دوشنبه 2 خرداد 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نگاهتان می‌کنيم آقای حجازی... با ناصر حجازی در ده پرده، حميدرضا صدر، سايت گل

ناصر حجازی
احتمالأ آن بالا جايی ايستاده. بدون سوزن و آمپول. بدون قرص و شيمی درمانی. روی چمن سبز. وسط دروازه. با پيراهنی زرد يا سبز. با شورت ورزشی. با موهای کمی بلند. راست‌قامت. چابک و قبراق. سرزنده و شاداب. ناصر هميشگی. حجازی دوست‌داشتنی و خونسرد ما... نگاهتان می‌کنيم آقای حجازی. نگاهتان می‌کنيم

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 



حميدرضا صدر

پرده اول: با پيراهن نادر
امجديه، ۵ تير ۱۳۴۸
آرارات يک - نادر يک

آرارات برابر نادر. نبرد بقا برای ماندن در دسته اول. تساوی در نيمه دوم. تساوی در وقت اضافی. سرنوشت تيمی که در دسته اول باقی می ماند با پرتاب سکه روشن می شود. با شير يا خط. پيراهن سرخ ها در آن نمای دور از شادی به هوا می پرند. ارامنه روی سکوها يکديگر را در آغوش می کشند. پيراهن سپيدها دست بر سر می گذارند. بی حرکت می شوند. ميخکوب...

ميان بازيکنان نادر يک بازيکن شاخص تر از سايرين است. سنگربانی جوان. پسرکی به نام ناصر حجازی. با اندام کشيده. واکنش های سريع. با پرتاب های بلند دست. شوت های پرقدرت. پسرک در آستانه معروفيت دارد. در آستانه ستاره شدن. تيمسار مکری رئيس فدراسيون طعنه آميزانه و بدبينانه در اشاره به او می گويد "حيف از اين جوان ها که خيلی زود معروف می شوند. حيف که آنها زود خودشان را گم می کنند و زود هم فراموش می شوند".

ولی رئيس فدراسيون اشتباه می کند. مکری عجولانه قضاوت می کند. باشگاه نادر نابود خواهد شد، محو. ولی نه نام اين سنگربان جوان. نه اين دروازه بان بلند بالا. نه اين پسرک لاغر اندام. نه ناصر حجازی که جايگاه رفيعی در فوتبال ايران خواهد يافت. افسانه ای خواهد شد.

اين شکست مقدمه پيروزی های بعدی حجازی است. پسر اهل بسکتبال که چهار سال پيش در دبيرستان و با ياری دبير ورزش دبيرستان، حسين دستگاه (دبير ورزش در اين دوران هنوز ارج دارد. قربت دارد) در مسابقات فوتبال بخش درخشيده. برابر تيم کارون که غلام وفاخواه، جواد رمزی، منصور ضرابی و حسين بشر دوست را در اختيار داشته بازی کرده. به تيم ملی جوانان برای شرکت در بازی‌های آسيايی بانکوک دعوت شده. رايکوف مربی تيم ملی جوانان او را کشف کرده. پا به تيم ملی جوانان گذاشته. برابر زسکا مسکو حيرت انگيز ظاهر شده. محشر و نفس گير. ولی در چهار بازی در شوروی گل های فراوانی خورده. ۱۲ گل (بله ۱۲ گل). در جام عمران منطقه‌ای در ترکيه برای اولين بار با پيراهن ملی برابر ترکيه به ميدان رفته. در نيمه اول ۴ گل خورده (بله ۴ گل از دقيقه ۹ تا ۳۹ با مدافعانی که جلويش بازی می کردند: حسن حبيبی، جعفر کاشانی، مهدی لواسانی و مصطفی عرب ). ولی در نيمه دوم گلی دريافت نکرده. عزيز اصلی در مصاحبه‌ای او را زير تازيانه گرفته. خود حجازی گفته " احتمالا همه کاسه کوزه ها سر من شکسته خواهند شد. بايد اعتراف کنم روی يکی از چهار گل گناهکار بودم. ولی سه گل ديگر با اشتباهات فردی ساير بازيکنان ما زده شدند".

خوشبختانه علی دانايی فرد، يکی از مربيان باشگاه تاج، آن جا بوده. آن جا بوده تا اعداد را ناديده بگيرد. تا به حرف های عزيز اصلی اعتنايی نکند. تا متلک "پسرک جوجه" را نشنود. تا حجازی را به تاج ببرد. تا رايکف او را درون دروازه قرار دهد.

