چهارشنبه 29 دی 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

تونس می‌گويد که زمان خداحافظی با اصلاح‌طلبان فرا رسيده است، محمود دلخواسته

محمود دلخواسته
در تونس، رهبران جنبش خودجوش، کاملأ در خارج از نظام سياسی کشور قرار داشتند و بنا بر اين هيچ تعهد وعلاقه و نفعی در حمايت از رژيم و ساختار سياسی که بر آن بنا شده بود نداشتند و به همين علت توانستند که تا آخر بروند. در حالی‌که که رهبران جنبش سبز، از کسانی می‌باشند که هويت و باورهای سياسی و حتی زيست مالی خود را بيش از سی سال است که از رژيمی می‌گيرند که به آن اعتراض دارند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


m_delkhasteh@yahoo.co.uk


فريد آيقون، روزنامه نگار تونسی در شماره آخر مجله نول آبسرواتور در فرانسه می نويسد که چگونه تظاهر کننده های تونسی از روشهای تظاهرات ايرانی ها در جنبش سال قبل استفاده کرده اند. البته اصلا لازم نبود که منتظر بيان اين واقعيت از زبان خبرنگار تونسی باشيم. کسانی که اخبار تظاهرات بر ضد بن علی، ديکتاتور تونس، را تعقيب کرده اند، قبلاً از شباهت بسيار روشها آگاه شده بودند. حال پرسش اينست که چگونه است که تونسی ها توانستند در عرض چند هفته ديکتاتوری را که تصويرش مانند آقای خامنه ای برهرديوار و دفتر و مدرسه ای بود و فسادش هيچ از مافيای حاکم کمتر نبود را از کشور برانند ولی ايرانی ها نتوانستند؟
اين دليل که رژيم ايران تکيه بر در آمد عظيم نفت دارد وبا استفاده ازاين منابع نيروهای سرکوب بيشتری دراختيار دارد، در حاليکه تونس کشورفقيری می باشد با منابع مالی معدود و بنا براين نيروی سرکوب موثری نداشت، توضيح قانع کننده ای نمی باشد. علت هم اينست که وقتی تعداد دستگير و زخمی و کشته شدگان جنبش تونس را با جنبش سبز مقايسه می کنيم متوجه می شويم که اين تعداد فاصله زيادی با تعداد دستگيرو زخمی شده و کشته شده جنبش سبز ندارد و اين در حاليست که جمعيت ايران هفت برابر جمعيت تونس می باشد و اين بما می گويد که نيروهای سرکوب تونسی با شدت بيشتری از نيروهای سرکوب ايران عمل کرده اند.
پس علت آنرا را در چه بايد جستجو نمود؟ بيشتر علت را می توان در اين سئوال جست که چرا ديناميسم اين دو جنبش اجتماعی-سياسی در جهت مخالف هم حرکت کردند؟ به اين معنی که جنبش خود جوش سبز، برای مثال، در تهران تظاهرات سه ميليونی را در تهران ديد ولی رفته رفته تعداد تظاهر کنندگان به تحليل رفت تا جايی که بعد از تظاهرات عاشورا، ما شاهد افت شديد تعداد تظاهر کنندگان بوديم تا جايی که بالاخره ميخ آخر به تابوت تظاهرات خيابانی با اعلاميه آقای موسوی در روز قبل از تظاهرات برای سالگرد کودتای انتخاباتی زده شد.
درحاليکه در تونس، تظاهراتی که در رابطه به خود سوزی محمد بوازوزی، فارغ التحصيل دانشگاه که مجبوربه ميوه فروشی شده بود ،انجام شد، در ابتدا جمعيت وسيعی را دربر نمی گرفت، ولی ادامه تظاهرات ديناميسمی ايجاد کرد که روز بروزبرتعداد آنها افزوده می شد، تا به جايی که نيروهای امنيتی وقدرتهای خارجی حامی ديکتاتور تونس به اين نتيجه رسيدند، که حداقل برای کنترل خسارت، مستبد بايد برود.
چگونه می توانيم اين دو ديناميسم مخالف هم را تو ضيح دهيم؟ دو تفاوت اصلی را ما در مقايسه اين دو جنبش می بينيم:
الف: آبشخور سياسی و اقتصادی رهبريت اين دو جنبش:
در تونس، رهبران جنبش خود جوش، کاملا در خارج از نظام سياسی کشور قرار داشتند و بنا بر اين هيچ تعهد وعلاقه و نفعی در حمايت از رژيم و ساختار سياسی که بر آن بنا شده بود نداشتند و به همين علت توانستند که تا آخر بروند. در حاليکه که رهبران جنبش سبز، از کسانی می باشند که هويت و باورهای سياسی و حتی زيست مالی خود را بيش از سی سال است که از رژيمی می گيرند که به آن اعتراض دارند. از اين منظر، نفع کامل در نگهداری آن دارند و سرنگونی رژيمی که هيچ نيست جز نظام خيانت، جنايت و فساد، را همه ضرر می بينند. به سخن ديگر، دغدغه اينها اين است که در اصلاح نظامی بکوشند که هويت خود را از آن می گيرند زيرا بخوبی می دانند که اين نظام با ادامه اين روش آينده ای ندارد. سخن گفتن از دوران طلايی امام، که از سياهترين دوران تاريخ وطن بوده است، و خواسته های خود را محدود به اجرای بدون تنازل قانون اساسی ولايت مطلقه فقيه کردن و بنا بر اين نپذيرفتن حقوق دموکراتيک و انسانی ايرانيان، را نبايد تنها از منظر " مصلحت" سياسی و بازی سياسی با امکانات ممکن، که بيشتر از منظر باور اين آقايان بايد ديد. فراموش نکنيم که آقای موسوی، در قبل از انتخابات نيز خود را نه اصلاح طلب، بلکه اصلاح طلب اصول گرا می دانست.
