چهارشنبه 11 فروردین 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نوبت آگاهی و صداقت است، نه؟! پاسخ حسن يوسفی اشکوری به ادعاهای مطرح شده در مقاله محمدرضا شکوهی‌فرد

روز سه شنبه دهم فروردين ۸۹ مقاله ای با عنوان «نوبت عاشقی، آقای کديور من جواب می خواهم، حق يا مصلحت؟» از شخصی به نام محمدرضا شکوهی فرد در سايت گويا منتشر شده که نويسنده در آن مقاله يا نامه سرگشاده نامی نيز از من برده و البته نسبت های نادرستی نيز متوجه من کرده است. گرچه مخاطب اصلی نامه دوست دانشمند و متفکر ارجمند جناب دکتر محسن کديور است اما از آنجا که سخنان انتقادی جناب شکوهی فرد دربارة اينجانب ناروا و تحريف بخشی از تاريخ و واقعيت صدر انقلاب است، ناچار برای روشن شدن ذهن خوانندگان و خود ايشان پاسخی به دعاوی ايشان تقديم می کنم. صد البته جناب کديور، در صورتی که صلاح بداند، خود به مدعيات نويسنده پاسخ خواهند داد.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


در آغاز متن کامل سخنان جناب شکوهی فرد در بارة اينجانب را می آورم تا داوری آسان تر و شفاف تر باشد. ايشان مرقوم فرموده اند: «بارها از من پرسيده اند و بارها در آئينة خلوتم خود نيز با بی پاسخی اين سئوالات مواجهه ای سخت و تلخ داشتم که چرا آقای اشکوری که از امضاکنندگان آن نامه کذايی استيضاح دولت ملی و مستقل دکتر بنی صدر و از مشاهير مخالف خوانی های سخيف عليه دولت مرحوم مهندس بازرگان بود و پس از سه دهه وقتی قدم به ديار غربت می نهد و همين دکتر بنی صدر به ياری اش می شتابد و کمک حالش می شود، حتی حاضر نيست بگويد اشتباهی رخ داده، حال چه کسی متولی اش بوده بماند».

واقعيت اين است که وقتی اين قسمت را خواندم، دچار ترديد شدم که آيا مقصود نويسنده محترم من يعنی حسن يوسفی اشکوری هستم؟ يا منظور ايشان «اشکوری» ديگری است که من نمی شناسم؟ چرا که در اين چند خط نوشته ايشان نه تنها يک گزاره درست وجود ندارد بلکه تمام آنها آشکارا خلاف واقع است و به شرحی که خواهم آورد دربارة من صادق نيستند. اما به هرحال تمام شواهد حاليه و مقاليه حکايت از آن دارد که مراد نويسنده من هستم. از اين رو لازم ديدم به ارائه پاسخ اقدام کنم. نمی دانم نويسنده در چه سن و سالی است و آيا دوران انقلاب و تحولات صدر انقلاب را به ياد می آورد و افراد و جريانها را به درستی می شناسد يا نه، اما اگر اين نوشته ايشان را معيار داوری قرار دهيم، می توان قاطعانه گفت که ايشان نه از حوادث دوران انقلاب و تحولات مرتبط به دوران رياست جمهوری جناب دکتر بنی صدر چيزی می داند و نه من را می شناسد و نه حتی از بنی صدر خاطره و اطلاع روشن و درستی در حافظه دارد. به هرحال روشن نيست منبع يا منابع اطلاعات ايشان کدام است و او به استناد کدامين سند يا اسناد چنين ادعاهای نادرستی را به سطح رسانه ها کشانده است.

