پنجشنبه 11 اسفند 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نقد سترون، پاسخی به نوشته ب. بی‌نياز (داريوش)، حسن يوسفی اشکوری

يوسفی اشکوری
ظاهرا جناب بی‌نياز از ميان تمام آثار و افکار ۱۵ سال اخيرم تنها همين يک مقاله را خوانده... به‌نظر می‌رسد جناب بی‌نياز مجالی و در واقع بهانه‌ای به‌دست آورده تا در چند صفحه هم با خدا و دين تسويه حساب کند و هم با دين‌داران و هم با "روشنفکران دينی"، که گويا سخت موجب زحمت آزار دين ستيزانند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ویژه خبرنامه گویا

نوشته ای با عنوان «نقد آشفته فکری يوسفی اشکوری» به خامة جناب آقای ب. بی نياز (داريوش) در مورخ ۸ اسفند/۲۷ فوريه ۲۰۱۲ در سايت گويا منتشر شد که از جهاتی خواندنی است و در عين حال مایة شگفتی و حتی تأسف. انگيزة من در ارائه اين پاسخ کوتاه فقط تذکر چند نکته است برای اطلاع جناب ايشان و ديگر خوانندگان آن نوشته و گرنه نيازی به پاسخگويی به مدعيات انتقادی اين دوست ناديده نيست و حداقل کسانی که افکار و نوشته های مرا دنبال می کنند خود از پاسخها آگاهند.

اين که گفتم نيازی به ارائه توضيح و پاسخ نيست به اين دليل است که ظاهرا جناب بی نياز از ميان تمام آثار و افکار پانزده سال اخيرم، که از قضا اغلب آنها در همان منبع ارجاعی ايشان يعنی وبسايت من وجود دارند، تنها همين يک مقاله را خوانده و از مراجعه به ديگر گفتارها و نوشتارها خود را «بی نياز» ديده اند. اگر ايشان به آن آثار، که به برخی از آنها اشاره خواهم کرد، مراجعه می کردند و حتی عناوين اصلی و فرعی و يا جمع بنديهای پايانی مقالات را ملاحظه می کردند، يا دست به چنين نقدنوشته ای نمی زدند و يا به گونه ای ديگر مرقوم می فرمودند. حتی اگر در همان مقاله مورد نقدشان تأمل بيشتر کرده و اجزای تفکر و استدلال را در کنار هم درک و تحليل می کردند، با احتياط عالمانه تری سخن می گفتند. به نظر می رسد جناب بی نياز مجالی و در واقع بهانه ای به دست آورده تا در چند صفحه هم با خدا و دين تسويه حساب کند و هم با دينداران و هم با «روشنفکران دينی»، که گويا سخت موجب زحمت آزار دين ستيزانند.

جناب بی نياز در اين نوشتة تقريبا کوتاه دربارة موضوعات مختلف و مهمی سخن گفته و دربارة آنها داوری کرده که در اين مجال نه تنها نمی توان به آن همه پرداخت که حتی اشارتی هم به برخی از آنها ممکن نيست و انگيزة ارائه اين پاسخ هم طرح چنان معضلات فکری و فلسفی و دينی نيست. خدا و توحيد، نزول وحی، مفهوم کلام الهی، قرآن، دين، شريعت و احکام، ايدئولوژی، ايدئولوژی دينی، عدالت، حکومت دينی، ربط دين و قانون، جهاد اسلامی و . . .از اين شمارند. اعتراف می کنم که از تخصص ايشان در آسان فهمی و ساده سازی مسائل مهم و پيچيده نيز بهره ای ندارم تا در يک سر هم بندی تکليف اين همه موضوعات پيچيده را روشن کنم. اما عرض می کنم که دربارة اغلب اين مفاهيم و موضوعات دينی گفتارها و نوشتارهای متعددی دارم که تمام آنها نيز در رسانه های مکتوب يا مجازی انتشار يافته و از جمله غالبا در وب سايت من (نيز در سايتهای جرس و راديو زمانه و تلاش آنلاين) قابل دسترسی است. اين آثار نشان می دهد که اولا من به عنوان يک مسلمان ديدگاهها و در واقع پاسخهای خودم را کم و بيش به اين پرسشها عرضه کرده ام و ثانيا اين پاسخها به روشنی نشان می دهد که اغلب دعاوی جناب بی نياز در مورد افکار من و نسبتهايی که به راقم داده اند نادرست و خلاف واقع است. در ذيل، جز کتابهای منتشر شده، به برخی از اين گفتارها و نوشتارهای قابل دسترسی در سايتها اشاره می کنم:

