پنجشنبه 9 تیر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

کرمانشاه به عنوان مرکز کردستان ايران و جنبش دمکراتيک ملت کرد، گلمراد مرادی

سخنرانی در پالتاک


موضوع سخنرانی، شرکت مناطق ايلام و کرماشان در جنبشهای دمکراتيک خلق کرد در طول تاريخ، به زبان کردی کرماشانی (گورانی) بود. من در اينجا خيلی کم به اصل سخنرانی می پردازم و بيشتر به پاسخ آن پرسش هائی تکيه می کنم که از طرف برخی از آن ۵۵ تا ۶۰ نفر شرکت کننده در اطاق پالتاکی مطرح بودند. زيرا به نظرم پرسشهای حضار بسيار مهم و بقول اروپائيان اکتول تر بودند و طرح پاسخ صحيح به آنها برای همبستگی همه هم ميهنان ارجمند، نياز روز است.
نخست مختصری از تاريخچه کرماشان که بنده چندين سال پيش طی يک سری مقالات، زير عنوان تاريخچه شهرهای کرد نشين ايران به زبان آلمانی از جمله آنها شهرهای مهاباد و قصرشيرين و کرمانشاه، نگاشته بودم و در مجلات آلمانی زبان منتشر گرديد است، دراينجا به چند نکته ای در مورد کرماشان اشاره می کنم. کرماشان که گويا معربی ازقرميسين است و يا از کرمانج شار يعنی شهر کردها، گرفته شده است و يا آن گونه که در فرهنگ نامه ها آورده اند. گويا بنا به ترجمه طبری، کرمانشاه لقب بهرام چهارم ساسانی بوده و چون از جانب پدرش نخست حکمرانی کرمان را داشته است، کرمانشاه لقب گرفته و بعدها که به غرب ايران فرستاده شده و اين شهررا که وجود داشته و احتمالا همان کرمانج شار بوده، باز سازی نموده و بنام خود ملقب کرده است. اين نکات تا چه اندازه درست باشند، می گذاريم برای باستان شناسان و زبان دانان بومی. من بيش تر از اين لازم به توضيح نمی بينم. کرماشان درواقع يکی از شهرهای بزرگ کردستان ايران است که عمر آن از زمان ساسانيان به اين سوی کاملا روشن است. اين شهر در کنار ديار بکر (آمد يا آماد درکردستان ترکيه) و آربلا (اربيل) مقرحکرانی کردستان عراق فدرال، يکی از قديمی ترين شهرهای کردستان به حساب می آيد. کرماشان به دليل بر سر راه ابريشم قرار داشتن و دارای موقعيت عالی اقصادی، استراتژيک و آب و هوای بسيارخوب و ملايم، پای تخت تابستانی شاهان ساسانی تا قبل از آمدن اعراب و اسلام به ايران بوده است. لايق ذکر است، به دليل کرد بودن زن ساسان مغ (دختر امير بازرنگی رئيس قبيله کرد شبانکاره) و مادر شاپور اول بنيان گذار سلسله ساسانی، تاريخ کرد درسايه تاريخ امپراتوری ايران در اين سلسله قرارگرفته است و ما به ندرت با وقايع مختص به کردستان و بويژه شهرهای آن رو برو می شويم.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