اما محض روشنگری عرض می کنم که در گزارش جناب شکوهی فرد سه دعوی وجود دارد که هر سه خلاف واقع است و هيچ بهره ای از حقيقت در آنها نيست:
۱ – ايشان گفته اند که من «از امضاکنندگان آن نامه کذايی استيضاح...) بوده ام. اين دعوی به کلی نادرست است. زمانی که طرح (نه البته نامه) نمايندگان خط امامی مجلس اول در مورد بررسی استيضاح رئيس جمهور وقت ابوالحسن بنی صدر را به من دادند تا امضا کنم، آن را، به دلايلی که اکنون جای شرح آن نيست، امضا نکردم. هرچند که پس از آن در رأی گيری شرکت کردم و به استيضاح رأی مثبت دادم.
۲ – فرموده اند «من از مشاهير مخالف خوانی های سخيف عليه دولت مرحوم مهندس بازرگان» بودم. حقيقتا سخيف تر از اين نمی توان سخن گفت. گرچه من، به هر دليل، در زمان دولت موقت انتقادهايی (هرچند که بعدها دانستم بخشی از آنها اساسا وارد نبوده است) بر آن دولت داشته ام اما اولا در آن زمان من مقامی نداشته و از اين رو از شهرتی برخوردار نبودم تا از «مشاهير» شمرده شوم؛ و ثانيا، به همان دليل، انتقادهای شخصی و محدود من در آن زمان در جايی انعکاس نداشته است تا امروز پس از سی سال جناب شکوهی فرد آن را کشف کند و يا بتواند کشف کند. اگر منظور سالهای ۵۹ به بعد و در مجلس اول است، ديگر روشن است که در اين زمان من نه تنها از مخالفان و از مخالف خوانان زنده ياد بازرگان و دولت موقت و يارانش نبوده ام، که از همراهان و حاميان بوده ام که تا امروز هم ادامه دارد. کتاب دو جلدی «در تکاپوی آزادی – سيری در زندگی و آثار و افکار مهندس مهدی بازرگان» (مبسوط ترين و کامل ترين زندگی نامه بازرگان تا حال) اثر اينجانب يک شاهد اين مدعا است. اگر ايشان حتی يک انتقاد جدی (بويژه از نوع سخيف آن) از من در بارة بازرگان و دولت موقت در اين دوران به ياد دارند با سند ارائه دهند. بگذريم که نه مخالفت با بازرگان و دولت او (و البته هرکس و مقام ديگر) نه جرم است و نه لزوما دليلی است بر دشمنی و يا بدکاری و بد عملی. اگر ايشان آن زمان را به ياد نمی آورند و يا مراجعه به منابع برای ايشان دشوار است، حداقل می توانند از دوستان بنی صدری در مجلس (از جمله جناب احمد سلامتيان) و حتی از خود جناب بنی صدر سئوال کنند. اما در مقابل محض اطلاع جناب شکوهی فرد عرض می کنم که (جدای از روايی يا ناروايی مخالفت ها) از قضا جناب بنی صدر در دوران دولت موقت از «مشاهير مخالف خوان» عليه آن دولت و نخست وزير بوده است. در اين مورد حداقل می توان به گفتارها و نوشتارهای ايشان و نيز به مطبوعات آن زمان مراجعه کرد و صحت و سقم آن را دريافت.
۳ – گفته شده است زمانی که من «پس از سه دهه به ديار غربت» پا نهادم، «همين دکتر بنی صدر به ياری»ام آمده و «کمک حال»م شده است. اين نيز به کلی نادرست و تهی از حقيقت است. من در طول اين سال ها در خارج از کشور نه جناب بنی صدر را ديده و نه با ايشان سخن گفته ام و نه به طور کلی هيچ گونه ارتباطی بين من و ايشان بوده است و نه هيچ گونه کمکی از سوی ايشان در مورد من صورت گرفته است. واقعا نمی دانم نويسنده از کجا چنين جعلياتی را مطرح کرده و به چه انگيزه ای چنين برساخته ای را رسانه ای کرده است؟ آيا شخص بنی صدر و يا نزديکان صادق ايشان چنين گفته اند؟ قطعا چنين نيست. البته پس از بازداشت من در سال ۷۹ (۲۰۰۰) جناب بنی صدر يک بار (تا آنجا که من اطلاع يافته ام) در گفتگو با يکی از راديوها (فکر می کنم راديو فرانسه) از من دفاع کردند که صد البته جای سپاس دارد.

