چهارشنبه 1 اردیبهشت 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ما و شما؛ مردم خويش را از دست داده‌ايم! نامه چهارم محمد نوری‌زاد از زندان اوين به رهبر جمهوری اسلامی

محمد نوری‌زاد
ما، به روزهای پايانی فرصت آزمون خويش رسيده‌ايم. روزهايی که دست تقدير، سنت‌های ناب و حتمی خدای متعال، ما را از گردونه‌ی امتحان به در می‌برد. امتحانی که در اين سی‌سال فرصت، جز خراش و خرابی با ما نبوده‌است. ما و شما؛ مردم خويش را از دست داده‌ايم. اگر سکوت و آرامشی در آنان می‌بينيد به ضرب زور و اسلحه است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


به نام خالق آزادی

سلام به رهبر گرامی جمهوری اسلامی ايران

اين روزها، نزديک به چهار ماه است که به خاطر نگارش نامه به حضرتعالی در زندانم. شصت وهشت روز از اين مدت را در زندان انفرادی به سربرده ام. توسط بازجوهای خود مورد اهانت و ضرب و شتم قرار گرفته ام. درهمه ی اين احوال، از جنابعالی به عنوان رهبری فهيم و آگاه اسم برده ام. که اگر قرار باشد تغييری در اوضاع کشور رخ دهد، اين تغيير از ناحيه ی شما بسيار شدنی تر و پايدارتر خواهد بود. من شخصاً اميدی به نقش آفرينی ساير افراد و دستگاههای کشور ندارم. شما را از نزديک می شناسم. به روح بلند شما واقفم. شما نيز نيک و از نزديک مرا ميشناسيد.

در اين ماههای زندان از آنچه در بيرون گذشت بی خبر بودم، اما در ديدار کوتاهی که فقط يکبار، گذرا، با خانواده ی خويش داشته ام، دانستم که در غياب من آقای مهندس موسوی و حجج الاسلام خاتمی و کروبی با خانواده ی من ديدار کرده اند. نميدانم چرا، اما بسيار دوست ميداشتم خود شما نيز با آن بزرگواری که از شما سراغ دارم، به ديدار خانواده ام قدم رنجه می فرموديد، به آنها دلداری می داديد و به آنان می فرموديد که: فلانی -نوری زاد- درست در روزهای بحرانی، با برنامه های تلويزيونی اش، با نوشته هايش، برای منِ رهبر که در معرض تهاجمات طوفانی اين و آن قرار گرفته بودم، به ميان آمد و از من سخت جانبداری کرد. امروز او در زندان است؛ به خاطر انتقاد از من! او بايد در زندان ادب شود. همسر و فرزندانش توسط بازجوهای بيسواد و بی ادب و تندخو به ناسزا گرفته شوند و خود او به تلخ ترين شکل ممکن به ورطه ی تهديد و تحقير و ضرب و شتم درافتد. اما اين دليل نميشود که منِ رهبر قدر زحمت های پيشين او را ندانم و به خانواده اش سر نزنم. يا اگر خود به ديدار آنان نروم، نماينده ام را نيز به اين منظور به سراغشان نفرستم.

رهبر گرامی، چشم انتظاری خانواده ی من، برای تماشای جمال مبارک شما و رويت نماينده ی شما به جايی نرسيد. لابد؛ در اين گردونه، آدمها، تاريخ مصرف دارند. که اگر به سر رسيدند، مثل دستمال آلوده، بايد به دور انداخته شوند. اما گرايش من و امثال من به شما، گرايش به شخص خامنه ای نبوده و نيست. ما، در جمال انديشه های شما، افق های گمشدهی آرزوهای شريف مردم خويش و مردم جهان را می ديديم. يادم هست اين اواخر، وقتی تلاش کردم به ديدار شما بيايم و آقای حسين محمدی -از دفتر شما- ماهها مرا به امروز و فردا وعده می داد، در نامه ای به او نوشتم: من از خود خامنه ای، به خدای خامنه ای پناه می برم! و ديگر سراغی از شما نگرفتم. و شما نيز! چرا که دانستم شما از محاصره ی آدمهای جاهل، از تماشای افق آرزوهای مردم باز مانده ايد. من ميخواستم در آن ملاقاتهای احتمالی، همين نگرانيها را با شما بگويم. اما گويا محاصره کنندگان شما از صراحت سخن من و از انديشهی من آگاه بودند. همين آقای حسين محمدی، بعد از ديدار اعضای انجمن قلم با حضرتعالی، که حقير نيز يکی از آنان بود، به من گفت: آقای نوری زاد، من، قربه الی الله از شما ميترسم. ترس او، از همان نشست پا گرفته بود که من، بی ملاحظه راجع به اعتياد گسترده مردم و جوانان به مواد مخدر و آشوبی که در ساختار اجتماعی شهرهای کوچک و بزرگمان درافتاده به آشنا سخن گفتم.

