جمعه 23 مهر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

منتقد باش اما مزخرف نساز نيکان عزيز! محمود فرجامی

دوست عزيزم، نيک‌آهنگ کوثر
تجربه، سن و سال و دانشت و به خصوص سابقه مطبوعاتی‌ات بالاتر از آن است که لازم باشد مقدمات اين فن برايت يادآوری شود. اينکه به جريان سبز يا رهبران آن (موسوی و کروبی) معترض هستی هم کاملا محترم است و اگر عده‌ای از طرفداران اين جريان نقد آن را نمی‌پسندند مشکلِ خود آنهاست. جنبش سبزی که تحمل منتقد و حتی مخالف خود را نداشته باشد ديکتاتوری است و نبودش بهتر. اينکه از درآوردن لج ديگران لذت می‌بری هم به شخص و شخصيت خودت مربوط می‌شود.
دليل نوشتن اين نامه سرگشاده آن است که تو به عنوان يکی از مشهورترين کارتونيست‌های ايرانی، راه و روشی را در پيش گرفته‌ای که بيش از آنکه برای دشمنانت آزاردهنده باشد برای دوستان خودت و دوستاران کارتون مطبوعاتی آزارنده است.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


نيکان عزيز، تو به توليد کارهای به شدت بدکيفيت و پيراستن کارتون‌هايت از تمام مولفه‌های زيبايی‌شناسانه هنر و طنز رو آورده‌ای. در بيشتر کارهايت پيامی دم دستی به سخيف‌ترين (و نه ساده‌ترين) شکل ممکن به مخاطب عرضه می‌شود و متاسفانه منتقدان تو به رد و نقد همان پيام نيم‌خطی می‌پردازند. گويی اگر موضوع آن کارتن با همان کيفيت به جای موسوی، احمدی‌نژاد بود مشکل حل بود و کارت از يک کارتن دم دستی مطبوعاتی (اگر بشود در مواقعی نام آنها را کارتن مطبوعاتی گذاشت) به يک اثر درخشان تبديل می‌شد.
روزگاری که در ايران نبودی، يک بنجل‌ساز حکومتی سريالی ساخت درباره زندگی يوسف. نمونه‌ای از سخيف‌ترين سطح سليقه که جز در کشور ايران محال است ميليون‌ها دلار بابت سرهم کردن نماهايی طولانی، دکورهايی مسخره، ديالوگ‌هايی آبکی، بازی‌هايی ضعيف، نورپردازی غلط، گريم مسخره… و خلاصه هر آنچه که برای ساختن اسطوره بدسليقگی و حماقت لازم است؛ دريافت کند.
بينندگان زيادی جذب آن شدند. عده‌‌ای هم منتقد. عمده انتقاد منتقدين می‌دانی چه بود؟ نفوذ اسرائيليات در سريال يوسف پيامبر! و ديگر هيچ.
بنجل‌ساز وطنی هم مدعی شد که قبل از ساخت اين سريال فلان هزار صفحه تحقيق درباره يوسف که از متون اسلامی استخراج شده بوده و «تحقيقات مذکور مدون و صحافی شده تحويل سيما فيلم» شد. بماند که مطابق معمول سرشار از دروغ و تقلب بود و چندی بعد يک نفر ديگر مدعی شد که بخش‌هايی از فيلمنامه از روی طرح او کپی شده و در خلال دعوای حقوقی که در نهايت به نفع شاکی تمام شد، مشخص شد که دستمزد نوشتن آن فيلمنامه رقم حيرت آور چهارميليارد و پانصد ميليون تومان بوده است.

