دوشنبه 12 دی 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از عشق تا قتل، بررسی اجمالی قتل‌های خانوادگی، مژگان کاهن

مژگان کاهن
دست به عمل قتل زدن پديده‌ی پيچيده‌ای است که عوامل گوناگون فردی، اجتماعی، اقتصادی و تربيتی در آن دخيل هستند. هدف من بيش‌تر نشان دادن بعد شکنندگی روحی است که اعمال خشونت‌بار با خود به‌همراه می‌آورد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ويژه خبرنامه گويا

اين هفته شاهد حادثه ای دردناک بوديم: يک پدر مهاجر ايرانی در آمريکا، با سلاح گرم همسر سابق، فرزندان و افراد ديگراز آشنايان را به قتل رساند و به زندگی خود نيز خاتمه داد. اين حادثه و امثال آن، سوال های زيادی را برای در ذهن ما ايجاد می کند. سوالاتی از اين قبيل که چگونه فردی فاقد سابقه ی جنايی، قادر می شود عزيزان خود را به قتل برساند ؟ يا دراين مورد خاص، تا چه حد مسئله ی اجازه حمل اسلحه توسط شهروندان آمريکايی می تواند در بروز اين حوادث تاثير گذار باشد؟

بايد گفت در کشورآمريکا حدود سيصد ميليون اسلحه ی گرم در دسترس شهروندان آمريکايی قرار دارد.(طبق آمار ۲۰۰۵) تحقيقات نشان داده است که شمار قتل در اين کشور چند برابر بيشتر از اين ميزان در ساير کشورهای غربی است. در سال نود و دو، ۶۰ در صد قتل های همسر با سلاح گرم صورت گرفته است. بر خلاف آمريکا، مشاهده می کنيم مثلا در کانادا که داشتن سلاح گرم در آن شديدا کنترل می شود، ميزان قتل چهار برابر کمتر ازايالات متحده است. تحقيقات بسياری در کشورهای مختلف نشان می دهند که حضور سلاح گرم دريک کاشانه، با تعداد زنان به قتل رسيده ارتباط مستقيم دارد. با اين حال، مشاهده می کنيم در سوييس با وجود اينکه مردها بعد از خدمت سربازی اجازه دارند سلاح خود را نگه دارند، اما تعداد قتل در اين کشور پايين ترين ميزان را دارد. اين نمونه حاکی ازاهميت عواملی ديگر در پديده ی قتل است. هر چند که ذکر اين نکته لازم است که حضور سلاح گرم در فضايی که خشونتی شديد در آن حاکم است می تواند بعنوان عاملی که جان افراد را به خطر بياندازد عمل کند، اما چنانکه آمارها به ما نشان می دهند عامل مهم ديگردر وقوع اين گونه فجايع، "سابقه ی خشونت" در اين کاشانه هاست. برای همين است که در بعضی ايالات کانادا در صورتی که مثلا زن تحت تهديد مداوم شوهر يا شوهر سابقش قرار داشته باشد، پليس به جستجوی سلاح احتمالی فرد می پردازد و در صورت دارا بودن اسلحه، آن را ضبط می کند. بدين ترتيب عامل "سابقه ی خشونت" از اصلی ترين فاکتورهای ريسک در قتل های خانگی است. در کانادا شصت در صد و در آمريکا حدود هفتاد در صد اين حوادث در خانواده هايی اتفاق می افتد که پيشتر نيز خشونت های شديد در آنها به وقوع پيوسته است. اين آمار در مورد قتل فرزند هم صادق است. مسلما عوامل ديگری نيز مثل وابسته بودن به الکل و مواد مخدر( بعنوان عواملی که فرد را از " درست انديشيدن " باز می دارند) يا وضعيت بد اقتصادی (بعنوان عاملی که فرد را از لحاظ روانی شکننده می کند) هم جزو ديگر فاکتورهای ريسک به حساب می آيند. اما من در اينجا بيشتر به مسئله ی خشونت و فاکتورهای فردی و خانوادگی که می توانند آن را ايجاد کنند می پردازم. زيرا که برای پيشگيری اين حوادث ناگوار شناخت بيشتر اين عوامل می تواند موثر باشد.

داده های روانشناسی به ما نشان می دهند که يک سری خصوصيات فرد را می توان بعنوان پيش زمينه های بروز خشونت پی در پی در او عنوان کرد:

مسئله ی عدم توانايی فرد در کنترل عصبانيتش و بروز پی در پی خشونت، حاصل يک سری عوامل درونی است که البته روابط فرد با اطرافيانش نيزمی تواند آن را تشديد کند : اين افراد درونا قابليت اينکه "همه چيز بر وفق مرادش نباشد" را ندارند و يا به عبارتی در مقابل هر گونه سرخوردگی و مشاهده ی اعمالی که خلاف ميلشان باشند می توانند دچار بحران های عصبی شديد درونی شوند. اين بحران ها می توانند خودشان را بصورت عصبانيت و ارتکاب خشونت بروز دهند. عدم قابليت مواجه شدن با "شکست" يا با "سرخوردگی" بستگی به شکنندگی های درونی فرد دارد و خود نيز بصورت يک عامل می تواند باعث شکنندگی های بيشتر فرد در مقابل وضعيت های جديد ناروا شود. اين افراد سرپيچی از خواسته هايشان را بسيار بد زندگی می کنند و احتياج روانی دارند که همه بر وفق مراد آنها عمل کنند. برخورد "خشن" با اطرافيان نزديک در آنها، نوعی مکانيسم دفاعی است برای مقابله با شکنندگی های درونی شان. يعنی به نوعی فرافکنی اين تزلزل درونی به دنيايی است که نمی تواند انعکاسی از خواسته هاشان باشد.

