"حاجآقا من را سياسی کرد!" گپوگفتی صميمی با فاطمه کروبی، مريم شبانی و آمنه شيرافکن
متن زير گفتوگويی است که حدود يک سال پيش با فاطمه کروبی انجام شد و همان زمان در هفتهنامه ايراندخت منتشر گرديد. گفتوگو در روزهايی انجام شد که دفتر کار مهدی کروبی پلمپ شده و او خانهنشين شده بود. در اين گفتوگو، فاطمه کروبی از گذشتهاش گفته و دورانی که بيشتر روزهایش را جلوی درب زندان برای ملاقاتها و پیگيری وضعيت مهدی کروبی در دوران مبارزه عليه رژيم پهلوی گذرانده است. اکنون در آستانه روز جهانی زن و در حالی که نزديک به دو هفته است خبری از مکان نگهداری و وضعيت مهدی کروبی و فاطمه کروبی در دست نيست، خواندن اين گفتوگو و آشنايی با زندگی گذشته فاطمه کروبی خالی از لطف نمیتواند باشد
ظهر بود که به دفتر فاطمه کروبی وارد شديم تا گفتوگويی صميمی و ساده با او داشته باشيم. چهار ساعت در دفتر فاطمه کروبی بوديم و با او حرف زديم؛ از همه جا. از ديروز وامروز. از خودش و از همسرش. از سختیها و شيرينیهای زندگیاش. گفتوگو که تمام شد اصلا خسته نبود. شايد اگر اجباری که ما برای برخاستن و رفتن داشتيم در کار نبود هنوز مینشست و از هر دری برای ما سخن میگفت. ۶۲ ساله است و هنوز سرحال و با انگيزه. نام حقيقیاش فاطمه شريفی است اما نام کروبی بر خود گذاشته تا احترام و وابستگی خود به همسرش را تاکيدی مضاعف کند و اکنون همه او را با اين نام میشناسند. زاده اليگودرز است، زادگاه شيخ مهدی کروبی. آخرين دختر خانواده بود و طبيعتا مورد توجه پدر و مادر:«ما يک پسر و پنج دختر بوديم. در خانوادهای کاملا مذهبی در شهر اليگودرز و در سال ۱۳۲۶ به دنياآمدم.البته تاريخ تولدم در شناسنامه سال ۱۳۲۵ درج شده و داستان هم ازاين قرار بود که دختر قبل از من فوت کرده بود و آن زمان خانوادههايی که بچه زياد داشتند شناسنامهها را باطل نمیکردند و لذا شناسنامه خواهر بزرگم به من تعلق گرفت و نام فاطمه هم از همان شناسنامه روی من باقی ماند.» فاطمه در خانوادهای نسبتا مرفه پرورش میيابد:«پدرم کاسب بود. از نظر رفاهی موقعيت خوبی داشتيم. مادرم بسيار ثروتمند بود و حتی اکنون هم بعضی ازاملاک او در اليگوردز باقی است و هرازگاهی ميان من و خواهرهايم تقسيم میشود. برهمين مبنا هم بود که من هميشه به لحاظ اقتصادی تامين بودهام.»
بعد از دوران کودکی و طی دوران نوجوانی آيا در خانواده مذهبی شما نسبت به دختر سختگيری صورت میگرفت؟ايا تبعيضی ميان شما و خواهرهايتان نسبت به برادرتان وجود داشت؟
اصلا من تبعيض را حس نکردم.در منزل ما برنامههای مذهبی و روضه بسيار برپا میشد اما اجباری روی دخترها نبود. پدرم سختگيری روی ما نداشت و خيلی راحت و بدون دغدغه مرسوم آن سالها ما را به مدرسه فرستاد. فضای شهرستان و خانوادگی هم جوری بود که بدون اجبار خانواده ما دخترها متمايل به استفاده از حجاب چادر شديم. در سن ۱۴ سالگی هم با آقای کروبی ازدواج کردم.
چرا اينقدر زود ازدواج کرديد؟ اجبار خانواده باعث شد؟
در گذشته خلافامروز ازدواج در سن پايين مرسوم بود. لذا من که در ۱۴ سالگی ازدواج کردم استثنا نبودم. البته رشد دختران در زمان ما با رشد دختران امروزی قابل مقايسه نيست و ما به نسبت امروزیها خيلی قوی بنيه بوديم.
اين وصلت منطقا از طريق رابطه و دوستی دو خانواده و پدر آقای کروبی و پدر شما سر گرفته بود؟
بله. پدر آقای کروبی از شخصيتهای مبارز و مشهور و فوق العاده استان لرستان بود که در شهر اليگودرز زندگی میکردند.اما ماجرای وصلتاينطور بود که من به همراه پدر و مادرم به مشهد سفر کرده بودم و در مسير بازگشت طبق معمول آن سالها قم را هم زيارت کرديم. در قم هنگام سوار شدن به قطار ازنا و اليگودرز، داخل کوپه نشسته بوديم که يک روحانی جوان وارد شد و پيرزن و دختر جوانی را مشايعت میکرد. پدرم او و مادرش را به من و مادرم معرفی کرد و گفت کهايشان همسر و پسر آقای کروبی هستند. آن طلبه جوان بعد از مشايعت مادر و خواهرش از قطار پياده شد و ما چند ساعتی با مادر و خواهرش همسفر شديم. خلاصه اولين ديدار من و آقای کروبی همان ديدار کوتاه در قطار بود که آن زمانايشان حدودا ۲۳ ساله بود.
