چهارشنبه 7 دی 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"ميان خطوط و سطرها"، گزارش اختر قاسمی از سمينار شهر کلن

روز جمعه و شنبه، ۲۶ و ۲۷ آذر (۱۷ و ۱۸ دسامبر) جوانان ايرانی ـ آلمانی شهر کلن که حدود يک سالی‌ست انجمنی به نام "ديوان" را بنيان گذاشته‌اند سميناری دو روزه با عنوان "ميان خطوط و سطرها" را برگزار کردند. در اين سمينار که از هنرمندان و شخصيت‌های ايرانی و آلمانی دعوت شده بود تلاش شد که به خطوط و سطوح فرهنگی ـ اجتماعی ميان ايرانيان برون و درون از آغاز انقلاب اسلامی تا کنون پرداخته شود

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


[گزارش تصویری اختر قاسمی از کنفرانس انجمن دیوان در کلن را با کليک اين‌جا ببينيد]

روز جمعه و شنبه دو هفته پيش جوانان ايرانی ـ آلمانی شهر کلن که حدود يک سالی‌ست انجمنی به نام "ديوان" را بنيان گذاشته‌اند سميناری دو روزه با عنوان "ميان خطوط و سطرها" را برگزار کردند.

در اين سمينار که از هنرمندان و شخصيت‌های ايرانی و آلمانی دعوت شده بود تلاش شد که به خطوط و سطوح فرهنگی ـ اجتماعی ميان ايرانيان برون و درون از آغاز انقلاب اسلامی تا کنون پرداخته شود.

سمينار در يکی از بهترين اماکن شهر کلن، اپرای کلن، به دو زبان فارسی و آلمانی با کيفيت خيلی خوب به شکلی کاملا حرفه ای برگزار شد.

انجمن ديوان با حضور تازه‌ی خود تا به حال توانسته نيروی جوان (نسل دوم) را جذب کند و برنامه‌های متعددی از جمله نمايش فيلم، بحث و گفت‌وگو اجرا کند. نسل دوم تبعيديان می‌رود پا جايی بگذارد که والدين‌شان خواهان آن بودند ولی به دلايل مختلف موفق نشدند. دلايلی همچون ناآشنايی با زبان و فرهنگ جامعه‌ی ميزبان، دغدغه‌ی ايران و خانواده و بستگان و مشکلات ناشی از زندگی مهاجرت و تبعيد... و عدم بودجه که يکی از نقش‌های کليدی را در برگزاری اين‌گونه مراسم بازی می کند.

بعد از دو انجمنی که در دهه هشتاد ميلادی در کلن تشکيل شده بودند و متاسفانه نابکاری و بی برنامگی مسئولان باعث قطع بودجه و انحلال آنها شد انجمن ديوان شايد تنها انجمنی باشد که از شهرداری کلن بودجه دريافت کرده باشند. به همين دليل هم توانايی دعوت از سخنرانان از کشورهای مختلف را داشت و هم امکان ترجمه‌ی دو زبانه و همزمان برنامه‌ها را و اميد است که اين نسل با نگاهی ديگر سرنوشت بهتری از نسل گذشته خود داشته باشند..

امروز اين نسل برخلاف نسل نخست هم زبان و فرهنگ اين جامعه را خوب می‌شناسد و هم راه‌های ارتباطی را و خود را نيز متعلق به اين جامعه می داند. همان‌طور که مجريان ديوان هم در بين صحبت‌های‌شان اشاره کردند آن‌طور که يلدا زربخش گفت، ضمن احساس تعلق به جامعه‌ی آلمان به دنبال هويت پيشين خود نيز هستند.

حضور افرادی از دنيای تلويزيون و سينما همچون گلينه عطايی (از تلويزيون آلمان) و علی صمدی، فيلم‌ساز موفق ساکن آلمان در هيئت مديره اين انجمن، خود يکی از دلايل اعتماد و جذب جوانان به سمت آن‌هاست. اين انجمن ازحمايت برخی از ايرانيان نسل اول تبعيد همانند کبری اسماعيل‌زاده، کامبيز اسپاه‌انگيزی، علی پرسان و برخی ديگر از ايرانيان و آلمانی ها برخوردار است.

