دوشنبه 23 اسفند 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

کتاب بخوانيد، روزنامه نيز! جوابيه‌ای برای جناب آقای بهزاد مرادی، پدرام فرزاد

کجای کاريد؟ از کجا آمده‌ايد؟ به کجا می‌رويد؟ در کدامين رؤيا به سر می‌بريد؟ به کدام اتفاق دل خوش کرده‌ايد؟ حمله اتمی آمريکا يا اسرائيل به ايران؟ حمله برق‌آسای هواپيماهای مستقر در ناوهای هواپيمابر آمريکايی حاضر در خليج فارس به تأسيسات اتمی ايران که مهم‌ترين‌شان در زيرزمين و ژرفای ايمن ساخته شده‌اند؟ دير آمدی ای نگار شيرين

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


جناب آقای بهزاد مرادی عزيز؛ دوست نشناخته و نديده اين حقير
با سلام
در مطلبی تحت عنوان « آيا کناره گيری هاشمی در مجلس خبرگان تاکتيک بود؟ پاسخ به پدرام فرزاد»
جوابيه‌ای تند عليه مطلبی که تحليل اين جانب از کناره‌گيری هاشمی رفسنجانی از رياست مجلس خبرگان بود نوشتيد، دست شما درد نکند. خسته نباشيد.

۱- مرقوم فرموده‌ايد «، اين اسرار چيزی نيست که از نقش اول خود وی در تبهکاريها و در زد و بندها و در قتل و عام ها کم بکند» حداقل انتظاری که از شما داشتم اين بود که «قتل عام» را درست بنويسيد نه «قتل و عام». ممنون.

نمی‌دانم از کجای مطلب من به اين نتيجه رسيديد که «تحقق يک نظام ايده‌آل از راه اصلاحات بدست می‌آيد و بنا به اينکه تصور می‌کنند يک نظام دموکراتيک از راه زدوبندهای قدرت و بازی صاحبان قدرت در پس پرده، بدست می‌آيد ...»

به طور کلی، در ايران، اصلا بحثی درمورد ايده‌آل‌ها نداريم که «نظام ايده‌آل» بخواهد جزئی از آن بحث باشد. سال‌هاست حتی «ايده»ها و «ايده‌پرداز»هايمان گرفتار در محاق توقيف و زندانند، چه رسد به ايده‌آل‌هايمان. پس بنده هيچ گونه اشاره‌ای به اين که «می‌خواهيم» يا «نمی‌خواهيم» نداشته‌ام که مطلب بنده را حضرتعالی چنين منتهی به نتيجه کرده‌ايد!

خوشبختانه تا به حال هيچ وقت به خود اجازه نداده‌ام که از طرف ديگران صحبت کنم، مطالبم صرفا تحليل‌هايی باتوجه دانسته‌های خودم بود و بس. نتيجه‌گيری‌هايم نيز. رجوعتان می‌دهم به لينک‌های سمت چپ همين مطلبی که سيبل حملات شما قرار گرفته است.

بسيار کسان بودند که سينه‌شان مملو از اسرار نظام بود و هم‌اکنون روی در نقاب خاک کشيده‌اند. از ترورها و بمب‌گذاری‌های مشکوک اوايل تغيير رژيم در سال‌های ۵۸ الی ۶۱ بگيريد،‌ برسيد به مرگ عجيب و غريب سيداحمد خمينی و واجب بودن قتل سعيد امامی با واجبی و ... اما هرچه گشتم و گشتم در هيج نقطه‌ای از نوشته‌ای که شما آن را نشانه گرفته‌ايد اشاره‌ای به محارم نظام يا سينه‌های پر از اسرار نکردم و نمی‌دانم چگونه و با چه منطقی (و با اين شدت و حدت)، به اين نتيجه رسيده‌ايد؟ لطفا مرا روشن کنيد و ممنون خود سازيد.

اما اگر منظور مرا از نوشتن اين مطلب، جانبداری از شخص اکبر هاشمی‌رفسنجانی فهميده‌ايد، برای شما متاسفم. تقريبا دو يا سه ماه پيش در همين سايت (سايت محترم گويانيوز) مطلبی داشتم که اشاره مستقيم کرده بودم به شخص ميرحسين موسوی و نيز شخص حجت‌الاسلام کروبی که به هيچ عنوان نمی‌توانند بگويند «ما از قتل عام تابستان ۶۷ خبر نداشتيم،‌ يا داشتيم و مخالفت کرديم». حسن آنها را گفتم، ايرادهايشان را نيز بدون هيچ گونه اغماضی. بدون هيچ حب و بغضی.