و بعد هم که خواستگاری؟
بله. مدتی بعد خانواده کروبی موضوع خواستگاری را با پدرم درميان گذاشته بودند که پدرم ابتدا به علت سن کم من قبول نکرده بوداما بستگان واسطه شدند و پدر راضی شد و بعد از يک ديدار که من با مهدی کروبی داشتم قبول کردم که با او ازدواج کنم و از روزی که من وارد زندگی مهدی کروبی شدم تا بهامروز او معلم و همراه و همکار من بوده است.
چه سالی ازدواج کرديد؟
ارديبهشت ۱۳۴۱ ازدواج کرديم و برای زندگی به قم نقل مکان کرديم. محيطی که زندگی میکردم يک محيط مذهبی عادی بوداما در قم وارد يک محيط مذهبی سنتی و روحانی شدم.
شما از درون محيط خانواده که از نظر رفاهی هم در وضعيت خوبی بوديد به يکباره وارد محيط طلبگی قم شديد.اين تفاوت وضعيت شما را آزار نمیداد؟
طبيعتا برای من که سن کمیهم داشتم سختیهای خاص خود را داشت.راستش آقای کروبی تمامیخلاءها را پر کرده بود. من هيچ وقت احساس غربت و کمبود نمیکردم. مثلا در قم وقتی با آقای کروبی بيرون میرفتم میديدم که زنان طلاب همگی چادر مشکی بر سر دارند و پوشيه هم به صورت زدهاند. مناما چند ماه اول زندگی در قم با پوشش شهر خودم رفت وآمد میکردم. مثلا کفش کرم رنگ میپوشيدم و چادری با گلهای ريز سر میکردم و خيلی هم رو نمیگرفتم و چادر را معمولی سر میکردم. وقتی زنان ديگر را با چادر مشکی و پوشيه میديدم تعجب میکردم که چطور آقای کروبی من را همراه خودش بيرون میبرد و اعتراضی به نوع پوشش من نمیکند. بعد از مدتی خودم احساس کردم که بايد چادر مشکی سر کنم.
يعنی پوشيدن چادر مشکی و تغيير پوشش سنتی تماما خواست خودتان بود و ترغيبی از سوی آقای کروبی صورت نگرفته بود؟
کاملا انتخاب خودم و برازنده آن محيط بود. مادر آقای کروبی به قمآمده بودند و با همراهیايشان به بازار رفتم و چادر مشکی تهيه کردم. مدتی بعد هم يک روز به آقای کروبی گفتم که میخواهم پوشيه بزنم.ايشان هم پاسخ داد که هرطور دوست داری میتوانی عمل کنی. جالباين بود که آن روزها وقتی به منزل دوستان و طلاب ديگر میرفتيم که همسرانشان هم چنين پوششی داشتند از من میپرسيدند که بالاخره برای پوشيدن چادر مشکی و پوشيه تحت فشار قرار گرفتهام که من پاسخ میدادم اصلا اجباری در کار نبوده و صددرصد خودم انتخاب کردهام. چون خودم با تشخيص و علاقه پوشيه را انتخاب کردم تا سال ۶۱ ديگر هيچ وقت پوشيه را بر نداشتم به جز وقتی که برای ملاقات با آقای کروبی به زندان قصر و اوين میرفتم و مامورين مجبور میکردند که پوشيه را برداريم. حتی از سال ۱۳۴۹ که خانه و زندگیمان به شميران منتقل شد، به رغم حضور بيشتر افراد حکومتی در آن منطقه و رفت وآمد خانمهای بدون حجاب من همچنان پوشش خودم را تغيير نداده بودم. بعد از انقلاب وقتی که مديريت بيمارستان شهيد مصطفی خمينی را پذيرفتم، هنوز پوشيه داشتم و پرستاران و پزشکان تعجب میکردند کهاين ديگر چه نوع پوششی است.
اما شما ابتدا در همين بيمارستان پوشيه را برداشتيد. چرا به يکباره پوشش خود را تغيير داديد؟
کثرت کار و حضور در بيمارستان و نيز روبهرو شدن با پرسنل بيمارستان از جمله پزشکان و پرستاراناين احساس را به من داد که نمیتوانم با پوشيه کارم را ادامه دهم و لذا سرانجام پوشيه را برداشتم و به جای آن از عينک دودی استفاده کردم. به هرحال تعصبات مذهبی داشتم و دارم.
شما خيلی جوان ازدواج کرديد طبيعتا اطلاعات سياسی و اجتماعی زيادی نداشتيد.آيا آقای کروبی به ارتقای دانش شما هم حساس بود؟
خيلی زياد. مثلا يک رسم ماايرانیهااين است که خانمها برای آذوقه زمستان ترشيجات و رب گوجه وامثالهم تهيه میکنند. من هم مستثنی نبودم و هرگاه مادر آقای کروبی به قم میآمدند با کمکايشان در کار تهيه اين آذوقه برمیآمدم.اما آقای کروبی به من میگفت که مصرف رب گوجه و ترشيجات يک خانواده دو نفری خيلی کم است و بهتر اين است که به جای مشغول شدن و وقت گذاشتن برایاين کارها مطالعه کنم. هميشه من را به مطالعه و درس خواندن تشويق میکردند.اين ديدگاه در چهل سال قبل آن هم در يک طلبه بسيار نادر و با ارزش بود.
آيا توصيهای هم برای مطالعه کتاب خاصی به شما داشتند؟
اجبار نمیکردند اما خودشان برايم کتاب میآوردند. گاهی رمان و داستان و گاهی هم روزنامه و مجلات را میآوردند و چون من اصلا شناخت سياسی نداشتم، عکسهای اعدام مبارزينی همچون بخارايی و خليل طهماسبی را به من نشان میدادند و دليل مبارزات آنها را توضيح میدادند.
