او اشتباه نکرد...، الاهه بقراط، کيهان لندن
فرخزاد نخستين خواننده و هنرمند ايران بود که تلاش کرد با امکانات اندکی که در اختيار داشت، جامعه را به نقد خود بنشاند. انقلاب اسلامی اما روند رشد طبيعی جامعه ايران را با انسدادی تاريخی روبهرو ساخت. انسدادی که گويی از سر گذراندن پيامدهای فلاکتبار آن، تنها شرط وداع ايران با گذشته و گذار به آينده بود. فرخزاد بلافاصله دور دنيا راه افتاد تا از اين انسداد بگويد، و بگويد که اختلاف اين حکومت با حکومت پيشين بر سر آزادی و آزادگی نبود بلکه بر سر "توضيح المسائل" و اين بود که آيا بايد با پای چپ وارد خلا شد يا با پای راست!
کيهان لندن ۵ اوت ۲۰۱۰
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com
نوجوان بودم ولی آهنگها، بیپروايی و نقدی که در زبان تندش وجود داشت، مرا به برنامههايش جذب میکرد. اين بود که وقتی برای اجرای کنسرت به کاخ جوانان ساری آمد، خودم را به خواهران و برادرم که بزرگتر از من بودند، تحميل کردم تا مرا هم با خود ببرند. مطابق مد آن زمان، پيراهن تنگ و کمرباريک نارنجی به تن داشت و با دستمال سفيد عرق صورت و پيشانیاش را پاک میکرد. وقتی پس از اجرای برنامه در سالن غذاخوری کاخ جوانان با همان زبان تند شروع کرد همه چيز را دست انداختن، نمیشد فهميد شوخی میکند يا جدی میگويد، آن هم با ذهن هنوز کودکانه و بیتجربه من.
آن سالها
روز ششم اوت ۱۹۹۲ فريدون فرخزاد، هنرمند آگاه و آزاده ايران، با دهها ضربه چاقو در خانه خود در شهر بُن به قتل رسيد. فکر میکنم در يادآوری خاطره هنرمندی که امروز «هنرمندان» کشورش را به آسانی میتوان خريد و فروش کرد، هيچ سخنی گوياتر از حرفهای خودش نيست که نه از تعهد و وام هنرمند به مردم، بلکه فقط از خود و تعهد خويش به مردمی سخن میگويد که با «پول» آنها، اگرچه کوتاه، ولی خوب زندگی کرد:
«سالها قبل وقتی که در کشور يونان حکومت پادشاهی يونان سرنگون شد، روشنفکران يونانی و در صدر آن روشنفکران، هنرمندان معروف يونان مثل تئودراکيس، و خانم ملينا مرکوری که امروز وزير فرهنگ دولت يونان است، که دولت سوسياليستی هم هست، به دور دنيا راه افتادند و مشغول مبارزه شدند برای آزادی کشورشان و مردم کشورشان. اين يک مثال کوچک است برای اينکه بدانيد چرا من به به دور دنيا راه افتادم.
من فکر میکنم که هنرمند، معلم اخلاق اجتماع اش نيست و هنرمند وظيفه خاصی هم ندارد که تکليف ملتی را روشن کند. ولی فکر میکنم که وظيفه هنرمند، هنرمندی که به خاطر مردم بالا رفته، از مردم بهره مالی گرفته، و خيلی خلاصه و ساده بگويم، با پول مردم، اگرچه با کار هنریاش، ولی با دستمزدی که از مردم به دست آورده خوب زندگی کرده، وظيفه دارد در زمانی که ملتی گرفتار میشود و کشوری در بند است راه بيفتد و حداقل کاری که میتواند بکند اين است که حرف بزند.
من نمی گويم که اگر من حرف زدم، مردم ايران بايد حرف های مرا حتما گوش بکنند و قبول بکنند. نه، من انسان آزاده ای هستم و فکر میکنم که فقط بايد بگويم. شما میخواهيد حرفهای مرا گوش بکنيد، قبول بکنيد يا میخواهيد نکنيد. ولی وظيفه يک هنرمند گفتن مطالب و گفتن واقعيت است. بنا بر اين از همه چيز بريدم، از پدر، مادر، خواهر، برادر و سگ و گربه، از همه چيز که داشتم بريدم، از تمام ماديات، از تمام مسائل روحی، عشقی، غذايی، از هر چه که فکر میکنيد بريدم، دور دنيا راه افتادم برای اينکه برای مردم کشورم قدمی بردارم. ممکن است که بعضیها به اين قدم من ارج نگذارند وآن را نپسندند، آن مسئله بعضی ها هست. اما وظيفه من است به عنوان انسان زنده ايرانی به دور دنيا بروم و اين قدم را بردارم. بعدها مردم خواهند گفت که آيا درست قدم برداشتم يا اينکه اشتباه کردم.