پس حداقل لطفی در حق خودتان بکنيد و از بالا به قضيه بنگريد نه فقط از روبرو، چون در اين صورت پشت سرتان را نخواهيد ديد و قادر به تحليل درست قضيه نخواهيد بود، نتيجه پيشکش.

اين نظام، نظامی بود که سردمدارش «روح‌ خدا» محسوب می‌شد و نايب امام زمان، رژيمی تکصدايی بود و مخالفت با آن، مخالفت با خدا محسوب می‌شد و مخالف، حکم محارب داشت و محارب، مهدورالدم بود. بنابراين وقتی رهبران (البته خيلی هم با اين واژه موافق نيستم) جنبش اعتراضی مردم را نشانه رفته‌ام، چگونه می‌توانم هوادار سفت و سخت شخصی باشم که حتی پشت شهردار منتخب خود برای ساخت و مدرنيزه کردن تهران را نيز خالی کرد؟ خواهش اين حقير برای اندکی تامل، تعمق و درنگ از شما و نيز دوباره‌خوانی آن مطلب، فکر نمی‌کنم انتظار زيادی باشد، آيا انتظار زيادی است؟

اگر نبود بفرمای بی‌موقع هاشمی به خامنه‌ای در ۱۴ خرداد ۱۳۶۸، هم‌اکنون رفسنجانی‌ها خود را مالک کشور می‌دانستند و خاک ايران را به توبره کشيده بودند، همان گونه که «شهرام و بهرام» خامنه‌ای (همان به اصطلاح سيد خراسانی‌ای که به هر ضرب و زوری سعی دارند نسبتش بدهند به امام زمانی که قرار است برای رهايی جهان از دست بدکاران شمشير به دستت – آن هم در عصر توپ و تانک و هواپيماهای استيلث – وارد ميدان گردد) اين کار را با ايرانمان کرده‌اند. با اين که مخالف نيستيد؟ اين هم دليلی ديگر برای رد اتهام پسرخالگی اين جانب با آقای هاشمی رفسنجانی!

سوالی دارم: به نظر شما بی‌اثر شدن هاشمی رفسنجانی از نظر سياسی يا حتی اجتماعی ضرری به شخص پدرام فرزاد وارد می‌سازد؟ آيا بنده درصورت موثر بودن نامبرده در قدرت يا ثروت وی شريک می‌بودم که الان فرياد وامصيبتا سر بدهم که هاشمی رفت و سود من نيز؟

برای گرفتن نتيجه درست،‌ بعضی‌ اوقات بايد دست‌ها را کثيف کرد


باز هم نوشته‌ايد «فکر می کنند، در عمل اگر بتوان با شيطان هم به آزادی رسيد، کار شايسته‌ای است. ديگر به اين مسئله فکر نمی‌کنند که با شيطان می‌توان تنها به حکومت جهنمی رسيد و نه بيشتر. لذا نويسنده اميال و آرزوهای خود را به جای تحليل واقعيت می نشاند». ممنون از تحليل عجيبتان. رجوعتان می‌دهم به اين قسمت از مطلبم که « وقتی بيش از يک سال هدف انواع و اقسام اتهامات که مودبانه‌ترين آنها «يکی از خواص بی‌بصيرت» بود قرار گرفت، وقتی فرزندانش را يکی يکی به لجن کشيدند و انواع و اقسام اتهامات اخلاقی و مالی را به آنان وارد آوردند، وقتی در آخرين نمازجمعه‌ای که امامت آن را برعهده داشت، لباس شخصی‌ها، طرفدارانش را به خاک و خون کشيدند و بسياری از اين «وقتی»های ديگر... هر چند وقت يکبار، نيشی به نوش اين تشنگان قدرت می‌زد و شيرينی قدرت مطلقه را زهرمارشان می‌کرد».

