چهارشنبه 11 اسفند 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

زندانيان حشمتيه و حقوق بشری‌شان، شکوه ميرزادگی

شکوه ميرزادگی
ما بايد که به راحتی و بدون رودربايستی، و در عين حال با توجه کامل به قوانين مترقی بين‌المللی و حقوق بشری و از طريق تفکيک روشن مسايل سياسی از مسايل حقوق بشری، اين آموزش را به خود و به مردمان خويش بدهيم که حمايت از يک گروه يا شخصيت سياسی با خواستاری آزادی او، يا مانع شدن از شکنجه‌ی او، و يا خواستاری انواع امکانات حقوقی برای نجات او از زندان کاملاً متفاوت است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


اين روزها مطالب و مقالات زيادی در ارتباط با زندانی شدن خانگی خانم ها زهرا رهنورد و فاطمه کروبی و آقايان ميرحسين موسوی و مهدی کروبی، و سپس در ارتباط با بردن آن ها به زندان نظامی حشمتيه منتشر شده است. اين مطالب، در کل، نشانگر نگاه چند گروه از مردمان و يا سازمان های سياسی به چند تن از افرادی است که عنوان «رهبران جنبش سبز» و يا «رهبران مذهبی جنبش سبز» و يا «رهبران گروهی خاص» را بر خود دارند. به عبارت ديگر، سخن از افرادی است که به آنها صرفاً به عنوان زنان و مردان ساده و گمنامی نگاه نمی شود که در کوچه و خيابان به جرم آزادی خواهی، يا گفتن شعارهايی عليه ديکتاتوری، دستگير می شوند. آن ها به عنوان شخصيت هايی سياسی ويژه ای مطرح اند که هدف يا اهدافی را (درست يا نادرست) برای خود و برای آينده ی سرزمين مان دنبال می کنند.
اين افراد و گروه های اظهار نظر کننده را می توان در يک تقسيم بندی فشرده اين گونه تعريف کرد:
ـ آن ها که به اين چهارتن به عنوان «رهبران جنبش سبز» و يا «رهبران خود» نگاه می کنند و علاوه بر آنکه پشتيبانی از آن ها را وظيفه ای گروهی می دانند، گاه با زبانی که به نوعی «اخطار» شبيه است از مردمان ديگر نيز می خواهند که به خيابان ها بريزند و تا پای جان خواستار آزادی آن ها شوند.
ـ آن ها که مخالف رهبری اين افراد هستند، يا رهبری آن ها را فقط ويژه ی بخش مذهبی جنبش سبز می دانند يا می گويند که «خون اين ها رنگين تر از ديگر زندانيان نيست» و دليلی برای مجزا کردن شان از ديگران هم وجود ندارد. يا حتی مخالف اعتراض کردن به زندانی شدن آن ها هستند و به همگان هشدار می دهند که: «خمينی ديگری نسازيد»؛ و معمولاً، با به ميان کشيدن قتل عام دهه ی شصت که در آن دوران آقای موسوی نخست وزير و آقای کروبی رئيس سازمان مستضعفان بودند، مستقيم يا غير مستقيم می گويند که حمايت از اين افراد مساوی حمايت از حکومت مردم کش و آزادی ستيز جمهوری اسلامی است.
ـ و آن ها که (به نظر من، چه به عنوان يک گروه سياسی، و چه به عنوان فرد، تعدادشان کمتر از بقيه است) می گويند ما به اعتقادات و مرام اين افراد هيچ علاقه يا نزديکی نداريم، رهبری شان را هم قبول نداريم، و اصولا آن را نمی پذيريم و حتی در حال مبارزه با اهداف و نقش سياسی آن ها نيز هستيم اما، با اين حال، با همه ی وجود به زندانی بودن آن ها اعتراض می کنيم و برای آزادی شان کوشش خواهيم کرد زيرا آن ها «زندانی سياسی» هستند.