***

روز اول سمينار با خوش‌آمدگويی گلينه عطايی آغاز شد. او دليل برگزاری چنين سميناری را با وصف يکی از خاطرات خود در سفری کاری به ايران که توجه او را به تفاوت و تضاد بين جامعه جلب کرد، توضيح داد. سپس مدير اپرای کلن ضمن سخنانی از اين‌که چنين سميناری در اپرای کلن برگزار می‌شود ابراز خوشحالی کرد. شهردار کلن از عصر جهانی شدن و وجوه اشتراک و حفاظت از آن‌ها گفت و پشتيبانی شهر کلن را از برنامه‌هايی که ميان فرهنگ‌ها نزديکی به‌وجود می‌آورد ابراز داشت.

در روز نخست سمينار، پنچ هنرمند و سخنران: روبرتو چولی سرپرست تئاتر شهر مولهايم آلمان، علی‌رضا درويش، نقاش و فيلم‌ساز انيميشن، ناصر زراعتی، نويسنده و مستندساز، ايزابل هردا، مورخ تاريخ هنر و متصدی نمايشگاه ايران امروز و علی عبداللهی، مترجم حضور داشتند.

روبرتو چولی با بيانی شيرين از سفرهای‌اش به ايران گفت. وی گفت در دهه ۱۹۹۰ ميلادی سفرهايی به ترکمنستان و تاجيکستان داشته و در سال ۱۹۹۶ هم برای اولين بار به ايران رفت. به گفته چولی کشوری در منطقه وجود ندارد که تئاتر ايران را داشته باشد و تئاتر ايران تحسين‌برانگيز است. او جامعه ايران را در تعريفی خاص خلاصه نمی‌کند. روبرتو چولی ده‌ها بار گروه‌های مختلف تئاتری را از ايران دعوت کرده و بارها نيز برای اجرای تئاتر به ايران سفر کرده است. بهرام بيضايی از جمله کارگردانان تئاتر ايران بود که به تاتر چولی دعوت شد. او گفت که دو سال است به ايران نرفته و در شرايط سياسی فعلی ايران تئاتر مولهايم ترجيح می‌دهد کمی بافاصله برخورد کند.

علی عبداللهی، مترجم ساکن تهران از وضعيت کتاب در ايران، نويسندگان و شعرا و تنوع عناوين کتاب سخن گفت. او در پاسخ به علت تيراژ کم کتاب گفت سه دليل اساسی وجود دارد از جهتی گرانی کتاب و شرايط اقتصادی و عدم توانايی مردم در خريد و از جهتی هم عناوين متنوع و تعدد آن‌ها و گرانی و کمبود کاغذ. علی عبدالهی سانسور را عامل اصلی و تنها دليل در اين‌باره نمی‌داند و معتقد است سانسور عاملی برای زبان نو و زبان ديگر هنرمند است و به رشد هنر و ادبيات کمک کرده است. او جامعه ايران را تشنه‌ی هنر و ادب دانست و به فروش دی‌وی‌دی فيلم‌های در حال اکران اروپا در خيابان انقلاب اشاره کرد. او گفت کتاب‌هايی که خواننده پيدا می‌کنند معمولا به صورت پی‌دی‌اف در اينترنت قابل دسترسی برای علاقه‌مندان است.

علی عبداللهی به نويسنده‌های جوان و نسل جديد، بويژه نويسندگان زن به‌ داستان و شعر روی آورده‌اند؛ اشاره کرد و گفت: " پنج هزار ناشر در ايران وجود دارند که با ۴۰ سال پيش قابل مقايسه نيست." او فضای سانسور را در زمينه‌ی ترجمه فضا بازتر دانست و علت را انتخاب آزاد مترجم دانست و گفت مترجم قدرت انتخاب دارد و می‌تواند کتابی را انتخاب کند که کم‌تر با ديوار سانسور برخورد کند مثل ترجمه کتب فلسفی يا کتاب‌های شعر و رمان کلاسيک که به گفته‌ی وی سانسور نمی‌شوند. او آثار منتشر شده در ايران را عمدتا آثار ترجمه دانست و گفت در تأليف اين‌طور نيست چون ترجمه بيش‌تر مجوز چاپ می‌گيرد. در اين قسمت ناصر زراعتی گفت در واقع اين خود يک سانسور است که بايد کتابی را انتخاب کرد که قابل پذيرش آن‌ها باشد.

