنها دغدغه ی شاه آن بود که مبادا خونی بريزد و در اين مورد دستورات لازم را ( به رغم حکومت نظامی ) داده بود .اما ، تنها دغدغه نخست وزير، نگرانی از رنجيدن احتمالی مخالفين ، حتی تندروهاشان بود .

به زودی اعتصابات پراکنده در همه جای کشور، به ويژه در صنعت نفت ( که کميته ای از کمونيست های قديمی آن را رهبری می کردند ) آغاز شد. با آن که دستمرد کارکنان نفت ، از بقيه کارکنان دولت بالاتر بود ، واکنش نخست وزير در مقابل اعتصاب ، قول افزايش ۲۵ درصدی حقوق آن ها بود . « او در هيئت دولت گفت که اين افزايش حقوق برای " آرامش افکار و بازگرداندن نظم است " و به وعده ی خود عمل نخواهد کرد » . به رغم اين ، نتيجه چيزی نبود جز فرو رفتن تدريجی کشور ، در هرج و مرج مطلق .

۱۶ سپتامبر، زلزله ای در شهر کويری " طبس" به وقوع پيوست ، که هفتاد درصد شهر را از ميان برد . ، در نخستين ساعات وقوع زلزله ، شمار قربانيان سه هزار نفر برآورد شد .

« شاه ، طبق معمول در اين گونه موارد ، تصميم گرفت به ديدار مناطق زلزله زده برود » . بی تفاوتی رسمی ، در رويارويی با فاجعه ی سينما رکس آبادان ، برايش درسی شده بود . به گفته ی سرنشينان هواپيمايی که شاه را ، در رفتن به " طبس " همراهی می کردند ، « او عصبی بود » . آيا از آن بيم داشت که با واکنش خصمانه ی مردم رو به رو شود ؟ « شاه [ گرچه ] با بيم آمد . اما التيام يافته باز گشت . استقبال مردم زلزله زده ، مهربانانه ... بود . شاه ، سه ساعت تمام ، همه ی خيابان های ويران شده ی شهر را گشت ، به تقاضاها گوش داد، هموطنانش را دلداری داد و بر خلاف عادتش اجازه داد مردم او را ببوسند » .

شاه ، دربازگشت به تهران ( برای زيارت ) توقفی کوتاه در مشهد داشت . « با آن که مردم آن جا ، در آخرين لحظه ، از آمدنش آگاه شده بودند ، استقبال گرمی از او کردند . در حرم امام رضا ،با شمارزيادی از ملايان ديدار کرد و با آنان از وابستگی اش به اسلام سخن گفت ... همه دستش را بوسيدند و ابراز وفاداری به او کردند » .

گرچه ، « اعتبار، محبوبيت ، شکوه و قدرت شاه همچنان دست نخورده مانده بود » . اما ، او از اين دست ِ بالايی که داشت ، بهره ای نبرد و طرفی نبست.

سفرِ چند روز بعد ِ شهبانو، به طبس با استقبال چندانی رو به رو نشد . « رفتار ِ اندک نامناسب تنی چند از همراهانش ، مردم را آزرده کرده بود ... شهبانو خشمگين شد . راديو ، بی گمان برای کدر کردن تصويراو ، واکنش خشم آگين او را پخش کرد » .

« دولت ، يک سرلشگر مهندس بازنشسته را که ... به کاردانی و دين داری شهره بود ، مأمور بازسازی منطقه ی ويران شده کرد » . اما ، ناگهان سر و کله گروه کوچکی از ملايان ( که معلوم نبود از کجا آمده اند ) در منطقه زلزله زده پيدا شد ، « که شيرينی پخش می کردند و به زلزه زدگان ، لباس و کمی پول می دادند » . در همان زمان ، چند تن از رهبران مخالف ، در ديدار با نخست وزير ( با اشاره به حضور ملايان در مناطق آسيب ديده) از او خواستند تا به آن ها نيز، برای امداد رسانی به زلزله زدگان اجازه داده شود .