۱- تاريخمندی وحی و نبوت
۲- قرآن کلام خداوند (نقد ديدگاه مجتهد شبستری درباب وحی)
۳- داوری دينی و باور دينی در باب وحی و نوبت (نقد ديدگاههای دکتر سروش در اين باب)
۴- سيما و سيره محمد در قرآن (در اين رساله دويست صفحه ای ديدگاههای خود را در بارة نبی و نبوت، عصمت، حکومت پيامبر، امت، زنان پيامبر، مخالفان پيامبر و نحوة مواجهة پيامبر با آنان، جهاد اسلامی و . . . بيان کرده ام)
۵- حاکميت خدا بزرگترين دروغ تاريخ
۶- حکومت دينی ممکن است؟
۷- زيست مؤمنانه در جهان عرفی
۸- مشروعيت قدرت
۹- دين، حکومت دينی و سکولاريسم
۱۰- احکام اجتماعی اسلام و حقوق بشر
۱۱- نقد نظریة منشاء الهی حکومت در قرآن
۱۲- مقدمه ای بر هويت متکثر ايرانی و دموکراسی

به استناد اين منابع من نه به منشاء الهی قدرت و منبع مشروعيت بخش دين در امر حکومت و تأسيس دولت باور دارم و نه اعتقاد دارم که دين و شريعت مبنای مشروعيت قانون است. با اين وصف اين دعوی منتقد محترم به کلی بی اساس است که: «نوشتة کوتاه اشکوری [اسلام و دموکراسی] در حقيقت چکيده و گوهر «روشنفکری دينی» است . . .او و همفکرانش چگونه هنوز سنگ يک حکومت ايدئولوژيک اسلامی را به سينه می زنند». اين نسبت غلط نه تنها دربارة من غلط و اشتباه است بلکه در بارة تمام «روشنفکران دينی» نيز نارواست. اکنون در تمام جهان اسلام و ايران متفکری را نمی شناسم که به روشنفکری دينی متصف و مشهور باشد اما «سنگ يک حکومت ايدئولوژيک اسلامی را به سينه» بزند. اگر ايشان نشان دارند بفرمايند. بر اين اساس اين گزارة ايشان نيز نادرست است که: «روشنفکر ايدئولوژيکی دينی باز به همان نقطه ای سقوط می کند که ۱۴۰۰ سال پيش در مدينه آغاز شده بود». بگذريم که اصولا تفسير و روايت ايشان از مدينه قرن پنجم مخدوش و نادرست است.

اما در اين ميان تذکر يک نکته ضروری می نمايد و آن اين است که من و ديگر نوانديشان مسلمان نيز، مانند همة آدميان اهل انديشه و تحقيق، در طول حيات فکری و اجتماعی و سياسی مان، همواره در حال تغيير و تحول بوده ايم و در مقاطع مختلف دارای افکار مختلف و متنوع بوده و از آرای دينی و گرايشهای اجتماعی و سياسی گوناگون چه بسا متضاد حمايت کرده ايم اما امروز در اينجا ايستاده ايم که هستيم. اما اگر قرار بر استناد باشد، ضرورتا آخرين افکار و نظريات سند و حجت است. محض يادآوری عرض می کنم که مقالة مورد استناد جناب بی نياز گزيده ای از مقاله مبسوطی است که با عنوان «حکومت دموکراتيک دينی» در سال ۱۳۷۱ در سميناری در تهران ارائه شده و در سال ۱۳۷۸ در مجموعه مقالات سمينار منتشر شده و چند سال قبل به زبان آلمانی ترجمه و در کتابی در اين کشور انتشار يافته است. ترجمه فارسی مجدد آن چندی پيش به مناسبتی در يک جلسه در مرکز پروتستانهای شهر بن آلمان قرائت شده و من در همان جلسه در بخش پرسش و پاسخ ابهامات احتمالی را برطرف کرده ام. در هرحال اگر هم ابهاماتی در مقاله وجود داشته باشد، در بيست سال اخير به روشنی توضيح داده و عقايدم را به کرات اظهار کرده ام. بهتر بود که جناب بی نياز سری هم به ديگر گفتارهايم می زدند و آنگاه نقادی می کردند. در عين حال دعاوی بزرگ و متعدد گوناگون ايشان در نقد نوشته شان غالبا ربطی به گفته هايم در اين مقاله ندارد. می توان گفت چنين نقدهای غير کارشناسانه ای و آن هم با چنين ادبياتی نقد سترون است و در عمل راه به آبادی نمی برد. زيرا نه طرف نقد را به ايرادها و تناقضات احتمالی اش آگاه می کند و نه منتقد را گامی به جلو می برد و نه در نهايت خوانندگان و مخاطبان را بصيرتی می بخشد.