ناصر زراعتی در ادامه به زبان "بين سطرها و سمبل‌ها" حرف زدن اشاره کرد و از دشواری آن سخن گفت. او درباره‌ی سانسور و فشار به نويسندگان در دهه ۶۰ و از خاطرات خود گفت. او در پاسخ به سوال مجری برنامه که آيا سانسور خلاقيت می‌آفريند گفت: " نه چنين نيست ولی هميشه در شرايط فشار هميشه نويسنده يا هنرمند راه‌هايی برای بيان حرف‌اش پيدا می‌کند." و ادامه داد: " برخی از اين حربه برای تأييد سانسور استفاده می‌کنند." ناصر زراعتی گفت: "سال ۶۰ بعد از سرکوب‌ها همه وحشت داشتند و حتی به‌خاطر يک اعلاميه به زندان می‌رفتند. خيلی‌ها کتاب‌های‌شان را آتش می‌زدند يا دور می‌انداختند. من نمی‌توانستم کتاب‌ها و نوشته‌های خود را آتش بزنم و چون فکر می‌کردم اين دوران شش ماه يا يک سال طول می‌کشد کتاب‌ها را در زير زمين خانه پدری‌ام زير خاک پنهان کردم و بعد در زمان خاتمی که پس از ۲۰ سال دوباره به ايران برگشتم به سراغ کتاب‌هايم رفتم که درست کاری که نمی‌خواستم با کتاب‌ها انجام دهم صورت گرفت. همه‌ی کتاب‌ها پوسيده شده بودند. در دهه ۶۰ شرايط خيلی بدتر از اکنون بود. جنگ بود و نويسندگان بيکار شده بودند. حتی کاغذ را به سهميه می‌دادند و ما فکر کرديم که برخی از کتاب‌ها را در خارج از ايران چاپ کنيم. فشار چنان زياد بود که نويسندگان جرأت نمی‌کردند حتی داستان‌های‌شان را دور از ايران به نام خودشان چاپ کنند. نمونه مشخص رمانی از هوشنگ گلشيری بود که به نام منوچهرايرانی چاپ شد. اگر به مطبوعات آن زمان مراجعه کنيد داستان‌های مختلف با سبک و شيوه‌های مختلف می‌بينيد که همه نام يک نويسنده دارند. اکنون هم شرايط در واقع همين‌طور است. قرارداد با نويسنده در ارشاد يعنی پذيرش سانسور ولی خوشبختانه کتاب‌هايی که در خارج چاپ می‌شود به شکل‌های مختلف به ايران هم فرستاده می‌شوند."

علی‌رضا درويش هنرمند ساکن کلن در باره‌ی کار طراحی و نقاشی خود و سانسور قبل و بعد از انقلاب سخن گفت. او همچنين درباره‌ی احساس خود که در اين‌جا غريب نيست حرف زد و گفت به‌عنوان يک هنرمند خود را به جهان متعلق می داند.

عليرضا درويش گفت: "من در سن ۱۹ سالگی در مجله‌ی دنيا سخن به عنوان طراح کار می‌کردم و به طور نمونه تصويری که می‌بينيد (تصوير شماره سه) به شکل افقی نقاشی شده بود و سردبير مجله برای اينکه مواجه با سانسور نشود تصميم گرفت که نقاشی را به شکل عمودی چاپ کند تا بيان حرکتی به سوی خدا باشد و دچار مشکل نشود." عليرضا درويش ادامه داد: "گرچه اين اتفاق نيفتاد و کمی ديرتر بعد از چاپ نقاشی روی جلد مجله دفتر مجله را بمب گذاشتند..."

او اين موارد را مواردی شخصی بيان کرد و گفت: "چون سانسور در ايران پروسه های متفاوتی را طی کرده و رسميت و شکل خاصی ندارد. سانسور نمی تواند جلوی کار هنرمند را بگيرد زيرا هنرمند وقتی با اين مشکلات روبرو می شود به نوعی خودش را در ستيز احساس می کند و راهی ميانی برای ببان حرف خود پيدا می کند." عليرضا درويش در پايان از دوران تحصيل خود در دانشگاه ايران گفت و به سانسور حاکم که تاثير روحی روانی بدی بر هنرمند و هنرجو داشت اشاره کرد. او نمونه ای را بيان کرد که حتی آثار نقاشان بزرگ غربی که بخشی از بدن انسان را برهنه نشان می داد با رنگ سياه رنگ می کردند.

