دوشنبه 24 مرداد 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

مهدی خزعلی: روزی خواهد آمد که آن ها را محاکمه کنيم اما عادلانه، کلمه

کلمه- زهرا صدر: چند ساعت پس از آزاديش از زندان با او تماس گرفتم. صدای گرم و مومنانه اش مرا ياد حديثی انداخت که از امام صادق(ع) بر روی وبسايتش در لحظات اول آزادی نقل کرده بود؛ «مومن از پاره های آهن سخت تر و استوارتر است، آهن را چون در کوره آتش بری تغيير می کند، اما مومن اگر کشته شود و زنده شود و باز کشته شود، هرگز تغييری در باور استوارش پديد نايد!».

آری! محکم و استوار بود و بسيار خوش روحيه. بر اين باور استوار است که می خواهد در حد وسع خود تلاش کند تا ارزش های مهجور مانده را احيا و از حقوق مظلومان دفاع کند. در اين راه کشته شدن را نيز شهادت می داند. از بند ۳۵۰ اوين يا به تعبير خودش «آزاد ترين نقطه ی ايران» گفت؛ مرا ياد آرمانشهرها انداخت. از روزی گفت که خواهد رسيد و در آن متهمان را به زندان انفردای نمی افکنند و حقوق او را پاس خواهند داشت. گفت ای کاش لا اقل به اندازه شاه ظاهر را در حفظ حقوق متهم رعايت می کردند؛ مرا ياد آرمانهای خاک خورده ی يک انقلاب انداخت. از روز پيروزی هم گفت؛ گفت تا آخر ايستاده ايم.

خلاصه اينکه، گفت و گوی کلمه با مهدی خزعلی خواندنی از آب در آمد:

آزاديتون رو تبريک می گم. در اولين لحظه های آزاديتان سايت خود را با حديث امام صادق به روز کرديد، جالب بود.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


اين روايتی است که من از زمان جبهه هميشه به آن عشق می ورزيدم و در ايام زندان به آن فکر کردم. به گمانم جايش همان ديشب بود.

بازداشت غير منتظره ای بود، نهايتا دليل واقعی آن برخوردها و در آخر بازداشت را به شما اعلام کردند؟
بازداشت من با حکم منقضی صورت گرفته بود و خود قاضی هم گفت که حکم ملغی شده بوده. آقايان وزارت اطلاعات مرا دعوت کرده بودند تا گفتگويی داشته باشيم و وسايل من را پس دهند. به جای گفتگو و استرداد وسايل شخصیِ من که دو سال و اندی در دستشان بود، در مقابل در اصلی وزارتخانه با آن وضعی که حتما شنيده ايد من را بازداشت کردند. اگر حکم قضايی معتبری وجود داشته باشد که جلب است ولی اگر بدون حکم قضايی کسی را بگيرند به آن می گويند آدم ربايی. برای من دقيقا همين اتفاق افتاد. من قطعا از وزارت اطلاعات شکايت خواهم کرد و به طور جدی پيگير شکايتم هستم. آقايان گفتند ما می خواستيم با تو حرف بزنيم اما چون روز قبلش در سايتت نوشته بودی که به وزارت اطلاعات احضار شدی ما کفرمان در آمد. من سوالی دارم از همه. آيا اگر کسی کفرش دربيايد توجيه شرعی و قانونی دارد که فردی را بازداشت کند به انفرادی بيندازد؟ آقايان اطلاعات فکر نمی کنند که اين يعنی سوء استفاده از هوای نفسشان؟ دليل بازداشت را در بسته ميگذارم. به مصلحتی فعلا از اينکه چرا بازداشت شدم چيزی نمی گويم. اما بعدا خواهم گفت.