پرده دوم: قهرمان آسيا
امجديه، ۲۱ فروردين ۱۳۴۹
تاج ۲- هاپوئل يک

ديدار نهايی جام باشگاه های آسيا در تهران. تاج برابر هاپوئل. ناصر حجازی درون دروازه. خازوم در دقيه ۷۰ دروازه حجازی جوان را باز می کند. تاج حمله می کند. مهدی حاج محمد جای علی جباری را می گيرد. تکنيکش کارساز می شود. ضربه کرنری می نوازد. کات دار درون چهارچوب. توپ به سوی دروازه می رود. غلام وفاخواه آن جا است. گل تساوی بخش. مسعود معينی گل تاريخ ساز دوم را در وقت اضافی می زند. حجازی جوان خيلی زود قهرمان آسيا می شود. خيلی زود.

پرده سوم: برابر گوردون بنکس
امجديه، ۱۱ ارديبهشت ۱۳۵۲
منتخب تهران يک - استوک سيتی يک

وردون بنکس در يک سو و ناصر حجازی در سوی ديگر. بنکس افسانه‌ای در امجديه. بنکس ۳۴ ساله. بهترين سنگربان جهان. ناصر حجازی درون دروازه ايران. ۲۴ ساله. بهترين سنگربان ايران. اکنون دريافته ايم حجازی درک ما از دروازه‌بانی را عوض کرده. نگاهمان را تغيير داده. پيش از آن دروازه‌بان بزرگ را دروازه بانی قلمداد می کرديم که شيرجه‌های تماشايی برود. معلق بزند. توپ را مشت کند. روی زمين بغلطد. حجازی آنتی تز چنين دروازه بانانی است. اهل نمايش نيست. بندرت شيرجه می رود (شيرجه رفتن هرگز ويژگی حجازی قلمداد نمی شود). توپ را مشت نمی کند. معلق نمی زند. با اين وصف سنگرش را حفظ می کند. به او نگاه می کنيم و درمی يابيم توپ ها به صورت غير منتظره ای در دست‌هايش می نشينند. ناباورانه به سويش می‌آيد (بله ناباورانه). توپ ها به سوی نقطه‌ای که او ايستاده حرکت می کنند. گويی دست‌هايش جاذبه دارند. قدرت به سوی خود کشيدن را. قدرت ربايش را. بعدها درمی‌يابيم هنر جاذبه توپ حجازی برتافته از درک والايش از جريان بازی بوده او از موقعيت نسبی جايگيری بازيکنان خودی آگاه است. در عين حال می داند توپ از کجا و چه نقطه ای به سوی دروازه می آيد. می داند ارتفاع توپ از سطح زمين چقدر است. فاصله اش تا او و مهاجمان و دروازه. حتی ميزان چرخش توپ. مسيرش قوسی است يا منحنی؟ کی فرود خواهد آمد و کجا؟

پرده چهارم: آن اخراج
استاديوم سعدآباد مشهد، ۹ آبان ۱۳۵۴
ابومسلم يک - تاج يک

نبرد جنجالی در مشهد. ديدار پر التهاب. پر غوغا. دقيقه چهارم. ضربه کرنر حسن روشن. ضربه سر عباس نوين روزگار. گل. خشونت فراوان پس از گل تاج. بی تفاوتی داور. پرتاب اوت به روی دروازه تاج. توپ در دستان اکبر ميثاقيان بازيکن ابومسلم. تشنج و شلوغی جلوی دروازه. خشونت و لگد پرانی. پرتاب اوت. همزمان با ارسال توپ توسط ميثاقيان، حجازی و چهار بازيکن دفاع درون دروازه می غلطند. تنه زدن. هل دادن. مچ گرفتن و سرانجام زدن ضربه. ضربه به شقيقه اکبر کارگرجم. توپ درون دروازه. پذيرش گل توسط داور. اعتراض بازيکنان تاج. حجازی بيشتر از همه با مشت و لگد آسيب ديده. او اعتراض می کند. داور به او تذکر می دهد. سپس کارت قرمزش را نشان حجازی می دهد. تاج دروازه بان ذخيره ندارد. بازيکنان تاج ملتمسانه از داود حيدری داور بازی تمنا و خواهش می کند. ولی داور تصميمش را عوض نخواهد کرد. قرار می شود رضا عادلخانی درون دروازه بايستد. سعيد باغوردانی که کاپشن بر تن دارد و نه لباس بازی به سوی داور می رود. به او سيلی می زند. همان سيلی معروف.

کميته انضباطی فدراسيون سه نفر را محروم می کند: ناصر حجازی. سعيد باغوردانی و پرويزمظلومی.