خوشبختانه هميشه انسانی سياسی بودم. اگر که من در گذشته سلطنتطلب میبودم و يا وزير میبودم، يا وکيل میبودم يا منافع بخصوصی میبردم از حکومتی که سابق بر اين، در کشور ما وجود داشت و امروز میآمدم و به خاطر آن حکومت مبارزه سياسی میکردم خيلی ها، بخصوص گروههای چپی میتوانستند به من بگويند که تو وزير بودی، وکيل بودی، منافع خاصی داشتی، صاحب صنايع بودی، نمیدانم، مدير عامل بودی و به خاطر منافع شخصیات آمدی و داری از چيزی دفاع میکنی. خوشحال هستم که نه از صاحبان صنايع بودم، نه هرگز وزير بودم، نه وکيل بودم، بلکه انسانی آزاد بودم و آزاده. اما سياسی بودم. و اگر امروز از چيز خاصی اينجا دفاع بکنم، هيچ کسی، بخصوص گروههای چپ نمیتوانند به من لکهای بچسبانند که داری از رژيمی دفاع میکنی که خودت در آن شغلی و سهامی و منفعتی داشتی. من امروز هم که در آمريکا هستم، اگر همين الان به يکی از کابارههای لس آنجلس بروم چنان منافعی خواهم داشت که هيچ چپی در دنيا آنقدر منفعت به دست نخواهد آورد ولی نه هرگز دنبال منافع بودم و نه هستم. منفعت من، منفعت ملت ما هست و بهرهای که من از کارم می برم بهرهای است که نصيب کشورمان و ملتمان خواهد شد. من اين طور فکر میکنم، شايد اشتباه بکنم. من قانونساز نيستم و هيچ کدام از حرفهايی که میزنم قانون نيستند. میتوانيد آنها را راحت رد بکنيد.
من انسان سياسی بودم. از ده دوازده سالگی سياسی بودم. چپ بودم. به جناح چپ علاقه شديدی داشتم. خيلی زود به اروپا رفتم. در آلمان غربی درس خواندم. در آنجا طبيعتا با احزابی که وجود داشتند نزديکی سياسی پيدا کردم بخصوص با حزب سوسيال دمکرات که ويلی برانت و اين اواخر هلموت اشميت، رهبران آن حزب بودند. علاقه شديدی به اين حزب داشتم. شديدا چپ گرا بودم. رشته تحصيلیام مارکس شناسی بود. يکی از معدود مارکس شناسان ايران هستم. دکتر حقوق هستم در رشته مارکس شناسی و طبيعتا وقتی کسی مارکس را میشناسد حتما نمیتواند طالب آدولف هيتلر هم باشد. مثل تمام جوانهايی که در کشورهای کاپيتاليستی زندگی میکنند چپگرا بودم و اتفاقا تمام جوانانی هم که در کشورهای سوسياليستی زندگی میکنند، غربی فکر میکنند. وقتی در آنجا بلوايی میشود، شورشی میشود، نيمچه انقلابی میشود، جوانها احساس غربی بودن دارند. لهستان بهترين نمونهاش است. جوانها اکثرا غربی فکر میکنند و از چيزهايی دفاع میکنند که به مارکس اصلا ربطی ندارد. بنابراين، آدم سياسیای بودم و تحصيلاتم سياست بوده. وقتی هم که به ايران برگشتم، آدم بسيار سياسی بودم و هميشه هم دلم میخواست که استاد دانشگاه يا ديپلمات باشم. اما از هنرم استفاده کردم، هنری که در من نهان بود و من اطلاعی از آن نداشتم. به ناچاری دنبال شغلی رفتم در تلويزيون، و خُب، گفتند که من هنرمند هستم. شايد هنرهای ديگری هم میداشتم آن موقع که خودم از آن خبر نداشتم. که بعد در اين دو سه سال [فعاليت در تلويزيون] کشف کردم آنها را. مثلا نويسندگی، مثلا شعر گفتن، و در اين مدتی که در ايران خمينی زندگی کردم، دو سه جلد کتاب فارسی، هم ترجمه کردم، هم سرودم.»
