یکشنبه 5 تیر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

چرايی يک وضعيت، محمدرضا شکوهی‌فرد

محمدرضا شکوهی‌فرد
به‌زعم من "ره به خطا بردن" است اگر به‌جای اين‌که نخست به يک پرسش پايه‌ای‌تر بينديشيم که آيا پيش‌نيازهای ورود به مبحث "سازمان‌دهی اجتماعی" که قاعدتأ "نيروی بالقوه اجتماعی" و ضمائم و ويژگی‌های آن است، مهياست يا خير؟ برويم سراغ شناخت و تبيين و تحليل نفس "سازمان‌دهی" به‌مثابه اهم معضلات جنبش معترضان در ايران که در اهم بودن‌اش ترديدی عميق وجود دارد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


mrshokouhifard@gmail.com

در جلسه ای حول بحث پيرامون چيستی ، چرايی، چگونگی وانواع سازماندهی نيروی اجتماعی به همراه تنی چند از دوستان شرکت کردم، نشستی برای گفتگو، گفتگويی نه برای تبيين و تنظيم، ارائه و تحميل راهبرد بل برای توضيح و تحليل و تحصيل شناخت از سوژه ای که به غايت واجد توجه و اهتمام نظری و عمليست.

در ميانه بحث وقت به بنده رسيد تا ابهام خود را در مورد چرايی تخصيص انرژی فکری به مبحث سازماندهی نيروی اجتماعی با حاضران مطرح کنم.

پرسيدم آيا ما دقيقا در حال بررسی، شناخت و تحليل گزينه هايی هستيم که اهم ناداشته ها، ضعف ها و فقر فضای سياسی جامعه را يدک می کشد؟

وقتی ما هنوز درگير پيش نيازهای معرفتی و مفهومی مبحثِ مذکور به صورت روشن و شفاف نشده ايم، وقتی عنايت نداريم بر اين مهم که سازماندهی محصول موجوديت فاکتوری عينی يعنی "نيروی اجتماعیِ" ست، نيرويی مملو از انگيزه و شور و شعور، نيرويی که خود خروجی مستقيم تبارز و نمود آگاهی و شناخت است و حامل تفکر پويا و مولد انسان وجامعه، انسانی در جامعه و " مردم" شده، " مردمی" در وضعيت، زنده و در حرکت، جامعه ای که مفهومِ " مردم" و خودآگاهی تحرک بخش آنان به معنای مولفه اصلی و موثر مطرح می شود.

آری، به زعم من "ره به خطا بردن " است اگر بجای اينکه نخست به يک پرسش پايه ای تر بينديشيم که آيا پيش نياز های ورود به مبحث " سازماندهی اجتماعی" که قاعدتا " نيروی بالقوه اجتماعی" و ضمائم و ويژگی های آنست، مهياست يا خير؟ برويم سراغ شناخت و تبيين و تحليل نفس "سازماندهی" به مثابه اهم معضلات جنبش معترضان در ايران که در اهم بودنش ترديدی عميق وجود دارد. (البته من در مورد خودِ واژه سازمان دهی هم بحثی کوتاه يا بهترست بگويم اشاره ای مختصر دارم که ناظر بر بد گمانی من نسبت به آنست و تصور شخصی بنده بر انتخاب واژه ای بهتر و معين ترست).
.
بايد نخست اين پرسش را محل کنکاش قرار دهيم که اساسا آيا نيرويی با چنين مشخصاتی در سپهر اجتماعی سياسی وجود دارد؟
برای توضيح بهينه و بیِّن لازم ديدم گريزی بزنم به نکته ای که جديدا در کشاکش و درگيزی با يکی از آثار مکتوب در بررسی تحليلی بخشی از آرای يکی از روشنفکران دهه پنجاه، آنرا دريافتم، نکته ای که به غايت برايم جالب بود و بابی را در ذهنم برای ورود به فازی نو از تحليل گشود
..
" بدفهمی يک توجيه ناموفق". عنوان کتابيست از رضا عليجانی که وی در آن به بررسی تحليلی انتقادی نظريه بحث برانگيز امت و امامت شريعتی نشسته است. وی در اين مجموعه ضمن تحليل مستند و محکم درون مايه اين نظريه جنجالی دکتر علی شريعتی، هم با نگاهی بی طرفانه به نقد آن می پردازد و هم هجمه های صورت گرفته به شريعتی را خاصه طی سه دهه اخير بابت طرح نظريه مزبور بی ربط، خصمانه و ناشی از پيش فرضهای مغلوط و مغشوش مهاجمان می شناساند. در بخشی از کتاب عليجانی به درستی دست روی نکته مهمی می گذارد و نقل به مضمون از اين می گويد که: در هر صورت در فضای غالب روشنفکری اين دوره، گفتمان جمع و عدالتِ سابق جای خود را به گفتمان مبتنی بر " فرد " و "آزادی" داده است، بنابراين طيف مذکور( منتقدان و مهاجمان به شريعتی) با آن پس زمينه فکری و با اين نقل مکان فکری که صورت گرفته، با توجه به پارادايم جديدشان يعنی از منظر دموکراسی و آزادی به نقد شريعتی و در رابطه با آن نظريه می پردازند بدون آنکه دقت کنند اين اتفاقا يکی از بزرگ ترين دغدغه های شريعتی همين دموکراسی بوده است و رودش به برخی مباحث مناقشه برانگيز از همين زمينه تعريف می شود.