شريف امامی ، به دنبال موافقت با درخواست آن ها ، « دست به اقدامی جنون آميز زد : به مأمورباز سازی خود دستور داد بار و بنه اش را جمع کند و به تهران بازگردد. مأموران دولتی نيز تقريبأ همگی ، منطقه را ترک گفتند . مخالفان بلافاصله حکومت را به بی مسئوليتی متهم کردند و اعمالش را خيانتکارانه خواندند. شواهد هم به آن ها حق می داد. افکار عمومی بر خود لرزيد . و همه ی اين ها ، بی آن که شاه بداند صورت گرفته بود » .

اواخر تابستان و اوائل پاييز ، شاه با آن که فرصت داشت تا با حضور در مراسم ِ« گشايش دوره تقنينيه ، آغاز سال تحصيلی دانشگاه ها ... عقايدش را در مورد اوضاع کشور ابراز دارد و جهت گيری اش را مشخص کند ...» اما او ، به رغم انتظار مردم « هيچ نکرد » .

گرچه اقدامات سطحی دولت نمی توانست گشايشی در کارها ايجاد کند و دلايل نارضايتی مردم ، کماکان وجود داشت . اما بخش عمده ی « افکار عمومی ، به رغم آسيب ديدگی ، هنوز درهم نشکسته بود » . مردم ، نظاره گر مبارزه ای بودند ميان دولتی خوش خيال و سست عنصر و مخالفينی که ، روز به روز بر خشونت شان می افزودند . دسيسه ی قدرت های غربی ، عليه شاه هم ديگر راز سر به مهری نبود . از اين رو ، در اين جنگ مغلوبه ، « مردم روزبه روز محتاط تر می شدند » و می خواستند بدانند، کفه ی ترازوی قدرت به کدام طرف سنگينی خواهد کرد.

۲۰ سپتامبر، روز گشايش دوره ی تازه ی قانون گذاری بود . « زوج سلطنتی ، با کالسکه ی با شکوهی به مجلس سنا آمدند .در مسير عبور آنان ، مردم ابراز احساسات گرمی کردند . هنگامی که شاه وارد تالار شد ، همه متوجه شدند که فقط خانم ديبا در کنار زوج سلطتنی است . شگفت انگيز بود . حاضران برخاستند و دست زدند . براساس مقررات تشريفات ، شاه آنان را به نشستن دعوت کرد .آن گاه در ميان شگفتی همگان ، خود نيز نشست و متن سخنرانی اش را خواند... سخنرانی ای بود به کلی بی ارتباط با واقعيات [ روز] . کف زدن هايی که بخش آخر سخنرانی را همراهی [ می ] کرد شدت کمتری داشت . همه يکه خورده بودند » .

روز ۲۱ سپتامبر، « مراسم سنتی اعطای آخرين درجات فارغ التحصيلان دانشکده افسری برگزارشد ... سرلشگر منوچهربيگلری ... فرمانده ی دانشکده ...گزارش سالانه را به استحضار رساند . [ بخش پايانی ] گزارش او، که شگفتی حضار را برانگيخت ، لحنی سياسی داشت : " افسران جوانی که امروز به وفاداری به اعليحضرت سوگند خوردند(در هر شرايطی که باشد و در برابر هر د شمنی ، چه داخلی و چه خارجی ) آماده دفاع از ميهن و شاه هستند » .

« شاه که ظاهرأ خشنود شده بود» ، در پايان بازديد سه ساعته از دانشکده ، « با وقار و بسيار جدی به تيمسار فرماندهی و چند تن غير نظامی که در پيرامونش بودند گفت : " با ارتشی به اين عظمت ، چگونه می توان حتی لحظه ای گمان کرد که [ مخالفان ] بتوانند ثبات کشور را خدشه دار کنند " » . اين داوری شاه « هم درست بود و هم نادرست » .

ادامه دارد

۱ـ اين نوشته ، بخشی کوتاه از مقاله ی بلندی است که ، چند ی پس از انتشار کتاب « آخرين روزها » قلمی شده است.

**** گزاره ی ( شاه ، « در بهار ۵۷ ، در روز زن ... در برابر ده ها زن پر شور و هيجان ...» ) ، مندرج در بخش نخست اين نوشته ، به شکل زير تصحيح می شود :
شاه ، « در بهار ۵۷ ، در روز زن ، در استاديوم سرپوشيده ورزشی پايتخت ، در برابر بيش از ده هزار زن پر شور و هيج


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016