یکشنبه 20 فروردین 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

سیمین دانشور، تکاپوی یافتن تمثیلی برای ایران، مهدی استعدادی شاد

آن ادبیات فارسی را که دوست میداریم تا همین ماههای اخیر، روزگار را با دو سیمین خانم مختلف میگذراند؛ بانوانی که بر فراز دهه ها و سالها حضوری پُر بار و جاذب داشته اند. اکنون اما یکی مانده است؛ سیمین بهبهانی که برقرار باشد و گویا و نیز پذیرای احترام ما به خود.

اینجا اما توجه مان به سیمین دیگر معطوف میشود که نود سالی (از 1300 تا 1390 خورشیدی) زیست و شهرتش دانشور بود و با جلال آل آحمد همسر.

مرد و زنی که به دهه ها زوج هنری معروفی را در ایران تشکیل میدادند. گرچه هر کدام ردپای خاص خود را بر زمین ادب و فرهنگ داشتند. رد پاهایی که البته در جاهایی نیزهمدیگر را قطع کرده اند. مثلا به وقتی که شوهر در "سنگی بر گوری" به شرح زندگی شخصی خود مینشست و هر جا کم میآورد از همسر خود مایه میگذاشت یا وقتی که زن از بی انصافی و بی وفایی شوی رنجیده از"غروب جلال" میگفت.

جلالی که، بخت برگشته، بدجوری غروب کرد؛ نیمه کاره و نیمه سوخته با دنیا وداع گفت. حتا آن مایه از شجاعت احترام برانگیزش در اعتراض به ناگواریهای زمانه و ستم حاکمیت، بعدها، کم رنگ جلوه کرد و بیهوده نمود. ارج و قرب خود را نیز زمانی بکلی باخت که مرادش آیت الله خمینی قدرت پرستی خود را جامه عمل پوشاند و مردم از جان سوزنده و جنم آشوب ساز "جمهوری اسلامی" تجربه ای عینی و دردناک یافتند. در هر صورت صرف خلافت آقای خمینی برای آل احمد آرمانشهری محسوب میشد زیرا متکی بر بومیگرایی متعصبانه بود و با غرب در ستیز. غربی که بدرستی هرگز نشناختش. حتا بوقتی که در آنجا روزگار میگذراند.

در ادامه پرسش زیر سر میکشد: چرا آن عاقبت جلال آل احمد که از فروغ افتاد و بی درخشش شد، به تمامی نصیب همسرش سیمین نشد؟ دلیل و علت این تفاوت چه بود؟ شکل گرفتن تفاوت دستکم به فرق میان شهرت رفتاری و پیشینۀ ایشان بر میگشت. چرا که یکی از خاندان "آل" بود. در غایت برنامۀ سیاسی خود، وقتی از کارگشایی "نیروی سوم" مایوس گشت، خواهان احیای سنتی ناکارا و فرسوده شد. فعالیتی که البته و همواره در پی اقتدار یابی بر جریان روشنفکری زمانه و ارشاد اعتراض عمومی مردم بود. دیگری از خانواده "دانشور" بود. پدر و مادرش اهل فرهنگ بودند. خودش گویا طبع گوشه گیری داشته و با تدریس، ترجمه و داستان نویسی ارضای خاطر مییافته است. گویا از آز آغاز زناشویی هم گفته بوده میخواسته سیمین دانشور بماند و جز ابواب جمعی آل احمدیان نشود. این را تا آخر عمر تکرار میکرد.

این تمایز گذاری یادشده، البته، به مدح و مرثیه هایی مربوط نمیشود که این روزها "مرده خوران حرفه ای" درباره سیمین دانشورمینگارند. کسانی که طبق معمول، از هر نمدی، کلاهی برای خود میسازند.

تبار اصیل آن تمایز گذاشتن میان شوی و همسر مربوط به کاغذ و قلمی میشود که زنده یاد فریدون آدمیت (تاریخنگار فرهیختۀ مشروطیت) بکار برده است.