در همين رابطه است که زمانی که تظاهرات خود جوش و غير قابل پيش بينی شده ( باور نيروهای امنيتی اين بود که ممکن است که بعد از اعلام نتايج،اعتراضات کوچک و پراکنده ای صورت بگيرد.) با شعار رای من کجاست، شروع شد، اين دونفر با شجاعتی تاريخی در نپذيرفتن کودتا، پوشش لازم را برای ادامه تظاهرات مردم ايجاد کردند، ولی زمانی که شعارهای مردم به خواسته های واقعی آنها که همان وداع کردن با اصل ولايت فقيه و جايگزينی آن با نظام جمهوری تبديل شد، اين آقايان و انبوه روشنفکران اصلاح طلب داخل و خارج کشور از طريق بی بی سی و صدای آمريکا که در اختيار آنها قرار دارد و ديگر رسانه ها به شدت به مخالفت با آن بر خواستند و تنها خواستار اجرای بدون تنازل قانون اساسی ولايت مطلقه فقيه شدند و مردم را از زياده روی! منع کردند.
اين موضع گيريها از جمله اصلی ترين عواملی بودند که عده زيادی را از خيابان به خانه ها بر گرداندند. بسياری حاضر نشدند که به خيابانها رفته و خطر کتک خوردن و دستگيری و تجاوز و شکنجه شدن و حتی کشته شدن را بپذيرند، تنها برای اينکه آقای خامنه ای که در نماز جمعه دستور کشتار را صادر کرده بود بر تخت ولايت فقيه باقی بماند و فقط بر عهده بگيرد که در انتخابات تقلب ننمايد. البته انتظار چنين تعهدی از کسی که با يک نامه تقلبی به رهبری رسيده بود تعجب انگيز است.
اعلاميه روز قبل از تظاهرات سالگرد تقلب بزرگ آقای موسوی که از مردم خواست به خيابان نروند، بزرگترين ضربه روانی بود که به جنبشی که ماهيتا انقلابی می باشد، وارد کرد. در واقع نقش آقايان بعد از چند هفته اول، از رهبری حتی سمبليک تبديل شد به پس بری و ترمزی که تا آخر گرفته شده است. البته توجيه گران اعلاميه آقای موسوی، اين " اطلاع" را مطرح کردند که رژيم قصد کشتار داشته است و به علت جلوگيری از چنين کشتاری آقای موسوی تظاهرات را لغو کرده است. ولی افشاگريهای ويکی ليکس داستان ديگری را به ما می گويد. بنا بر اين اطلاع، يکی از نزديکان آقای رفسنجانی در مذاکراتی پنهانی با طرف آمريکايی، اين اطلاع را فاش می کند که به آقای رفسنجانی اطلاع رسيده است که آقای خامنه ای بيماری سرطان خون دارد و مدت زيادی زنده نخواهند ماند و برای اينکه ايشان قصد دارند که جانشين شدن خود را مهندسی کنند، مصلحت را در اين ديده اند که «فتيله ها پايين کشيده» شود. (۱) بنا براين، به احتمال قريب به يقين، اعلاميه آقای موسوی تحت تاثير اين اطلاع بوده است که صادر شده است و نه ترس از خشونت رژيمی که قبلا هم در خشونت حد نگاه نداشته بود. اين به اين معنی می باشد که ايشان در صداقت با هوادارانشان سخن نگفته اند و ديگر اينکه اينگونه عمل کردن نشان از اين دارد که در انديشه راهنمای ايشان، هم مردم حق دانستن حقايقی که به آنها مربوط می شود را ندارند و هم می شود که استفاده ابزاری از آنها کرد. البته قبلا هم آقای حجاريان، تئوريسين اصلاح طلبان، نيز برنامه استراتژيک اصلاح طلبان را فشار از پايين و معامله در بالا، دانسته بود که به معنی استفاده ابزاری از مردم برای بده بستانهای سياسی در بالا می باشد. خود روش به ما می گويد که طرح کنندگان و بکار گيرندگان اين روش، هيچ باور و آگاهی به آزادی و حقوق انسان ندارند و گرنه به خود اجازه نمی داد که در بازی سياسی به مردم به حکم ابزار نگاه کند.
با اين توضيحات شايد بشود روشنتر، علت اصلی ديناميسم معکوس جنبش در ايران و تونس را توضيح داد و اينکه چرا جنبش تونس در مرحله اول به نتيجه رسيد و چرا جنبش سبز به حالت احتضار افتاده است. به بيان ديگر، از آنجا که در جنبش انقلابی تونس، اصلاح طلبان حکومتی نقشی نداشتند، جنبش از درون و از طريق رهبريت آن از پويايی باز نايستاد و اين در حاليست که عکس آن در ايران اتفاق افتاد.
ب: حضور و عمل باورهای جبار که جوان ايرانی را در پيله ای تنيده شده از انواع ترسها زندانی کرده است:
سوال اينست که چرا رهبران و روشنفکران اصلاح طلب، توانستند جنبش را به رکود بکشانند و اين در حاليست که می دانيم که جنبش بگونه ای پيش بينی نشده و خود جوش آغاز شد ه بود؟ به چه علت، مردمی که خود رهبری جنبش را در دست گرفته بودند، کم کم رهبری را به اصلاح طلبان واگذار کردند و به چه علت از هدفهايشان که همان جايگزينی ولايت مطلقه فقيه با ولايت و حاکميت جمهور مردم و استقرار آزاديها بود، دست کشيدند؟