باری، فارغ از آنچه سوژه اصلی اين کتاب و همچنين شناخت و تاييد و نقد شريعتی برايم جالب بود، همين نکته ايست که عليجانی در غالب تعويض و تبديل گفتمان غالب از " جامعه" و " عدالت" به " فرد" و " آزادی" بدان اشاره می ورزد و ارتباط محسوسش با بحث اصلی نشست با دوستان يعنی سازماندهی نيروی اجتماعی، چيزی که من البته علاقمندم عنوان سازمان يابی برآن نهم چه که هراسم از نزديکی مفهومی و مصداقی " سازماندهی" با سانتراليسم دموکراتيک و مباحث مربوط بدان است و من دافعه دارم نسبت به آن.

اين تعويض و تبديل و غلبه گفتمان چه ارتباطی با سازماندهی نيروی اجتماعی دارد؟ چه ارتباطی با نيرو دارد؟ چه ارتباطی با مباحثی چون، آگاهی، شناخت، جريان يابی و انگيزش دارد؟

يقينا اين تغيير گفتمان بدليل تفريق و جدايی و به حاشيه راندن مفهوم " جامعه" و طبعا " عدالت" دچار ضعف بنيادين در ارتباط با همه مسائل قيد شده بالاست. در گفتمان " جمع " و عدالت " نيز ضعفی خاص روشن است و آن تهی بودنش از " آزادی" و تبيين حقوقی " فرد " است که همين فقر حاصلش را خيلی زود پس از انقلاب نشان داد و در واقع تصوير ناداشته دستگاه فکری بود که بر وقوع انقلاب تاثيری محسوس داشت. بنابراين نگاه نگارنده متعادل است يا اقلا سعی در نگاه داری انصاف و تعادل دارد.

مشخصا اما برتری گفتمان نخست در پتانسيلی ست که برای تحرک اجتماعی در اختيار دارد، استعدادی که برسازنده آگاهی و شناخت و بر انگيزاننده آنها در مسير حضور پر شور و ذی شعور جامعه برای تحقق هدفی مشخص و تصويری مطلوب است. چرا که اولويت را مشخصا نه مسلما با "عدالت" بل مشخصا با "جامعه" قرار می دهد. از اينجا جامعه به مفهوم عينی " مردم" همان جمعی که در وضعيت هستند، زنده اند و پويا و در حرکت تبارز ميابد، باور به جمع، به دغدغه های جمعی و اقدام مشترک جمعی، واين کليد درک مساله است.

اين " مردم" چگونه موجوديت ميابد؟

قطعا، تحقيقا و تجربا با يک کار عظيم و مسئولانه فکری و فرهنگی در راستای تزريق آگاهی، آفريدن درک جمعی از وضعيت و مطرح شدن يک پرسش محقق خواهد شد. و اين پرسش نيست جز " چه بايد کرد"؟، ..... و دقيقا از اينجا وارد حوزه شناختی ومعرفتی می شود. سپس " مردم" متولد می شود. " مردمی" که برای پاسخ به اين پرسش کليدی حائز مراتب معين و مکفی از آگاهی و شناخت هستند و به درکی مشترک و نهايتا " تصميم" مشترک می رسند. ( در گفتمان امروز محسور در تقيد محدود به "فرد" و " آزادی" بيشتر با "چه نبايد کرد" مواجهيم از سوی حاملان آن)

از کجا بايد آغاز کرد؟

نخست بايد نکته ای را متذکر شوم. اين روزها سخن از " آگاهی"، بسط و نشر " آگاهی" و " شناخت" به کرات مطرح می شود و به غايت سطحی و کلی از آن می گذريم و عبور می شود. به مانند خيلی مفاهيم ديگر که توضيح و تحليلش از حوصله شرايط مباحث مطروحه فعلی خارج است.

مثالی بزنم، قفل درب خانه تان خراب شده است، اينرا شما با مواجهه با مشکلی بنام گير کردن کليد در درب يا درست باز و بسته نشدن آن در ميابيد. اين اسمش آگاهيست، اما تا وقتی اين پرسش در ذهن شما متجلی نشده که "راه حل چيست؟" و "چه بايد کرد؟" شما فقط "آگاهيد" ونه مسلح به "شناخت".

و اين در شرايط عينی ونه محسور در گمان و تصور و تصوير انتزاعی، تعميم ميابد. اين شناخت در سپهری گسترده تر می تواند درست هم نباشد، ولی بايد وجود داشته باشد. الزامی بر درستيش متصور نيست، بل برآثارش متمرکز می شويم.

