پنجشنبه 19 آبان 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

به ياد دکتر حسين فاطمی، مردی به استواری کوه، پرويز داورپناه


بيرون نميرود ز دلم داغ آن عزيز
داغ کسی که خاطرم از مرگ او فسرد*
(استاد اديب برومند)

«مخالفت با دکتر مصدق مخالفت با آزادی و حقانيت است. ضديت با دکتر مصدق، ضديت با ملل مظلوم و اسير و غارت‌زده می‌باشد» دکتر حسين فاطمی
گرچه کوشيده اند تاريخ نسل معاصر را از نام و نشان دکتر فاطمی خالی کنند و هرگونه جای پای او را در صفحات آن محو سازند، اما حماسه ی فاطمی چون افسانه ديگر قهرمانان آزادی و استقلال ايران جاودانه باقی خواهد ماند.
دکتر حسين فاطمی اولين دکتر دررشته روزنامه‌نگاری ايرانی است که در ايام جوانی در سال ۱۳۲۴ سه سال به تحصيل دانش و آموختن فن روزنامه‌نگاری در پاريس پرداخت و بعد ازآن به ايران بازگشت.
شصت و دو سال پيش، هنگامی که فاطمی در سرمقاله شماره ۷۳ باختر امروز به تاريخ سوم آبان ۱۳۲۸ به مناسبت تشکيل جبهه ملی ايران نوشت: «مبارزين راه آزادی جبهه ملی را تشکيل داده اند» ، نمی دانست که شصت و دو سال بعد يک حکومت استبدادی دينی در ايران، کمر به نابودی جبهه ملی می بندد و با وارد آوردن فشار خارق العاده و احضار و بازداشت اعضاء و مسئولان جبهه ملی خواستار خودداری از تشکيل جلسات شورای مرکزی آن می گردد. اين فشارها به جبهه ملی ايران برای درگيرکردن ودر نتيجه بی اعتبار کردن وبی اثرنمودن اين سازمان صورت ميگيرد. وقوع اين فشارها از يک طرف وقتی که جمهوری اسلامی با بحران سياست خارجی برسر انرژی هسته ای وچالش اقتصادی و اختلافات درونی وبحران مشروعيت روبروست و از طرف ديگر مورد تهديد کشورهای خارجی بويژه اسرائيل قرار گرفته است بسيار تامل برانگيز می شود . لذا جبهه ملی ايران وظيفه دارد در دامی که برای مشغول کردن وزمين گير کردن اين سازمان می گسترانند وارد نشده وبر طبق اساسنامه درخشان خود موقعيت سازمانی اش را تحکيم بخشد وبه حرکت خود برای استقرار حاکميت ملی و حفظ تماميت ارضی هوشيارانه ادامه دهد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