ميلان کندرا هنر بنجليات ايدئولوژيک را به عنوان نهايت ابتذال محصولات فرهنگی در اروپای شرقی دوران کمونيسم “کيچ” می‌نامد. اگر بخت يارش باشد و صحنه‌ای از يوسف سلحشور يا اخراجی‌های ده‌نمکی را ببيند بايد در ديدگاهش صرف‌نظر کند و اصطلاح جديدی پيشنهاد دهد. “کيچ ولايی” مثلا. چيزی دينی‌تر از کيچ کمونيستی و ناگزير صد برابر مزخرفتر.
در تمام کيچ‌ها، “هدف” جای وسيله را می‌گيرد. مهم نيست تکنيک چيست مهم اين است که محتوا چيست. بزرگی زمانی گفته بود “در مورد کل جهان می‌توان فيلمی ساخت که به بال مگسی نيرزد و درباره بال يک مگس می‌توان فيلمی ساخت که به دنيايی بيرزد.” در نظر حضرات چنين چيزی بی‌معنا و حتی ضداخلاقی‌ست. معنا چنان ضخيم است که مجالی برای زيبايی‌شناسی نمی‌دهد.
اميدی به حضرات نيست. نه بيش از آن چيزی می‌فهمند و نه اگر بفهمند هم صلاح است که لقمه‌های ميلياردی را فروبگذارند و برای يادگيری الفبای هنر و زيبايی کتابی بخوانند يا به نمايشگاهی بروند يا تئاتری ببينند يا سعی کنند به موسيقی‌ کلاسيک گوش بدهند. وقتی به کسی يا چيزی اميد نباشد، حرص خوردن هم بی‌معنا می‌شود.
حرص خوردن از کارهای تو به اين خاطر است که نه سابقه‌‌ی چماق بدستانه ده نمکی را داری که خوشحال باشيم به جای مزخرف ساختن شيشه سينما نمی‌شکنی و نه مثل امثال سلحشور به غارت خزانه ملی مشغولی که برايمان قابل فهم باشد بالاخره خيلی‌ها اگر دستشان برسد از منافع ميلياردی چشم نمی‌پوشند.
اين حرص خوردن‌ها را من و ديگرانی که مثل من فکر می کنند بارها خواسته‌ايم به گوشت برسانيم اما تو آنقدر در سروصدای دعوا با بعضی از سبزها مشغولی که آن را نشنيده‌ای. و به گمانم که نمی‌خواهی بشنوی. دعوای تميزی است: تو می‌گويی موسوی فلان اشکال را دارد و عده‌ای از طرفداران موسوی هم به تو ناسزا می‌گويند يا می گويند تو حق نداری به او اشکال بگيری. انصافا حق با توست. احساس مظلوميت دستت می دهد، انرژی می‌گيری، صريحتر انتقاد می کنی و الی آخر. در چنين بازی مفرح کودکانه‌ای، نگرفتن –يا تظاهر به نگرفتن- پيام‌های کوتاهی که هشدار می دهند “کارت مزخرف بود” مطلوب‌تر است. هر هنرمندی، روشنفکری، روزنامه‌نگاری ترجيح می دهد جزو آدم بدها باشد تا مبتذل‌ها.
نيکان عزيز،
می‌دانم که کار روزانه مطبوعاتی چقدر سخت است و بی‌انصافی است که کارهای جشنواره‌ای که سالی دو سه بار توليد می‌شوند را در کنار کارهای هنرمندی قرار داد که بايد هر روز کاری را تحويل دهد. اما فراموش نکن کسی چون مانا نيستانی هم به همان پرکاری‌ توست. و اصلا چرا مانا؛ بگذار خودت را با خودت مقايسه کنيم. گيريم که روزآنلاين به قدری بی‌دروپيکر است که هيچ نظارت کيفی (و نه محتوايی، مثل حذف بی‌دليل آن کارتونت) بر محتوای آثار ندارد، يا با بعضی از همکارانش رودربايستی دارد يا اصلا وامدار توست. خودت يک بار به اين کارت نگاه کن و به چشم انصاف بگو آيا اينها شايسته امضای يکی از مشهورترين کارتونيست‌های تاريخ مطبوعات ايران هستند؟
از اين دست کارها زياد داری. از آن زمان که با اصلاح‌طلبهای تيپ مشارکتی بهم زدی و در روزنامه مردمسالاری آدمکت را می کشيدی که -بی هيچ زيبايی يا خلاقيتی- در واکنش به انتصاب فلان مدير توسط خاتمی می‌پرسيد “مردم‌سالاری يا يزدی‌سالاری؟” بگير تا الان. در ماه‌های اخير هم که کولاک کرده‌ای. اما جوانمردی نيست همه شوخ‌هايت را پيش چشمت بياورم. همين يکی را از چشم ما نگاه کن. و قبل از هرگونه انتساب اين حرف‌ها به “کينه سبزها”، به ياد بياور که هادی خرسندی انتقاداتی به مراتب تندتر از تو نسبت به سبزها و رهبرانشان دارد. شايد بی‌انصافی می‌کند اما مزخرف توليد نمی‌کند. اگر شعر می‌گويد درست می‌گويد. وقتی شعر کلاسيک می‌گويد وزن و قافيه را رعايت می‌کند و وقتی نثر امروزی می‌نويسد جدا نمکين می‌نويسد. حتی اصطلاح سبزاللهی را هم که مکرر استفاده می‌کنی، ابداع اوست. اما راهی که تو می‌روی جداست.
دوست عزيزم
جنبش سبز آنقدر بزرگ است که گروه‌های مختلف مردم را دربرگرفته است. اين يعنی اينکه به گروهی از روشنفکران يا افراد با فرهنگ و هنرشناس محدود نمی‌شود. پس قطعا در بين سبزها هم از کف‌کردگان آثار سلحشور و ده‌نمکی هستند. انتقادات تند همين‌ها – با آن درکی که از هنر و فرهنگ دارند- ممکن است به اين گمانت بيندازد که تنها اشکالی که بر کارهايت وارد است اين است که از موسوی ايراد می‌گيری. من ميخواهم بگويم اتفاقا تنها اشکالی که در کارهايت نيست همان است!
×××
می‌گويند” چو می‌بينی که نابينا و چاه است، اگر خاموش بنشينی گناه است” وای به وقتی که ببينی رفيقی که خيلی هم بيناست اصرار دارد که با سر درون چاه بپرد. البته آزادی يعنی همين که اگر کسی اصرار داشت توی چاه بپرد، بپرد؛ منتها رسم رفاقت اين است که چند کلامی قبلش حرف زد. حرف من اين نيست که طرفدار موسوی باش يا با سبزها مهربان‌تر باش. حرف من اين نيست که جای مازيار بيژنی را در کيهان پر نکن. حتی نمی‌گويم انصاف داشته باش.
فقط می‌خواهم بگويم دوست من کمی بيشتر فکر و خيلی زيباتر اجرا کن.
زياده عرضی نيست.

هواخواهت
محمود فرجامی


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016