زندانی سياسی در سرزمين ما
به راستی که وقتی اين دو کلمه ی «زندانی» و «سياسی» کنار هم قرار می گيرد چنان بار سنگينی از مفاهيم مختلف بشری را در ذهن ايجاد می کنند که کمتر انسان عميقاً باورمند به حقوق بشری می تواند از آن به راحتی بگذرد و يا، اصولاً، به وجود «زندان سياسی» معترض نباشد. برای يک باورمند به حقوق بشر فرقی نمی کند که زندانی سياسی از کدام طايفه است، چه مذهب و مرامی دارد، اصلاً مذهب دارد يا ندارد، چپ است يا راست، ترک است يا فارس، و اصلاً ايرانی است يا آفريقايی و يا هر کجايی از سياره ی زمين. چرا که اهميت اين زندانی و تفاوت اش با زندانيان عادی در آن است که جرم او انتقاد از، و اعتراض به يک بی عدالتی اجتماعی، به يک حق کشی، و به يک ديکتاتوری است. جرم او اين است که برای حق و حقوق ديگران مبارزه می کند. حال ممکن است که حتی اين حق و حقوق با حق و حقوقی که من يا شما می شناسيم متفاوت باشد يا درک اين شخص از بی عدالتی يا حق کشی با درک ما يکی نباشد؛ يا اهداف و سياست هايی که او دنبال می کند متضاد با ما باشد. اما همين ايستادگی در برابر بيدادگری، و در چنگ او اسير شدن، و مهمتر از همه نقض شدن حقوق انسانی اش در اين اسارت، برای يک باورمند به حقوق بشر دلايل کافی پشتيبانی از او را فراهم می کند.
به باور من، غم هر زندانی سياسی را خوردن و پشتيبانی کردن از او در سرزمين هايی ديکتاتورزده و بی قانون و بی رحم چون کشور ما علاوه بر جنبه ی انسانی اش، خود نوعی مبارزه ی شريف برای رسيدن به آزادی نيز هست. چرا که در اين سرزمين ها زندانی سياسی، بنا به مثل معروف، «شاه و گدا» ندارد. همه ی زندانی ها، با هر مقام و بی مقامی، در زندان ديکتاتور بی قانون به يک سان بی پناه و بی دفاع هستند؛ همه بدون مجوزی قانونی به زندان افتاده اند؛ همه از داشتن وکيلی مقتدر (همسان وکلای کشورهای پيشرفته) محروم اند؛ و همه از داشتن دادگاهی علنی و مطابق اصول حقوق بشر بی نصيب مانده اند. به اين ترتيب، زندانی سياسی در سرزمين هايی چون ما، چه آن «سپيده» و «ترانه» ی ناشناخته ای باشد که در يکی از صدها زندان هراس انگيز سرزمين مان گرفتار است و تا وقتی می ميرد هيچ کسی نامش را نمی شنود، و چه «فاطمه» و «زهرا» يی باشد که نام و نشان شان برای همگان آشناست. در آن تنگنای زندان سياسی و در دست موجوداتی بی روح و قلب، همگی به يکسان رنجورند و به يکسان پشتيبانی آزادی خواهان را می طلبند.
البته که ممکن است نام آوران اين شانس را داشته باشند که مورد حمايت وسيعی قرار گيرند، و يا سازمان ها و کوشندگان حقوق بشری دنيا برايشان نامه نگاری کنند، اما گمنام ها، در بی خبری اين سازمان ها، به راحتی آزار و شکنجه شوند، به راحتی مورد تجاوز قرار گيرند و به راحتی جان ببازند. البته که ممکن است فکر کنيم که زندانبانان اما جرات ندارد دست به اين نام آوران بزنند يا اگر زدند با چنين و چنان خواهد شد. اما اين ها باز جنبه های بيرونی ماجراست. در زندان، همه ی اين اسيران، از ديد خودشان، به همان اندازه تحقير می شوند که ديگران، يا همان اندازه مرگ را مقابل چشم خود می بينند که زنان و مردان ديگر. در واقع حس های انسانی در مواقع خطر بسيار شبيه به هم عمل می کنند. و رنج ها در اين نوع مواقع کاملاً انسانی اند.
اما، گذشته از اين جنبه های عاطفی و انسانی، از نظر حقوقی نيز اگر ما اعلاميه حقوق بشر را به عنوان مهمترين راهنمای خود در ارتباط با زندانيان بشناسيم، و با نگاهی بر مفاد روشن و گويای آن (از ماده ۱ تا ۱۲) در ارتباط با کليه ی آدميان، با هر جايگاه و مقامی که دارند، می بينيم که در سرزمين ما اکنون کليه ی انسان هايی که در زندان ها به سر می برند، از قاتل و دزد و قاچاقچی گرفته تا انواع کسانی که قانون قرون وسطايی موجود در ايران را شکسته اند و به جرم هايی چون «زناکار» و «شرابخواره» و «روزه شکن» و ... زندانی اند، همگی نياز به پشتيبانی جدی دارند. چه رسد به افرادی که نه به دليل قتل و تجاوز و شکنجه و، نه حتی به دليل قانون شکنی های ساده، بلکه به دليل بيان عقايد و اهداف سياسی خود، و به دليل اعتراضی کاملاً مدنی و غير خشونت آميزشان، در زندان های سراسر ايران اسير هستند.