ايزابل هردا از روابط فرهنگی شهر فرايبورگ و اصفهان گفت و از هنر مدرن در ايران صحبت کرد. او گفت که تمايل دارد دوباره با هنرمندان ايران کارکند اما امروز بايد نسبت به دعوت هنرمندان از ايران محتاط ومسئول بود که هنگام بازگشت دچار مشکل نشوند.

سمينار روز اول با نمايش عکس های "پاولو وودس" و نمايش فيلم تهران من حراج از گرناز موسوی به پايان رسيد.

در روز دوم خانم شيرين عبادی وکيل و حقوق دان، عليرضا قندچی سازنده ويدئو و عکاس، زيبا شکيب نويسنده و فيلمساز، آرمان سيگارچی، نوازنده موسيقی، پرستو فروهر نقاش و فعال حقوق بشر، شاهرخ مشکين قلم رقصنده، اولا کيميگ عکاس خبری، گرناز موسوی فيلمساز، سعيد پيوندی جامعه شناس و استاد دانشگاه، حضور داشتند.

گلينه عطايی ابتدا حضار را به تماشای دو ويدئوکليپ دعوت کرد. ابتدا کلپيی بود از گروه نهان در ايران به نام علی کوچولو. اين کليپ کاری جديد بر اساس سريال تلويزيونی کودکان که اوايل دهه شصت از تلويزيون ايران پخش می شد، بود. در آن زمان که به جز صدای قرآن و نوحه سرايی آنچنان موزيکی شنيده نمی شد موزيک زيبا و غمگين سريال علی کوچيکه نه تنها در بين کودکان بلکه در جامعه نيز مجبويت و شهرت يافت. سريال در مورد پسر بچه ای بود به نام علی که پدرش به جبهه رفته بود و مادرش زنی مهربان و خانه دار بود و علی پسری مودب و سربه زير. سريالی به نوعی به نفع جنگ. بعد از پناهنده شدن هنرپيشه نقش علی کوچيکه و کارگردان سريال، گروه نهان ويدئويی کليپی با ورزيون جديد از علی کوچولو به شکل انيميشن ساخت با شعر و ترانه ای که علی کوچولو ديگر کوچيک نيست و او ديگر خوشحال نيست چون بيکار و دست هايش خاليست... مادرش سرگردان و او به دنبال بابا می گردد و پدرش در آسمان است و خودش هم سردرگردان... آروزهاش رو گم کرده، غصه هايش رو به کسی نمی گويد و ....کليپ علی کوچيکه حاضرين در سالن را تحت تاثير قرار داد. با ديدن کليپ به دوران جنگ فکر کردم. به سمت ديگر تماشاگران در سالن برگشتم و احساس کردم همه همانند من به علی کوچولوهای زمان جنگ می انديشند که هم اکنون يا در زندان و يا در سراسر دنيا آواره هستند. کليپ بعدی از دختر جوان خواننده ای به نام سالومه که در ايران زير زمينی کار می کند، بود. کليپی به نام عنکبوت که هر روز بيدار می شود و ميخواهد انسان خوبی باشد...

سعيد پيوندی اولين سخنران روز دوم بود. سعيد پيوندی با شعار جنبش اخير ايران "رای من کو" سخنان خود را آغاز کرد. او اين شعار را نماد نسلی دانست که با فرهنگ انقلابی سال ۱۹۷۹ (۱۳۵۷) وداع کرده و تحول گفتمان انقلابی به گفتمان دمکراسی را برنامه خود می داند سخن گفت. سعيد پيوندی به سه شکاف ميان دو نسل امروز و ديروز اشاره کرد و نسل جوان را نسل شهروند جهانی خواند و جهانی شدن را بخشی از هستی شهروند جوان ايرانی که دنيا را سياه و سفيد نمی بيند، شرق را در برابر غرب قرار نمی دهد و هويت خودش را در برابر هويت ديگری تعريف نمی کند، گفت: " فرهنگ غير رسمی زير زمينی آيئن تمام نمای جنگ فرهنگی که در ايران جريان دارد. جهانی شدن، دمکراسی، حقوق بشر يا حق انسانی فقط برای سرزمين خاص و يا نسل خاصی نيست بلکه جهانی شدن به اين معنی که فرهنگ و هنر هر سرزمينی بخشی از ميراث عمومی بشريت و حقوق بشر است. اگر آثار هنرمندان ما در جهان راه می يابند به اين دليل است که با زبان و کدهای جهانی صحبت ميکنند. امروز هنر و ادبيات ايران زبان جهانی دارند و دياسپارای جامعه ايران شناور در آبهای دنياست."