پاسخ را بيشتر بايد در حاکميت باورهای جباری جست که در طی سالها از طريق متفکران و سياسی کارهای اصلاح طلب در ميان مردم، خصوص نسل جوان، جا انداخته اند و به صورت باور در آمده اند. در اينجا لازم است چهار نوع از اين نوع باورها فهرست شوند:
- انقلاب مترادف است با خشونت و استبداد و اصلاح مترادف است با عدم خشونت و آزادی. بنا بر اين برای رسيدن به آزاديها هيچ راهی جز رفرم وجود ندارد.
- انقلاب ۵۷، انقلابی بود با هدف فروپاشی استبداد سلطنتی و جايگزينی آن با استبداد دينی. به بيان ديگر، انقلاب بهمن هدف را جايگزينی يک نوع از استبداد با نوعی ديگر از استبداد قرار داده بود. تمام بدبختی ها از انقلاب می آيد. يکبار انقلاب کرديم برای صد پشتمان کافيست.
- در فعاليتهای سياسی بايد واقع بين بود و واقعيت به ما می گويد که هميشه بايد بين بد و بدتر انتخاب کرد و دست از ايده آليست بودن برداشت. عدم آگاهی به اين واقعيت که در چنين انتخابی اين هميشه بدترين است که خود را تحميل مردمی با چنين باوری می کند و ديگر اينکه حتی يکبار از خود سوال نمی کنند که چرا يکبار هم که شده بين خوب و خوبتر انتخاب نکنيم؟ مگر اينها واقعيت ندارند؟
- دوران قهرمان بازی به سر آمده است و بدبخت ملتی می باشد که به دنبال قهرمان بگردد. آقای خاتمی، که آقای منتظری ايشان را " بی خاصيت و ثنا گو" (۲) توصيف کرده بودند در توجيه عدم رشادت خود، که لازمه هر رهبری است و نيز روشنفکران رفرميست برای اينکه با اين ترمز فکری، مانع شوند که جوانان، نظام ولايت فقيه را به چالش بکشند و چنين کار را عملی " غير عقلانی" جلوه دهند، نيز هر مخالفتی با رژيم را عملی قهرمانانه با نگاهی منفی، و در نتيجه " بی خردی"، " شهرت طلبی" و کسانی که دارای عقده شهادت هستند، جلوه دادند
البته باورهای جبار ديگری نيز وجود دارد، ولی اين باورها از مهتمرين آنها می باشد. در رابطه به حضور و عمل اين باورها در ميان بسياری از نسل جوان است که می توان فهميد که چرا جنبشی که با آن توانايی عمل کرده و رهبری را در دست خود داشت، کم کم رهبری را به کسانی واگذار کرد که بنا بر هويت خود و با وجود حفظ هويت خود، نمی توانستند با ماهيت جنبش انقلابی همراهی کنند. نقش لشکر روشنفکران رفرميست در ايجاد و تحميل اين ترس عميق در نسل جوان، بس عظيم است. البته نسل جوان نيز بايد خود را به نقد بکشد که به چه علت اجازه داد تا اين روشنفکران، از طريق جعل و تحريف و سانسور انقلابات اجتماعی و خصوص تاريخ انقلاب ايران، اين باورها را به آنها حقنه کنند؟ برای نمونه، اين باور که انقلاب، جز خشونت نيست و انقلاب ايران با هدف جايگزينی استبداد دينی انجام شد، تنها از طريق سانسور سی ماهه اول انقلاب است که ممکن می شود. نويسنده برای نشان دادن اين سانسور تاريخی بود که تحقيق وسيعی را در باره اين دوران سی ماهه انجام داد و بخش مهمی از آن را به فارسی نيز منتشر کرد. (۳) در ورای اين آگاهی می باشد که متوجه می شويم که انديشه راهنما و اهداف انقلاب بهمن هيچ نبود جز ادامه انقلاب مشروطه و نهضت ملی کردن نفت، که همان استقرار آزاديها در ايرانی مستقل بود. اين کودتای در انقلاب و تحميل اصل ولايت فقيه و به سر انجام رساندن کودتا در خرداد شصت با سرنگونی اولين رئيس جمهورمنتخب مردم ايران که حاضر نشد دفاع از آزاديها را با قدرت معاوضه کند، است که وضعيت اسف بار کنونی را پديد آورده است. اگر نسل جوان به اين آگاهی برسد و متوجه شود که چگونه اصلاح طلبان و محافظه کاران و حتی نيروهای بسياری در درون اپوزوسيون در فريب دادن آنها با يکديگر همراهی کرده اند. و نيز به اين آگاهی دست يابد که اين انقلاب نبود که اين مصيبت عظيم را بر وطن تحميل کرد بلکه کودتای در انقلاب بود. آنگاه هم وحشتش از انقلاب خواهد ريخت و هم به دشمنی اش با انقلاب بهمن پايان خواهد داد و در نتيجه تحولی کيفی در گفتمان مبارزه رخ خواهد داد.
البته اين قابل فهم است که فعالان اصلاح طلب در سانسور کردن اين کودتا با محافظه کاران همراهی کامل می کنند و اينهم به اين علت است که همه آنها بطور فعال در موفق کردن اين کودتا شرکت کرده اند، در اينباره نه فقط سکوت، بلکه مانند کار اخير آقای گنجی از زبان فريب استفاده کنند و برای مثال، بنی صدر و خمينی را سرو ته از يک کرباس بدانند. ولی جعل روايت کردن برای فريب نسل جوان اصلا قابل قبول نيست، چرا که قربانی اين فريب دادن، مردم ايران می باشند.