***
مهدی کروبیاما يکی از روحانيون مبارزی بود که بعد از وقايع سال ۴۲ به دليل علاقه وافر بهامام خمينی وارد مبارزه با حکومت پهلوی شد و برهمين مبنا هم چندين بار به زندان افتاد. محکوميتهای متعدد را مهدی کروبی در زندان تحمل کرد و فاطمه، همسر جوان او در خانه و همراه با فرزندان. تازه يکسال از زندگی مشترک آنها میگذشت که مهدی کروبی بازداشت شد:« روز ۱۵ خرداد ۴۲ بود که من در اليگودرز بودم و خبردار شدم که تعداد زيادی از شخصيتهای سياسی از جمله مهدی کروبی را بازداشت کردهاند.»
بهاين ترتيب شما سالهای آغازين زندگی به رغم سن پاييناما خيلی زود درگير پيگيری وضعيت پروندههای آقای کروبی شديد و جوانی سختی را گذرانديد؟
بله. به خصوص اينکه من سه سال بعد از ازدواجم بچهدار شدم و اولين پسرمان که حسين نام گرفت به دنيا آمد و من همزمان بايد ازاين بچه نگهداری میکردم و همزمان هم برای ادامه تحصيل به کلاسهای شبانه میرفتم و اجازه گرفته بودم که ننوی بچه را هم سرکلاس ببرم و مراقبش باشم. يادم میآيد که آقای کروبی بعد از تبعيدامام به نجف، سفری به نجف داشت که نزديک يکسال طول کشيد و از نجف برای من نامه مینوشتند. دو روز بعد از مراجعت از نجف در خانه خودمان در قم نشسته بوديم که ناگهان ديدم که دو مرد کراواتی وارد حياط شدند و من حدس زدم که برای بازداشت آقای کروبیآمدهاند. وقتی او را بردند، من دست به کار شدم و چون حسين کوچک بود و شيطنت میکرد پايش را به کرسی بستم تا تکان نخورد و اعلاميههايی را که کروبی با خودش از نجف آورده بود به همراه کاغذهای مهم ديگر همه را در يک کيسه ريختم. به «مدرسه خان» رفتم و از خادم سراغ آقای سيد محمود دعايی را گرفتم و کيسه را بهايشان تحويل دادم و خبر بازداشت آقای کروبی را به آقای دعايی دادم. همان شب مامورين برای گشتن منزل به خانهآمدند و خوشبختانه چيزی پيدا نکردند. مدتی بعد هم خبر دادند که برای ملاقات به ژاندارمری قم برويم. من هم غذايی تهيه کردم و حسين را بغل کردم و به ديدار آقای کروبی رفتم. آنجا او گفت که میخواهند تبعيدش کننداما از مکان تبعيد اطلاع ندارد. در حين ملاقات ناگهان يک کاميون آمد و آقای کروبی را سوار کردند و به همراه دو ژاندارم بردند. چند روز بعد خودشان اطلاع داد که در گنبد کاووس است و من هم میتوانم به او ملحق شوم. خانه و زندگی را جمع کردم و با بچه راهی گنبد شدم و در اتاقی که يکی از افراد خير منطقه در اختيارمان گذاشته بود زندگی را دوباره شروع کرديم.
چه مدت در گنبد زندگی کرديد؟
چهارماه آنجا بوديم و دراين مدت هم رسم بود که بسياری از شخصيتهای مبارز سياسی به ديدار تبعيدیها میرفتند و به ديدارما هم میآمدند. در دوران تبعيد، سه بار آقای کروبی مجبور بود برایامتحانهای دانشگاه به تهران بيايد. چون تبعيدی حق ندارد که از شهر خارج شود و هر روز صبح هم بايد در ژاندارمری برگه حضور خود راامضا کند لذا نيمه شب از گنبد به سمت تهران خارج میشد و شب بعد به گنبد برمیگشتند و يک روز غيبت را با بهانه مريضی يا بهانهای ديگر توجيه میکردند.
شما هنوز جوان بوديد و درعين حال سياسی نبوديد.ايا هيچگاه اتفاق افتاد که نسبت به فعاليتهای سياسی آقای کروبی معترض شويد و ازايشان درخواست کنيد که فعاليت خود را کم کنند؟
زمانی کهايشان در خانه بود آنقدر به من آرامش میداد و آنقدر با من همراهی میکرد که شيرينیاين رفتار بر تمامیتلخیهای ديگر فائق شده بود. از طرف ديگر میدانستم که آقای کروبی به راهی که انتخاب کرده اعتقاد و علاقه دارد و من هم نمیتوانم جلوی اعتقاد و علاقه او را بگيرم. جالباين بود که بعد از پايان دوران تبعيد و بازگشت به قم بود که من به اليگودرز رفتم که خبر رسيد آقای کروبی را گرفتهاند. من باردار بودم و اجبارا تا به دنياآمدن پسر دومم در اليگودرز ماندم و فقط از راديو بغداد و توسط آقای دعايی شنيده بوديم که او را به زندان قزل قلعه تهران منتقل کردهاند و ضرب و شتم هم شده است. مدتی بعد از به دنياآمدن پسرمان که اسمش را پدر آقای کروبی محمدتقی گذاشت، به همراه پدر آقای کروبی به تهرانآمديم و مدت ۲۰ روز هر روز به مقابل زندان میرفتيم اما اجازه ملاقات نمیدادند. روزهای خيلی سختی بود. حسين کوچک و محمد تقی هم نوزادی چهل روزه بود. در يکی از همين روزها يک ژاندارم شايد دلش به حال من و بچهها سوخت و جلوآمد و کاغذ کوچکی به من داد و گفت که میتوانی برای همسرت يادداشت بدهی. من هم برای آقای کروبی نوشتم:«چند روزی است همراه پدرتان و بچهها جلوی زندان میآييم اما ملاقات نمیدهند و فرزند دوممان هم متولد شده و نامش را محمدتقی گذاشتهايم.» آن زمان آقای کروبی در انفرادی بود و فردای آن روز همان ژاندارم يادداشت آقای کروبی را که پشت همان کاغذ نوشته بود به من داد که ايشان نوشته بود:«خيلی خوشحال شدم که از وضعيت خود و بچهها به من اطلاع داديد.»