سعيد پيوندی ضمن اشاره به عموميت داشتن شکاف بين نسل ها در جهان به تفاوت و تناقض آن در ايران که شکافی بين حکومتی سنت گرا و نسلی جوان که جذب جامعه جهانی ست اشاره کرد و گفت: " اين نسل در کوچه پس کوچه ها بدنبال حقيقت تاريخی اند." او تناقض جامعه را بين حکومتی که زن ستيز است ولی زنانش پيشرفت های فرهنگی و اجتماعی فراوانی داشتند، تناقض بين فرهنگ سنتی و رسمی و فرهنگ غير رسمی نسل جوان که بدنبال فرهنگی مدرن است. دانست. سعيد پيوندی نسل ۲۰۱۱ را نسلی متفاوت که بر خلاف سياست رسمی کشورش با جهان سر دعوا ندارد ارزيابی کرد. او اين گونه ديالوگ ها را ديالوگی ميان ايران جهانی شده و تکه هايی از جهان ايرانی شده دانست.

گراناز موسوی و جودوی فرهنگی

سخنان گراناز موسوی را با کاربرد او از اصطلاح "جودی فرهنگی" آغاز می کنم. او جامعه ايران را همانند جودو کاری که مدام در حال دفاع از خود است تشبيه کرد و جامعه ايران را در حال جودوی فرهنگی و جامعه ای بسرعت در حال تغيير دانست و گفت: " برای جامعه ايران تيتر يا تعريفی نمی توان داد چون به سرعت در حال تغيير است. و به محض تعريف شدن تعريف ديگری جايگزين می شود." گرناز موسوی در ادامه گفت هر هنرمندی از دايره خودش حرف می زند و به همين دليل هم نمی توان با يک اثر هنری گفت که جامعه ايران اينچنين است و از آن تعريفی داد. او به سينمای اگزوتيک ايران که تا کنون به فستيوال ها راه يافته است اشاره کرد و گفت: " اين سينما معمولا در جاهای دور افتاده و بومی اتفاق می افتاد و اغلب فيلم سازان هم علاقه مند بودند از طبقه اجتماعی فقير و حاشيه نشين فيلم بسازند." او فرق نسل جوان امروز را با نسل فيلم سازان گذشته در توجه آنها به قشر متوسط جامعه دانست و جهانی شدن نسل امروز سينمای ايران را دست رد زدن به سينمای اگزوتيک دانست. گرناز موسوی به سينمای زير زمينی اشاره کرد و گفت: " چه با مجوز و چه بدون مجوز زبان اينگونه فيلم ها باعث می شود که سينمای زير زمينی نام بگيرند چون از فرهنگ پشت پرده و پشت ديوار بلند و درهای بسته حرف می زنند و از زبان و روايت خطی فاصله می گيرند و پايان فيلم بازتر است و روايت تناقض جامعه را دارند." او نمونه مشخص اين نوع سينما را فيلمی در باره ی تغيير جنسبت که توسط يک زن فيلم ساز با مجوز ساخته شده؛ دانست و گفت ولی چنين فيلمی اجازه پخش نمی گيرد. گرناز همانند سعيد پيوندی از غير آرمانی بودن نسل امروز صحبت کرد و زبان اين نسل را زبانی خصوصی و شخصی دانست و دياسپارا را در خود جامعه ايران تعريف کرد چرا که او سينمای ايران را در درون مرزهای خود در تبعيد خواند.

شاهرخ مشکين قلم رقصنده ساکن پاريس با طنز خاص خود وانتقاد به نسل انقلاب که چگونه روشنفکران ما با انديشه کمونيستی يک آخوند را آوردند و اين بلا را سر مملکت آوردند سخن گفت. او خطاب به ايرانيان گفت: "ما خوشحاليم و افتخار می کنيم که کوروش کبير داريم و بنيان گذار حقوق بشر جهانی هستيم ولی بی حقوق بشر ترين کشور دنيا هستيم!" شاهرخ با بيان چنين گفتاری که به واقع تلخ اند .بارها باعث خنده شرکت کنندگان شد و فضايی ديگر را بوجود آورد. شاهرخ که از کودکی درپاريس زندگی می کند در باره ی خود گفت: "من هم همانند همه جوان های هم سن و سالم از فرهنگ خودم ابتدا فراری بودم ولی در اوايل سنين جوانی متوجه شدم که چه گنجينه ی فرهنگی داريم و ما استفاده نکرديم."