در اينحا هنگامی که از کرماشان يا کرمانشاهان صحبت می شود، منظور نيمی از ولايات غرب و جنوب غربی سرزمين ايران است که مردمان گوران و کلهر کرد در آن زندگی می کنند و شامل شهرهای چندی مانند کرماشان و کنگاور و دينور و هرسين (مناطق لک نشين) تا مرز خرم آباد، و صحنه وگهواره و شاه آباد غرب و ايلام وگيلان غرب و مهران و قصرشيرين و سرپل ذهاب و کرند غرب و غيره می شود. در واقع از نظر ملت شناسی مردمان اين منطقه طبق نوشته شرفنامه به گوران و کلهر شناخته شده اند. پس هنگامی که از گوران بحث می شود، فقط مردمان يارسان نيستند، بلکه بخش بزرگی از شهرها و دهکده های کرد نشين فوق، گوران اند و هنگامی که از کلهر صحبت به ميان می آيد، فقط شاه آباد غرب و گيلان غرب و مهران و نفت شاه نيست، بلکه حيطه کلهر تا مندلی و بخشی از خانقين و ديگر قبايل و شهرهای ايران و عراق را دربر می گيرد. برای آگاهی آن دسته ازعزيزان علاقمند ارجمند بايد عرض کنم که مرزی بين مردمان گوران و کلهر ولک وحتا لر وجود نداشته و همه از قبايل کرد هستند و در حقيقت می بايستی باشند. پس از آمدن اعراب و اسلام به ايران اين مرزهای شيعه و سنی و يارسانی بوجود آمده و در ميان اين هوزها و قبايل رواج يافته است. خوشبختانه نيروهای جوان و بالنده سرزمين ما ايران اين مرزهای مصنوعی را درهم شکسته اند و امروزه در ميان آنان مرز آئينی وجود ندارد و همه برای يک هدف مبارزه می کنند و آن پياده کردن دمکراسی در سرا سر ايران و کردستان ايران است. دراينجا عمق روابط خانوادگی به آن حد رسيده که جوان سنی دلباخته دختر يارسانی می شود و دختر شيعه عاشق پسر يارسانی و بر عکس می گردد و اکثر تشکيل جمهوری کوچکی بنام خانواده و پيوند باهم را می دهند. البته هنوز هم مشکل فراوان است که برخی از والدين پای بند به سنت کهنه را قانع نمود. اما اين لاک پشت صبور آهسته و بی وقفه راه خودرا می پيمايد و به پيش می رود.
برگرديم به اصل موضوع کرماشان تا مدتی نه چندان دور مرکز استان سرا سر کرمانشاهان که شامل مناطق بس بزرگ ذکر شده فوق می شده، بوده است. اکنون بنا به تقسيم بندی جغرافيائی جديد کشور، استان ايلام از کرماشان جدا شده است. درواقع اين دو استان کرد نشين هستند و اکثريت دارای آئين اسلام شيعه و سنی و غيراسلام اهل خق (يارسانی) اند. امروزه جمهوری اسلامی نه فقط می کوشد اين استانهای کردنشين را يکدست اسلام شيعه کند، بلکه می خواهد باشدت بيش از پيش از نظر اتنيکی و زبانی آنهارا به مرکز جذب نمايد (به نحوی اسيميلاسيون). لذا مقاومت در برابر اين سياست ارتجاعی که از زمان رضا شاه و اتاترک و رشيد عالی گيلانی به آن شدت بخشيده شده بود، روز بروز زياد تر می شود و خشونت رژيم در مقابل حق طلبان بيشتر و بيشتر اوج می گيرد.
در پايان سخنرانی و عرايضم که مفصل تر از اين بود، پرسشهائی مطرح گرديد که بنده پاسخ به برخی از آنها را در اينجا می آورم. لايق ذکر است، نکاتی که بعدها بخاطرم آمده برای آگاهی همه عزيزان در اينجا به آن اضافه می کنم و اگر کمی محتوای اين نوشته با نوار موجود سخنرانی فرق می کند پوزش می طلبم، چون سخنرانی نوشتاری نبود و آزاد صحبت می کردم. اما محتوا و مفهوم يکی است.