معنای زهرمار را که مسلما می‌دانيد، تشنگان قدرت نيز که نيازی به توضيح ندارد، دارد؟ وقتی از ۲۶ تيرماه سال گذشته که آخرين نماز‌جمعه تهران به امامت وی بود تا به امروز پای او را از آن تريبون قطع کرده‌اند و تا توانسته‌اند عمله و اکره خودشان را به آنجا برده‌اند تا نظام قدسی‌ خود را مقدس‌تر جلوه دهند او تنها در سه يا چهار مصاحبه، با تاکيد مجدد بر سخنانش در همان نمازجمعه، کاری کرد که آتش بر خرمن امثال نقدی و طائب و مصباح و ... انداخت و برادرحسين خودمان در کيهان نيز تا توانست او را با نوازش‌های خود مورد لطف قرار داد. غير از دشمنی‌ آنها با هاشمی، دليلی برای انجام اين کار سراغ داريد؟ در سياست مثالی داريم بدين مضمون «دشمن دشمن من،‌ دوست من است». اگر جنابعالی با امثال نقدی و طائب مشکلی نداريد،‌ بنده دارم (هنوز هم از طرف هيچ جمعی صحبت نمی‌کنم و فعل مفرد به کار می‌برم). وقتی خواستار دلجويی از خانواده‌های کشته‌شدگان در تظاهرات مردم شد، چه برخوردی با او کردند؟ حتی خبرگزاری سرتاپا اطلاعاتی فارس نيز تا يک روز قبل از انتخابات مجلس خبرگان رهبری، او را صرفا «هاشمی» می‌خواند و تنها روز قبل از انتخابات و نيز روز انتخابات بود که «هاشمی» شد «آيت‌الله هاشمی رفسنجانی». اين تفاوت در نگارش، چه چيزهايی را می‌رساند؟

شما می‌خواهيد هاشمی رفسنجانی را شيطان جلوه دهيد؟ مهمان من باشيد و تا می‌توانيد او را شيطان خطاب کنيد و کيف هم کنيد اما عقل من حکم می‌کند (تاکيد می‌کنم «عقل من») حال که او رودرروی ددصفتانی قرار گرفته که رای مردم را در روز روشن سرقت کردند، با پررويی تمام به همه دروغ گفتند، تقلب کردند و منکر شدند، کشتند و گفتند ديگران کشتند، با ماشين از روی مردم رد شدند و کشته‌های مردم را به جای بسيجيان خودشان تشييع کردند، مردم معترض را گوساله و گوسفند ‌خواندند، آنها را به کهريزک برده و انواع و اقسام اعمال شنيع را مرتکب ‌شدند و ... از او حمايت کنم. در حال حاضر او دشمنِ دشمنِ من است، در نتيجه حمايت از او را لازم می‌دانم.

به هيچ وج من‌الوجوه، منکر هزينه کردن جناح راست افراطی جهت از دست ندادن قدرت نبوده و نيستم بلکه پيش و بيش از شما بر اين قضيه ايمان داشته و دارم، اما شما بگوييد و منصفانه هم بگوييد، وقتی قدرت هشت سال در دست اصلاح‌طلبانی بود که خاتمی با آن عبای شکلاتی‌اش، مرجع تقليد اصلاح‌طلبان شده بود و به خاطر طرح مسئله و نيز ساختن مرکز «گفتگوی تمدن‌ها» حتی شائبه رياست او بر سازمان ملل متحد نيز از طرف دوستانش مطرح شده بود، پس از هشت سال همين رئيس جمهوری که ۲۰ ميليون رای را به پشتوانه طرح مسئله «جامعه مدنی» (که تا آخرين روز رياست جمهوری‌اش نيز معنای آن را به طور کامل برای هيچ کس نگفت) به خود اختصاص داده بود، برگشت گفت «من يک تدارکاتچی بودم» آن هم پس از زمانی که تمام روزنامه‌های دوم خردادی درج کردند «در دولت خاتمی هر ۹ روز يک بحران رخ داد» اين تدارکاتچی بودن در آن ظرف زمانی چه معنايی داشت؟ قوه مجريه در دست اطلاح‌طلبان، قوه مقننه نيز، قوه قضاييه نيز با ترک ساختمان دادگستری توسط يزدی و آمدن شاهرودی اقلا ته مايه اميدی برای ما باقی گذاشته بود.

با آن همه امکانات، وقتی جناب رئيس جمهوری وقت (خاتمی) دم از تدارکاتچی بودن می‌زند بايد دودستی بزنيم بر سرمان که رايمان را خرج چه کسی کرديم؟ حداقل شهامت استعفا کردن نيز نداشت که شبحی از مصدق را در عصر خود زنده کند. سرتق‌بازی‌ها و کله‌شقی‌های احمدی‌نژاد را مقايسه کنيد با تظاهر به باکلاس بودن و مودب بودن اما بی‌اختياری جناب خاتمی.

خوش نوشت مرحوم شريعتی که در اين مملکت دو قشر محترم داريم؛ يکی «محترم بی‌عرضه» و ديگری «مقدس بی‌شعور». ببينيد کار به کجا رسيد که فائزه هاشمی (که بسيار مردانه‌تر از مردان ديگر در اين عرصه بوده، مانده و خواهد بود) برگشت گفت: خاتمی بی‌عرضه بود.

