جمعه 22 بهمن 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آيا انقلاب ايران يک انقلاب بی‌ فرجام بود؟ خصلت‌شناسی انقلاب اسلامی ـ بخش پنجم، جمشيد فاروقی

جمشيد فاروقی
هرگاه به ویژگی‌ها و شناسه‌های دولت اسلامی برآمده از انقلاب بنگریم می‌توانیم بگوییم که این دولت، یک دولت اتوکراتیک مدرن با گرایش‌های قوی تمامیت‌خواهانه است. خصلت تمامیت‌خواهانه این دولت را می‌توان از جمله در کارگرفت یک ایدئولوژی بازیافت که از طریق آمیزش اهداف سیاسی با فقه شیعه به دست آمده است. اما این ایدئولوژی به مرور زمان و به‌ویژه پس از قدرت گیری روحانیون شکل گرفت

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


با عزيمت از برآيند سياسی نامتعارف انقلاب ايران و تجربه برآمده از سی و دو سال حکومت جمهوری اسلامی می‌توان گفت که انقلاب ايران، انقلابی بد فرجام بود. اما بد فرجامی به معنی بی‌ فرجامی اين انقلاب نيست. حال آن‌که گروهی از پژوهشگران در تحليل‌ها و ارزيابی‌های خود از انقلاب ايران بر آن بوده‌اند، اين انقلاب را مستقل از فرجام آن مورد بررسی قرار دهند. در گفتار کنونی به انگيزه‌های نظری اين گروه از پژوهشگران می‌پردازيم و نگاهی خواهيم داشت به پی آمدهای نظری چنين تحليل‌هايی برای فهم و توضيح رويدادی هم‌چون انقلاب ايران.

انقلاب ايران يک انقلاب توده‌ای و به لحاظ اجتماعی رويدادی فراگير بود. از اين منظر ساده‌انگاری است که بپنداريم همه نيروهای اجتماعی‌ای که با اين انقلاب همراه شدند، در برابر سرکوب خشن محمدرضا شاه ايستادند و با پذيرش خطر کاری خطير کردند، جمله خواهان يک هدف بودند و محرکشان نيز امر واحدی بوده است.

در گفتار پيشين به اين نکته اشاره شد که انقلاب ايران يک انقلاب دموکراتيک و از اين رو انقلابی ضد اتوکراتيک بود. اما همين انقلاب در عين حال انقلابی استقلال‌خواهانه بود و به همين خاطر انقلابی ضد امپرياليستی. اين انقلاب همان‌هنگام انقلابی عدالت‌خواهانه بود و از اين رو انقلابی با تمايلات شبه سوسياليستی. از اين خصلت‌ها گذشته، انقلاب ايران، انقلابی جمهوری‌خواهانه بود و از اين منظر ضد سلطنتی. همين انقلاب به واسطه خصلت‌های مذهبی رهبرانش انقلابی بود ارتجاعی و واپس‌گرايانه. اين خصلت‌های گوناگون راهبر طيف‌های وسيع اجتماعی بود و آنان را در صف واحد پيکار با حکومت پهلوی جای داد. صف واحدی که گرايش‌های سياسی، اجتماعی و فرهنگی متفاوتی را در بر می‌گرفت. صف واحدی از ناهمگنان که فصل مشترکشان ضديت با حکومت پهلوی و نهاد سلطنت بود.

پس از آن‌که روحانيون به رهبری آيت‌الله خمينی سکان اين کشتی طوفان‌زده را به دست گرفتند، گرايش ضد سلطنتی و استقلال‌خواهانه بر بستر نگاهی مذهبی-ايدئولوژيک به جهان بر ساير گرايش‌ها غالب شد. نتيجه سياسی فائق آمدن گرايشی که روحانيون نماينده آن بودند، کم رنگ شدن تدريجی ديگر خصلت‌ها و محرک‌های نخستين انقلاب بود. چنين شد که خصلت‌ دموکراتيک انقلاب کاملا از بين رفت و خصلت عدالت‌خواهانه آن تنها در شعارهای عوام‌فريبانه به حيات خود ادامه داد و پيروزی “کوخ‌نشينان” بر “کاخ‌نشينان”، “کاخ‌نشينی” را از بين نبرد.