اولين پرسش از طرف آقائی بنام اوستا ۱۲ مبنی برآنکه چکار بايد بکنيم که همه مردم ما يک دست در جنبش دمکراتيک شرکت نمايند، مطرح گرديد و دومين آن، ازجانب کرماشان ۲۰ مبنی بر آن که آيا لک و لر نيز کرد هستند، طرح شد که نظر مرا خواستند که تاچه اندازه اين ادعا صحت دارد؟ البته بنا به قانون سيمينار های دعوت کننده، من به هر ۲ يا ۳ پرسش می بايستی با هم پاسخ گويم. در پاسخ به پرسش آقای اوستای عزيز بايدعرض کنم که تنهاراه پيروزی ملت ما اتحاد همه نيروها برای کسب آزادی ودمکراسی واقعی است، آگاهی سياسی- اجتماعی توده ها و ترک دادن عادتهای صدها ساله به ما تحميل شده، مبنی براين که بايد کاری بکار سياست نداشت و سياست خوب نيست و انسان نبايد وارد آن بشود! ياعادت کردن به شعار ارتجاعی هرکه درشد تو دالان شو و هرکه خرشد تو پالان! پيروان نظير اين شعارها اغلب آدمهائی هستند که حق و حقوق خودرا اصلا نمی شناسند و برای نمونه حاضر می شوند، مثلا در انتخاباتی رأی خودرا به يک چلو کباب بفروشند و يا اگر فرزند همسايه را بخاطر فعاليت سياسی برای کسب حق و حقوق ملی گرفتند، بجای دفاع از او، سرش را به طرف ديگر بر می گرداند و پيش خود می گويد: به من چه، خواست فعاليت نکند! در حالی که به من نوعی مربوط است اگر فرزند شما را دستگير کنند. زيرا فرزند شما غير مستقيم بخاطر دفاع از حق من نوعی دستگير می شود. آن کسی که می گويد، به من مربوط نيست، بدون شک هر درجه تحصيلاتی داشته باشد، نا آگاه است و نياز به ترک اين عادت مزمن دارد. بی دليل نيست که احمدی نژاد رئيس جمهور ايران است! و بسياری ازنخبگان جامعه بايد به مهاجرت روی آورند. اين نکات ذکر شده فوق به ظاهر ساده اند، اما حياتی و مهم. يکی ديگر آنکه، ما فعالين سياسی و باورمند به دمکراسی نبايد تندروی کنيم وديگران را باسرزنش بی رويه بمب باران نمائيم. بايد اينگونه فرض کنيم که طرف مقابل هيچ آگاهی حتا درباره هويت و مليت خود ندارد. پس، ما خودمان نخست بايد کاملا مجهز به آگاهی باشيم و آگاهی دقيق به طرف مقابل ارائه دهيم. يعنی نقش الگوی به تمام معنای از خود گذشتگی و متانت و بردباری و آگاه به امور برای طرف داشته باشيم. اگر بتوانيم با چنين رفتار و روشی از هر صد نفر فقط يک نفر را قانع کنيم که حقوق خودرا بشناسد و درراه دمکراسی واقعی گام بردارد، وظيفه تاريخی خودرا به نحو احسن انجام داده ايم. با اين شيوه می توانيم در دراز مدت متحدين فراوانی دور محور کسب آزادی و دمکراسی و دفاع از آنها جمع کنيم و بدون شک پيروزی از آن انسانهای با منطق و صبور است.
در پاسخ به پرسش کرماشان ۲۰، بايد ايشان را رجوع دهم به تاريخ شرف نامه بدليسی که در سال ۹۷/۱۵۹۶ميلادی نگاشته شده است(۱).

اين پاورقی زير را من از يک وبلاگ فارسی در جمهوری اسلامی که دشمن درجه يک کردها است، گرفته وآورده ام. در شرفنامه، امير شرفخان بدليسی چهار هوز را در سرزمين کردستان نام برده است. يک کرمانج، دو گوران، سه کلهر و چهار لر. اگر ما مبداء حرکت را تاريخ امير شرفخان بگذاريم پس لرها کرد بوده اند و چون در مرز کرد و فارس قرار دارند و صدها سال ديکتاتوران ناسيوناليست بر جوامع امپراتوی ايران حاکم بود و بعلاوه مردمان ما نيز از ابتدائی ترين حق و حقوق اجتماعی و فرهنگی خود محروم بوده و يا نمی شناخته اند و آن کسانی که هم می شناختند در اقليت محض بوده اند، بنا بر اين زبان و فرهنگ حاکم در دربار ديکتاتوران به سراسر مملکت ديکته می شده و لذا بخش بزرگی از لرها و حتا بخشی از گورانها و کلهرها نيز اسيميله شده اند و زبان و فرهنگشان با زبان و فرهنگ حاکم نزديکتر شده است. اما هنوز بخش چشم گيری از آنها خودرا کرد و به کرد بودن نزديک می دانند. در اينجا بنظر من و برای جلوگيری از تشنجات بايد کم به گذشته انديشيد و کوشش کرد حقوق خودرا بشناسيم و به آينده مردم نگاه کنيم. بايد واقع بين باشيم نه پندار باف. معلوم است يک زمانی سر زمين کردستان بنا به نظر دانشمندان خاور شناس ۵۳۰ هزار کيلومتر مربع بوده است، ولی اکنون به قول زنده ياد دکتر قاسملو فقط ۴۱۰ کيلومتر مربع از آن باقی مانده است و کرد نشين است که حدود ۱۲۴هزار کيلمتر مربع آن در ايران امروزی قرار دارد. اين يک واقعيت است و بايد بپذيريم که فقط ۱۷ درصد مردمان ملتهای ايران کرد هستند. يعنی حدودا ۱۱ ميليون از ۷۰ ميليون ايرانی کرد اند.
