سه شنبه 10 خرداد 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

خداحافظ عزت سرزمين من، مهدی عربشاهی

عزت الله سحابی
شايد گاهی به شور جوانی يا با تحليلی متفاوت راه و مسيرمان اندکی جدا می‌شد، اما تو هميشه برای ما پدر بودی. تو بی‌هيچ اغراقی آن‌قدر پاک زيسته بودی که حتا دشمنان‌ات هم به احترام تو کلاه از سر بر می‌داشتند... تو امروز برای هميشه از کنار ما رفتی

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه های جدايی
خداحافظ ای شعر شب های روشن

سياست برای من با "ايران فردا" آغاز شد. عجيب بود روزهايی که تازه شوق سياست و دغدغه آرمان های بزرگی چون آزادی و عدالت در وجود نوجوان من جوانه می زد با تو از راهی آشنا شدم که کمتر گمانش می رفت: سيمای جمهوری اسلامی ايران و برنامه ننگين هويت!!

هويت را ساخته بودند تا به خيال خامشان تو را و بزرگانی ديگر چون تو را بدنام کنند. عجيب اما اين بود که برای بسياری از هم نسلان من همان برنامه و دروغ های هميشگی روزنه ای بود تا نام ترا بشنوند. برای آنها که سالهای درازی تو را سانسور کرده بودند تا هيچ کس نداند انقلابيون واقعی بهمن ۵۷ چه کسانی بودند، اين اشتباهی بزرگ بود.

از همان روزها بود که بی تاب شناختن تو شدم. نزديک انتخابات رياست جمهوری سال ۷۶ بود که با ايران فردا آشنا شدم. هنوز مزه شيرين ورق زدن صفحات ايران فردا و شماره وی‍ژه انتخابات را احساس می کنم. عزت الله سحابی، علی اکبر معين فر، ابراهيم يزدی، حبيب الله پيمان و ... نامهايی بود که می شنيدم. چهره های ممنوعه سياست ايران. اعضای شورای انقلاب و کابينه دولت موقت مهندس بازرگان. يادم هست که پيش از تاييد صلاحيت ها و در هياهوی خاتمی و ناطق وقتی در جمعی پرسش از کانديدای مطلوب برای رياست جمهوری بود نام تو را بردم. هرچند می دانستم که تو تاييد نخواهی شد.

و اين آغاز سياست برای من بود. بعدها در قامت يک فعال دانشجويی بارها به دفتر ايران فردا (که حالا توقيف شده بود) آمدم. ميدان هفت تير، انتهای خيابان کناری مسجد الجواد، دفتر مهندس سحابی. مشتاق بوديم که حرفهای مردی را بشنويم که از روزهای تلخ کودتای مرداد ۳۲ برای ما می گفت. از تاسيس نهضت آزادی ايران و خفقان دهه ۴۰ و ۵۰ و سالها زندان. از روزهای پرشور انقلابی که با وعده آزادی و عدالت پيروز شد. از مجلس اول که هنوز شورای ملی بود و مقاومت جانانه بر سر حقوق ملت. از دهه ۶۰ و ۷۰ و باز هم زندان. و ما به چشم خود ديديم که انقلاب فرزندان خودش را خورد. داستان های جرج اورول برای ما نمايشی بود که بی هيچ کم و کاستی پرده به پرده جلوی چشمانمان اجرا می شد!

شايد گاهی به شور جوانی يا با تحليلی متفاوت راه و مسيرمان اندکی جدا می شد، اما تو هميشه برای ما پدر بودی. تو بی هيچ اغراقی آنقدر پاک زيسته بودی که حتی دشمنانت هم به احترام تو کلاه از سر بر می داشتند.

و تو امروز برای هميشه از کنار ما رفتی. مردی که ۶۰ سال برای آزادی، عدالت، دموکراسی و حقوق بشر صادقانه تلاش کرد. امروز آرزوی تو برآورده شد. تو که ديگر تحمل نداشتی تا آنچه را که بر جوانان سرزمينت در اين دو سال رفت را ببينی.

صدای تو در گوش ماست: "تحمل حوادث و دردهايی که در اين نه ماهه بر اين سرزمين و فرزندانش رفته، برای من در اين سنين آخر عمر بسی سخت و ناگوار است".

و تو از خدا خواستی تا يا اوضاع کشور را دگرگون کند و يا مرگ تو را برساند. و مثل هميشه بخت با ما يار نبود!

مهدی عربشاهی
دبير سابق تشکيلات دفتر تحکيم وحدت


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016