اين انقلاب ضد سلطنتی خود به باز آفرينی يکه‌سالاری و حکومتی تماميت‌خواه پرداخت، و عملا با بازتوليد مناسبات گذشته دولت و جامعه، مجالی برای آرزوهای دموکراتيک نيروهايی که به قصد خرد کردن ماشين سرکوب ديکتاتوری شاه به ميدان آمده بودند، باقی ننهاد. به سخن ديگر، انقلاب ايران در فرجامين نگاه آن چيزی را بنيان نهاد که مردم آگاهانه يا ناآگاهانه عليه‌اش به پا خاسته بودند.

به اين ترتيب می‌توان گفت که يک انقلاب اجتماعی و فراگير از آن‌جا که رويدادی تک علتی نيست، حامل گرايش‌های متفاوتی است. اما پيروزی يا شکست يک انقلاب در فرجامين نگاه پيروزی يک گرايش بر گرايش‌های ديگر است و اين همان حکايتی است که در روند تبديل شدن انقلاب دموکراتيک ايران به يک انقلاب ضد سلطنتی و ضد امپرياليستی قرائت شد. از اين رو، ناميدن انقلاب ايران به عنوان انقلابی اسلامی تنها بر يکی از خصلت‌های انقلاب استوار است و هرگاه به آن‌جا بيانجامد که ديگر خصلت‌های انقلاب ناديده گرفته شوند، تفسيری خطا از تاريخ اين رويداد اجتماعی بر جای می‌نهد. و از جانب ديگر، ناديده گرفتن خصلت مذهبی رهبران انقلاب و دولت انقلاب نيز ره به تفسير خطا از آرايش نيروها در آستانه انقلاب و تناسب قوا در فردای پس از سقوط محمدرضا شاه می‌برد.

انقلاب ايران به علت چيره شدن رهبری مذهبی بر ساير گرايش‌ها به گونه‌ای تدريجی رنگ مذهبی به خود گرفت، اما خطاست اگر گمان کنيم که مردم ايران در کليت خود برای استقرار شريعت اسلامی و ايجاد يک دولت تئوکراتيک به مبارزه با خاندان پهلوی روی آورده بودند. توده‌ها اگر به درستی نمی‌دانستند که چه می‌خواهند، به درستی می‌دانستند که چه نمی‌خواهند و آن‌چه پس از انقلاب بر سر مردم نازل شد، آن چيزی نبود که مردم از زمان انقلاب مشروطه تا آن هنگام در جست‌وجويش بودند.

بی‌ترديد بودند روحانيونی که محرکشان برای حضور در پيکار سياسی، انديشه‌ها و اميال مذهبی بود، اما حتی همين دسته نيز، و در راس آن‌ها شخص‌ آيت‌الله خمينی، با زيرکی تمام اين اميال مذهبی را پنهان کردند و با همراهی با جنبش سياسی و مدنی و با درپيش گرفتن سياستِ “از آن خود کردن” شعارهای سياسی مردم، کوشيدند رهبری جنبش سياسی را به چنگ آورده، شعارها را به تدريج از شعارهای سياسی به شعارهای سياسی-مذهبی بدل کرده و مهر انحصاری خود را بر برآيند سياسی اين انقلاب بزنند.

هما‌ن‌گونه که پيش‌تر نيز گفته شد، تاريخ يک انقلاب نمی‌تواند محدود به دوره زمانی کوتاهی باشد که موقعيت انقلابی روی نموده است. تاريخ يک انقلاب از بروز تنش‌های بحران آفرين در مناسبات جامعه و دولت شروع می‌شود، موقعيت انقلابی را در بر می‌گيرد و با فرجام گرفتن انقلاب، چه نيک و چه بد، چه پيروزی و چه شکست، پايان می‌يابد. از اين منظر نمی‌توان انقلاب ايران را مستقل از رهبری مذهبی آن و مستقل از برآيند نامتعارف سياسی آن، يعنی جمهوری اسلامی ايران توضيح داد.

همه پژوهشگران انقلاب ايران نسبت به اين رويداد اجتماعی درک واحد و همسانی ندارند. برخی از پژوهشگران بر آن بوده‌اند تا انقلاب ايران را مستقل از فرجام آن، يعنی جمهوری اسلامی ايران، ارزيابی ‌کنند.(۱) چنين نگرشی البته ناظر بر تعريف خاصی از انقلاب است. برخی ديگر، از آن‌جا که برای انقلاب بار ارزشی مثبتی قائلند، با نظر به بد فرجام بودن اين رويداد، از کارگرفت واژه انقلاب برای بيان آن تن می‌زنند و از آن هم‌چون خيزش توده‌ای و عصيان ياد می‌کنند.