طی دو سال اخير در سيستم قضايی و زندان ها بی قانونی های زيادی شکل گرفته است، شما چقدر به پيگيری شکايت خود اميد داريد؟
قرار بازداشت من غير موجه بود. قاضی پيرعباسی هم رسما اين را نوشت و بعد از پيگيری من و خانواده ام قرار را شکاند. اما خلاف ديگری که در اين ماجرا رخ داد اين بود که اين شکسته شدن قرار تا مدتی از ما مخفی نگه داشته شد در واقع من بايد زودتر آزاد می شدم. اين هم خلاف دوم.
ما هر کدام وظيفه ی خود را داريم برای اصلاح. من به هر حال مصرانه پيگير شکايتم خواهم بود. ضمنا کسی فکر نکند که اگر امروز قدرت دارد می تواند با اعمال نفوذ کاری کند بالاخره يک روز همه چيز تمام می شود.

منظورتان از اينکه يک روز همه چيز تمام می شود چيست؟
روزی می آيد که ما همه ی اين افراد را محاکمه می کنيم. ان شاالله آن روز با قوت و با عدالت با آنها برخورد خواهيم کرد. بدی آنها باعث نميشود که ما هم مثل خودشان رفتار کنيم و به آنها بدی کنيم. من در زندان برای آن ها نوشتم که به زودی ما آنهايی را که مرتکب اين اعمال می شوند، محاکمه می کنيم، اما ابزار ما چشم بند و سلول انفرادی نيست. ما تمام حقوق زندانيان را رعايت خواهيم کرد. ما به آن ها فرصت خواهيم داد که وکيل داشته باشند و از خود دفاع کنند. مطمئن باشيد که ما استوار تا آخر ايستاده ايم. تا روز پيروزی. من متاسفم که اين ها حتی قاعده ی بازی را صوری هم رعايت نمی کنند.

قاعده ی بازی؟ قاعده ی بازی چيست؟
درست است که کل پروسه ای که در حال وقوع است با تاکيد بر جوانانی که من در بند ۳۵۰ اوين ديدم، همه اش ظلم است، اما لااقل بايد قاعده ی بازی را از نظر حقوقی رعايت کنند. مثال ساده ای می زنم، خسرو گلسرخی به ظلم اعدام شد، اما شما وقتی فيلم دادگاه را می بينيد، کاملا متوجه می شويد که قاعده ی بازی رعايت شده است. دادگاه علنی تشکيل شد. گلسرخی فرصت دفاع پيدا کرد. از دادگاهی که علنی تشکيل شد فيلمبرداری کامل انجام شد. ای کاش لااقل به اندازه ی دادگاه شاه حقوق زندانيان را رعايت کنيم. گلسرخی توانست با اختيار کامل از خود دفاع کند. هر چند حکم ظالمانه ای برايش صادر شد.

شما از روز اول اعتصاب غذا کرديد. اين چند وقت اعتصاب های زيادی ديديم و متاسفانه بی توجهی مسئولان قابل توجه است. به نظر شما آسيب رساندن به بدن در اين شرايط بهترين تصميم است؟
اگر اعتصاب کردم برای اين بود که ظلمی را که به همه می رود اعلام کنم. من عليرغم اينکه پاسخ کافی برای اعتصاب غذا داشتم اما قبل از آن از ۴ مرجع تقليد تاييد گرفتم. برای آرمان و اهداف الهی اگر ضرورت داشته باشد که با اعتصاب غذا اعتراض خود را فرياد کنيم و اگر اين کار را برای اصلاح جامعه انجام دهيم جايز است. حتی نقل شده که در اين مسير کشته شدن هم شهادت محسوب شده و جايز است.
ما ميخواهيم ارزش های اسلامی را احيا و از حقوق مظلومان دفاع کنيم. حقوقی که مدتی است فوت شده، چه در زندان و چه خارج از آن بيرون. ما گاهی برای احقاق حقوقمان حتی لازم است با جان خود جلو بياييم و آن را وسط بگذاريم. کسی در اين شک نکند.