نقش هاشمی رفسنجانی را در سياه‌ترين اعمال اين رژيم نفی نکرده و نمی‌کنم به همان اندازه که برای امثال ميرحسين موسوی و آقای کروبی نيز نقش قائلم (البته در حد خودشان).

جناب آقای بهزاد مرادی عزيز، تو بخوان حديث مفصل از اين مجمل.

هنوز هم می‌گويم ميرحسين موسوی تنها کسی بود که جرئت کرد در زمان جنگ هشت ساله ايران و عراق بگويد «تنگه هرمز را می‌بندم»، شيخ دلاور ما (کروبی) احمدی‌نژاد را در مناظره‌اش به لجن کشيد (ننه‌جون من هم می‌دونه تورم يعنی چی) اما به دليل ريشه‌ای کار نکردن سبزها (و به طور کلی معترضان) حالا ببينيد کار جنبش اعتراضی ما به کجا کشيده؟ از سه ميليون نفر معترضی که در «تظاهرات سکوت» شرکت کردند، همين الان چند نفر را می‌توانيد جهت شرکت در اعتراضی همه‌گير دور هم گرد آوريد؟ اگر می‌توانيد بسم‌الله «گر تو بهتر می‌زنی، بستان بزن».

باز هم رجوعتان می‌دهم به مطالب قبلی‌ام، البته قبل از اين که احساساتی شويد و بخواهيد جوابيه‌ای تند و تيز برای اين وجيزه بنويسيد، بلکه بخوانيد، بدانيد و «بفهميد» چرا نتيجه نگرفتيم؟

در مطلب قبلی‌ام تحت عنوان «شعار نه؛ شعور لطفا!» آورده‌ام: « بهتر است کمی واقع‌بين‌تر باشيم و از شعارگويی دست برداشته و به شعورمان رجوع کنيم. اين مسئله، اين اعتراض‌ها و اين تجمعات صرفا برای براندازی حکومت نيست، بلکه جهت براندازی نظامی است که به نام خدا و پيغمبر او، بر گرده مردم سوار شده‌اند. اين که پس از براندازی اين نظام، چه دعواهايی قرار است پيش بيايد و چه کسانی دايه مهربان‌تر از مادر اين تحولات شده يا خواهند شد و مدعيان رياست به چند نفر خواهند رسيد، مجالی ديگر می‌خواهد و مقالی ديگر.

با علم به اين قضيه، تا رهبران اين جنبش سعی در نشان دادن کاملِ مسئله مورد دعوا (يعنی نظام مبتنی بر دين و خدايی که اينان به وجود خويشتن آلوده‌اند) ننمايند و تطهير اين «دين» و آن «خدا» از وجود اين نظام و اين آويزان شدگان به دين و خدا، مطمئن باشيد اين جنبش به جز زندانی دادنِ بيخود و کشته دادنِ بيهوده، راه به جايی نخواهد برد.»

در برنامه کوتاه‌مدت خودمان بايد دست‌کم دشمنی از جنس خودشان برای خودشان بتراشيم نه از جنسی ديگر، زيرا «شاه‌دزد» است که می‌تواند از دزد، بدزدد نه پخمه‌ای که از بد روزگار، قبای شاهانه تنش کرده‌اند.
نمی‌دانم هم‌اکنون ساکن ايران هستيد يا خارج از ايران؟ اما من ساکن ايرانم، در تهران زندگی می‌کنم و سر و کارم با همين آدميانی است که اواخر خرداد و تمامی تابستان پارسال را درگير تظاهرات بودند و هر کس به نوعی زخمی از آن ماجرا به دل دارد.

شمايی که در شمايل «دانای کل» به اين حقير می‌تازيد و محسن سازگارا (که البته نظريات ايشان در جای خود محترم است و بنده شناختی از ايشان ندارم) را نيز به تازيانه لطف خود می‌نوازيد، آيا می‌توانيد «بفهميد» و برای ما نيز «بشکافيد» چرا تظاهرات مردم ديگر با آن شدت و حدت ادامه نيافت و نمی‌يابد؟ چرا همبستگی بين مردم در تظاهرات نيست؟ چرا اين نظام به اين راحتی‌ها سقوط نمی‌کند؟ به قدری بچگانه، ساده‌انگارانه و ساده‌لوحانه (مودبانه‌ترين کلماتی است که توانستم به کار ببرم) به اين قضيه نگاه کرده‌ايد که نوشته‌ايد « به عنوان مثال او بود که با يک جعل تاريخی آقای خامنه‌ای را به کرسی ولايت نشاند. او بود که می‌داند چرا خمينی دستور قتل عام سال ۶۷ را صادر کرد و اوست که هزاران راز در سينه خود از زمان شکل‌گيری خشونت‌ها و قتل عام‌ها و جنگ و... در سينه خود دارد. بنابراين فاش کردن هر يک از اين اسرار تومار نظام و تومار ولايت را در يک چشم به هم زدن می‌پيچاند». محض اطلاع جنابعالی، هاشمی «جعل» نکرد بلکه از خود «سلب مسئوليت» کرد بدين دليل که هميشه برای خود «نقش دوم» را می‌خواست که بتواند تمامی افکارش را به «شخص اول» منتقل کند و به نام شخص اول و به کام هاشمی، کارها عملی گردد که چنين نيز شد (البته تا پارسال).