و اما جناب شکوهی فرد تلخ کام است که چرا اشکوری با چنان سوابق سوء و غير قابل دفاعی امروز حتی حاضر نيست بگويد اشتباهی رخ داده است. ندانستم منظور اعتراف به کدام اشتباه است؟ اگر مراد ايشان مخالف خوانی عليه بازرگان است که نادرست است و اگر در مورد امضای طرح است که باز خلاف است. اما احتمالا مراد ايشان رأی مثبت من به طرح استيضاح رئيس جمهور وقت است. در اين مورد به اشاره عرض می کنم که از اين نظر و رأی خود در آن روز دفاع می کنم و آن را درست و واقع بينانه می دانم. در همان زمان ده نفر از نمايندگان مستقل مجلس، که از قضا جملگی از حاميان رئيس حمهور در برابر رفتارهای نادرست جناح مقابل در مجلس اول بوديم و سرانجام به دلايل خاص و مستقل خودمان رأی به عدم صلاحيت ايشان داديم، بيانيه ای منتشر کرديم که در آن ديدگاه تحليلی خود دربارة شرايط روز را ارائه داديم و در نهايت با مرزبندی روشن در برابر دو طرف، هم دلايل خود مبنی بر رأی به استيضاح را گفتيم و هم انتقادات مان را به طيف حزب جمهوری اسلامی و خط امامی های آن روز مطرح کرديم. اين سند در روزنامه های کيهان و اطلاعات اوايل تيرماه ۶۰ منتشره شده و اکنون نيز قابل دسترسی است. گرچه امروز تمام گزاره های آن بيانيه را قابل دفاع نمی دانم، اما تصميم به رأی موافق با اسيضاح را صائب می دانم و با گذشت زمان بر صائب بودن آن مطمئن تر شده ام. اين که جناح مقابل هزار خلاف کرده دليلی بر برائت اين طرف نمی شود. از قضا من از آن روز تا کنون بر اين گمانم که برخی گفتارها و رفتارهای جناب بنی صدر و شماری از حاميانش (از جمله سازمان مجاهدين خلق) بيشتر در سقوط ايشان نقش داشت تا توطئه جناح مقابل. البته اين ديگر تحليلی است که صحت و سقم آن را نمی توان در اين مجال به محک داوری گذاشت و ربطی هم به سخن جناب شکوهی فرد ندارد. اين را بيفزايم که امروز پس از ۳۱ سال از عمر جمهوری اسلامی، بسياری از خطوط و جريانها روشن شده و امروز هر فرد و گروه مؤثر در کار انقلاب و حاکميت بايد به کارنامه خود بنگرد و منصفانه و همه جانبه به نقد خود همت کند تا حداقل اين نقادی ها نسل امروز و آينده را به کار آيد و موجب شود تا اشتباهات نسل ما را مرتکب نشوند. امروز می توان گمان زد که اگر بنی صدر در زمان رياست جمهوری خود برخی از آن اشتباهات مهلک را مرتکب نشده بود، هم خود بيشتر می توانست منشآء اثر باشد و هم تحولات آينده می توانست به شکل ديگری سير کند و به صورت مطلوب تری در آيد. دريغ که مسئولان جمهوری اسلامی همواره تلاش کرده و می کنند که ناکامی ها و بی لياقتی های خود را به گردن «دشمنان» واقعی و يا وهمی بيندازند و در مقابل بخش قابل توجهی از اپوزيسيون نيز درست همين کار را انجام می دهند و می کوشند نان شکست ها و نادانی های حريف را بخورند. به هرحال من گرچه صاحب مقام و شخصيتی مؤثر در کار انقلاب و نظام نبوده و نيستم و داعيه ای هم ندارم، اما به سهم خود حاضرم به مواعظ جناب شکوهی فرد عمل کنم و در هر مورد بی رحمانه افکار و رفتار گذشته‌ام را به زير تيغ نقد بکشم و اشتباه و قصور و تقصير خويش را قبول کنم. چنان که تا کنون نيز کرده ام. اما جناب شکوهی از مقتدايشان جناب بنی صدر نيز بخواهند که به خاطر خدا و به گفتة نويسنده اسلام و انقلاب و شهدای انقلاب و جنگ چنين بکنند.

اما واپسين سخن اين است که من هم با نويسنده محترم موافقم که نوبت عاشقی است و زمان عدل و انصاف و ترجيح حقيقت بر مصلحت سنجی های نادرست (چرا که هر نوع مصلحت گرايی لزوما خلاف حقيقت نيست بلکه گاه رعايت مصلحت معقول و موجه عين عقلانيت و حقيقت است)، اما به ايشان صادقانه عرض می کنم (بويژه اگر جوانند و جويای نام) که پيش از آن که سخنی بگويند و بويژه قبل از آنکه دست به قلم ببرند و در رسانه ها سخن بگويند، تأمل کنند و در حد ممکن به صحت و سقم داده های ذهنی خود مطمئن شوند. مخصوصا اموری که به تاريخ و شخصيت های حقيقی و حقوقی و جريانهای تاريخ ساز ارتباط پيدا می کند و پای حق و حقوق شخصی نيز به ميان می‌آيد، اهميت مسأله بيشتر می شود. از اين رو «آگاهی» مقدم بر هر اقدام ديگری و از جمله عشق ورزی و داوری است. ايشان برای رعايت عدل و انصاف شرح مبسوطی ارائه داده اند و کلی موعظه فرموده اند واز زمين و زمان گله کرده اند اما «توبه فرمايان چرا خود توبه کمتر» کرده اند؟ ايشان نه تنها دربارة من سخنی بر وفق حق و عدل نگفته اند که حتی در حد اطلاع اصل مدعای ايشان مبنی بر دعوت از جناب کديور برای شرکت در يک کنفرانس با حضور جناب بنی صدر و امتناع ايشان، نادرست و به کلی خلاف است. اين ديگر خيلی شگفت انگيز است! نا آگاهی و شتاب در داوری تا کجا؟! از آنجا که جناب شکوهی با اين جمله کلام خود را به پايان برده اند که «آری اکنون نوبت عاشقی عاشقان است، نه...؟» من نيز با اقتفا به اين گفته اما با بيان متفاوت می گويم جناب محمدرضا شکوهی فرد: نوبت آگاهی و صداقت است، نه؟!»

در اين زمينه:
[نوبت عاشقی، آقای کديور من جواب می‌خواهم، حق يا مصلحت؟ بالاخره کجا می‌ايستيد؟ محمدرضا شکوهی‌فرد]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016