پرسش بعدی آقای اردلان مطرح کردند که در واقع پرسش نبود بلکه يک نظريه بود. ايشان به درستی گفتند که در طول تاريخ نوين، دولتهای حاکم بر ايران آمار رسمی از اقليتهای ملی و مذهبی بدست نداده اند و رقم دو و نيم ميليون اهل
(۱) امير شرف خان بدليسی (۹۴۹-۱۰۱۱ هجری) امير شرف خان بن امير شمس الدين بدليسی در سال ۹۴۹ هجری در کرهرود از توابع قم پا به عرصه هستی گذاشت و در کودکی در دربار شاه تهماسب صفوی (۹۳۰-۹۸۴ هجری) با شاهزادگان تربيت يافت و همانجا به تحصيل علوم پرداخت و پس از به نيشابور رفت و پس از ارتقاء به درجات عاليه دانش در خدمت شاه به کار دبيری پرداخت و سپس به علت کهولت پدرش بنا به فرمان شاه به سال ۹۸۴ هجری به حکومت بدليس رسيد و تا سال ۱۰۰۵ هجری فرمانروايی کرد و سپس حکومت را به پسر ارشدش شمس الدين تفويض کرد و خود مشغول تأليف و تصنيف شد و سرانجام به سال ۱۰۱۱ هجری جان را وداع گفت. امير شرف خان بدليسی يکی از مؤرخان بزرگ کرد است و اثر مهم ومعروف وی تاريخ شرفنامه است و اين کتاب از تواريخ بسيار دقيق و معتبر کُرد و از جهت سبک شيوا و شيرين و يکی از اثرهای کم نظير فارسی است و در خلال کتاب اشعار فارسی و گاهی اشعار عربی و ايات قران و احاديث نبوی و امثال اورده است و ان به اهتمام ولاديمير وليامنيوف در پترزبورگ به سال ۱۳۰۴ هجری به طبع رسيده است و ملاجميل روزبيانی انرا به عربی ترجمه وبه سال ۱۳۷۰ هجری در بغداد چاپ کرده است و شرفنامه دارای يک مقدمه و چهار صحيفه و يک خاتمه است و مطالب آن درباره حکام لُر کوچک و لُر بزرگ و اردلان و بابان و ايوبيان و هکاری و مکری و برادوست و دنبلی و کلهر و بانه و . . . است .
