یکشنبه 26 اردیبهشت 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

به بهانه تکذيب يک خبر، هوشنگ اميراحمدی

"دختر هوشنگ اميراحمدی پيمانکار بزرگ دولت برای ساخت بزرگ ترين هتل و سالن در کيش شد"
در ۶ ارديبهشت ۱۳۸۹ "آخرين نيوز" خبر بالا را به مثابه يک حقيقت کتمان ناپذير درج نمود و متعاقبا سايت ها و روزنامه های بيشماری، از جمله سايت "گويا" آنرا بدون هيچ چون و چرائی منتشر کردند. دوستان زيادی که با من و خانواده ام آشنائی داشتند و ميدانستند که تنها فرزند من، دختر ۱۸ ساله ام، دانشجوی سال اول در يکی از دانشگاه های امريکا است، تماس ميگرفتند و از من ميخواستند که حداقل بخاطر دخترم هم که شده اين شايعه را تکذيب کنم. منتها من به رسم خونسردی هميشگی ام و با علم به اين حقيقت که شايعه سازان جماعتی بی فرهنگ و بی اخلاق هستند، بر آن شدم که کمی حوصله کنم تا تف سربلائی را که رها کرده اند به صورت خودشان برگردد چرا که در غير اينصورت تکذيبيه صادقانه من را هم بعنوان يک دفاعيه نا مشروع بخورد بخشی ازملت شريف ايران ميدادند. ممکن است کسانی ياد داشته باشند که "آفتاب نيوز" هم در تابستان ۲۰۰۹ چنين تف سربالائی را رها کرد و نوشت که مرا از دانشگاهم اخراج کرده اند. درحاليکه من در آنوقت برای گذراندن فرصت مطالعاتی يک ساله ام بعنوان استاد مدعو در دانشگاه آکسفورد انگلستان مشغول تحقيق بودم.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