واقعا به همين راحتی قرار است طومار اين نظام در هم بپيچد؟ آيا رينگ پدافندی نظام جمهوری اسلامی که شامل لباس شخصی‌ها، بسيج، تمامی ارگان‌های امنيتی و اطلاعاتی، سپاه پاسداران و در آخر ارتش (بگذريم از دو سپاه حفاظت از ولی امر و حراست از شخصيت‌ها) را نمی‌بينيد؟ تقريبا ۵ لايه محافظ جلوی مردم گذاشته‌اند تازه بدون در نظر گرفتن «نيروی انتظامی» و «يگان ويژه‌»اش با آن حيوانات دوپايی که لباس و شيلد و کلاه‌خود بر تن و سر و دست، همچون آوار بر سر مردم بی‌دفاع و دست خالی خراب می‌شوند و ...
کجای کاريد؟ از کجا آمده‌ايد؟ به کجا می‌رويد؟ در کدامين رويا به سر می‌بريد؟ به کدام اتفاق دل خوش کرده‌ايد؟ حمله اتمی امريکا يا اسرائيل به ايران؟ حمله برق‌آسای هواپيماهای مستقر در ناوهای هواپيمابر امريکايی حاضر در خليج فارس به تاسيسات اتمی ايران که مهم‌ترينشان در زيرزمين و ژرفای ايمن ساخته شده‌اند؟ دير آمدی ای نگار شيرين ...

من، بيش از شما دوست داشتم نيروگاه اتمی بوشهر قبل از راه‌اندازی تبديل به خاکستر شود، اما انسانيت حکم می‌کند اکنون که سوخت‌گذاری اين نيروگاه انجام شده و مسلما حمله به آن باعث نشت مواد راديواکتيو در منطقه‌ای وسيع گشته و چرنوبيلی ديگر اين بار برای ايران رقم می‌زند، حداقل به انسانيت خودم رجوع کنم و اين يک قلم را از ليست آرزوهايم خط بزنم.

من بيش از شما دوست داشتم حمله برق‌آسا به جماران از طريق پايگاه نوژه همدان انجام شود و به طور کلی بساط «حکومت اسلامی» که در ابتدا به نام «ولايت فقيه» به مردم قالب شد برچيده شده و مهندس بازرگان و طالقانی و امثالهم به جای ديگران ردای رياست جمهوری و نخست وزيری بر تن کنند که زيبنده قامتشان نيز بود.

***

سخن به درازا کشيد و از خوانندگان شرمنده‌ام.

در آخر، جنابعالی را به رويت مجدد پاراگراف آخر همين مطلبی که ندانسته و نفهميده به آن حمله کرده‌ايد دعوت می‌کنم بلکه اين بار بتوانيد اندکی (فقط اندکی) از آرزوی اين حقير را در ذهن کوچک خود جا دهيد: «البته پرواضح است که مشکل همه ما با« نظام» است نه «حکومت»، اما برای انجام دادن اين تغيير بزرگ، نياز به تغييراتی کوچک‌تر داريم تا به مرور بتوانيم جای پايمان را محکم‌تر کرده و در نهايت،‌ با عقلانيت به نتيجه برسيم. بگذاريم تا بگذرد و ببينيم.»

جناب مستطاب بهزاد مرادی، کتاب بخوانيد، روزنامه‌ها را مرور کنيد، لغات را بهتر بفهميد و اخبار را بيشتر ببينيد شايد بتوانيد سره را از ناسره تشخيص دهيد و اين گونه سر به ديوار نکوبيد که حاصل اين امر صرفا شکافتن پيشانی جنابعالی است نه شکستن ديوار. هرچند منکر اين امر نيستم که «برای بعضی از ما، بدنامی بهتر از گمنامی است و شايد با تاختن به اين حقير، خواسته‌ايد خودی بنمايانيد».

برای شما آرزوی سلامت و بهروزی دارم.

پدرام فرزاد


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016