اين زندان مربوط به چه سالی بود؟
سال ۴۴ بود. وقتی که ديدم ديگر ملاقات به من نمیدهند به قم برگشتم تااينکهايشان را به زندان قصر منتقل کردند. آن زمان زندان قصر برای زندانيانی که از کميته مشترک و قزل قلعه به آنجا منتقل میشدند واقعا به مثابه قصر بود. وقتی مطلع شدم که به قصر منتقل شدهاند برای ملاقات به تهران آمدم و اولين ديدار آقای کروبی با دومين پسرمان در زندان قصر انجام شد.
دراين سالهايی که آقای کروبی در زندان گذراندهاند و شما بار نگهداری و تربيت بچهها را به دوش میکشيديد ايا هيچگاه مستاصل شديد؟
يکبار در قماين احساس به من دست داد. هنوز تقی نوزاد بود و من تازه او را خوابانده بودم که حسين به بهارخواب رفته بود و ناگهان در پی يک لحظه غفلت من از بهارخواب به حياط افتاد. هراسان رفتم و ديدم که سرش نشکستهاما بيهوش شده است. بچه را بغل کردم و به مطب دکتری که سر کوچه بود بردم.اين پزشک ارتشی بود و درعين حال پزشک حاذقی بود. پزشک به من گفت که بچه را در مطبش بستری میکند و به من گفت که بروم و پدر بچه را خبر کنم. کمیناراحت شدم و درعين حال لزومینديدم که به پزشک بگويم که پدر بچه در زندان است. بهانه آوردم که پدرش مسافرت است و در منزل بچه کوچک ديگری دارم و بايداين کودک را هم به خانه برگردانم. پزشک با اکراه و نارضايتی دستوراتی برای مراقبت از حسين به من داد و اجازه داد که به جای بستری کردن در بيمارستان از بچه در خانه مراقبت کنم. خلاصه شب و روز بسيار سختی را گذراندم تا حال بچه مساعد شد.
شما تنها خانمینبوديد که همسرتان زندانی بود.ايا با زنان ديگر که همسرانشان زندانی بودند هم ارتباط داشتيد؟
بله. ارتباط تنگاتنگی داشتيم و تنها چيزی که به ما آرامش میداد همين ارتباطها بود. انصافا اشرف خانم، دخترآيتالله العظمی منتظری خيلی در قضيه همراهی همسران زندانيان تلاش میکرد و در تقويت روحيه ما که جوانتر بوديم خيلی موثر بود.
***
فاطمه کروبی پس از ۵ سال زندگی در قم که نيمیرا هم بدون همسر گذرانده بود سرانجام در سال ۱۳۴۶ با همراهی مهدی کروبی به تهران نقل مکان میکند و فاز جديدی از زندگی درمقابلش گشوده میشود:«سال ۴۶ به تهران نقل مکان کرديم و در محله قياسی خانهای خريديم و آقای کروبی در شهرری و مدرسه جهان آرا با نام مستعار مهدی اسلامیتدريس میکرد. چهار سال دراين خانه زندگی کرديم و خاطرات زيادی ازاين دوران دارم. بارها اتفاق افتاد که محمد منتظری با يک يا دو نان تافتون در دست و قطعهای حلوا ارده، سر ظهر به خانه ما میآمد تا ناهارش را در کنار ما بخورد. برمبنای زندگی طلبگی همگی عادت کرده بوديم که زندگی ساده و بی پيرايه و تجملی داشته باشيم. تنها خواسته اصلی آقای کروبی از من هميشه مراقبت و نگهداری و تربيت بچهها بود. سال ۴۹ بود که آيتالله طالقانی از آقای کروبی برای پيشنمازی مسجد حکمت در چيذر تهران دعوت کرد و ما در شميران ساکن شديم.»
مطمئنا وقتی آقای کروبی پيشنماز مسجد شدند منزلشان هم محل رفت وآمد مردم شد.ايا اين رفت وآمدها و ميهمانداریها شما را آزار نمیداد؟
چون تشريفاتی در کار نبود و همه چيز ساده برگزار میشد، مشکلی نداشتم. به علاوه دراين زمان ارتباط تنگاتنگی با خانواده زندانيان سياسی و به خصوص با مادر رضايیها پيدا کردم. دراين زمان بود که همراه با ساير مادران و زنان زندانيان گاهی جلوی دادستانی تحصن میکرديم. از ديد ما رژيم شاه حکومتی فاسد و وابسته به بيگانه و مستبد بود و ما وظيفه داشتيم کهاين رژيم را سرنگون کنيم. و چون اعتقاد به هدف داشتيم هميشه هم به مدد خدا روحيه داشتيم.
آقای کروبی زمان زيادی را در زندان میگذراند.اين مدت آيا فشار اقتصادی شما را آزار نمیداد؟
در دورانی کهايشان در زندان بود شکر خدا هيچ وقت در شرايط بد اقتصادی نبودم و برایاينکه حتی آقای کروبی تصور بهتری هم نسبت به وضعيت من و بچهها داشته باشند هميشه بيشتر از احتياج او مايحتاج به زندان میبردم تا در اختيار زندانيان شهرستانی قرار دهد.