دکتر فاطمی آن روز نوشت: «من اقرار ميکنم که هيچوقت به لذت امروز مقاله ننوشته ام، امروز مانند عاشقی که پس از سالها مفارقـت و هجرت به وصل معـشوق خود رسيده است، مثل تشنه ای که روزها وشب ها در بيابانهای سوزان دويده و چشمه آب حيات را يافته است، همچون طالب مشتاقی که به کمال مطلوب خويش رسيده، در عين شوق و شعـف اين سطور را بپايان می برم، زيرا که می بينم که با تشکيل جبهه ملی يک صف منظم وقوی که مظهر اراده جامعـه ايرانی است، بوجود آمده است.»
روز دهم ارديبهشت ۱۳۳۰ دکتر مصدق زمام امور کشور را در دست گرفت و دکتر فاطمی را به معـاونت نخست وزيری بر گزيد. روز ششم آبان ماه همين سال در هنگام سخنرانی بر مزار محمد مسعـود سر دبير روزنامه مرد امروز، دکتر فاطمی هدف گلوله عبد خدائی عضو گروه فدائيان اسلام قرار گرفت و بسختی مجروح شد.
فاطمی در انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی به نمايندگی مردم تهران انتخاب شد و در مهرماه ۱۳۳۱ پست پراهميت وزارت خارجه به او سپرده شد و بدستور دکتر مصدق امر پر اهميت قطع روابط ايران وانگليس را در روز سی ام مهرماه ۱۳۳۱ بعهده گرفت و از همين جا کينه عميق مصدق و فاطمی در دل تايمز نشينان پديد آمد.
دکتر فاطمی در کودتای نافرجام نيمه شب بيست وپنجم مرداد ماه ۱۳۳۲ بوسيله گارد شاهی بنحو اهانت آميزی بازداشت شد ولی سحرگاهان پيروزمندانه به خانه اش باز گشت. پس از کودتای آمريکايی ـ انگليسی ۲۸ مرداد ۳۲ دکتر فاطمی نزد دوستانش در خفا بود تا بالاخره روز ۶ اسفند ماه ۳۲ دستگير شد.
فاطمی در دفاعيه خود در دادگاه نظامی گفت: « ... بايد پرسيد : ما به آسايش عامه چه صدمه‌ای وارد آورديم؟، به جان چه کسی سوء قصد نموده ايم؟، مال چه کسی را به غارت برده ايم وبه چه وسيله «آسايش عامه» را مختل ساخته ايم؟. ازاين بگذريم که به کيفر رسانيدن ما چه ارتباطی با تأمين تماميت و استقلال کشور دارد؟ مگرآنکه از دلايل معروف « ديوان بلخ» را در نظر بياوريم و همينطور مطلب را دست بدست بگردانيم تا به ««تماميت و استقلال کشور» برسيم...
«روزی که من به قول خودتان وزير بوده ام، شبانه سر و پای برهنه دستگيرو مثل پست ترين بردگان و غلامان به گوشه‌ای افکنده شدم( اشاره فاطمی به کودتای ۲۵ مرداد است) بعد هم که باز به قول خودتان کاره‌ای نبوده ام و نيستم، در خور يک همچو رفتار عادلانه ای هستم؟! پس شما که تا اين حد نيز حفظ ظاهر را مقتضی نمی‌دانيد چرا ديگر يک سلسله تشريفات زائد را فراهم می‌‌سازيد وزحمت بيهوده می‌‌کشيد که صورت قانونی به کار بدهيد. آنهائيکه يک همچو صحنه سازی‌ها را متحمل باشند، باطن و ظاهر کارشان کم و بيش متفاوت است. من که زير سقف شهربانی از تماشاچی به قول شما و از چاقوکش‌های بنام بنا بر آنچه که تمام يک پايتخت ناظر و شاهد بود، ضربات بی حساب دشنه خورده ام و از ادعانامه‌ای هم که به دادگاه آمده، ده‌ها و صدها فحش دريافت داشته ام، آيا می‌‌توانم يک لحظه اشتباه کنم که باز قانون و رسيدگی در کار است؟ حالا اگر شما اصرار داريد که من خود را به بلاهت بزنم و سال نيکو را از بهارش بشناسم حرفی ندارم که اين نمايش کمدی – تراژدی را تا آخرين پرده اجرا نمايم...»
ساعت چهار و هفت دقيقه بامداد روز چهارشنبه نوزدهم آبانماه ۱۳۳۳ ، تيمور بختيار فرماندار نظامی و سرتيپ آزموده دادستان ارتش راهی محبس دکتر حسين فاطمی وزير خارجه دولت ملی دکتر مصدق در لشکر ۲ زرهی شده و حکم اعدام را به وی ابلاغ نمودند.
آزموده از زندانی در آستانه اعدام خواست: "اگر وصيتی داريد بفرماييد، شما مکرر می گفتيد من از مرگ ابايی ندارم و مرگ حق است". و پاسخی که دريافت چنين بود: "آری آقای آزموده ، مرگ حق است و من از مرگ ابايی ندارم آن هم چنين مرگ پر افتخاری ، من می ‌ميرم که نسل جوان ايران از مرگ من عبرتی گرفته و با خون خود از وطنش دفاع کرده و نگذارد جاسوسان اجنبی بر اين کشور حکومت نمايند ، من درهای سفارت انگليس را بستم غافل از اين که تا دربار هست انگلستان سفارت لازم ندارد".