حق يا يارسانی را در ايران زياد می دانستند و در آن شک داشتند. بنده با اشاره به کتاب خودم به زبان آلمانی که آمار صد سال گذشته (۱۸۸۸ تا ۱۹۸۸ ميلادی) خلقهای ايران از ديد محققين و سياحان و آمارهای دولتی و تضادهای فاحش در آنها ارائه شده است، اشاره کردم که سنديت دارد و با تأييد حرف ايشان مبنی بر نبودن آمار دقيق و رسمی ازاقليتها، عرض کردم کافی است انسان تعداد شهرها وقصباتی که همه کرد و يا آذری و فارس و يارسان نشين اند بشمارد و آماردولتی آنهارا درنظر گرفته و درصد تقريبی باور مندان يارسانی را حساب کند، بی ترديد به آن اعداد تقريبی که بنده عرض کردم، خواهد رسيد. در ادامه اشاره کردم که در واقع آمار زياد مهم نيست، بلکه رسيدن به دمکراسی و کسب حقوق مليتها و آئينهای اقليت مهم اند. آمار دقيق را می توان در يک سيستم آزاد و دمکراتيک بدون دقدقه تهيه نمود
پريس بعدی از جانب خانم توبا الياسی مطرح شد مبنی بر اينکه، اگر من اشتباه نفهميده باشم، چرا جنبش دمکراتيک يارسان تشکيل شد و هدف و برنامه آن چيست؟ همانطور که اشاره شد، به مردم يارسان، در واقع ظلم مصاعف و يا سه برابر شده و می شود. يکی اينکه ديکتاتوری بر کل جامعه حاکم بوده و هست و مردم يارسان همانند ديگر مردمان ملتهای ايران رنج برده و می برند و دوم اين که اکثر مردم يارسان بخشی از ملت کرد هستند که صدها سال برای ابتدائی ترين حقوق خود مبارزه کرده و می کنند وبهمين دليل تحت ظلم و ستم قرار گرفته اند و سوم اينکه مردم يارسان در جامعه يک اقليت آئينی در قرآن برسميت شناخته نشده اند و آنانی که دهان باز می کنند و از آئين خود نام می برند، بويژه جوانان روشن ضمير اين آئين بالاترين ستم را نه فقط از رژيمهای ديکتاتوری، بلکه از افراد افراطی مذهب و دين حاکم ديده و می بينند. اکنون برخی از اين يارسانيان در خارج از کشور همت گمارده و می خواهند حد اقل اين مردمان را از نظر فرهنگی و آئينی به جهانيان معرفی کنند. لذا برای اين کار دست به تشکيل انجمن ها و سازمانهای فرهنگی زده اند و می کوشند اين فرهنگ و آئين حدودا چهار تا چهار و نيم ميليون مردم را در خاور ميانه و دياسپورا آنطور بوده و هست، نه آنطور که بيگانگان معرفی کرده اند، بشناسانند. درکنار اين انجمنهای فرهنگی ضروری و لازم ديده شد که يک سازمان ويژه سياسی برای کسب حقوق سياسی مردم يارسان که نه فقط در جامعه ايران بطور کلی، بلکه درجامعه کرد هم بطور اخص ناديده گرفته می شود، تشکيل گردد. گويا بهمين دليل اين جنبش تشکيل شده. من دراينجا واژه گويارا بکار می گيرم، زيرا درکنگره اول ودوم آن متأسفانه به دلايل خاصی افتخار حضور نداشتم. اما در کنگره سوم همولايتی ها و دوستان عزيز اين افتخار را به من دادند و دعوت کردند که شرکت نمايم. دراين کنگره بنده بنا به قيد وشرطی عضو ج.د.