و سالهای بعد
در توضيح فکر و عمل فرخزاد، چيزی بر سخنان بالا که سالها پيش، در يک گفتگوی تلويزيونی مطرح کرد، نمیتوان افزود. سالهايی که اردوگاه سوسياليسم در هم فرو میپاشيد و هنوز کسی نمیخواست باور کند بسی بيش از آنکه جوانان کشورهای کاپيتاليست به «چپ» علاقه داشته باشند، جوانان کشورهای موسوم به «سوسياليسم واقعا موجود» به غرب و دستاوردهای آن علاقه نشان میدهند تا اين که سرانجام پرده آهنين را دريدند و ديوار ميان دو بلوک شرق و غرب را فرو ريختند. زمانی که فريدون فرخزاد از خود و گرايش جوانان دو قطب سخن میگفت، تازه لهستان بود که گردنکشی را در برابر برادر بزرگ آغاز کرده بود. فرخزاد اما چند سالی بعدتر، درستی ادعای خود را درباره علاقه جوانان پشت ديوار به جهان باز تجربه کرد، اگر چه پس از آن دو سه سالی بيش زنده نماند تا در طول ساليان گذشته، اين علاقه را در جوانان و نسل جديد ايران نيز ببيند و در خرداد ۸۸ شاهد جنبشی گردد که وی به خاطر آن به دور دنيا راه افتاده بود و «حرف» میزد تا نه تنها «وظيفه» خود را به عنوان يک «انسان ايرانی» انجام داده باشد، بلکه بر سر آن حتی جان ببازد.
گذشت زمان نشان داد فرخزاد چه آن زمان که به عنوان «شومن» دريچه جديدی را در برنامههای سرگرمکننده تلويزيون ايران گشود و چه زمانی که زبان تند و تيزش را عليه انقلاب اسلامی و حکومت دينی برآمده از آن به کار گرفت، اشتباه نکرد.
فرخزاد نخستين خواننده و هنرمند ايران بود که در شوهای خود از زنان و حقوق آنها، از مسائل جهان آن روز مانند جنگ ويتنام، از لزوم گسترش آگاهی و عليه برخی سنتهای دست و پاگير اجتماعی سخن میگفت و به سود معلولان و کودکان پرورشگاه کنسرت برگزار میکرد و ميکروفن به دست در خيابانها به راه میافتاد تا چهره واقعی ايران را در محدوده امکانات اندکی که در اختيار داشت به نمايش بگذارد و جامعه را به نقد خود بنشاند.
روند رشد طبيعی جامعه ايران اما با انقلاب اسلامی با انسدادی تاريخی روبرو شد. انسدادی که گويی از سر گذراندن پيامدهای فلاکتبار آن، تنها شرط وداع ايران با گذشته و گذار ايرانيان به آينده بود. فرخزاد بلافاصله دور دنيا راه افتاد تا با هنری که داشت و وظيفهای که برای خويش قائل بود، از اين انسداد بگويد، و بگويد که اختلاف اين حکومت با حکومت پيشين بر سر آزادی و آزادگی نبود (کنسرت لندن ۱۳۶۲) بلکه بر سر «توضيح المسائل» و بر سر اين بود که آيا بايد با پای چپ وارد خلا شد يا با پای راست!
ولی سالها بايد میگذشت تا مردم کوچه و بازار نيز در ايران، همان زبانی را به کار بگيرند که وی در کنسرتهای خود به کار میبرد. زبانی که در دهه سياه شصت که «روشنفکران» مورد انتقاد فرخزاد برای شکوفايی انقلاب شکوهمندشان، همچنان چشم بر خونهايی میبستند که در زندانها جاری بود، حقيقتگوتر از آن بود که جمهوری اسلامی بتواند اجازه دهد همچنان بماند و بگويد.
فريدون فرخزاد در به دور دنيا راه افتادن و حرف زدن و روشنگریهايش که سرانجام مخاطبان خود را در ميان نسلهای جوانتر يافت، بیترديد اشتباه نکرد. اشتباه او در اين بود که درنيافت نبايد فريب خورد و هر کس و ناکسی را به خانه و حريم خصوصی خويش راه داد، و به اين ترتيب مانند بسياری از مخالفان شناختهشدهای که توسط رژيم به قتل رسيدند، راه نابودی خويش را بر جمهوری اسلامی هموار ساخت.
---------------------------------------------------
گفتگوی تلويزيونی فريدون فرخزاد را که از يوتيوب حذف شده است، میتوانيد از طريق سايت کيهان لندن در اين نشانی ببينيد و بشنويد:
http://www.kayhanpublishing.uk.com/Pages/archive/Postchi/Music/Farrokhzad.wmv