پرده پنجم: در خط حمله
امجديه، ۱۷ مرداد ۱۳۵۶
شهباز ۲- بانک ملی صفر


امروز، روز ديگری است. روزی که ناصر حجازی از محوطه جريمه بيرون می زند. در خط حمله بازی می کند. او به عنوان دروازه بان اصلی شهباز جايش را به ناصر وثوق داده. روی نيمکت نشسته. شهباز در نيمه اول دو گل زده. پانزده دقيقه به پايان بازی مانده که تعويض عجيب انجام می پذيرد. تعويض سرخوشانه‌ای از سوی ايرج سليمانی، مربی شهباز. او آسوده خيالانه حجازی را جای علی مناجاتی راهی ميدان می کند. تعويضی مخاطره آميز برای او، برای حجازی، برای شهباز و برای تيم ملی در آستانه جام جهانی.

تماشاگران سوت می زنند. همه دست می زنيم. هورا می کشيم. برای حجازی که در گوش راست بازی می کند. برای حجازی که به صورت غير منتظره ای برابر ايرج اميدوار، مدافع سرسخت بانک ملی، می درخشد. برخلاف پيشداروی ها خوب بازی می کند. نشان می دهد از سرعت يک بازيکن گوش برخوردار است. مهارت تکنيکی قابل قبولی دارد. تيزبينانه به اطرافش می نگرد. زير لب زمزمه می کنيم چه هنرها دارد اين پسر.

رده ششم: در جام جهانی
استاديوم المپيک کوردوبا، ۲۰ خرداد ۱۳۵۷
ايران صفر - هلند ۳

اولين حضور در جام های جهانی. ورق خوردن تاريخ در آرژانتين. همگروه هلند پرآوازه. همگروه فيناليست چهار سال پيش. همگروه اسکاتلند. نبرد با کنی دالگليش و جو جوردن. همگروه پرو. رو در روی تئوفيلو کوبيلاس. شکست در گام اول برابر هلند. برابر سه گل رنسن برينگ که دو ضربه اش پنالتی است. شکستی نتيجه‌ خودباختگی و نه هنر هلندی‌ها. نتيجه آشفتگی مدافعان ميانی و نه اشتباهات ناصر حجازی.

پرده هفتم: خداحافظ مسکو
استاديوم سنگاپور،۲۲ اسفند ۱۳۵۸
ايران ۴- سنگاپور صفر

نخستين پيروزی تيم ملی پس از انقلاب. پيروزی در مسابقات مقدماتی فوتبال المپيک مسکو ۱۹۸۰. ته دلمان با اين پيروزی نه فقط به مسکو بلکه با اسپانيا ۱۹۸۲ فکر می کنيم. به جام جهانی. ولی شوروی به افغانستان حمله خواهد کرد. آن جا را به تصرف خود درخواهد آورد. شورای انقلاب المپيک را تحريم می کند. جدل و بحث. موافق و مخالف. پافشاری برای سفر به مسکو. پرسش های بی پاسخ. ابوالحسن بنی صدر رئيس جمهور نظر صريحی در اين باره نخواهد داد. او کلی گويی خواهد کرد. صادق قطب زاده وزير امورخارجه ايران خواهد گفت با شرکت ورزشکاران ايرانی در المپيک موافق است. حسين شاه حسينی رئيس سازمان ورزش خواهد گفت تحريم رقابت ها مورد تجديد نظر قرار خواهد گرفت. ناصر فروهی دبير کل کميته ملی المپيک خواهد گفت بايد به منشور المپيک احترام گذاشت. آيت اله اشراقی خواهد گفت بايد در المپيک مسکو شرکت کنيم. نمايندگان مجلس ديدگاه های يکسانی نخواهند داشت. ورزشکاران سرگيجه خواهند گرفت. ناصر حجازی خواهد گفت "با علی اکبر معين فر وزير نفت صحبت کردم. به ايشان گفتم در مورد عدم شرکت قهرمانان در بازی های مسکو عده ای معدود تصميم گرفتن و ايشان گفتند: ما سياست مملکت را می فهميم. تصميم ما کاملا حساب شده است". سرانجام حرف آخر. نه گفتن به المپيک مسکو.

ناصر صريح حرف می زند. تلخ می شود. گاهی فرياد می زند و گاهی نق. تلاش می کند با فوتبال ايران مدارا کند. ولی نمی تواند. نه نمی تواند. نه در استقلال. نه در رشت. نه در تبريز و نه در اهواز. بی حوصلگی اش ادامه می يابد. از دهه ای به دهه ديگر. مدتی ايران را ترک می کند. ولی خانه اش اين جا است. همين نزديکی. جايی که همه دوستش دارند. همين جا. باز می گردد. ولی تلخ. کماکان فرياد زن. کماکان نق زن.