او اضافه کرد: "من هميشه از صحبت کردن در باره ی يک ايران واحد دوری می کنم چون ما هيچوقت يک هنرمند، يک زبان و يا يک فرهنگ خاص نداشتيم که بتوانيم از يک ايران صحبت کنيم."شاهرخ در طی سخنانش اشاره به روی آوردن خود به رقص کرد و گفت: " شايد نتيجه ی فرهنگ سنتی حاکم بر جامعه و خانواده بود که مدام گفته می شد اينکار را نکن چون کار دختر است و کار پسر اين است و آنست باعث شد که من به رقص روی آورم ..."

خانم عکاس اولا کيميگ سخنران ديگر، اولين زن عکاس خبری بود که ويزای عکاسی برای ايران دريافت کرد. او ابتدا با معرفی کتاب عکس خود از ايران که در سال ۲۰۰۵ به چاپ رسيد صحبت کرد. نکته ی مشترکی که در اغلب اروپاييانی که به ايران سفر می کنند، ديدم، توجه آنها عمدتا به شيوه ی لباس پوشيدن و يا ظاهر مردم است و هميشه با نوعی ناباوری از آن صحبت می کنند. در اين سمينار هم اولا کيميگ از ظاهر جوانانی که در ايران ديده بود صحبت کرد. او از پسران جوان که عمدتا موها ژل زده و گوشواره به گوش و ابرو ها آراسته و لباس های کاملا اروپايی به تن داشتند سخن گفت.

اولا کيميگ هفت بار ويزای ژورناليستی گرفت و آخرين بار در سال ۲۰۰۹ به عنوان توريست به سفر کرد. او در سفر آخرش به مراسم عاشورا رفته بود و از جوانانی سخن ميگفت که گويی به پارتی آمده بودند و اصطلاح حسسين پارتی را استفاده کرد.اوولا کيميگ در اين باره گفت: "وقتی که اين صحنه را ديدم مطمئن بودم که اين جوانان هم اکنون مانند ديناميت هستند و حتما به زودی منفجر می شوند چند ماه بعد جنبش سبز به وقوع پيوست."