در اينجا ناگزير اشاره به يک نکته مهم ديگر ضروری و مفيد است. به تجربه دريافته ام که روشنفکران غير مذهبی و به ويژه دين ستيزان اين جريان غالبا همان اندازه از دين و تاريخ و منابع اسلامی اطلاع دارند که توده های عامی مذهبی. دليل آن نيز روشن است. هر دو طايفه دينشان را عموما از روحانيان و آن هم از بيسوادترينشان يعنی جامعه وعاظ و به عبارتی روضه خانها آموخته اند نه از تحقيق عالمانه و آزاد شخصی. گرچه اين دو در دو قطب متضاد قرار دارند و يکی همة آموخته های مجلس وعظ و يا فتاوای فقيهان را درست و الهی و بی مناقشه می پندارد و به آنها (هرچند غالبا در حد ادعا و لفظ) اعلام وفاداری می کند و در نقطه مقابل تمام آن آموزه ها را مردود و غلط و انحرافی و زيانبخش می شمارد و يکسره بر همة آنها خط بطلان می کشد. يکی به نام حقيقت الهی و اصل خاتميت و کمال دين و استمرا سنت نبوی همه چيز را جاودانه می داند و کمترين نقدی را بر نمی تابد و ديگری همة آنها را به نام علم و عقل و روشنفکری و آزادی و آزاد انديشی خرافه و (به تعبير مارکسی) آگاهی کاذب می پندارد و کمر به قتل و نابودی آنها بسته است. اما اين دو نحله متضاد در يک چيز مشترک هستند و آن جهل به حقيقت دين و عدم تحقيق کافی در تاريخ دين و سير تحولات آن. يکی جاهلانه می پذيرد و ديگری جاهلانه رد می کند.

يک نمونة کامل اين گروه دين ستيز غير محقق افکار و فرمايشات جناب بی نياز در همين نوشته است.
واکاوی و تحليل قسمت به قسمت اين نوشته کوتاه می تواند به خوبی اين مدعا را نشان دهد. فقط از باب نمونه به يک مورد اشاره می کنم. در همان مقالة مورد نقد گفته ام احکام اجتماعی اسلام زمانی- مکانی بوده و از اين رو تغيير پذيرند و مدعای اصلی من نيز اين است که اين شمار مقررات امضايی بوده و از همان آغاز هم موقت بوده و هيچ دليلی هم مبنی بر جاودانگی آنها در دست نيست. گفته ام ممکن است قاعده و قانونی در زمانی عادلانه باشد و در زمانی ديگر ظالمانه. اما جناب بی نياز در مقام نقد و رد مدعای من فرموده اند: «اگر احکام دينی نازل شده‌اند و کيفيت الاهی دارند، پس چرا مطلق و لايتغير نيستند؟ از چه موقع مطلقيت خدا و کلامش نسبی شده‌اند؟ آيا می‌توانيم بگوييم کلام خدا [منظورم خدای اسلام ايدئولوژيک است!]، جهانشمول نيست؟ چگونه می‌شود که احکام الاهی برای شبه جزيره‌ی عربستان «نيکو و عادلانه» هستند ولی «می‌توانند در زمانی ديگر برای جوامعی ديگر زيان‌آور و غيرعادلانه» باشند؟ پس «عدالت» خدا کجا رفته است؟». روشن است که ايشان هم تمام احکام شرعی اسلام قرن هفتم ميلادی در حجاز را دائمی، مطلق و بی ماقشه می داند و سنت عرب پيشين را مترادف سنت نبوی و آن هم هميشگی می شمارد؛ درست مانند سلسله جليلة علما و فقها و مقلدان متعصب آنان. استدلا هم عينا رونوشت مطابق با اصل است:
الف- خدا مطلق است و فراتر از زمان و مکان،
ب- احکام از جانب خداوند مطلق نازل شده اند،
ج- پس اين احکام هم مطلق اند و جاوادنه و بايد بی گفتگو اجرا کرد.