نزديک جوخه آتش نيز بدو اجازه دادند اگر خواسته ای دارد بيان کند. فاطمی گفت:"خواسته‌ های من ديدن خانواده ، ملاقات با دکتر مصدق و صحبتی با افسران می‌باشد." آزموده خشمگين بدو تاخت که : "هنوز هم دست از اين مرد بر نمی‌داری؟". فقط می توانی دکتر شايگان و مهندس رضوی را ببينی. دکتر فاطمی انگار که بر بالکن ساختمان بهارستان ايستاده؛ قبل از اعدام، خطاب به افسران و سربازان گفت: “من ديگر در اين لحظات در مقام تظاهر نيستم و به مرگ خود يقين دارم. آنچه می گويم از روی حقيقت است. ما از نهضتی به پيشوايی دکتر مصدق حمايت کرديم که هيچ قصد و غرضی جز استقلال و عزت مملکت نداشت. من برای اين کشته ميشوم که اولين اقدامم در وزارت بستن سفارتخانه و قطع رابطه با انگلستان بود. هيچ مايوس نيستم. از هر قطره خون من هزاران نهال می رويد."
وقتی دکتر شايگان و مهندس رضوی با ديدگان اشکبار وارد محوطه شدند چشم سربازان از اثر سخنرانی دکتر فاطمی خيس بود. آن دو خود را روی برانکارد فاطمی انداختند و فقط گريستند.
فاطمی، در آن هنگام از چنان روحيه محکمی برخوردار بود که اگر شخص ناآگاهی با او روبرو می شد هرگز باور نمی‌کرد قرار است تا چند دقيقه ديگر به جوخه مرگ سپرده شود و وصيتنامه اش را هم نوشته باشد.
سرانجام در حالی که هوا به شدت سرد می بود با تنی تب دار و رنجور از جراحت های پيشين به استقبال مرگ شتافت. هنوز سپيده ندميده بود که هشت گلوله در قلب و سينه و يک تير خلاص در شقيقه يکی از برجسته ترين و پرشورترين فرزندان مام ميهن نشست و پيکر پاکش را گلگون نمود.
آخرين سخنان او چنين بود: «پاينده باد ايران. زنده باد دکتر محمد مصدق…»
دکتر پرويز داورپناه
۱۷ آبان ۱٣۹۰
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*شعری از استاد اديب برومند برای دکتر حسين فاطمی
بيرون نميرود ز دلم داغ آن عزيز
بيرون نمی رود ز دلم داغ آن عزيز / داغ کسی که خاطرم از مرگ او فسرد
داغ شهيد خفته به خونی که در غمش / جانم به لب رسيد و غم از دل بدر نبرد
فرخنده کيش مرد جوانی دلير بود / دلداده ی بزرگی و سالاری وطن
سرمست جام همت و ايمان و اعتقاد / همگام رهبران به هواداری وطن
کوشيد و با اراده ستوار و آهنين / در راه طرد دشمن و قطع ايادی اش
با کلک حق نويس نوشت آنچه بوده است / در حق ملت و علل نامرادی اش
تا بود در کفش قلمی تند و حق نگار / مطلب نوشت در پی تعيين سرنوشت
چون شد وزير، بار قدم بر قلم فزود / در کفه ی مبارزه سنگی تمام هشت
دانست چيست ماهيت فکر باختر / در بسط قدرت از پی تسخير خاوران
زين رو فشرد پای در اخراج اجنبی / ز ايران زمين که هست کنام دلاوران
چون پشت سر نهاد شبيخون شاه را / در آن سه روز حادثه انگيز فتنه زای
گفت آنچه بود در خور شاه پليد خوی / با خلق پرخروش، دژم حال و خسته نای
و آن گه که بازگشت شه اجنبی پناه / با دست خارجی ز هزيمت به آشيان
کرد آنچه کرد بر همه آزادگان ستم / ليک اين به جان نيافت در آن ماجرا امان
صبحی ست نيمه روشن و مردی پريده رنگ / بيمار و زار و خسته، ولی با ثبات کوه
از محبس آورندش و در چهره اش پديد / آيات سربلندی و والايی و شکوه
يکبار خورده تير ز دست «فدائيان» / يکبار نيز ضربت چاقوی بی مخی
در پيکرش نمانده دگر پاره ای رمق / يک چند بوده همدم آهی و آوخی
در بامداد سرد و غم آوايی اين چنين / بيمار را به مقتل آزادگان برند!
دکتر «حسين فاطمی» آن زنده نام را / با حال تب به جوخه ی اعدام بسپرند!
گفتند عفو خويش ز درگاه شه بخواه / تا وارهی ز کشته شدن در پناه او
گفتا که هرگز اين نکنم، به که جان خويش / بهر وطن سپارم و ميرم به راه او
بيمار برکشد سر و يک لحظه خويش را / ستوار وانمايد و خرسند و رادفر
هرگز به خويشتن ندهد راه، وحشتی / کز راز جاودانه شدن هست باخبر
داند که خون اوست در اين خشکسال رشد / کآرَد نهال نهضت ملی به برگ و بر
زين روی تن به مرگ دهد با رضای دل / تا خود کند حقيقت ايثار، جلوه گر
داند که چند لحظه دگر بيش زنده نيست / آرد به ياد، کودک شيرين زبان و زن
لرزد دمی به خويش، و ليک از پی هدف / ستوار و خنده روی کند ترک جان و تن
رخصت نمی دهد که ببندند چشم او / فرياد می کشد « شه جلاد مرده باد»
« آن کس که نام نيک مصدق کند تباه / نامش ز کارنامه هستی سترده باد»
در خون کشند پيکر آن بی گناه را / کو عاشق است، عاشق ايران پر شکون
فرياد «زنده باد وطن»سر دهد ز جان / آنجا که لاله گون کند اين خاک را ز خون
نامش «حسين» بود و به سان نيای خويش / پيش «يزيد» عصر به تسليم تن نداد
در خون تپيد و شد به قدمگاه حق شهيد / سر جز به راه ملت و عشق و وطن نداد
شاعر: اديب برومند، پائيز ۱۳۵۷


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016