شيرين عبادی از نقش سانسور و نوع جديدی از سانسور که با کمک اروپايی ها در ايران صورت می گيرد سخن گفت و به پارازيت های دو کانال بی بی سی و صدای امريکا که از طريق ماهواره هات برد پخش می شوند اشاره کرد و گفت: "هات برد متعلق به شرکت فرانسوی يوتل سات است که سی در صد آن به دولت فرانسه تعلق دارد. و دولت ايران به کمک هات بيرد با ارسال پارازيت های قوی مانع کار آنها شد و حتی باعث ضرر به جان شهروندان شده است. شرکت يوتل سات اين دو کانال را از هات برد به جايی ديگر منتقل کرد که برای مردم ايران امکان دسترسی سخت است و اين در حالتی ست که آقای سارکوزی ماهی يک بار از سانسور در ايران انتقاد می کند اما شرکت فر انسوی يوتل سات به حرف دولت ايران گوش کرده و امکانی که مردم ايران برای رسيدن به اخبار بدون سانسور داشتند، را گرفته ست." شيرين عبادی از همه خواهش کرد که با ارسال ايميل يا در سخنرانی ها به اين مسئله اعتراض کنند و دولت فرانسه و شرکت يوتل سات را مورد خطاب قرار دهند و بخواهند که اين دو کانال را به هات برد برگردانند. او در ادامه گفت که نبايد فراموش کرد که دولت ايران خود از هات برد استفاده می کند و همه ی برنامه های تلويزيونی و راديويی برون مرزی ايران از جمله پرس تی وی بر روی اين ماهواره قرار دارند. شيرين عبادی سپس پرسيد: "آيا به حکومتی که سانسور می کند جايزه هم می دهيد؟" شيرين عبادی در مورد تحريم اقتصادی گفت: " ما مخالف جنگ و تحريم هستيم و تحريم ها بايد هدفمند و متوجه کسانی باشند که حقوق بشر را نقض می کنند و آنها نبايد به اروپا راه داده شوند." و خطاب به اروپايی ها گفت: " شما تصور می کنيد که حکومت های غير دمکراتيک "پول های کثيف" را کجا می برند؟" و از اروپايی ها خواست که "پول های کثيف" ديکتاتورها را قبول نکنند و اشاره به مسئله ی ويزای ايرانيان کرد و گفت: "جوانان ايران که برای تحصيل قصد سفر به اروپا دارند ويزا نمی گيرند اما افراد رژيم به راحتی ويزا می گيرند." شيرين عبادی سپس به سه وزيرفعلی دولت اشاره کرد و گفت: " چگونه است که سه وزير فعلی قبلا در ليست تحريم اتحاديه اروپا بودند( وزير امور خارجه، وزير نفت و وزير دفاع) و به محض اينکه به پست وزارت رسيدند،از ليست بيرون آمدند؟" او سپس به شرکت هايی اروپايی که نرم افزارهای شنود به حکومت ايران فروختند همانند نوکيا و زيمنس اشاره کرد و گفت بعد از اعتراض مردم ايران نوکيا از قراردادش خارج شد اما شرکت سوئدی اريرکشون جای نوکيا را گرفت و نرم افزاری به ايران فروخته است که نه تنها گفتگو را شنود می کند بلکه جای فرد گفتگو کننده را هم مشخص می کند. شيرين عبادی در پايان خطاب به اتحاديه اروپا و غربی ها گفت: "ما از اتحاديه اروپا می خواهيم که از حقوق بشر در ايران دفاع کند و شما اروپايی ها موقع امضای قراردادهای اجتماعی حقوق بشر را رعايت کنيد."

مجری پانل سوم را نيکولتا چرتلی به عهده داشت او با نقل و قول از يک فمنيست ايرانی گفتگو با شرکت کنندگان را آغاز کرد: "تصوير زن ايرانی در غرب يا زن قربانی و تحت فشار و يا زنی مدرن و معترض!" نيکولتا چرتلی ساعتی را با گفتگو با شيرين عبادی، آرمان سيگارچی، عليرضا قندچی، ملانی قندچی و پرستو فروهر ادامه داد.

ملانی ناظمی قندچی برگزار کننده نمايشگاه نقش ـ در برلين نگاهی به جنسيت و تصاوير نقش جنسيت ها در ايران پرداخت.و سعی کرد به اين سوال که چه چيز زن ايرانی را زن ايرانی تعريف می کند و چه چيز مرد ايرانی را مرد ايرانی بيان می کند بپردازد.او مسئله انسان به عنوان جنسيت را يک مسئله اجتماعی دانست.

زيبا شکيب نويسنده و فيلمساز ايرانی که بين آلمان، دبی و نيويورک در تلاش و کار است از تجارب خود و از مسئله تربيت زن و مرد و دليلی که باعث نوشتن رمانش شد؛ گفت. او دليل سفرهای خود به افغانستان و نوشتن رمان و فيلم در باره ی افغانستان را به کودکی خود ربط می دهد که هميشه شخصيت قصه های مادربزرگش را در افغانستان جستجو می کرد و به همين دليل هم خواست تا از نزديک با اين کاراکترها آشنا شود و به افغانستان سفر کرد. زيبا شکيب در داستانهايش از تجارب واقعی خود که با دختر و پسر های افغان داشته است نقل می کند. او می گويد برخی از دختران برای زنده ماندن لباس پسران می پوشيدند و سعی می کردند رفتار و کارهای پسرانه انجام دهند تا بتوانند زندگی کنند. زيبا شکيب بخش های کوتاهی از کتاب داستان خود در افغانستان را برای حضار خواند..

پس از پايان سميناری دو روزه در بخش هنری برنامه، کابارت ميشائيل نياورانی کابارتيست معروف ايرانی اتريشی و کنسرت مريم آخوندی و گروه بانو تغذيه روحی خوبی برای تماشاگران بود.

[گزارش تصویری اختر قاسمی از کنفرانس انجمن دیوان در کلن را با کليک اين‌جا ببينيد]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016