اما آقای بی نياز بايد به اين پرسش پاسخ دهند که از مطلقيت خداوند و يا منزل بودن اوامر و نواهی وی چگونه می توان نتيجه گرفت که: پس تمام اين فرامين و اوامر و نواهی (از جمله در قلمرو جامعه و حقوق) مطلق و جاودانه اند؟ الزام منطقی اين آن مقدمه و اين ذی المقدمه چيست؟ اهل دقت می دانند که ثابت و يا متغير بودن تمام احکام محتاج دليل و يا دلايل جداگانه است (ايشان و ديگر علاقه مندان می توانند در دو مقاله «تاريخمندی وحی و نبوت» و «احکام اجتماعی اسلام و حقوق بشر» تحليل تفصيلی مرا ملاحظه کنند). اين نگاه نادرست و وارونه به موضوع احکام شرعی اسلام از سوی دو طيف متعارض دينی و دين ستيز از يک امر برآمده و آن جهل به حقيقت دين و غايت شريعت (مقاصدالشريعه) از يک سو و عدم تجهيز به نگاه تاريخی به دين و تاريخ دين از سوی ديگر است که هردو سوی ماجرا گرفتار آنند. در اين ميان کار نوانديشان مسلمان چه دشوار است. زيرا بايد با جهاداکبر به دو سوی دعوا يعنی دينداران سنت زده و سنتی انديش و غير دينداران و بخصوص دين ستيزان، که غالبا دين ستيزيشان معلل است و نه مدلل، تفهيم کنند که دين و تاريخ دين اين نيست که شما می پنداريد، به گونه ای ديگر است.

اگر جز اين است چگونه ايشان به عنوان پژوهشگر با شهامت بی بديل اعلام می کند که: «مگر می شود خدای خود را برتر از ديگران دانست و باز هم به ديگران احترام گذاشت؟». معنای مخالف سخن اين است که ايمان به خدای برتر نه تنها موجب احترام به حقوق و کرامت ديگر نيست بلکه با احترام به ديگران در تعارض است. برای اثبات بطلان اين عوی نيازی به استدلال نيست اما نتيجة اين استفهام انکاری اين است که حقيقتا هيچ باورمندی به خدای برتر نمی تواند به آزادی و دموکراسی و حقوق مردمان دگرانديش باورمند و ملتزم باشد. اما در عالم واقع چنين است؟ آقای بی نياز می توانند اين دعوی خود را در واقعيت تاريخ و جوامع مختلف بشری نشان دهند؟ آيا تمام کسانی که در تاريخ انسان به ديگران احترم نهاده اند غير باورمند به خدايی برتر بوده اند؟ از قضا به گواهی تاريخ سازندگان انديشه آزادی و احترام به حقوق و کرامت آدمی دينداران و باورمندان به خدا و خدای برتر بوده اند. حتی بت پرستان عرب عصر جاهلی نيز در عين ايمان به خدای واحد و برتر (=الله) به خدايان مختلف و به تفاسير متنوع از مقام الوهيت احترام می گذاشتند و در آن روزگار نوعی پلوراليسم دينی در عربستان وجود داشت. گرچه اين هم درست است که تفسيری از توحيد و يا باور به خدای برتر مستعد انحصار طلبی دينی و حذف دگرانديشان است. اما اين مطلب با دعوی يک سويه و جزمی جناب بی نياز بسيار متفاوت است.

ايشان برای مدلل کردن دعوی خود به کوروش شاهنشاه هخامنشی اشاره می کند که: « دين برای او نه يک مجموعه از احکام [شريعت] که بايد به ملل مغلوب تحميل می‌گرديد بلکه رابطه‌ی انسان را با هستی تعريف می‌کرد. بر اساس همين درک [طبيعی] از دين، کورش همان احترامی را برای خدای خود قايل بود برای خدايان ملل‌ِ مغلوب نيز قايل می‌شد».