اين همه سال زندان واين همه رفتوآمد به زندان و ملاقات و در عين حال بچهداری هيچ وقت باعث نمیشد که روحيهتان خراب شود واين روحيه را در ملاقاتها به آقای کروبی منتقل کنيد؟
اصلا. يکبار برای ملاقات به زندان قصر رفته بودم که خبر دادند آقای کروبی را برای محاکمه به دادگاه بردهاند. همان جا ماندم تااينکه نزديک عصر زندانيان محاکمه شده را به زندان برگرداندند و اجازه ملاقات با خانواده دادند. ميزان حکم را از او پرسيدم و پاسخ شنيدم که ۵ سال حکم حبس خورده است. من ناگهان به آقای کروبی گفتم که چرااينقدر کم! انتظار خيلی بيشتر ازاين مدت را داشتم. يادم میآيد که من چون رای گيری برای حزب رستاخيز را گناه میدانستم در آن شرکت نکردم. چند روز بعد که برای ملاقات به زندان قصر رفتم، وقتی مامور شناسنامه من را گرفت و ورق زد، شناسنامه را به من پس داد و گفت که نمیتوانم ملاقات داشته باشم. وقتی اعتراض کردم و دليل را خواستم پاسخ داد که شناسنامه شما مهر رستاخيز ندارد. خلاصه من را از صف بيرون کردند و من توسط مادر يکی از زندانیها که به ملاقات پسرش رفت به آقای کروبی پيغام رساندم که به علت مهر نداشتن شناسنامهام نمیتوانم باايشان ملاقات کنم. چند هفته ممنوعالملاقات شدماما روحيهام را کاملا حفظ کرده بودم. فقط يکبار منوچهری از شکنجهگران معروف ساواک که نامش را زياد شنيده بوديم يکبار با منزل تماس گرفت و گفت که فردا ساعت ۴ بايد به کميته مشترک بروم. تصور مناين بود که کميته مشترک به اضافه منوچهری يعنی تحويل جنازه زندانی. شبانه روز خيلی سختی را پشت سرگذاشتم تا به کميته مشترک رفتم. اول منوچهری داخل اتاقآمد و چند دقيقه بعد آقای کروبی را به اتاق آوردند و کيسهای که روی سرش کشيده بودند را برداشتند و من ازاينکه میديدم او سالم است شاکر خدا بودم. اجازه بدهيد يک خاطره هم تعريف کنم. اواخر سال ۵۳ يک روز در خانه نشسته بوديم و آقای کروبی در حال گوش دادن راديو بود که يکباره زنگ خانه زده شد. قبل ازاينکه در را بازکنم سه نفر از روی ديوار به داخل حياط پريدند و من که از کوره در رفته بودم با تندی و عصبانيت شروع به صحبت با آن سه مامور ساواک کردم. يکی از مامورها رو کرد به آقای کروبی و گفت که به همسرتان تذکر دهيد که به ما اهانت نکند.اما با من برخوردی نکردند. آن زمان وقتی برای بازداشت فردی میآمدند ديگر به دنبال اعلاميه نبودند بلکه منزل را برای پيدا کردن اسلحه تفتيش میکردند. مااما جزوهای از حنيف نژاد که داشتن آن حکم سنگينی داشت و چند چک مربوط به کمک به خانواده زندانيان را زير پتوی کرسی نگهداری میکرديم و در حينی که مامورين مشغول تفتيش خانه بودند من خيلی سريع آن جزوه و چکها را برداشتم و در لباسم جاسازی کردم. صدای کاغذهااما از زير چادرم بلند شد و مامور نگاهی به من کرد و دستور داد که بشينم و ديگر حرکت نکنم. آن شب کروبی را بردند و او بعد از آزادی برايم تعريف کرد که :«در تمام مسير منتهی به کميته مشترک تمام فکر و ذکرم را آن جزوه و چکها پر کرده بوداما وقتی در بازجويیها هيچ پرسشی درباره آن مدارک از من نشده بود برايت خيلی دعا کردم و فهميدم که مدرکی دست ساواک نيفتاده است.»
آيا طیاين مبارزات هيچ وقت شد که احساس کنيد شايد ازامروز ديگر هيچگاه آقای کروبی را نبينيد؟
بله. روزهای آخر منتهی به پيروزی انقلاب بود که ازهاری حکومت نظامیدر تهران و چند شهر بزرگ اعلام کرده بود.امامامر کرده بودند که بايد حکومت نظامیلغو شود و راديو و تلويزيون هم هنوز در اختيار رژيم بود و تنها وسيله برای اعلام نظرامام استفاده از وانت و بلندگو بود که بسيار هم کار خطرناک و فداکاری بزرگی بود. در منزل نشسته بودم که آقای کروبی تلفن کرد و به من گفت:«امام حکومت نظامیرا در ۱۲ شهر لغو کردهاند و ما با وانت قرار است در شهر بچرخيم و حکمامام را اعلام کنيم. شما نگران نباش و به خدا توکل کن و تنها مراقب بچهها باش.» بعد ازاين تماس تلفنی ديگر قضيه را تمام شده میدانستم فکر میکردم که ديگر هيچ وقت آقای کروبی را نخواهم ديد.