نتيجه گيری:
حال وقتی ايرانيان در آينه جنبش انقلابی تونس به جنبش خود نگاه می کنند، شايد بهتر متوجه شوند که به چه علت مردم تونس توانستند به مرحله اول پيروزی دست يابند ولی آنها نه. آيا از تجربه و اشتباهات خود خواهند آموخت و يا بر ادامه و تکرار آن پافشاری خواند کرد و عقل توجيه گر را به ياری خواهند طلبيد؟ در اينهم شک نيست که هم اکنون بسياری از اصلاح طلبان به انتظار اين نشسته اند تا انقلاب تونس به بيراهه برود تا آنها دوباره با استفاده از اين انحراف توجيه گر مواضع سازش گرانه و حقارت آلود خود باشند. آينده خواهد گفت که آيا مردم تونس به خانه ها باز خواهند گشت و با تغييراتی جزئی در بر همان پاشنه قديم خواهد چرخيد يا به انقلاب خود تا استقرار کامل آزاديها و عدالت اجتماعی ادامه خواهند داد. در هر صورت، امر واقع اينست که جنبش انقلابی تونس به علت عدم نفوذ اصلاح طلبان حکومتی توانست که بزرگترين مانع برای استقرار حاکميت مردم را از پيش پا بر دارد، آينده را بگشايد و امکان جدی استقرار حاکميت مردم را بر قرار کند. آيا آينه تونس و تجربه نسل جوان به آنها نمی گويد که اگر خواستار استقرار حاکميت مردم و آزاديها و عدالت اجتماعی می باشد، بايد با تشکر از استقامت آقايان موسوی و کروبی، از آنها و لشکر اصلاح طلب روشنفکران و روزنامه نگاران اصلاح طلب خداحافظی کند، رهبری را خود در دست بگيرد و در پی شناسايی آلترناتيوی بر آيد که در خارج رژيم و مستقل از هر قدرت انيرانی می باشد؟

