پنجشنبه 15 اردیبهشت 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

شهامت خودکشی، به خاطره سيامک پورزند، عطا هودشتيان

عطا هودشتيان
فرهنگ ما هنوز خودکشی را درک نمی‌کند. حال آن‌که آن خودکشی که از مجرای بازانديشی و تعقل گذر کرده باشد، يک شهامت است. و سيامک پورزند علی‌رغم آن همه تلاش و عشق جاودانه به ماندن و بودن، در لحظه‌ای بسيار ويژه از حيات خود، سرفرازی و اراده و آگاهی را به نکبت تحمل يک نظام سياه ترجيح داد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


عطا هودشتيان ـ ويژه خبرنامه گويا


مرگ سيامک پورزند بسياری را اندوهگين و برخی را به شگفتی واداشت؛ که انسانی با آن شهامت و با آن پيشينه فرهنگی و مبارزاتی، ناگهان خود به زندگيش پايان دهد. پورزند قلم بدست روشنگری بود با بيش از پنجاه سال سابقه روزنامه نگاری و سردبيری در ايران. او از جايگاه ويژه ای در ميان اهل فرهنگ و هنر برخوردار بود. پس خودکشی او و فلسفه ايکه در پس آن نهفته است، محل تامل دو چندان دارد.

خودکشی
درسنت تاريخی و فرهنگی ما، خودکشی عملی ناخوشايند و ناپسنديده است. اديان ابراهيمی خودکشی را گناه ميدانند. در اسلام، خودکشی نوعی آدم کشی ست. در برخی ديگر فرهنگ ها، اين عمل يک جرم است. در افکار و خلق و خوی عمومی ما نيز همين برداشتهای عميقا منفی نسبت به خودکشی وجود دارد.
البته مقصود از آنچه در اين نوشتار خواهد آمد ستايش از خودکشی نيست. بی ترديد "زندگی زيباست". زيرا طعم دل انگيز باران و عشق به هم نوع، هزار بار از سياهی مرگ برتر است. ليکن آيا هرگز به اين نکته فکر کرده ايم که چرا بايد لزوما و هميشه "سرنوشت" يا "خدا" زندگی را از ما پس بگيرد، و چرا انسان هرگز نمی تواند و نمی بايست خود، در مرحله ويژه ای از تکامل روح و فکرش، با اراده و تصميم، بر آن "سرنوشت" چيره گردد و به زندگی "نه" بگويد؟ آيا اين را نمی توان يک حق قابل دفاع قلمداد نمود؟

برخی از انسانها، شب و روز شان را با نفرت به زندگی سپری ميکنند، ليکن هرگز شهامت بريدن رگ حيات را در خود نمی يابند. برخی در اوج نا اميدی و دلزدگی، هنوز عاشق درخششهای زنده خورشيد صبح گاهان و برق قرص ماه شبانگاهان هستند، و در نهايت اين عشق را به آن نا اميدی ترجيح ميدهند. برخی ديگر، در اوج خستگی از زندگی، تنها به خاطر گل روی فرزندان و همسر خويش، بخاطر مسئوليتی که برشانه های خود حس ميکنند، بار زندگی پر فلاکت را بر مرگ ترجيح ميدهند.

اما سيامک پورزند همه اينها را بارها آزموده بود. به اينها همه، دوبار و شايد چندين بار فکر کرده بود و اوصافشان را مرور نموده بود. با اينحال وی ترجيح داد آن درخششهای زنده و برق قرص ماه، عشق جاودانه به دختران نازنينش و همسر عزيزش، مهرانگيز کار و آنهمه ياران با وفای ديگر را، در قلب خود قفل زده، ابدی کند و با آنهمه به قهر فرو رود و مرگ را تجربه نمايد، و اراده را بر انتظار کور حاکم نمايد. زيرا در اين سرزمين سوخته، گاه ماندن نکبت بار تر از مرگ است.

نه آنکه مرگ را بر زندگی ترجيح دهيم. نه آنکه رفتن هدايتی را به "زير باران" سپهری مقدم بدانيم. بلکه اگر آنهمه زندگی ست و اگر زندگی هميشه يک انتخاب خوب است، مرگ نيز ميتواند گاه و در موقعيتی ويژه يک انتخاب باشد. و باز، نه آنکه خودکشی را تشويق کنيم. بلکه دريابيم که انسان ميتواند خود به زندگيش خاتمه دهد، و اگر چنين کرد، اوست که سرنوشت خود را معين کرده است و نه ديگران. و نه اراده برتر ديگری، نه سنت و نه دين. و اين انتخاب يک شهامت کم ياب است.

مگر نه آنکه انسان چيزی جز ذهنيت آگاه و اراده نيست. پس چرا زمانی که کسی اينهمه را در اثبات بی معنی بودن زندگی خويش – آنطور که او می بيند- و تمايل در قطع شريان حيات خود، بکار برده، و خودکشی را بر ادامه زندگی ترجيح ميدهد، باز شگفت زده ايم؟

فرهنگ ما هنوز خودکشی را درک نمی کند. حال آنکه آن خودکشی که از مجرای باز انديشی و تعقل گذر کرده باشد، يک شهامت است. و سيامک پورزند عليرغم آنهمه تلاش و عشق جاودانه به ماندن و بودن، در لحظه ای بسيار ويژه از حيات خود، سرفرازی و اراده و آگاهی را به نکبت تحمل يک نظام سياه ترجيح داد.