پرده نهم : سياست
تهران، خرداد ۱۳۸۴

باورکردنی نيست، ولی او برای شرکت در انتخابات رياست جمهوری ايران ثبت نام می کند. ادعا می کند می تواند سی ميليون رأی ‌آورد. اعلام می کند در صورت پيروزی در انتخابات احمد نيک‌کار را به عنوان معاون اولش به خدمت می گيرد. ولی شورای نگهبان صلاحيت او را رد می کند. به او می گويند نه. او می پرسد: چه ايرادی دارد ورزشی‌ها هم کار سياسی انجام دهند؟ چه ايرادی دارد اکنون که در ورزش ما سياستمداران فعاليت دارند حالا مثلاً ناصر حجازی هم فعاليت سياسی کند؟

پرده هشتم: فلاش بک
اکباتان، پاييز ۱۳۸۹

ديدار طرفداران رئال مادريد و طرفداران منچستر يونايتد در سالن سرپوشيده اکباتان. او درد می کشد. به زحمت روی صندلی جابجا می شود. ريه آسيب ديده نفسش را بريده. بيماری لعنتی کلافه اش کرده. با اين وصف به گذشته باز می گرديد. به امجديه سال های جوانی. انتظار نداری او با اشاره ات به يکی از نبردهای تاج و عقاب که عقابی ها با خشونت به دروازه او حمله می بردند و او را بر زمين می کوفتند، همه جزئيات را بياد آورد، ولی بياد می آورد. پروازهای بلند پرويز قليچ خانی را و زيرکی های ايرج دانايی فرد را به روشنی توصيف می کند. نتيجه صفر صفر را. سر ذوق می آيد "ای کاش در برنامه ای می نشستيم و آن بازی ها را تحليل می کرديم".

ولی برنامه ای در کار نخواهد بود. گفتگويی که قرارش را می گذاريد انجام نخواهد شد. می داند مرهمی در کار نيست. می دانی درمانی وجود ندارد. دوره اش می کنند. در آغوشش می کشند. ستايشش می کنند، عکس می گيرند. برق فلاش ها. می گويند دوستش دارند. خيلی زياد. هر چه ابراز عشق بيشتر می شود، اشک بيشتری در چشم هايش حلقه می زند. چه وداع طولانی و تلخ.

پرده نهم: روی آن تخت لعنتی
بيمارستان کسری، ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۰

آتيلا. همسرش. نوه اش. دوستانش. عزيزانش... جلو می روی. کنار تخت می ايستی. بوسه ای بر دست راستش می زنی. دستی که هميشه از نمای دور به آنها نگاه می کردی. دستی اين بار بدون در اختيار داشتن توپ. بدون اشاره ای برای حمله. ولی کماکان گرم. خيلی گرم... دقايق تلخ. ادامه وداع طولانی و تلخ. از آن اتاق بيرون می زنی. از آن بيمارستان. از آن خيابان. از آن ميدان. ای کاش در امجديه بودی. ای کاش ناصر حجازی را دوباره در ميدان می ديدی. آن سال ها معمولا يا پيراهن زرد می پوشيد يا سبز. افسوس...

...کمی بعد. يکی از آن روزهای نکبتی. يکی از آن شب های لعنتی. همه چيز تمام می شود. تمام. بار سفر می بندد. دل را می کند. می رود. چشم در چشم مرگ می دوزد. برابر آن دروازه بلند می ايستد. آغوش می گشايد. از آن عبور می کند. می رود. صد ها قافله دل غمگين می شوند. هزاران چشم خيس.

موخره

احتمالا آن بالا جايی ايستاده. بدون سوزن و آمپول. بدون قرص و شيمی درمانی. روی چمن سبز. وسط دروازه. با پيراهنی زرد يا سبز. با شورت ورزشی. با موهای کمی بلند. راست قامت. چابک و قبراق. سرزنده و شاداب. ناصر هميشگی. حجازی دوست داشتنی و خونسرد ما. آماده برای مهار ضربه ها. هوشيار برای دفع شوت ها.

نگاهتان می کنيم آقای حجازی. نگاهتان می کنيم.

ــــــــــــــــــ
* حميدرضا صدر، نويسنده مقاله، از منتقدان قديمی سينما و پژوهشگران فوتبال در ايران است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016