***
شما بعد از انقلاب برخلاف همسر بسياری از روحانيون به صحنهآمديد و سمت اجرايی و مديريتی گرفتيد و نهايتا به نمايندگی مجلس هم رسيديد.اين حضور اجتماعی خواست خودتان بود يااينکه درخواست آقای کروبی بود؟
اگر ديدگاه و روحيات آقای کروبی نبود من به تنهايی نمیتوانستم موفق شوم. هم خواست خودم مهم بود و هم حمايتهای آقای کروبی.اما انگيزه حضور اجتماعی را از يک اتفاق گرفتم. بعد از حکمامام برای آقای کروبی در کميتهآمداد يک روزايشان به من گفت که میخواهد از يک آسايشگاه مجروحان ضايعه نخاعی رويدادهای انقلاب ديدن کند و من هم اگر بخواهم میتوانم همراهش بروم. وقتی وارد آن مرکز توانبخشی شدم با خانمهای مصمم و جدی مواجه شدم که با انگيزهای الهی مشغول کار بودند. چند تن ازاين خانمها از من پرسيدند کهاياامادگی دارم بعدا هم بهاين آسايشگاه سر بزنم و با آنها همکاری کنم. جواب قبول دادم و بعد از ديدار هم به آقای کروبی گفتم که خانمها از من دعوت کردند که به آنها سربزنم و کروبی هم استقبال کرد و حضور من از همان زمان جدی شد. بعد از چند جلسه که بااين خانمها نشست داشتم يک روز آنها درخواست کردند که از آقای کروبی بخواهم ساختمان جديد و بزرگتری برای نگهداری معلولين آسايشگاه فراهم کند. آقای کروبی با آقای خاموشی، رئيس بنياد مستضعفان صحبت کرد و مدتی بعد ساختمانی که متعلق به پسرخاله شاه بود و مصادره شده بود را به عنوان آسايشگاه در اختيار ما گذاشتند. و من از همان زمان کارم را آغاز کرده و شروع به خريد تخت و وسايل مورد نياز برای آسايشگاه کردم و مدير آن مرکز شدم. يکسال بعد از جنگ استانها هم برای نگهداری مجروحان جنگی نياز به آسايشگاه داشتند و لذا اقدام کردم و در اصفهان و شيراز و مشهد هم آسايشگاه توانبخشی تاسيس و راهاندازی کرديم. تااينکه در سال ۶۱ و بعد از رياست آقای کروبی بر بنياد شهيد يک روز معاونين بنياد پيشنهاد داده بودند که من مديريت بيمارستان مصطفی خمينی را برعهده بگيرم.اين بيمارستان مشترکا در اختيار سپاه و بنياد شهيد بود. مديريت بيمارستان را با توجه به سابقهای که در مديريت آسايشگاه توانبخشی داشتم قبول کردم.
مشخصا وظيفه شما در بنياد شهيد چه بود؟
در طول هشت سال جنگ وظيفه معاونت تهيه دارو و درمان و ابزار پزشکی و نيز انتقال مجروحين به اقامتگاههای استانی بنياد شهيد را بر عهده داشتم.نهايتا هم در تاسيس و تکميل و تجهيز و مديريت ۹ بيمارستان و دهها کلينيک تخصصی و داروخانههای شبانهروزی فعاليت کردم. درايلام بيمارستان تاسيس کردم و مدت يک سالونيم، ماهی يکبار بهايلام میرفتم و برمیگشتم تا بالاخره يک بيمارستان ۲۰۰ تختخوابی مجهز به نامامام خمينی درايلام ساخته شد. خلاصه يکی از افتخاراتم تجهيز کردن بيمارستانها و تاسيس مراکز درمانی تخصصی در سراسرايران است. برای اولين بار برای بيمارستان خاتم الانبيا دستگاه سنگشکن را بهايران وارد کردم تا ديگر بيمارانايرانی راهی کشورهای ديگر نشوند. دستگاه پيش رفته را هم برای اولين بار بعد از انقلاب برای بيمارستان مصطفی خمينی وارد کردم و دليلش هماين بود که يادم هست که پروفسور سميعی معروف بهايرانآمده بود ومجروحان جنگی را ويزيت میکرد. پروفسور سميعی به ديدن آيتاللهخامنهای که آن زمان رئيس جمهور بود رفته و بهايشان گفته بود که دستگاههای راديولوژیايران بسيار عقب مانده است. همين حرف کافی بود تا اقدام کنيم و دستگاه سيتی اسکن وارد کنيم.
شما اين تجهيزات را از طريقامکانات مالی بنياد شهيد تهيه میکرديد؟
تماما از امکانات بنياد شهيد و حمايتهای بیدريغ حضرتامام از آقای کروبی بود.
اقدامات شما به نوعی موازی کاری با فعاليتهای وزارت بهداشت بود که قطعا بودجه کمتری هم از بنياد شهيد داشت. اقدامات شما هيچگاه مورد اعتراض وزير بهداشت قرار نگرفت؟
اتفاقا وزير وقت بهداشت آقای دکتر منافی بود و نسبت به ساخت و تاسيس مراکز درمانی و داروخانهها معترض بود.
اعتراض آنها به هرحال وارد بود. شما چه پاسخی بهاين اعتراضها داشتيد؟
من هميشه بعد از تجهيز و تاسيس هر مرکز درمانی از وزارت بهداشت درخواست میکردم که آن مرکز را با توجه به استاندارهای خود مورد سنجش قرار دهد که خوشبختانه همه مراکز هم درجه يک محسوب میشد.
دکتر منافی راضی میشد و موازی کاریها را به جان میخريد؟
نخير.ايشان هميشه با من بگومگو داشتند به اضافهاينکه ديدگاه دکتر منافی به زنان ديدگاهی سنتی و متحجرانه بود و يکبار به من پيغام داد که بهتر است خانه نشين شوم و خانهام را اداره کنم.اين سخن و اختلافات ديگر باعث شد که جناب ميرحسين موسوی که نخست وزير بودند نمايندگانی تعيين کنند و حرفهای من و دکتر منافی را بشنوند و اختلافات را رفع کنند. آقای فيروزآبادی که آن زمان مسوول هلال احمر و پزشک عمومیبود به همراه آقای حميد روحانی ماموريت يافتند که حرفهای من و آقای منافی را بشنوند. نهايتا من محکوم نشدم.