اکنون اما چرا از زندان برای شما نامه مينويسم؟ برای اينکه هنوز ناباورانه، به شما، آری به شخص شما، اميد بسته ام. باورم بر اين است که: شما مگر برای اين انشقاق بزرگ مردمان چاره ای بينديشيد. شما، امروز رهبر کدام مردميد؟ من مردم فراوانی برای شما نمی بينم. رهبری، آن هم بر حداقل مردم، که غرورآفرين نيست. مبادا من و شما را ازدحام مردمی که به استقبال يک مسئول و يا خود جنابعالی می آيند، بفريبد. شما اگر به ديگر افراد مشهور هم اجازه ی سخنرانی و حضور در کشورتان بدهيد، غوغای مردمان ما فزونی خواهد گرفت. اجتماع فراوان اين مردم، هيچگاه قابل استناد نبوده و نيست. امروز شما بر کشوری رهبری می کنيد که مردمش از دست رفته است. کشوری که در گردونه ی چه کنم های بسياری گرفتار است. کشوری که اتحاد و يکپارچگی اش، به دست خود شما و اطرافيان شما، به حاشيه رفته است و نگرشی قليل و تنگ به ميدان آمده. نمی دانم امسال را سال چه ناميده ايد. شنيده ام که به کوشش و تلاش در آن اشاره شده است. اين نامگذاری، نشان ميدهد که بعضاً مشاوران شما، افراد صادق و کارآمدی نيستند. من و همه، آنجا به شما آفرين می گفتيم که امسال را سال آشتی ملی می ناميديد و خود برای اين پيوند مبارک اما دشوار و سخت، پيشقدم ميشديد.

اگر کوشش و تلاش برای شما مهم است، از انرژی آن در آشتی ملی بايد بهره ببريد.

رهبر گرامی، ميدانم سخنان ناگوار من چه بسا تلخ و آشوبنده باشد. اما بياييد سخن تلخ و صادقانه مرا، بر شيرينی سخن چاپلوسانه ی کسانيکه شما را احاطه کرده اند، ترجيح دهيد. جامعه ی ما، در جوار يک انفجار بزرگ است. ديگ جوشانيست که ما به خاطر آزار از خروج پرسروصدای بخار آن، چوب کبريتی در سوپاپ آن فرو کرده ايم. من با همه ی اطمينانی که سابقاً در جانبداری از شما مينوشتم، اکنون نيز در جانبداری از شما مينويسم: ما، به روزهای پايانی فرصت آزمون خويش رسيده ايم. روزهايی که دست تقدير، سنتهای ناب و حتمی خدای متعال، ما را از گردونه ی امتحان به در می برد. امتحانی که در اين سی سال فرصت، جز خراش و خرابی با ما نبوده است. ما و شما؛ مردم خويش را از دست داده ايم. اگر سکوت و آرامشی در آنان ميبينيد به ضرب زور و اسلحه است. اگر باور نداريد به يک آزمون خيالی تن در دهيد. به دو کشور ايران و مثلاً سوئد يا کانادا يا حتی مالزی اعلام ميکنيم که مردم اين دو کشور، يک روز، فقط يک روز پليس و بسيج و اسلحهای بر سر نخواهندداشت و آزادند که هرچه ميخواهند انجام دهند. فقط طی يک روز. تصور ميکنيد در پايان اين يک روز؛ کشور ما و شما چگونه خواهد بود؟ و کشورهای ديگرچطور؟ قصد من از اين مقايسه، مجيزگويی از غرب يا ساير کشورها نيست. بلکه ميخواهم به شکنندگی آرامش و سکوت دروغين جامعهی خويش اشاره کنم.

رهبر عزيز! من و بسياری، هنوز دوستدار شما و سرنوشت کشور خويشيم. به رهبری شما بر مقدرات کشور ايمان داريم. ما دوست داريم با رهبری شما به افقهای مبارک دست ببريم. اما شما ظاهراً اين اشتياق را طالب نيستيد. بعضاً مشاوران و دوستان ناآگاهی شما را در محاصره ی خود گرفته اند، به شما اطلاعات و آمار نادرست ميدهند. و از زبان شما سخن غيرواقع برمی آورند. دوستانی همچون آقای شريعتمداری کيهان، که اطمينان دارم آنگاه که همه از اطراف شما پراکنده شدند و شما و او در يک جزيره تنهايی تنها مانديد، او درجانبداری غليظ از شما، به مخالفت با خود شما برخواهد خواست!

برخلاف ظاهر تلخ نوشته ام، با صدای بلند و آوازی که همه ی هستی را درنوردد اعلام ميدارم که: ما شما را دوست داريم و به پايان خوب سرنوشت شما سخت علاقهمنديم. مرا و ما را باور کنيد. حتی در خيال احتمال دهيد که ما درست ميگوييم. اين احتمال هيچ هزينهای برای شما ندارد. در خيال خود باور کنيد که دوستان خوب شما، فراتر از شما، و در صنفی که انگ دشمن بر پيشانی آحادش خورده است، غم شما را ميخورند و مضطربانه علاقمند درخششِ نابِ شما در اين روزهای پايانی آزمون الهياند و با شجاعت تمام، شجاعتی که من شخصاً در شما باور دارم، امسال را سال آشتی ملی اعلام کنيد و از ملامت هر ملامتگری نهراسيد. که خدا شما و ما را کفايت ميکند. خدايی که دست خود و دست مردم را در دست شما می نهد. ياعلی!

فرزند شما:
محمد نوری زاد
اوين بند۲۴۰- سلول۵۷


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016