يکی از پژوهشگرانی که تاريخ انقلاب ايران را به پيش از قدرت‌گيری دولتی اسلامی و تئوکراتيک در ايران محدود می‌کند، ميثاق پارسا است. وی در کتاب خود “ريشه‌های اجتماعی انقلاب ايران”، می‌کوشد انقلاب را مستقل از برآيند نامتعارف آن(۲) توضيح دهد. اما ضعف نظری وی در اين نکته است که وی برای محدود کردن گستره تحليل خود به دوره پيش از برقراری دولت اسلامی در ايران دليل نظری روشنی عرضه نمی‌کند.

استدلال پارسا برای جدا کردن دو دوره پيش و پس از انقلاب و توضيح انقلاب مستقل از رهبری مذهبی آن بر يک مقايسه تاريخی استوار است. وی اعتراض‌های سياسی ماه‌های پيش از انقلاب بهمن را با خيزش روحانيون در خردادماه ۱۳۴۲ مقايسه می‌کند و مدعی می‌شود در خيزش خردادماه ۱۳۴۲ اکثر روحانيون به مخالفت با اصلاحات شاهانه پرداختند و اين اصلاحات را غير اسلامی اعلام کردند. اما مقابله آنان با اين اصلاحات منجر به آن نشد که کارگران صنعتی و دهقانان به عرصه مبارزه با حکومت محمدرضا شاه کشيده شوند. و از آن‌جا که اين اعتراض‌ها دامنه وسيعی نيافت، به چند شهر محدود شد و سرانجام پس از مدت کوتاهی توسط حکومت سرکوب شده و پايان يافت.(۳)

پارسا راهکار و مدل تحليلی تدا اسکوکپول و ارجمند که به “مدل جنبش اجتماعی”(۴) شهرت يافته است را رد می‌کند و مدعی می‌شود که اين رويکرد نظری از آن‌جا که انقلاب را از منظر برآيند آن توضيح می‌دهد و با عزيمت از فرجام يک انقلاب تاريخ و علت‌های منتهی به آن را تحليل و تفسير کند، عملا به دور باطل در می‌غلتد.(۵)

به لحاظ تئوريک، يک انقلاب را می‌توان از دو مسير متفاوت تحليل کرد. يا نقطه عزيمت ما در اين رويکردِ نظری برآيند يک انقلاب يا جنبش اجتماعی است و ما با پرداختن به آن‌چه حاصل شده است، علت‌ها و زمينه‌های وقوع آن رويداد را پی می‌گيريم يا اين‌که با عزيمت از علت‌‌ها و مجموعه تحولاتی که در مناسبات جامعه و دولت روی داده است، می‌کوشيم سير تحولات را تا شکل گيری آن جنبش اجتماعی و انقلاب دنبال کنيم.

اين که انقلاب ايران در فرجامين نگاه تبدل به يک انقلاب ضد سلطنتی و استقلال‌خواهانه می‌شود و رهبری آن به انحصار روحانيون در می‌آيد، پديده‌ای تصادفی نيست و نمی‌توان روند تحولات سياسی ايران را بدون در نظر گرفتن اين فرجام توضيح داد و تحليل کرد. حذف روحانيون و برآيند نامتعارف سياسی انقلاب ايران عملا شکوهی را به جنبش اعتراضی و مدنی ايران می‌بخشد که شايسته‌اش نيست و مانع از ديدن کاستی‌ها و ضعف‌های آن نيروهايی می‌شود که به جای رويارويی آگاهانه با حکومت پهلوی، در سايه مستی و جنون توده‌ای چنان ستيزه‌جويی را پيشه می‌کند، که مقصد و مقصود از ياد می‌برد.