در چنين موقعيتهايی آيا خودتان از عهده پيش بردنامور بر میآمديد يا از آقای کروبی هم کمک میگرفتيد؟
بدون شک مدد میگرفتم. مشاور واقعی من آقای کروبی بود و نماينده ايشان در سمتهايی که به من واگذار شده بود بودم. حتی زمانی که نماينده مجلس بودم، نطقام رااماده میکردماما به آقای کروبی نشان میدادم و اگر همايرادی به آن میگرفت و من آن ايراد را وارد نمیدانستم سعی میکردم که او را توجيه کنم. قبول کنيد که اگر همراهی همسر نباشد هيچ خانمینمیتواند موفق شود.
در زمان جنگ دو پسر شما به جبهه رفتند و حتی پسر دوم شما يک پايش را هم از دست داد. با توجه بهاينکه شما از نزديک با وضعيت مجروحين و تعداد شهدا اشنا بوديد ايا با جبهه رفتن فرزندان خود مخالفت نکرديد؟
من در محيط کارم هم در بيمارستان و هم در معاونت درمان و داروی بنياد شهيد مستقيما با فداکاریهای جواناناين کشورآشنا بودم و لذا بيشتر هم احساس مسووليت میکردم. حسين هنوز موعد سربازیاش هم نرسيده بود که برای اولين بار به صورت بسيجی به جبهه رفت و من ماهها از او خبر نداشتم و چند روز پس از فتح خرمشهر بود که به تهران بازگشت و من دانستم که سالم است. محمدتقی هم اولين بار به صورت بسيجی به جبهه رفت. هنوز دانشآموز دبيرستان بود و سن کمیداشت. من فقط میدانستم که به کردستان اعزام شده و مدت چندماه هيچ خبری از او نداشتم تااينکه به تهران بازگشت. محمد تقیاما در چهارمين باری که به جبهه رفت در عمليات کربلای ۵ مجروح شد و به صورت ناشناس به تهران منتقل شد و وقتی از روی پلاکش فهميده بودند که پسر کروبی است از بيمارستان شهدای تجريش با منزل تماس گرفتند و خبر بستری شدنش را به ما دادند. او را به بيمارستان مصطفی خمينی منتقل کرديم و همان روز هم پايش را قطع کردند و اکنون هم من و پدرش بهاين بسيجی جانباز که با تحصيلات عالی استاد دانشگاه شده بسيار افتخار میکنيم. يکی از اهداف تمام اعضای خانواده مااين بوده که هميشه در کنار مردم باشيم و خوشبختانه فکر میکنم بهاين هدف رسيدهايم.
***
فاطمه کروبی هم زنی است از جمله زنانايرانی، با درک و تجربه همان نگاههای مردسالارانه به زن. بیسبب نبود که از او بپرسيم طیاين همه دوران مديريت اجرايی و به خصوص سالهای حضورش در وزارت کار موقعيت زنانايران را چگونه میبيند و پاسخ شنيديم:«من زنی هستم که ۳۰ سال است کار اجرايی و مديريتی میکنم. در تماماين مدت فهميدهام که استعداد و توانمندی و دقت کار خانمهایايرانی بینظير است.اما در کشور ما ظلم بزرگی به زنان میشود و از توانمندیهای زنان در هيچ دولتی استفاده نشده است. زن در نگاه مسوولينايران هميشه به عنوان شهروند دوم مطرح است و اجازه رشد به زنان نمیدهند.»
شما به هرحال نماينده مجلس بوديد. چقدر در قالب يک قانونگذار انگيزه داشتيد و تلاش کرديد که نگاه سنتی و محدوديتهای زنان از ميان برود؟
در همان مجلس پنجم ما ۱۴ خانم بوديم که تاکنون بيشترين تعداد نماينده زن در مجلس است با محدوديتهايی مواجه بوديم يک روز يکی از خانمهای نماينده بلند شدند و پيشنهادی را راجع به مسائل زنان مطرح کردند که ناگهان يکی از نمايندگان فرياد زد:«زنيکه بشين». من خدمت آن نماينده مرد رفتم و بهايشان گفتم که بسيار برايش متاسف هستم که تکريم امام خمينی به جايگاه زن را نشناخته و به يک نماينده که هم شأن اوست توهين میکند. متاسفانه تفکر متحجرانه حاکم بر جامعه ما نخواهد گذاشت که زنان از توانمندیهای خود بهره مند شوند.
در مجلس پنجم با توجه به تعداد بيشتر خانمها آيا توانستيد طرحی را هم برای مسائل زنان تصويب کنيد؟
تلاش زيادی صورت گرفت اما هنگام رایگيری مردان مجلس ما را تنها میگذاشتند و کاری از پيش نمیرفت. اين راهم بگويم که وقتی برای نمايندگی مجلس پنجم کانديدا شدم، مهندس بهزاد نبوی ردصلاحيت شد و من تاييد صلاحيت شدم. گروههای متمايل به ما تصميم به تحريم و عدم شرکت در انتخابات گرفت و از من هم خواستند که انصراف بدهم. از آقای کروبی مشورت گرفتم وايشان گفت که نمیخواهد ارادهای را بر من تحميل کنداما گروهها هيچکدام پشت سر من نيستند و خودم به تنهايی بايد گليمم را از آب بيرون بکشم. من تنها ماندماما در صحنه باقی ماندم و به سختی برای خود تبليغ کردم و نهايتا هم به عنوان نماينده مردم تهران رای آوردم.