ی. شدم که جنبش نه يک حزب سياسی کرد و نه يک انجمن فرهنگی است، بلکه يک جنبش سياسی برای کسب حقوق اوليه مردم يارسان است. چرا می گويم يک حزب سياسی نيست به اين دليل، چون اعضا و فعالين اين جنبش دراحزاب وسازمانهای سياسی کرد دهها سال است به عنوان کادر و پيشمرگه عضو هستند. بنده با اين هدف عضو جنبش دمکرتيک يارسان شده ام که اين حقوق نه فقط در جامعه ايران بلکه در چارچوب احزاب سياسی کردی نيز کسب شود. بسياری ازپيشمرگان يارسانی که بادل و جان و نيروی تمام درداخل احزاب سياسی کردی مايه گذاشته و می گذارند، احساس می کنند که به دليل مسلمان نبودن، وظايف بالای حزبی به آنهامحول نمی شود. اگرچه من به اين به خود تلقين کردنها و شيوه فکر، باورندارم، زيرا فکر نمی کنم رهبران احزاب کردی چنين بيانديشند. بنا بر اين من ازهمين جا تقاضا دارم، کاری نکنيم که درميان اين پيشمرگان غيور وفعال حتا چنين حسی بوجود آيد. من يک مثال می آورم که اين نه گله است و نه انتقاد، بلکه يک واقعيت است که بارها من شنيده ام، چرا مثلا (درمثال مناقشه نيست) ابوکريمی با وصف ساليان دراز پيشمرگه بودنش و ازنظر حزبی نيز وفادار بودنش، وظيفه بالائی در حزب دمکرات کردستان ايران به عهده ندارد؟ بنده که عضو حزب نيستم، اما با تمام وجود از اهداف والای قاضی محمد زنده ياد يعنی رسيدن به آزادی و دمکراسی که امروز درچارچوب فدراليسم تجلی می يابد، دفاع کرده و می کنم، در پاسخ به اين عزيزان گفته و می گويم. "اينها دلايل گوناگون می تواند داشته باشد. يکی خود شخص نخواهد و ديگری در رأی گيری انتخاب نشود و غيره". آنچه که به رهبری احزاب مربوط است می بينيم که در ساليان اخير يک کليد مهم فرهنگی تلويزيونی را در اختيار او گذاشته اند و اين کار بسيار سازنده ايست. چرا می گويم سازنده؟ زيرا من دراولين مصاحبه ی ميز گردی که در تلويزيون "مد" داشتم. به گردانندگان تلويزيون گفتم: "شما با بوجود آوردن اين تلويزيون و مايه گذاشتن برای کار فرهنگی، بزرگترين انقلاب در جامعه کرد را انجام داده ايد. زيرا مردم کرد اکثرا بعد از کار طاقت فرسای روزانه بيشتر به کانال تلويزيونهای کردی روی می آورند و با دقت به آنها نگاه می کنند. چه خوب است اگر برنامه های تاريخی و فرهنگی و زبانی کردی بيشتر پخش شود. بعلاوه از نظر مردم شناسی ثابت شده است که مردمان خاورميانه ای بيشتر به ديدن و شنيدن توجه دارند تا خواندن مطالب. پس نقش تلويزيون، برای مردم ما در دنيای دجيتال، بسيار مهم تر از کتاب است.
پرسش بعدی از آقای روژهلات عزيز شد، مبنی بر اينکه آئين و دين عامل اصلی نيستند، بلکه مليت بر همه اينها برتری دارد. پرسش نخست آيا مهم بودن نقش کرماشان را در آينده کرد چگونه می بينيد؟ دوم بحثی درباره کردهائی که فارس شده اند، آغاز شده، نظر شما در باره آنها چيست؟ من با اين که "آئين در جنبش دمکراتيک و کسب حقوق ملی، عامل اصلی نيست"، با شما موافقم و هيچ هم نبايد عاملی باشد. زيرا برای من به شخص آئين يک امر خصوصی انسان است و مسئله ملی يک امرعام است ومربوط بهمه با آئينهای گوناگون. پس هنگامی که مسئله ملی مطرح می شود من نوعی اختلاف آئينی را کنار می گذارم و اولويت می دهم به مسئله ملی. در اينجا است که شيعه و سنی و يارسانی و غيره در برابر مسئله ملی کمرنگتر می شوند و آن سروده "ای رقيب" اگر از جوانب ديگر آن (مسئله ناسيوناليستی) چشم بپوشيم، جای خود را باز می کند. (دين ما آئين ما هر کردستان).