البته نمی توان به اين نتيجه رسيد که همه ی افرادی که اين نوع تزلزل روحی را دارند قادرند به قتل ديگران مبادرت ورزند. دست به عمل قتل زدن پديده ای پيچيده است که عوامل گوناگون فردی، ا جتماعی، اقتصادی وتربيتی در آن دخيل هستند. هدف من بيشتر نشان دادن اين بعد شکنند گی روحی است که اعمال خشونت باررا با خود به همراه می آورد. به نظر می رسد اتفاقات قبل از فاجعه ی قتل نزديکان، عامل مهمی در ارتکاب آن ها هستند. آمارها نشان می دهند که در خيلی از موارد فرد مقتول تصميم خودش را به جدايی دائم به فرد ضارب اعلام کرده است. سوال اين است که آدم های بسياری موقعيت جدايی و يا وضعيت های ناگوار ديگر را زندگی می کنند بدون آنکه به فردی که آنها را رها کرده است آسيب جسمی وارد کنند.

يک قابليت مهم که در ما انسانها مانع "دست به عمل قتل زدن" می شود، قابليتی است که درروانشناسی به آن " قابليت ذهنی گردانی" يا mentalisation می گويند. برای همه ی ما اتفاق می افتد که که از شخص يا اشخاص اطرافمان عصبانی شويم. ولی اغلب آدم ها اين قابليت را دارند که اين عصبانيت را در "ذهنشان" يا در" کلامشان" نگه دارند و پا را فراتر نگذارند. قابليت ذهنی گردانی به ما اجازه می دهد که مثلا در ذهنمان "دلمان بخواهد کسی را خفه کنيم." يا حتی اين احساس را به کلام بياوريم. به اين معنی که ذهن ما اين قابليت را دارد که با استفاده ی کلام و يا سمبليسم (مثلا پاره کردن عکس آن شخص) اين عصبانيت را کنترل کند و نگذارد از حدی فراتر رويم و به طرف مقابل آسيب وارد کنيم. "سايکوپات ها" نقطه ی مقابل هستند يعنی بين ذهن و عملشان فاصله ای نيست. ولی نکته ی مهم اين است که دست زدن به عمل قتل الزاما نشان سايکوپات بودن فرد و يا حتی اختلالات شديد شخصيتی نيست. می توان گفت که بسياری از افرادی که دست به قتل های خانوادگی می زنند در وضعيت روانی قرار دارند که قابليت ذهنی گردانی آنها دچار اختلال شده است. يعنی صرف استفاده از ذهن و کلام قادر نيست آنها را برای کاهش خشونت ياری دهد و همانگونه که گفتيم اين افراد در مقابل سرخوردگی و شکست شديدا بی تحمل هستند و در مقابل وضعيت های ناگوار می توانند دچار افسردگی های شديد و يا اضطراب های زياد شوند. ارتکاب به قتل صرفا به اين معنی نيست که شخص دارای "ساخت روانی يک قاتل" است. برای همين اصطلاح شکنندگی های روانی را در اين مورد استفاده می کنم. زيرا در بر گيرنده ی وضعيت روانی فرد در هنگام وقوع حادثه است. جرم شناسان برای درک وضعيت دقيقی که قتل در آن اتفاق افتاده است به بازسازی عوامل بيرونی و درونی فرد در زمان قبل از وقوع حادثه می پردازند. همان طور که گفتيم بسياری از اين قتل ها بدنبال رها شدن فرد توسط همسرش اتفاق افتاده اند. اين حادثه ی رها شدن برای فردی که حتما پيش از جدايی نيز دچار شکنندگی های روحی و از جمله عدم پذيرش سرخوردگی بوده است، بعنوان واقعه ای که تمام تعادل روحی اش را بهم می زند زندگی می شود و چون نمی تواند " ديگری را بدون خود" ( و خيلی موقع ها هم خود را بدون ديگری) تجسم کند دچار خلايی درونی و ذهنی می شود که تنها با خشم پر شده است و چون با ذهنش قابليت حل اين خلا درونی و مقابله با خشمش را ندارد به عمل دست می زند.