شايد بی مورد نباشد که در اينجا گريزی به صحرای کربلا بزنم و از بی عدالتی روزنامه کيهان عليه من هم يادی بکنم. سالهاست که اين روزنامه و بعضی از ويراستارانش، بی اساس ترين اتهامات را به من نسبت ميدهند و ادعاهای خود را نيز چنان بيان ميکنند که انگار وحی نازل هستند! در آخرين اقدام ضد اخلاقی خود عليه من، سردبير اين روزنامه به بهانه دفاعيه خود در دادگاه از شکايت آقای اسفنديار رحيم مشائی، رئيس دفتر رئيس جمهوری کشور، ادعا نامه ای سراسر کذب عليه من تنظيم کرده، منجمله اينکه اينجانب مامور سازمان سيای امريکا هستم. اين در حالی است که تلويزيون چی های معلوم الحالی در برنامه های تلويزيونی فارسی خود که از آمريکا پخش ميشود مرا بعنوان "لابی" جمهوری اسلامی معرفی ميکنند و در باره من لجن می پراکنند. اما آنچه که بيشتر موجب رنجش من ميشود سکوت معنی دار کسانی است که مدعی دفاع از حقوق بشر و دمکراسی هستند! حشراتی که خبر دروغ هتل سازی دخترم و يا اخراج من از دانشگاه را بی صبرانه و با آب و تاب منتشر ميکنند و آنرا نقل مجالس سبکسر خود مينمايند، ناجوانمردانه در مقابل اتهامات کيهان و تلويزيون چی های بی فرهنگ عليه من سکوت می کنند. شايد اينها فکر ميکنند که شايعه پردازيهای جناح به اصطلاح راست عليه من نامشروع ميباشد اما دروغ پراکنی های جناح به اصطلاح طرفدار اصلاحات ومخالفين جمهوری اسلامی عليه من موجه است!
براستی چرا اين موجودات رذل چنين برخورد ميکنند؟ شايد برخی بر اين تصور باشند که اين شايعه پراکنی ها ريشه در حسادت و غرض ورزی های شخصی دارند. بی شک اين دلايل بخشی از مشکل را توضيح ميدهند. اما به اعتقاد من مشکل اين حشرات ريشه دار تر از اينهاست: نيش عقرب نه از ره کين است، که اقتضای طبيعت اش اين است! در روزگاری نه چندان دور، مطبوعات و مطبوعاتی ها در ايران سنگردار و حافظان شرافت و حقيقت بودند و نجيب ترين و اخلاقی ترين ايرانيان در اين جامعه جمع ميشدند. آنها در واقع پيشتازان جنبش مشروطيت و از مدافعين حقوق ملت در مقابل زورگويان، استثمار گران و استعمار گران بشمار می آمدند و ميکوشيدند تا در کنار روشنفکران دانشگاهی و حرفه ای، فرهنگ و اخلاق دمکراتيک تازه ای را که عاری از دروغ، تزوير و بيخردی باشد، ترويج کنند و نگذارند فرصت طلبان و بی مايگان بر صنعت نو فرهنگ سازی وطن عزيز ما مسلط گردند. متاسفانه بخشی از آنها حتی مجبور شدند تا با خون خود اين درخت تازه فرهنگ خرد گرا و اخلاق حقيقت جو را آبياری کنند. آنان که با تاريخ ايران معاصر آشنا هستند بايد اين فرهنگ سازان بزرگ را بخوبی بشناسند و جا دارد که در باره ارزش های اخلاقی آنها برای نسل جديد ما هرچه بيشتر بنويسند.
امروز هم فرزانگان زيادی در مطبوعات ايران قلم می زنند و سعی دارند که کماکان فرهنگ خرد گرائی و حقيقت جوئی را جانشين دغل بازيها و شايعه پراکنی های بی فرهنگی معمول و متداول بکنند. اما متاسفانه هر روز تعداد اين بزرگان فرهنگی و اخلاقی کمتر و نفرات مطبوعاتی های بی فرهنگ و بی اخلاق افزون تر ميشود. در واقع امروز کار بجائی رسيده است که مطبوعات ا يران، از روزنامه و تلويزيون گرفته تا سايت های اينترنتی و بلاگ ها، پناهگاه بخش بزرگی از بی فرهنگ ترين، بی مايه ترين و بی اخلاق ترين افراد شده اند. اين جماعت لجن پراکن و فاسد به بهانه مبارزه با جمهوری اسلامی و يا مبارزه با مخالفين ومنتقدين حکومت، از بکارگيری فرومايه ترين اتهامات و طرفندها عليه آنان که با حماقت و رذالت آنها هم سو نيستند کوتاهی نميکنند. اين وسط، و بايد بنويسم با کمال تاسف، مطبوعاتی های ارزنده ما که خوشبختانه هنوز هم تعدادشان کم نيست، اکثرا تماشا گر معرکه شده اند و از روی حيا و يا بدليل مرعوب بودن، کمتر لب به سخن ميگشايند. در حاليکه نوشتن اين جملات مرا بسيار متاسف ميکند، و از اين بابت از مطبوعاتی های شريف ما طلب بخشش دارم، اما کتمان حقيقت جنايت است، بخصوص که پای مطبوعات و فرهنگ جامعه هم در ميان است.
انگيزه من از نوشتن اين سطور صرفا تکذيب شايعه هتل سازی من يا دخترم در کيش نبود و قصد دفاع از خود را هم نداشته ام. ايکاش قوانين تحريم های آمريکا به ما اجازه شرکت در سازندگی ايران را ميداد. اما متاسفانه اينطور نيست و آنانی هم که سعی کرده اند در حاشيه اين تحريمها کمکی به مام وطن بکنند توسط اين قوانين مجازات شده اند. اين در حالی است که افراد زيادی جيره خوار اشخاص و سازمان هائی ميشوند که آشکارا با منافع ملت های ايران و امريکا دشمنی ميکنند و در پناه قانون هم هستند. در واقع آنچه مرا بر آن داشت که اين سطور را رقم بزنم اين باور است که امروز ما به هيچ چيز باندازه حقيقت جوئی، خردگرائی جمعی، و اخلاق سازی نياز نداريم. آنان که ميخواهند دمکراسی و يا قدرت سازی را بر پايه بی فرهنگی، دروغ، و ريا کاری بنا نهند آب درهاون ميکوبند. حتی بدتر، آنها ما را به قهقرای عميق تری برده اند و بی اخلاقی را در جامعه ترويج ميکنند. بی دليل نيست که کورش کبير از خدا ميخواهد که ملتش را از گزند دروغ مصون بدارد. من به نوبه خود اميدوارم که مطبوعاتی های فرهنگ ساز و اخلاق پرور ايران يک بار ديگر به ميدان مبارزه بيايند و با تمام قدرت خود به سلطه شايعه سازها و بيخرد ها در مطبوعات کشور، از هر جمعيت و جناحی که باشند، پايان بدهند. باشد که چنين شود و اخلاق مطبوعاتی ما يکبار ديگر شکوفا گردد. مطبوعات ما نمک هستی ما هستند وبايد برای سالم سازی آنها از هيچ کوششی دريغ نشود. هر چه بگندد نمکش ميزنند، وای بروزی که بگندد نمک!

دکتر هوشنگ اميراحمدی
استاد دانشگاه راتگرز آمريکا


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016