اکنون به پرسش نخست بپردازيم. همانطور که در پيش و در خلال عرايضم اشاره کردم، کرماشان به دليل قرار گرفتن بر سر راه ابريشم و دارا بودن منابع طبيعی و موقعيت استراتژيک تسلط بر آن برای ديکتاتوران حياتی بوده است. همان اندازه موصل بعد از جنگ جهانی اول برای انگليسی ها مهم بود. بهمين دليل حاکمان ديکتاتور کوشيده و می کوشند همان بلائی که انگليسی ها بر سر موصل آوردند ولی کردهای قهرمان مقاومت کردن. با اين وصف انگليسی ها تا حدودی موفق شدند و امروزه، موصل ۸۵ در صدی کرد، بيش از ۳۰ در صد کرد ندارد. اکنون نيز اين آقايان با پيروی از سلف خود و با همت ناسيوناليستهای کور، می کوشند و می خواهند همان بلا را بر سر کرماشان بياورند که بر سر موصل آمده يعنی جدا از حيطه کردها. درباره شهر قهرمان پرور کرماشان مثالی ازقول خاورشناس اوايل قرن بيستم، اسکارمن آلمانی، آورده اند که لازم می دانم دراينجا عرض کنم. گويا اواينگونه گفته است: "هنگام اقامتم درکرمانشاه من متوجه شدم که فقط ۲۰ نفر فارس آنجا زندگی می کنند و بعدها به من گفتند که ۸ نفر از آنان کارمندان دولت (فرمانداری) کرد هستند که اجبارا لباس قجر بايد بپوشند. لذا فقط ۱۲ نفر فارس آن هم کارمندان دولتی در اين شهر زندگی می کند". امروزه به برکت سر و تبليغ ناسيوناليستها و ديکتاتوران برتری طلب بيش ازنيمی از مردم با وصف کرد بودن با هم فارسی حرف می زنند و کردی را بنا به تبليغ زهر آگين ديکتاتوران عيب می دانند که حتا با آن حرف بزنند! بهرحال ما بايد ازتفرقه بيانداز و حکومت کن دشمن بپرهيزيم و با منطق نه با زور، اجازه ندهيم بين ما تفرقه بياندازند. از جوانترها بايد ياد گرفت که امروزه آنها دارند روح کردايه تی در کرماشان را زنده می کنند و اين عادت مزمن و تفرقه بيانداز را دارند ترک می کنند. بله، بنظر من همان اندازه که ولايت ديار بکر برای کردستان ترکيه و کرکوک برای کردستان عراق مهم هستند، کرماشان و ايلام و همه مردمان کلهر و گوران نيز برای کردستان ايران مهم است. من آينده را از آن ملت کرد متحد از باکو گرفته تا ايلام وکنگاور، و ديگرملتهای ايران فدرال می بينم. در باره پرسش دوم، ببينيد اين بريدنها فقط در جامعه کرد نيست که عده ای برای حفظ موقعيت خود حاضر اند همه چيز را حتا هويت خودرا، يعنی زبان مادری را درپای دولتهای ديکتاتور و حاکم فدا بکنند. مگرما درتاريخ نداشتيم، اردلان کرد وزير دربار شاه و يا تقی زاده آذری، نماينده مجلس و سر سپرده رضا شاه و صدها از اين نوع آدمها امروزه هم داريم افرادی مانند هوشمند راد استاد دانشگاه و افراد کردی در چارچوب برخی احزاب باصطلاح چپ کارگری! درصورتی که ما بايد اعتراف کنيم که درک الفبای حقوق صدها سال پايمال شده ملی خود را از چپهای واقعی داريم. پس فرقی بايد گذاشت بين اين دو. منظور من چپهائی که از چپ می زنند و به راست خدمت می کنند، است، همينها که هويت ملی را نفی می کنند. در واقع مردم عادی که عادتا آنها را مجبور کرده و می کنند که زبان و فرهنگ ولباس خودرا عوض کنند، هيچ تقصير ندارند ومن بهيچ وجه منظورم آنها نيست، بلکه منظورم آن کسانی است که می دانند و حاضرند برای يک چلو کباب هويت خودرا عوض کنند. معلوم است که من فرق می گذارم بين آن افسر غيور کرد سر زمين کرماشان و قصرشيرين و هوشمندراد سنندجی که در مرکز آموزشی يکی از شهرهای مهم و کردنشين ايران کار می کند. اين افسر دلير، در ايام غير خدمت هم خودش و هم همسر کرد و قهرمانش با لباس کردی عمدا در خيابان های تهران ظاهر می شدند و کردی صحبت می کردند. اگر چه او يکی از خلبانان نمونه جت های جنگنده ايران بود، به خاطر همين تظاهر لباس کردی اورا اخراج کردند ولی هوشمند راد بخاطر حفظ صندلی اش دردانشگاه پشت پا به هويت خود زده است! نظر من اين است که زندگی بهر قيمتی و بهرنحوی ارزش آن را ندارد. يعنی آدم نبايد برايش حتا از هويت خود بگذرد اگر اين زندگی را هم شيرين بداند.

هايدلبرگ، آلمان فدرال
دکتر گلمراد مرادی
g-moradi@t-online.de


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016