تفاوت پشتيبانی از شخص يا از اهداف او
عملاً، به نظر می آيد که اگر چه پشتيبانی از يک مرد يا زن گمنامی که در کوچه و خيابان به دليل دادن يک شعار دستگير شده، و يا پشتيبانی از زندانی سرشناس و مشخص اما غير وابسته به گروه يا سازمانی خاص که به ديکتاتوری اعتراض کرده است برای بسياری از ما ساده می نمايد اما پشتيبانی از شخصيتی زندانی که به گروهی خاص وابسته است و ايده و سياستی ويژه را دنبال می کند که مورد قبول ما نيست، و حتی گاهی آن را مغاير با منافع عمومی و ملی می دانيم، برايمان بسيار مشکل بوده و گاه اساساً امکان پذير نيست. به خصوص که گروه های وابسته به شخصيت های سياسی معمولاً در اين قبيل موارد از زندانی بودن اين شخصيت ها برای رسيدن به منافع سياسی خود استفاده می برند، که اگرچه اين کار در چارچوب رفتارهای سياسی عمل نامشروعی هم نيست اما به ديگران نيز اين حق را می دهد که به دليل مخالفت با همان «منافع سياسی» چشم بر زندانی بودن آن شخصيت زندانی پببندند.
در اين گونه موارد است که ما يا سکوت می کنيم و مخالفت و موافقت خود را از زندانی شدن اين شخصيت اعلام نمی داريم و يا شروع به توجيه عدم پشتيبانی خود از فرد نامبرده می کنيم. اين توجيه کردن ها هم به ناچار و معمولاً به بخش هدف ها و جهت های سياسی شخص مزبور و نه به خود او و حقوق اويی که اکنون به عنوان يک زندان سياسی در زندان است برمی گردد.
متاسفانه، فضای ديکتاتوری مسلط بر سرزمين مان، قتل عام ها، شکنجه ها، تحقيرها و رنج ها و بدبختی هايی که اين حکومت به طور مستقيم و همراهان سی و دو ساله ی او، به طور غير مستقيم بر ما روا داشته اند از سويی، و پشتيبانی کشورهای منافع برنده از وجود حکومت اسلامی از سويی ديگر، و بدتر از همه بی توجهی سازمان های حقوق بشری (گاه به دليل جهت گيری های غير اصولی، و گاه و البته بيشتر به دليل نداشتن امکانات اجرايی) سبب شده است که ما، به جای پيدا کردن راه حل هايی درست، گاه خود دست به انتقامجويی هايی شخصی بزنيم. اين انتقام جويی ها اگرچه ابزارش چوب و چماق نيست و گفتار و نوشتاری به ظاهر متمدنانه است اما اثرش بر زندگی بسياری از زندانيان، می تواند دردناک باشد. در حالی که ما می توانيم به راحتی و با شهامت اعلام کنيم که اهداف و سياست های آقا يا خانم ايکس مورد قبول ما نيست، اما به زندانی بودن او معترض هستيم. يا به جای امضای بيانيه هايی که افراد همفکر او منتشر می کنند نوشته ها يا بيانيه های خودمان را منتشر کنيم، و ضمن رد کامل سياست ها و اهداف آن گروه، يا حتی آن فرد، به طور روشن و قاطع معترض به زندانی شدن او باشيم.
در شرايطی که ما و سرزمين مان اکنون در آن قرار دارد ما بايد که به راحتی و بدون رودربايستی، و در عين حال با توجه کامل به قوانين مترقی بين المللی و حقوق بشری و از طريق تفکيک روشن مسايل سياسی از مسايل حقوق بشری، اين آموزش را به خود و به مردمان خويش بدهيم که حمايت از يک گروه يا شخصيت سياسی با خواستاری آزادی او، يا مانع شدن از شکنجه ی او، و يا خواستاری انواع امکانات حقوقی برای نجات او از زندان کاملاً متفاوت است.
و چنين است که من، فرضاً، می توانم بگويم آقای ايکس يا خانم ايگرگ رهبر سياسی من نيست، يا حتی می توانم بگويم من برای گروه يا سازمانی مبارزه می کنم که کاملاً مخالف راه و هدف ايشان را در پيش رو دارد، يا، در بالاترين شکل، بگويم که من در فردای ايرانی آزاد به عنوان يک شاکی خصوصی يا شاکی ملی از اين شخص به يک دادگاه صالح ملی شکايت خواهم کرد اما همه اين ها مانع از اين نباشد که وقتی او در زندان سياسی يک حکومت ديکتاتوری بی قانون اسير است به اين امر اعتراض نکنم و برای حقوق او حتی دست به مبارزه ای گسترده نزنم.
سرزمين رو به سوی آزادی ما، نياز دارد که نگذاريم خوی انتقامجويی ما را از پاسداشت و باورمندی به حقوق بشری دور کند. و اولين راه مبارزه با اين خوی، خواستاری آزادی بدون قيد و شرط همه ی زندانيان سياسی سرزمين مان است.

يازدهم اسفند ۲۰۱۰


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016