من ترديد دارم آگاهی به اين مفهوم هم که در واقع امروز جامعه به معنای مشخص آن در مواجهه با مشکل، چيستی معضل را دريافته باشد در غالب جامعه و نه بخشی يا طبقه ای يا قشری خاص الزاما بجود آمده باشد، چه رسد به تولد پرسش چه بايد کرد؟ که برسازنده شناخت است. و مولد درک مشترک و همگرايی اجتماعی که البته تنها به اين عناصر يعنی شناخت و آگاهی منوط نيست. جنبش فکری عظيمی نيز لازمست و پيش نيازش در واقع. که جامعه را مشخصا به يک درک حمعی، دغدغه جمعی يا هر چه بتوان نامش نهاد ومالا موثر به حال انگيزه يابی و تحرک اجتماعيست، برساند.

حالا اگر بپذيريم که خب طرح مسئله خالی از ايرادات کليست، پرسشی که بايد برايش فکر کرد اين خواهد بود که عاملان اين تحرک عظيم فکری وفرهنگی کيستند؟

نخبگان؟ نه من از اين واژه هراس دارم. جامعه مدنی؟ تصور نمی کنم. بگوييم روشنفکران؟ بله اين درست تر است، خب روشنفکر کيست؟ مراد ما از روشنفکری اينچنين چيست؟ اين روشنفکر الزاما وابسته به يک جريان نظری و فکری مشخص است؟ نه، اساسا روشنفکر الزاما فرد است؟ يا می تواند و بل بايد يک جريان حامل باشد و خود حامل يک درک و شناخت؟ من با اين دومی قرابت بيشتری احساس می کنم.

به نظر من روشنفکر را اگر نه در قالب محدود بل در گستره يک جريان مبتکر، خلاق، زنده، طراح، مسئول و مرتبط با آن " مردم" به معنای خاصی که اشاره کردم، دريابيم و معنا کنيم، هر فرد و جريانی که مسلح، مقيد و عامل به سه اصل، "تفکر"، "مسئوليت" و " مردم" است و سخنش، کلامش وحتی تصويرش برد رمانتيک هم در جامعه دارد و يا مستعد داشتنست، می تواند در اين کاتگوری جای داشته باشد و عمل کند.

ممکن است فورا اين پرسش مطرح شود که مگر روشنفکر نداريم؟ و اين حقير شخصا براين نظرم که داشته ايم اما در حال حاضر، نمی شود گفت نه، نمی شود هم گفت آری. بستگی دارد برداشت من و ما و شما از وی و چيستی و چگونگی نقش و عمل و تاثيرش چه باشد.

اگر جسورانه و فارغ از زَدگی و دافعهِ دگماتيک از تاريخ و گذشته مان وارد اين مبحث شويم. اگر بپذيريم، انقلاب، به پيامدش و چه شدها و نشدهايش کاری ندارم، به نفس انقلاب که حاصل يک پراتيک منسجم و گسترده اجتماعی بود بنگريم، آری اگر نظری بيفکنيم بر آن تجربيات و آزمون ها منظور روشن تر خواهد شد؟ ما به فکر نياز داريم. فکری که ارائه شود؟ جامعه را در جهت " مردم" شدن تحريک کند، آگاهی را تثبيت و شناخت را برسازد. فکری که درک کارای جمعی را برای پاسخ به پرسش "چه بايد کرد" فراهم آورد.

کوبيدن کُلی ستيزانهِ گذشته، نديدن و فقدان شجاعتِ مسئولانه در تميز و تشخيص فاکتورهای مثبت آن گذشته از خصايص منفی و نامطلوبش، قطعا دردی را دوا نمی کند.

کار سختيست، مصائبش متعدد ويقينا زمان بر است. طی سه دهه ماضی خاصه دو دهه اخير که موج مهاجرت معکوس روشنفکران موثر از کارنامه ديروز وپيوستن به اردوگاه نظری ليبرال و رقص سرخوده و مايوس شان با فرديت و آزادی و کتمان دو بعد لازم ديگر يعنی " جمع" و عدالت" رخ نماياند، تلاش هايی غريب و گسترده انجام شد تا به اين وضعيت نامطلوب برسيم. تلاش هايی مجدانه، مسئولانه و عظيم تر لازمست که ميان ضعف ها و قوت های "آن بود ديروز" و "اين هست امروز" به يک فهم و درک و تزريق متعادل برسيم. اولا نقاط قوت گذشته مان را بی هراس بپذيرم و حامل شويم و بريافته هايی که از ضعف هايش حاصل می کنيم را با ويژگی های مثبت انديشه غالب امروز جمع بزنيم. آنچه تحصيل خواهيم کرد قطعا نه يک موازی انتزاعیِ جمع و عدالت بل يک متساوی الاضلاع واقعیِ " جمع" ، " عدالت "، " فرد محق" و " آزادی " خواهد بود.

ما به فکر نياز داريم، به " مردم" و روشنفکریِ مسئول که به شکلی تراژيک به صرفا واژه ای کليشه تبديل شده است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016