در مطلبی که وی در نقد "آشفتگی در فکر تاریخی" نگاشته و در پس از انقلاب اسلامی با شجاعت کم نظیری به نقد و افشای نگرش غیر علمی و غیر انتقادی آل احمد و مهندس بازرگان نشسته، در یکی از پانوشته های مطلب یادشده، چنین ارزیابی از سیمین دانشور بدست داده است:

"خانم سیمین دانشور، فاضل است و نثر بسیار خوب مینویسد. سیاوشون او یکی از آثار گرانقدر زمان ما است. به علاوه در موضع گیری اجتماعی، او تعهد و سیرت روشنفکری اش را محفوظ داشته است."

البته تائیدیۀ فریدون آدمیت در مورد سیمین دانشور بدیهی است که به سابقۀ پیش از انقلاب بانوی نویسنده برگردد. شامل وقتی نمیشود که وی با برخی از همکاران خود در کانون نویسندگان به دیدار "امام" رفت یا سپس اینجا و آنجا از در همنوایی و معاشرت با این و آن وکیل و وزیر رژیم خودکامه در آمد.

بنابراین تائیدیه آدمیت مشروط به زمان خاصی میشود. او که برای استدلال حرف خود فقط به اعتبار رمان سووشون و نثر پاکیزه اش اشاره داشت و چک سفید مادام العمری به کسی نداد.

براستی، از هر منظری هم که بنگریم، سووشون تا به امروز اعتبار برای خود بدست آورده است. چرا که تلاش چشمگیر زن نویسنده ای را به قول و قرار زیر آشکار کرد. اینکه در ادبیات فارسی، برای نخستین بار زنی در داستانی روایت زنانه از تاریخ را خودش انجام دهد و از "جنس مخالف" عاریه ای نگیرد.

چنین است که روایت، بقول معروف، روی کاکل "زری" میگردد. او که از وضع کشور و سرگذشت شوی خود "یوسف" میگوید. همسری که در بحبوحۀ جنگ بین الملل دوم و در چالش با نیروهای اشغالگر بیگانه در مقام قهرمان جانباخته است. دانشور با تلاشی که برای حفظ یاد و ارزش کنشمندی یوسف میکند در واقع به رشد آگاهی ملی یاری میرساند. رشدی که اگر به صورت غده بدخیم تناورده و بزرگ شود، البته سرطان زا است. فقط بدرد تشدید حس تعصب ورزی ملی میخورد و در راه انسانیت گرهگشا نیست.

از این نکته گذشته، از منظری امروزی میشود به نقطه کوری در روایت دانشور اشاره داشت که تاریخ را در گستردگیش مورد توجه قرار نداده است. نقطه ای که آشکار شدنش شاید به خدمت رشد آگاهی ملی در آید. آگاهی ملی که بایستی تاریخ پیش از سیطرۀ اسلام بر ایران را هم در نظر گیرد.

یکی از ویژگیهایی که برای قدرت خلاقۀ نویسندۀ سووشون در روایتگری در نظر گرفته اند، فن تلفیق و ترکیب بوده است. شگردی که نویسنده ، با اشاره کوچکی در حاشیه یک واقعه، میتواند روایت رمان خود را به یک حادثه تاریخی فراگیر پیوند زند و بدین ترتیب به دامنه حرکت ذهن خواننده بیفزاید.

بنابراین باید پرسید که آیا چالش با اشغال بیگانه در رُمان سووشون فقط به در گیری با استعمار بریتانیا محدود میماند؟ یا ما را متوجه حوادث تاریخی فراگیر و پیامدهایشان هم میکند که با یورش یونانیان، اعراب و مغولها به ایران بوجود آمده است؟

از این گذشته، همانطور که در جای دیگری هم آورده ام، در روایت سووشون با واکنشی از "زری" هم میشود زاویه یافت و آن را همچون الگوی رفتارمادران در تربیت فرزند مناسب ندانست. این الگو چیزی نیست جز آن نجوای قهرمان زن داستان دانشور که، پس از مرگ همسر، میخواهد فرزندان خود را با کینه پرورش دهد. آنهم کینه ورزی به بیگانۀ اشغالگر.