برخورد مسوولان با اعتصاب غذای شما چه بود؟
آقای مقيسه می گفت تو متشرع هستی ضرر زدن به بدنت حرام است. اما من گفتم انتحار استشهادی ضرر زدن به بدن نيست؟ آيا آنجا هم می گوييد حرام است؟ به او گفتم که ما در تهران به نام بابی ساندز يک خيابان داريم. او هم بر اثر اعتصاب غذا جانش را از دست داد. اما شما او را تکريم ميکنيد؟ حالا که به ما رسيد حرام شد؟

اعتصاب غذا شرايط خاصی بايد داشته باشد، درست است؟
بله اعتصاب غذا بايد هدف مشخص داشته باشد. لازم هم نيست دنبال اهداف کلان و بزرگ گشت. اتفاقا بايد هدف ها ريز و کوچک باشند که برای دسترسی به اهداف بزرگتر موانع را بر ميدارند. اعتصاب غذا مشکل شرعی ندارد. و اگر هدفمند باشد يکی از راه های مجاز اعتراض است.

در صحبت هايتان به جوانان بند ۳۵۰ اوين اشاره کرديد، روحيه ی بچه ها آنجا چطور است؟
من آنجا برای خيلی از جوان ها يادگاری نوشتم. هر چه هم که يادداشت کردم ذيل امضايم برايشان نوشتم “بند ۳۵۰ آزادترين جای ايران است.” بچه ها آنجا آزادانه صحبت می کنند. خط قرمز ندارند. و با اينکه اختلاف فکری و سياسی زيادی وجود دارد، گرايش های مختلف به راحتی يکديگر را تحمل می کنند. در يک اتاق ممکن است ۵ گرايش فکری وجود داشته باشد اما همه آنجا خيلی دوستانه با هم مکالمه می کنند و با احترام با ديدگاه های يکديگر برخورد می کنند. من دويست و دومين زندانی آن بند بودم و با جرات می گويم در نگاه و اعتقاد يک نفر هم ذره ای تزلزل و ترديد نديدم.

اعتراض هايی از جنس اعتراض های خود را چقدر در تحقق مطالبات مردم، موثر و مفيد می دانيد؟
من فکر می کنم ما تکليفی داريم. انديشه ها و گرايش های مختلف برای من ارزشمند است. به همه ی انديشه ها هم احترام می گذارم. از طرفی همه هم می دانند که من فردی مذهبی هستم و به دنبال دفاع از آرمان ها و ارزش های انقلاب اسلامی هستم. من تلاشم را می کنم و مطمئنم پيروز می شويم. ما الان در مسيری هستيم که نهايت آن رسيدن به آزادی و دموکراسی است. با هر تفکری در اين قطار يا کشتی همسفريم. انديشه ها ممکن است متفاوت باشد اما هدف يکی است و نفس حرکت مهم است. هر کس با کاری که در توان دارد. من با نوشتن، کسی ديگر با صحبت کردن. اما نهايتا ما به نتيجه می رسيم. زياد دور نيست آن روز.

همه ی افراد توان شما را در نوشتن ندارند و يا اگر هم دارند ممکن است برد خبری و تاثير گذاری شما را نداشته باشند.
هر کس بايد در هر زمان به تکليفی که بر گردن دارد فکر کند. هر کس بايد در حد وسعش روشنگری کند. ممکن است کسی با ۵ نفر تاثير گذاری حرکت کند، کسی با صد هزار نفر. مهم برد نيست، مهم اين است که آگاهی بخشی و روشنگری کامل انجام شود.

شما معتقد هستيد که به زودی آن روز می آيد و مردم در مسير آزادی پيروز خواهند شد. اما گاهی نا اميدی از رسيدن در مردم ديده می شود. با اين چه برخوردی بايد کرد؟
تاخير در رسيدن به اهداف و جامعه ی مطلوب نبايد ما را نگران کند. چون ما نبايد پيروزی زود هنگام داشته باشيم. ما و مردم ما هنوز آماده نيستيم. ما تمرين دموکراسی نکرديم. ما با پيروزی های زودرس به ايده آل نميرسيم.