اما همين گزارش ايشان نيز از کوروش و رفتار او نادرست و مخدوش است. چرا که به استناد تمام منابع و از جمله کتيبه های وی از جمله کتيبة فتح بابل در ۵۳۹ پيش از ميلاد، کوروش گرچه ظاهرا ديندار و حتی زرتشتی نبود اما در عين حال ايشان به خدای واحد و برتر (=اهورامزدا) باور عميق داشت و در عين حال به حقوق ديگرانديشان و از جمله آزادی پيروان دينهای ديگر (از بت پرستان تا يهوديان يکتاپرست) احترام نهاد و اين درست نقض دعوی بزرگ جناب بی نياز است. گرچه در انگيزة اين رواداری کوروش نيز حرف و حديث بسيار است و به گفتة برخی از مورخان انگيزة سياسی و مصلحت انديشی خاص موجب چنين سياستی بوده نه لزوما باور به آزادی و احترام به حقوق بشر (حداقل حقوق بشر به معنايی که اکنون مراد می شود). درست است که کوروش گويا پيرو دين خاصی نبود اما چگونه است که وی فتوحات و اعمال خود را همزمان هم به فرمان اهورامزدا می داند و هم به فرمان مردوک بزرگ و برتر خدای بابل و هم يهوه خدای يهود؟ اين در حالی بود که اين خدايان حداقل با تفسير پيروانشان با هم ناسازگار و دشمن بودند؟ با توجه به اين ملاحظات است که امروز شمار قابل توجعی از تاريخ نگاران رفتار ظاهرا حقوق بشری اين شاهنشاه بزرگ پارسی را ناشی از سر مصلحت انديشی سياسی و حتی فريب می شمارند و از اين رو شخصيت اخلاقی او را نيز به چالش می کشند. در اين مورد همتای کوروش اسکندر است که هر زمينی را که می گشود خود را مؤمن به خدای همان قوم نشان می داد و به معبد همانجا می رفت و قربانی می داد و نيايش می کرد.

در پايان ناگزير به يک مطلب ديگر هم اشارتی بکنم و آن «ايدئولوژی» است. چرا که ايشان من و ديگرنوانديشان مسلمان را اهل ايدئولوژی و ايدئولوژی زده و معتقد به دين ايدئولوژيک دانسته و سخت به آن تاخته اند. داستان ايدئولوژی البته دراز دامن است اما اول بگويم که در بيست سال اخير واژة بی گناه ايدئولوژی چماقی شده است که گاه به انگيزة سياسی بر سر اين و آن کوبيده می شود. از قضا در اين سالها چنين چماقی به دست برخی روشنفکران دينی ايران بر ساخته شد و ديگران از آن بهره برده و می برند. در منابع مختلف تعاريف مختلف و متعارضی از ايدئولوژی شده و در واقع تعريف واحدی از اين واژة غربی وجود ندارد. اما گويا تعريف مارکس پذيرفته شده و عموما از آن استفاده می کنند و آن عبارت است از «آگاهی کاذب و وارونه». اما در طول پنجاه سال اخير هيچ يک از متفکران دينی ايران (از نخشب تا شريعتی و مطهری و بازرگان) ايدئولوژی را به اين معنا مراد نکرده اند چرا که چنان مفهومی اصولا با تفکر توحيدی و اسلامی آنان قابل جمع نبوده و نيست. در مقام رد و اثبات معنايی خاص از ايدئولوژی نيستم، فقط اشاره می کنم که اين نوع چماقداری ايدئولوژيک، از منظر علمی و انتقادی ديگر نخ نما شده و حداقل ديگر کسی را نمی ترساند. اگر ايدئولوژی را اساسا «ادامه غريزه و حصول آگاهی راستين بدانيم» (تعريفی که شريعتی ارائه می دهد) و يا «هندسه معرفت معطوف به عمل» بشماريم، اولا هيچ انسانی فی الجمله بی ايدئولوژی نيست و ثانيا بسيار هم مطلوب است و بايد در پی حصول و تحقق آن بود. ايشان دربارة ايدئولوژی (و البته مفاهيم ديگر نيز) به گونه ای سخن می گويند که گويی يک تعريف از اين واژه وجود دارد و آن همان است که ايشان می فرمايند. با توجه به تعريف دوم ايدئولوژی (تعريف مثبت) قطعا جناب بی نياز مانند هر کس ديگر فاقد ايدئولوژی نيست. اتفاقا با همان معياری که خود ايشان از ايدئولوژی ارائه می دهد (تعريف منفی)، برخورد انتقادی ايشان با چند صفحه نوشتة من، يک برخورد تمام ايدئولوژيک تمام عيار است. تفاوت در اين است که يک ايدئولوژی عليه ايدئولوژی ديگر به رقابت و ستيزه برخاسته است.

ــــــــــــــــ
در همين زمينه:
[نقدی بر آشفته‌فکری‌های يوسفی اشکوری، ب. بی‌نياز (داريوش)]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016