اعتراض خردادماه ۱۳۴۲ روحانيون و طلبه‌ها عليه اصلاحات اجتماعی و فرهنگی لحظه‌ای از يکی از حساس‌ترين دوره‌های تاريخی کشور است که از سقوط دولت مصدق شروع می‌شود و با پيروزی انقلاب اسلامی پايان می‌يابد.(۶) اما اين‌که روحانيون در آن هنگام موفق به همراه ساختن اقشار اجتماعی ديگر نشدند و به تعبير پارسا نتوانستند کارگران صنعتی و دهقانان را با خود يار سازند، دليلی قابل پذيرش برای اين نظريه نيست که چرا ما بايد انقلاب ايران را مستقل از نقش روحانيون و دولت اسلامی که آنان بر پا نمودند، تحليل کرده و توضيح دهيم.

از آن گذشته، هر جنبش اعتراضی لزوما به موقعيت انقلابی فرا نمی‌رويد و وقوع هر موقعيت انقلابی نيز لزوما به انقلاب منجر نمی‌شود. موقعيت انقلابی تعريف خود را دارد. بر بستر تعريف لنينيستی، موقعيت انقلابی برآيند هم‌راهی سه شرط است و آن اين‌که حاکمان نتوانند و فرودستان نخواهند و بحران مناسبات اجتماعی را فرا گرفته باشد. جک گولداستون تعريف کمابيش مشابهی از موقعيت انقلابی عرضه می‌کند. وی می‌‌گويد موقعيت انقلابی زمانی روی می‌نمايد که “کارآيی دولت تحليل رفته باشد، نخبگان از صاحبان قدرت سرخورده و با آن بيگانه شده باشند و ميل و گرايش به حرکت در توده‌ها فزونی گرفته باشد.”(۷)

اين موضوع که چرا قيام خرداد ۱۳۴۲ و بحران سياسی و اجتماعی پديد آمده در اثر آن و بر آن بستر رويارويی خشن دولت و علما در ايران به پديد آمدن موقعيت انقلابی در ايران نيانجاميد، موضوعی است که می‌بايست جداگانه مورد تحليل و بررسی قرار گيرد. اما اين تحليل هر چه باشد نياز به بررسی تاريخ مدرن ايران را از موضوعيت نمی‌اندازد و بررسی انقلاب ايران مستقل از دولت اسلامی و رهبری مذهبی آن را توجيه نمی‌کند.

از آن گذشته نمی‌بايست از ياد برد که قيام خردادماه ۱۳۴۲ کينه روحانيون را از دولت پهلوی دو چندان ساخت و اين خود بدل به عاملی شد که در فصل بعدی رويارويی علما با دولت در آستانه انقلاب ايران موثر افتاد. در اين رابطه يرواند آبراهاميان به درستی آن قيام را مقدمه و زمينه ساز انقلاب اسلامی در ايران ارزيابی می‌کند.(۸)

گامی فراتر نهاده می‌توان مدعی شد که روحانيون با درس گرفتن از تجربه ناموفق خرداد ۱۳۴۲، با رويکردی کاملا متفاوت قدم به عرصه پيکار با حکومت پهلوی نهاده و رهبری مذهبی انقلاب ايران و به‌ويژه آيت‌الله خمينی با سر دادن شعارهای عوام‌فريبانه کوشيدند بر جنبش اعتراضی- مدنی ضد شاه مسلط شوند.

اگر ميثاق پارسا ناکامی روحانيون در خيزش خردادماه ۱۳۴۲ را زمينه ساز بررسی و تحليل انقلاب ايران مستقل از برآيند سياسی آن و رهبری مذهبی‌اش می‌داند، گروه ديگری از تحليل‌گران برای ناديده گرفتن يا کم رنگ کردن نقش رهبری مذهبی و خصلت مذهبی اين انقلاب توضيح ديگری پيشنهاد می‌کنند.

شماری از تحليل‌گران و از آن جمله فرد هاليدی کوشيده‌اند با عزيمت از انگيزه‌ها و گرايش‌های متفاوت مردمی که در خيابان‌ها عليه حکومت پهلوی دست به اعتراض زده بودند، از بار مذهبی و اسلامی انقلاب بکاهند. هاليدی بر اين باور است که ارزيابی انقلاب ايران به‌مثابه انقلابی اسلامی، نوعی ساده‌نگری است.(۹) وی با اشاره به عوامل موثر در پيروزی علما و روحانيون بر دولت پهلوی معتقد است که اين عوامل عمدتا عواملی غيرمذهبی و سکولار بوده و برنامه و ايدئولوژی نيروهای انقلاب ايران با انقلاب‌های ديگر تشابه بسياری داشته است و از اين منظر نمی‌توان گفت که اين انقلاب، انقلابی مذهبی بوده است.(۱۰)