پس مرگ پورزند به عبارتی، نشان از بروز پر جلای "سوژه" است. پورزند سوژه وار، يعنی آگاهانه، و تنها به اتکا به اراده خود، مرگ را انتخاب کرد. يعنی با آگاهی، برآن شد تا به سرنوشت، خدا و هر نيروی برتر ديگری "نه" بگويد و بر تسط هميشگی آنها چيره گردد. مرگ سيامک پورزند سوژه وار بود. زيرا خود آنرا انتخاب کرد و ما را به ياد مرگ ژيل دولوز، فيلسوف فرانسوی می اندازد که بعد از خلق آنهمه آثار فکری ارزشمند و شهرت و نفوذ جهانی، خود به زندگيش در سال ۱۹۹۵، با آسودگی خيال در پاريس پايان داد.

آيا دريافته ايم که ما در زيستن مان "انتخاب شده ای" بيش نيستيم؟ و هيچ نمی دانيم که شايد عشق ما به حيات و زيبايی های آن و نوع دل پذيری مان، تنها يک عکس العمل است که بر چيستی و چرايی آن هنوز بايد انديشه کرد.

خودکشی هدايت و پورزند
ليکن از نگاه ديگری، مرگ سيامک پورزند، همانند مرگ صادق هدايت نبود. اين دو خودکشی آنقدرها شبيه به يکديگر نيستند. هدايت در اوج نا اميدی، در حاليکه زندگی و زندگان و زنده ماندن را نکبت بار می پنداشت به خودکشی دست زد. فضای حياتی، محيط و انسانها در ذهن او تصوير يک حقيقت منفی را ترسيم کرده بودند. هدايت نگرشی مملو از نفی و تمسخر به زندگی داشت. در نظر او، زندگی، در اوج زنده بودنش "هيچستانی" بيش نبود.

حال آنکه پورزند برعکس، روشنگری بود در گير، دل بسته و عاشق "بودن". جهان را قابل تعغير می دانست. و از اينرو در تحول آن مشتاقانه و با روحيه ای مثبت نقش آفرينی ميکرد. او عشق به زندگی را با مبارزه برعليه نظام استبداد دينی و جمهوری نکبت و تنفر، پيوند زده بود و ساليان دراز يک تنه برعليه ظلم بيرون و بيماری درد آفرين درون در ستيز بود. مرگ او از سر عشق به زندگی بود، اما آن زندگی ی که جهالتش ديگر طاقت را از او بريده بود، زندگی ی که حاکمان مستبدش ادامه حيات را بر او تنگ کرده بودند.
هدايت با آگاهی و اراده، ليکن در اوج بی اعتقادی به زندگی، به حيات خود خاتمه داد. و پورزند با آگاهی و اراده، ليکن با عشق به زندگی و اعتقاد به تغييرپذيری آن، از اين جهان دل کند. تفاوت بسيار است.

پس اين يک خاموشی بود در نهايت بيداری. دلزدگی بود، در نهايت اميد به زندگی.

صادق هدايت در هنگام دومين اقدام برای خودکشی در پايان چهلمين سال زندگيش بسر ميبرد. نخستين بار در ۲۶ سالگی اقدام به خودکشی کرد. که موفق نشد. او زندگی تشکيل نداد، همسر و فرزندی نداشت و سرگردان از اين کشور به آن کشور در پی يافتن گمشده اش بود. و اگر به حزب توده نيم نگاهی انداخت، خيلی زود از آن نا اميد شد و از سياست دست کشيد.

سيامک پورزند در ۸۰ سالگی دست به خودکشی زد. او برعکس هدايت، با بيش از نيم قرن سابقه قلم زنی، دوست دار زندگی بود، با نگاهی مثبت و سازنده به آن. ازدواج کرد، زندگی تشکيل داد، فرزندانی داشت عميقا دوست داشتنی، همسری داشت که ندای حق خواهی اش، تا دور دست های اين کره خاکی را درنورديد. و چه پر تنش و چه پر شور. آيا اين همه برای دوست داشتن زندگی کافی نبود؟

خلاصه آنکه سيامک پورزند آدم اهل خودکشی نبود. هدايت بود.

پس خودکشی پورزند يک اعتراض بود، خودکشی هدايت يک رفع مکافات. ليکن هردو در خودکشی شهامت داشتند. و نه آنکه در مرگ هدايت اعتراضی يافت نميشود، ليکن اين اعتراضی بود از پس نا اميدی. حال آنکه در عمل پورزند اعتراضی يافت ميشود از پس عشق به زندگی.

پورزند تا آخر عمر با بيماری دست و پنجه نرم کرد. تا آنکه بالاخره برعليه وضعيت اسفناک زندانی شدن و نگهداريش تحت نظارت ماموران امنيتی، به خودکشی دست زد. اميد داشت که روزی اراده و عزم مردمانش بر جهل نظام سرکوب غلبه کند.

پس خاموشی او در متن بيداری تحقق يافت.

يادش گرامی و نامش جاودانه باد!

عطا هودشتيان – مونترال
www.hoodashtian.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016