شما همسر يکی از روحانيون متنفذ جمهوری اسلامیهستيد و از طريقايشانامکان دسترسی به بسياری از مسوولين را داشتهايد. میدانيد که در سالهای اخير گروههايی تحت عنوان جنبش زنان فعاليتهايی داشته و خواستههايی را مطرح کردهاند. شما خودتان هم تشکلی به نام مجمع اسلامیبانوان برای پيگيری خواستههای سياسی زنان داشتهايد. چقدر سعی کرديد که خواستههای گروههای مختلف زنان را بفهميد و آن خواستهها را به بدنه قدرت منتقل کنيد؟
تفکر خانوادگی من مطلقا تفکر بستهای نبوده است و لذا هيچ وقت سعی نکردم که از گروههای مختلف زنان فاصله بگيرم. حتی چند بار با خانم شادی صدر و ديگر دوستانشان ديدار داشتهام و درخواست کردهام که با مجمع اسلامیبانوان همکاری داشته باشند. در قضيه کمپين هم هميشه به خانمها میگفتم که يکامضای من مهم نيست. خواستههای کمپين خواستههای ۳۵ ميليون زنايرانی است. به خانم صدر میگفتم که با گروههای مختلف زنان میتوانيم نشستهای متعدد داشته باشيم و سپس من خواستهها را به دليل دسترسی راحت تر به مراجع میتوانم با آنها مطرح کنم. اما متاسفانه به دليل کثرت کار و مشکلات خانمهااين نشستها با قدرت شکل نگرفت. اما من هميشه برایاين نشستها اعلامامادگی میکنم و هيچ وقت کوتاهی نکردهام. در عين حال معتقدم زنانی که برای خواستههای برحق خود تجمع میکنند که هيچگاه قصد براندازی ندارند. بايد مطالبات و حرفهای آنها را شنيد نهاينکه آنها را بازداشت و محکوم کرد.
شما دختر نداريد اما چهار عروس داريد. چقدر عروسهايتان را برای فعاليتهای اجتماعی تشويق میکنيد؟
سه عروسم حقوقدان هستند و هميشه به شوخی به بچهها میگويم يک ساختمان بگيريد و يک مرکز حقوقی تاسيس کنيد.عروس ديگرم هم نقاش و هنرمند است و هميشه به عروسها توصيه میکنم که فعاليتهای اجتماعی خود را بيشتر کنند.
***
صحبت از گذشته و ديروز که تمام شد و وقت هم که گذشته بود، دلمان نيامد بدون طرح پرسشی درباره امروز با فاطمه کروبی خداحافظی کنيم. میخواستيم بدانيم کهاين روزها را چگونه میگذراند. روزهايی خاص. روزهايی که شيخ مهدی کروبی بيشتر وقت و چهبسا تمام وقت خود را در خانه میگذراند و فاطمه کروبی نيمیاز روز را بيرون خانه به رتق و فتق کارهای دفترش میگذراند. پس جرات کرديم و پرسيديم:
اين روزها و پس از پلمپ شدن دفتر کار و دفتر حزب آقای کروبی مسلما ايشان وقت بيشتری را در منزل میگذرانند. شما که سالها بيشتر وقت خود را خارج از منزل میگذرانديد بااين تجربه جديد چگونه کنارآمديد؟
چون من و آقای کروبی و چهار پسرم همگی همکار و همراه يکديگر هستيم، احساس میکنيم که مسير تازهای برای زندگی ما پيشآمده و بايد آن را طی کرد. وقتی شنيدم که دفتر حزب و دفتر شخصی آقای کروبی را پلمپ کردهاند شتابان به سمت دفترايشان رفتم. دفتر پلمپ شده بود و من به سمت منزل رفتم و به آقای کروبی گفتم :« بعد از سالها مبارزه و سختی و خدمت به مردم به خانه خوشآمدی اما دفتر شخصی من به روی شما باز است و افتخار دهيد که در دفترم ميزبان و منشی شما باشم.» آقای کروبی نپذيرفت و ترجيح داد که در خانه بماند. من هم فعاليت خود در خانه را افزايش دادم و بيشتر از قبل به کارهای خانه میرسم و درعين حال کارهای بيرون خودم را انجام میدهم. مقيد هستم که در خانه خلائی پيش نيايد و گاهی حتی تا نيمیاز شب غذا میپزم تا روز بعد که در منزل نيستم ناهار آقای کروبی آماده باشد. از پسرها هم خواستهام که ارتباط خود با خانه ما را بيشتر کنند تا اگر در غياب من ميهمانی به ديدن آقای کروبی میآيد از آن ميهمان پذيرايی کنند.اين روزها با تمام وجود در خانه احساس آرامش میکنم.
به هرحال سنی از آقای کروبی گذشته است. ايا سختیهای اخير باعث نشده که شما به آقای کروبی توصيه کنيد که کمیکوتاه بيايد و بيشتر به فکر سلامتی و استراحت خود باشد؟
خير. وقتی میبينم که بنابر تشخيص خود عمل میکند ديگر احتياجی به توصيه کردن من نيست. يکی از نقاط قوت آقای کروبیاين است که او را ديگران اداره نمیکنند. اگر ديگران او را اداره میکردند و او در مخمصه میافتاد حتما بهايشان اعتراض میکردم ولی از اول زندگی ديدهام که تصميم گيرنده خودش هست و من هم اعتراضی نمیکنم و حتی سعی میکنم که بهايشان روحيه بدهم. من اکنون به خانه نشينی آقای کروبی افتخار میکنم.