در اين نکته که نمی‌بايست انقلاب ايران را صرفا با خصلت اسلامی و مذهبی آن توضيح داد، بی‌ترديد حق با هاليدی است. اما، اين‌که محرک‌ها و انگيزه‌های مردم برای حضور در خيابان‌ها و مشارکت در اعتصاب‌ها و اعتراض‌ها با محرک‌ها و انگيزه‌های رهبری مذهبی انقلاب متفاوت بوده نمی‌تواند دليلی قانع کننده برای حذف و ناديده گرفتن خصلت مذهبی برآيند سياسی و نامتعارف انقلاب ايران باشد.

فرد هاليدی اما توضيح نمی‌دهد که از کدام برنامه و ايدئولوژی انقلابی سخن می‌گويد. واقعيت اين است که اکثر نيروهای شرکت کننده در جنبش اعتراضی-مدنی عليه محمدرضا شاه برنامه و ايدئولوژی روشنی نداشتند. در بين نيروهای سياسی غير مذهبی، حزب توده ايران تنها جريانی بود که صاحب برنامه بود. اما اين حزب در اثر سرکوب سياسی پس از کودتای ۲۸ مرداد چنان تضعيف شده بود که عملا نقشی در معادلات سياسی ماه‌های پيش از انقلاب ايفا نمی‌کرد. حضور بخشی از روحانيون شيعه در رويارويی سياسی گرچه نشانه تحول نظری عميقی در فقه شيعه بود و حکايت از قرائتی ويژه از فقه شيعه نزد اين يا آن روحانی داشت، اما اين تحول نظری هنوز بدل به يک برنامه و ايدئولوژی منسجم نشده بود. فراموش نمی‌بايست کرد که تا زمان حيات واپسين مرجع اعظم تشيع، يعنی آيت‌الله بروجردی، علما از دخالت در امور سياسی و حکومتی منع شده بودند.(۱۱)

هرگاه به ويژگی‌ها و شناسه‌های دولت اسلامی برآمده از انقلاب بنگريم می‌توانيم بگوييم که اين دولت، يک دولت اتوکراتيک مدرن با گرايش‌های قوی تماميت‌خواهانه است. خصلت تماميت‌خواهانه اين دولت را می‌توان از جمله در کارگرفت يک ايدئولوژی بازيافت که از طريق آميزش اهداف سياسی با فقه شيعه به دست آمده است. اما اين ايدئولوژی به مرور زمان و به‌ويژه پس از قدرت گيری روحانيون شکل گرفت. در واقعيت امر، علمای شيعه تا پيش از پيروزی انقلاب اسلامی فاقد يک جهان‌بينی فراگير بودند و حتی می‌توان با صراحت گفت که تشيع فلسفه سياسی نداشت و مناسبات علما با قدرت سياسی و حکومت موضوعی بود که روحانيون بر سر آن اتفاق نظر نداشتند. سخنرانی‌های آيت‌الله خمينی و آثار سياسی روحانيونی همچون نائينی نيز در کليت خود از انسجام يک نظر سياسی و مدون شيعی دور بودند.

سعيد اميرارجمند به درستی رابطه انقلاب و ايدئولوژی سياسی تشيع را چنين تصوير می‌کند:
“تلاش روحانيون برای بازاحيا و فعال ساختن سنت تشيع به گونه‌ای و بر وجهی متناقض منجر به انقلابی در تشيع شد. من جنبش اسلامی به رهبری آيت‌الله خمينی را “سنت‌گرايی انقلابی” ناميده‌ام. و بايد تاکيد کنم که انقلاب اسلامی نه تنها يک انقلاب سياسی بود بلکه اين انقلاب همان‌هنگام يک انقلاب مذهبی بود. سنت‌گرايی انقلابی تشيع در ايران عملا انقلابی ايدئولوژيک در تشيع ايجاد کرد.”(۱۲)