در بسياری از اين افراد مشاهده می شود که "از دست دادن کنترل ديگری" برای آنها به منزله ی از دست دادن يکی از مکانيسم های دفاعی سيستم روانی شان است. بايد گفت کنترل محيط اطراف و اطرافيان نزديک يکی از مکانيسم هايی است که فرد برای گريز از اضطراب ها و آشفتگی های درونی از آن استفاده می کند و از دست دادن اين کنترل او را با اين درون متزلزل روبرو می کند و تمام خشم فرد روی عامل و عوامل اين آشفتگی ها منعکس می شود. البته "بروز نفرت از خود " نيز می تواند در او ايجاد شود. زيرا اين از دست دادن کنترل برای او با "احساس تحقير شدگی عميق " به همراه است. بروز تصاوير منفی از خود می تواند به پايان دادن به زندگی خود فرد هم ختم شود.

به عبارتی " توازن روحی فرد" که مديون در دست داشتن کنترل ديگران بوده، برهم می خورد و عواقب گوناگونی را به همراه دارد. حذف خود و ديگران از فاجعه بارترين عواقب است. خوشبختانه ميزان کمی ازآدم ها هستند که تا اين حد پيش می روند.

بررسی رابطه های خانوادگی می تواند به آگاه شدن ما از مکانيسم بروز خشم در خانواده ها ياری بخشد. در اينجا بعنوان نمونه رابطه ای را در نظر بگيريد که در آن احساس مالکيت شديد نسبت به همسروجود دارد و فرد سعی دائم در کنترل و تسلط بر کوچکترين حرکات او دارد. در چنين رابطه ای، اين شخص به هيچ وجه تحمل اينکه همسرش از کوچکترين خواسته اش سر باز زند را ندارد. بدين ترتيب هر گونه خواسته ی استقلال طلبانه ی او خشونت های شديد در وی توليد می کند. بطوری که قادر است که به ضرب و شتم او مبادرت کند. اقدام طرف مقابل به جدا شدن، اين خشم ها را دراو چند برابر می کند و در مواردی حتی قادرمی شود به اعمالی خطرناک دست بزند. حتی شاهد تهديدهای زبانی که در جهت ممانعت او از رفتن می باشند هستيم : " اگر بری می کشمت". دراين موارد اقدام به قتل، اقداميست نه تنها از روی خشونت بلکه نشانی از نااميدی و ناتوانی فرد در حفظ رابطه ای است که تکه های وجود شکننده اش را به هم می چسباند.
برای پيشگيری از چنين وقايع دردناکی برای همه ی خانواده ها لازم است که در روابط افرادشان عميق شوند و به راه های عدم بروز خشونت و چگونگی سالم تر کردن روابط بينديشند. بيان راه هايی که می تواند ما را به روابط سالم تر برساند در اين مقاله نمی گنجد فقط می توانم از اهميت بالا بردن قابليت گفتگو و استفاده ا ز کلام برای بيان دردها و انتقاداتمان و نيز پذيرش ديگری با تفاوت هايش - از جمله تفاوت های فکری - نام ببرم. بعد تربيتی هم برای پيشگيری از فراگيری خشونت در کودکانمان جنبه ی مهمی است. در معرض خشونت بودن و شاهد صحنه های خشن بودن يکی از عوامل اصلی درونی کردن خشونت در بچه هاست. بچه ها بايد بياموزند که از کلامشان برای بروز احساساتشان استفاده کنند. در عين حال فرا بگيرند که دنيا و ديگران را با همه ی نسبيتش بپذيرند و شکست ها را نيز بعنوان جزوی از زندگی قبول کنند. [به اين مقاله رجوع کنيد]. البته لازم است که اين توصيه ها تنها به عنوان نصايحی اخلاقی نگريسته نشوند. بايد بگويم که برای انعکاس آنها در رفتارمان لازم است خود و اطرافيانمان را بيشتر بشناسيم و در روابطمان بيشتر تعمق کنيم. در اين تعمق کردن دانش روانشناسی ابزار لازم را در اختيار ما قرار می دهد.

بايد اذعان داشت بسياری از خانواده هايی که دچار مشکل خشونت هستند احتياج به کمک اشخاص ثالث دارند. برای همين است که افراد اين خانواده ها بايد به خود جرات دهند و مسائلشان را با ديگرانی که می توانند نقش کمک کننده داشته باشند در ميان بگذارند. نه تنها کسانی که مورد خشونت واقع می شوند، بلکه و خصوصا آنهايی که دچار خشونت های غيرقابل کنترل هستند. بايد دانست که به اين افراد نياز دارند بيش از آنکه بعنوان "افرادی بدجنس" به آنها نگاه شود، در جايگاه کسانی که احتياج به کمک دارند تلقی گردند.

اما در کنار اين تذکرات بايد اين نکته ی مهم را هم عنوان کنم که اشخاصی که قربانی خشونت از طرف همسرشان هستند و اين همسر هيچ اقدامی برای مقابله با اين مسئله نمی کند، بهتر است به مقامات قانونی شکايت برند. تحقيقات نشان داده است که تلفن کردن به پليس در هنگام بروز خشونت، تکرار آن را کاهش می دهد و سکوت باعث تداوم خشونت است.

مژگان کاهن روانشناس
mojgankahen44@yahoo.fr


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016