آماده نيستيم يعنی چی؟ چطور می توانيم آماده شويم؟
اولين مشکل اين است که در ذهن ما بت سازی هست که بايد آن را از خود دور کنيم. ببينيد جامعه ی ما عادت کرده به تملق و دست بوسی و چاپلوسی. ما در مرحله ی اول بايد بتوانيم اين مشکل را حل کنيم و از آن فاصله بگيريم.
من در بند ۳۵۰ زير دست جوانی بودم که سرم را اصلاح کند. اين جوان به اتهام واهی نفاق به سه سال حبس محکوم شده بود. به او ظلمی شده بود که آزارش می داد.
از همان اول که شروع کرد به کوتاه کردن موهای من، به تندی انتقاداتش را آغاز کرد که شماها با ما چنين کرديد و اين بلاها را امثال شما بر سر ما و مردم آورديد. شماها در آينده ی کشور جايی نداريد و از اين دست انتقادات. در انتها گفت که همه ی شماها را بايد تيرباران کرد. حسابی درددل کرد. من هم آرام آرام صحبت کردم و توضيحاتی به او دادم. پسر شوخی بود در آخر حتی با شوخی گفت: تو آدم خوبی هستی بقيه را که تيرباران کرديم تو را دار می زنيم چون تو آدم خوبی هستی. اين تفکر يواش يواش بايد اصلاح شود و ما به اين خواهيم رسيد که همه چيز را بايد به قانون بسپاريم و به هر کس در محکمه ی عادلانه در حد جرايمش رسيدگی و او را مجازات کرد. از اين فضای احساسی هم بايد دور شد. آن جوان به من گفت شما کار را به جايی رسانديد که من در خيابان يک آدم با ريش می بينم حالم بد می شود.
جوان برای کاری از اتاق رفت بيرون من به دکتر شعله سعدی گفتم اين فحش ها حق ماست حتی اگر کاری نکرده باشيم برای ظلمی که بر خيلی ها رفت و ما سکوت کرديم حقمان است. اين جوان هر چه می خواهد بايد بتواند فحش دهد. البته بعد از حرف زدن و اينکه ديد من به تفکراتش احترام می گذارم و مثل کسانی که به او ظلم کرده بودند نيستم، با من رفيق شد. اما اين جوان نمونه ی يک واقعيت است که در جامعه ی ما از آن کم نيست هر کس در حد توانش بايد روشنگری کرده و مردم را آگاه کند. حتی اگر يک نفر را روشن کند. اين وظيفه ی اوست. در اين صورت ما آماده می شويم برای ساختن يک جامعه ی ايده آل.

کمی از هم بندان بپرسيم. از آقای شعله سعدی گفتيد. در خبرها شنيده ايم که دکتر شعله سعدی حال جسمانی مساعدی ندارند شما خبری از وضعيت ايشان داريد؟
من پرونده ی دکتر شعله سعدی را ديدم ام آر آی ايشان را هم ديدم. وضعيت ايشان و نخاع و مهره ها بسيار خطرناک است و بايد زودتر تحت عمل جراحی قرار بگيرند. اصلا شرايط خوبی ندارند. نميدانم چرا مخالفت می کنند چون وضعيتشان بسيار بد است. حس در قسمتی از دست ها از بين رفته و تحت فشار است از ناحيه ی مهره های گردنی و بايد سريعا عمل شود.

درباره ی حسين رونقی وبلاگ نويس سبز هم خبرهای نگران کننده ای شنيديم از ايشان هم خبری داريد؟
اين جوان آنقدر با روحيه و با انرژی است که من از او انرژی می گرفتم به جای به او روحيه بدهم. اما درباره ی مسائل پزشکيش به من چيزی نگفت. البته ما در يک طبقه نبوديم و من خبر نداشتم از احوالش. ديدار ما محدود شد به يک ملاقات در کتابخانه و گفتگوی کوتاهی که در آنجا با هم داشتيم و يادگاری هايی که برای هم نوشتيم.

متشکر از وقتی که در اختيار ما گذاشتيد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016