در اين گفتار به آن دسته از پژوهشگرانی پرداختيم که در اسلامی و مذهبی بودن اين انقلاب ترديد دارند و خصلت مذهبی اين انقلاب را نمی‌پذيرند. يکی از علت‌های گرايش به چنين رويکردی می‌تواند باور به ارزش‌های مثبتی باشد که واژه و مفهوم انقلاب در ادبيات سياسی ايران نمايندگی می‌کند. حال آن‌که يک انقلاب می‌تواند، ارتجاعی باشد و از اين منظر انقلاب بدفرجام امری ممکن است. تحليل انقلاب ايران مستقل از فرجام بد آن، پيش از آن‌که ره به اعاده حيثيت از مفهوم “انقلاب” ببرد عملا بدل به تحليلی ناقص و ابتر می‌شود. در گفتار آينده، نگاهی خواهيم داشت به پژوهشگرانی که انقلاب ايران را بر بستر خصلت مذهبی آن تحليل کرده‌اند.

———————–
پانويس‌ها:
[۱] پژوهشگرانی که انقلاب ايران را مستقل از خصلت مذهبی رهبری آن و برآيند سياسی نامتعارف آن، يعنی دولت اسلامی ارزيابی می‌کنند خود به چند گروه تقسيم می‌شوند. برخی از پژوهشگران کوشيده‌اند تحليل خود را بر دلايلی استوار سازند. اما هستند کسانی که نسبت به اين موضوع برخوردی کمتر نظری و بيشتر احساسی دارند. از آن جمله می‌توان به صالحی اشاره کرد. وی بر اين باور است که انقلاب ايران به شکل تلويحی و رسمی انقلاب اسلامی نام گرفته است و ناميدن اين انقلاب به عنوان انقلاب اسلامی خطاست و تنها از سوی “حاميان” روحانيون و دولت اسلامی و کسانی که خواهان توجيه حکومت اسلامی هستند صورت می‌گيرد. بديهی است که همه پژوهشگرانی که از انقلاب اسلامی در تحليل خود بهره گرفته‌اند، در شمار حاميان حکومت اسلامی نبوده‌اند. جالب اين‌جاست که خود آقای صالحی که مخالف بهره‌ گرفتن از اصطلاح “انقلاب اسلامی” است، خود در عنوان کتابش از اين اصطلاح استفاده کرده است. نگاه کنيد به:

M. M. Salehi, Insurgency through Culture and Religion, the Islamic Revolution of Iran, (New York, London 1988), p. 1. (Emphasis added).

[۲] Unusual outcome

[۳] M. Parsa, Social Origins of the Iranian Revolution, p. 9.

[۴] Social Movement Model

به موضوع الگوی‌های تحليلی توضيح انقلاب‌ها در گفتارهای بعدی خواهيم پرداخت.

[۵] Ibid.

[۶] – در دوره زمانی بين سقوط دولت مصدق و سقوط حکومت پهلوی ما شاهد تحولاتی در هر دو عرصه افزايش کارآمدی دولت و کاهش بطئی و تدريجی مشروعيت دولت پهلوی هستيم و می‌توان گفت که بين رويدادهای اين دوره حساس گونه‌ای پيوستگی وجود دارد. چنان پيوستگی که از مجموعه‌ اين رويدادهای متنوع و پراکنده يک دوره تاريخی می‌سازد.

[۷] Jack A. Goldstone, “Predicting Revolutions: Why We Could (and Should) Have Foreseen the Revolutions of 1989-1991 in the U.S.S.R. and Eastern Europe”, in: Debating Revolutions,edited by Nikki R. Keddie, (London, New York 1995), p. 54.

[۸] Ervand Abrahamian, Iran, Between Two Revolutions, (Princeton/New Jersey 1982), p. 426.

[۹] Fred Halliday, “The Iranian Revolution: Uneven Development and Religious Populism”, p. 55.

[۱۰] Ibid., p. 56.

[۱۱] – برای اطلاعات بيشتر نگاه شود به مقاله “روحانيون سياسی يا اسلام سياسی” به قلم نويسنده که نخست در نشريه تلاش منتشر شد و در سايت شخصی نويسنده در دسترس است:

http://www.faroughi.net/index.php/article/2/

[۱۲] Said Amir Arjomand, “Ideological Revolution in Shi‘ism”, Authority and Political Culture in Shi‘ism, edited by Said A. Arjomand, (New York 1988), p. 191-192


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016