ـــــــــــــــــــــــــــ
پانويس ها
۱- http://www.enduringamerica.com/home/2010/11/29/wikileaks-iran-document-dubious-intelligence-election-fraud.html

۲- آيت الله منتظری در پاسخ به نامه پروفسور مسعود اسماعيلو، آقای خاتمی را اينگونه وصف کرده اند
http://masudesmaillou.blogspot.com/2010/12/blog-post_30.html

۳- تبار شناسی کودتای خرداد شصت_ بخش اول
http://zamaaneh.com/Khiyaban/2010/06/post_78.html
تبار شناسی کودتای شصت – بخش دوم
http://zamaaneh.com/Khiyaban/2010/07/post_83.html
تبار شناسی کودتای شصت – بخش سوم
http://zamaaneh.com/Khiyaban/2010/07/post_87.html
تبار شناسی کودتای خرداد شصت – بخش چهارم
http://zamaaneh.com/Khiyaban/2010/07/post_81.html#comments
تبار شناسی انقلاب- بخش پنجم
http://zamaaneh.com/Khiyaban/2010/08/post_100.html
تبار شناسی انقلاب_ بخش ششم
http://zamaaneh.com/Khiyaban/2010/08/post_110.html#comments
تبار شناسی کودتای خرداد شصت- بخش هفتم
http://zamaaneh.com/Khiyaban/2010/09/post_120.html
تبار شناسی کودتای خرداد شصت- بخش هشتم- آخر
http://enghelabe-eslami.com/component/content/article/8-maghalat/4158-2010-10-10-20-58-40.html


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016