شنبه 16 مهر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

انتقاد حسین شریعتمداری از پیروزی پر گل تیم ملی فوتبال بر تیم فلسطین!

مطلب زیر تحت عنوان "جاي پورياي ولي خالي!" توسط حسین شریعتمداری در روزنامه کیهان منتشر شده است:

گفته اند «پهلوانان نمي ميرند» كه بايد گفت؛ پهلوانان هم مي ميرند. مي گويند؛ منظور آن است كه ياد و خاطره پهلوانان هميشه زنده مي ماند. اين گزاره نيز مخدوش است و چه بسيار پهلواناني كه آمده اند و رفته اند و امروزه يادي از آنها در خاطر هيچكس باقي نيست. هم اكنون نيز پهلواناني هستند كه ده ها سال ديگر انگار هرگز نبوده اند. تاريخ با هيچكس تعارف و رودربايستي ندارد و هنگامي كه به پهلوانان مي رسد، فقط ياد و خاطره پهلواناني را در حافظه خود ضبط كرده و نسل به نسل منتقل مي كند كه پهلواني را با جوانمردي آميخته اند. «پورياي ولي» از جمله آنهاست. او كه پهلواني پرقدرت و بلندآوازه بود وقتي در تاريك- روشن شبستان يك مسجد، دعاي مادري را شنيد كه با تضرع از خدا مي خواست فرزند پهلوانش در مسابقه كشتي فردا بر پورياي ولي غلبه كند، با طوفاني در دل خويش روبرو شد. غلبه بر حريف و حفظ آوازه بلند پهلواني خويش كه خواست و آرزوي هر پهلواني است و يا تن دادن به شكست ارادي براي به دست آوردن دل مادر پيري كه از بيم شكست فرزند پهلوانش، شكسته بود و در سايه روشن سحرگاه آن روز، پيروزي فرزندش بر پورياي ولي را به تضرع از خداي مهربان آرزو مي كرد؟ پورياي ولي اما، به دست آوردن دل آن مادر پير را بر آوازه پهلواني ترجيح داد و خدايش براي هميشه بلندآوازه كرد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


چهارشنبه شب هفته گذشته تيم ملي فوتبال كشورمان در يك ديدار تداركاتي تيم فوتبال فلسطين را با نتيجه 7 بر صفر شكست داد و به نوشته ورزشي نويسان «جشنواره گل به راه انداخت»! ذوق زدگي برخي محافل ورزشي كشورمان از اين پيروزي و دست افشاني آنها در پي اين به قول خودشان، «جشنواره گل»! ديدني و تاسف خوردني بود و بعيد نيست كه روح پورياي ولي از خنده آنها به گريه افتاده و به زبان حال خطاب به آنان گفته باشد؛ من براي به دست آوردن دل شكسته يك مادر پير، در مقابل حريفي كه بي ترديد بر او پيروز مي شدم، تن به شكست دادم و شما همه آنچه در توان داشتيد را براي شكست تيمي كه به نمايندگي از مردم مظلوم فلسطين ميهمان شما بود به كار گرفتيد و در پي اين پيروزي به وجد آمده و آن را «جشنواره گل» ناميديد! و حال آن كه اين پيروزي، با توجه به شرايط سخت تحميل شده از سوي صهيونيست ها بر مردم مظلوم فلسطين و محروم بودن اجباري تيم ياد شده از تمرينات و امكانات فراواني كه شما در اختيار داريد، اهميت چنداني هم نداشت، چه رسد به آن كه «جشنواره گل»! ناميده شود! و چه كريمانه و بزرگوارانه بود سخن مربي تيم فلسطين كه بعد از شكست تيم تحت مديريت خود گفت: اگرچه براي آمدن به ايران سختي هاي زيادي را متحمل شده ايم و حتي ممكن بود در راه زنداني شويم ولي انگار نه انگار كه به ايران باخته ايم، چون اين مسئله براي ما شكست محسوب نمي شود. براي ما همين اندازه كه به ايران اسلامي آمده ايم يك دستاورد است و به آن افتخار مي كنيم.

نگارنده دقيقاً نمي داند كه تيم ملي فوتبال كشورمان چگونه و با به كارگيري چه فرمولي مي توانست احترام مردم ايران براي ملت مظلوم و تحت ستم فلسطين را به نمايش بگذارد و حرمت تيم فوتبال فلسطين را كه از ميان آتش و خون به ميهماني آمده بود پاس بدارد، زيرا يافتن راه كار در تخصص اهالي فوتبال است ولي با توجه به شرايط حساس كنوني چنانچه تيم ملي كشورمان نمي خواست آداب پهلواني پورياي ولي را به طور كامل دنبال كند و به شكست مصلحت انديشانه تن بدهد، دست كم مي توانست در پي نتيجه مساوي باشد و يا به حداقل گل بسنده كند، نه آن كه همه اين ملاحظات را كنار بگذارد و...

ياد آن برادر سپاهي به خير. با لندكروز سپاه كه آن روزها يكي از تندروترين خودروها بود در جاده اي حركت مي كرديم و در حالي كه تقريباً از تمامي خودروها سبقت مي گرفت به يك خودروي پيكان رسيديم كه دو پسر بچه روي صندلي عقب آن نشسته و از شيشه عقب به جاده مي نگريستند. پسربچه ها با حركت دست هاي خود به راننده پيكان كه ظاهراً پدرشان بود اصرار مي كردند تندتر برود!

و بعد با اشاره همان دست ها و حركت لب ها گويي به ما مي گفتند كه نمي توانيم از آنها جلو بزنيم. برادر سپاهي نيز كه به طور محسوسي از سرعت خود كاسته بود، با حركت دست و حالت چهره وانمود مي كرد كه در تلاش براي سبقت گرفتن است اما هر چه زور مي زند نمي تواند ...

و بعد از آن كه چندين كيلومتر را با همين حالت طي كرديم، وارد يكي از پاركينگ هاي كنار جاده شد و رو به نگارنده كرد و گفت؛ بذار بچه ها دلشون خوش باشه كه نتونستيم از ماشين پدرشون سبقت بگيريم!


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016