منتها در چالش با استعمار بیگانه فقط کینه به کار رشد و پیشرفت کشور نمیآید. چه بسا ما را به ائتلاف نامیمونی با خود دچار سازد که نقطه ضعفهای عمومی خود را نبینیم و نتوانیم از چنبره یک پوپولیسم کور و سترون بیرون آئیم.

باری. در پایان یادداشت حاضر برسیم به عنوان مطلب؛ که از تلاش ادبی سیمین دانشور برای یافتن تمثیلی برای ایران گفته است. البته یافتن تمثیل و استعاره برای ایران از دانشور شروع نشده و با وی هم خاتمه نیافته است.

با تمام حرمتی که هدایت در میان داستان نویسان و فرهنگ ورزان دارد، آن تکیه کلامش (" یک وطن داریم مانند خلاء/ ما در آن تنها چون حسین در کربلا) تلاش ادبی بشمار نمیرود زیرا بر ساختار و اثر ادبی استوار نشده است.

البته او به تکرار همین عبارت یادشده خلاصه شدنی نیست. زیرا در رابطه با منظور ما، یعنی یافتن تمثیل و استعاره برای ایران، وی نویسندۀ منفعلی نبوده است. اینرا هم عنوان کتابش "نیرنگستان" هویدا میسازد که به بررسی خرافه ها و باورهای عموم مردم نشسته و هم عبارتهایی چون "گندستان" یا "جهنم درۀ وحشتناک" که در نامه هایش به شهید نورانی مدام تکرار شده است.

تکاپوی تمثیل یابی برای وضع ایران از سوی هدایت، بویژه در نامه هایش به شهید نورایی، ناشی از سرخوردگی هنرمندی بغایت حساس است. یکسره رنگ و بوی بیزاری دارد و مدام با گفتن از گند، گُه، قی و منجلاب حال برهمزنی کند.

ولی آن تکاپو نزد نیما و مهدی اخوان ثالث چنین بیزاری مفرطی را ندارند. نه فقط حال برهم زن نیستند، بلکه اندوه و حُزنی را القا میکنند که میتواند مخاطب را بفکر چارجویی و تسکین درد بیاندازد. بر این منوال نیما، شاعر پیشگام در شعر مُدرن فارسی، از "مهمانخانۀ مهمان کُش" میسراید و شاعر پیروش، یعنی مهدی اخوان ثالث، از "باغ بی برگی".



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


این نکته را هم در مورد شاعر اخیر بیفزائیم که میخواست "مرثیه خوان وطن مردۀ خویش" باشد. اخوان ثالث که شاعری برجسته بود، نگاهی فراگیر به تاریخ پُر از فراز و نشیب ایران داشت و از چم و خمهایش آگاه بود. آن نگاه و این آگاهی را وی در رسالۀ "موخرۀ از این اوستا" در دسترس خوانندگان کنجکاو قرار داده است. اینجا اما برای بدست دادن نمونه ای از تکاپوی شاعرانه در یافتن تمثیلی برای ایران فرازهایی از شعر اخوان ثالث را بقرار زیر میخوانیم:

".../ با غ بی برگی،/ روز و شب تنهاست،/ با سکوت پاک غمناکش./.../ باغ نومیدان،/ چشم در راه بهاری نیست./ باغ بی برگی که میگوید که زیبا نیست؟/ باغ بی برگی/ خنده اش خونی ست اشک آمیز..."

باری. در ادامه سنتی که به شعر م.امید در سال 1335 برمیگردد، سیمین دانشور در رُمانی سه بخشی ( بخش نخستش، یعنی"جزیرۀ سرگردانی" بسال 1372 انتشار یافته) تمثیل خود را در مورد ایران مطرح میسازد.

در اینجا سراغ بخش میانی میرویم که زیر عنوان "ساربان سرگردان" به سال1380 و در 307 صفحه توسط انتشارات خوارزمی منتشر شده است.

در مورد بخش نخست بسیاری نوشته اند که یکی از آنها بررسی رضا اغنمی بوده و در "کتاب سنج"های وی آمده است.

قناعت به بخش دوم "جزیرۀ سرگردانی" در یادداشت حاضر، بجز تداوم دادن به بررسی رضای اغنمی، علت دیگری هم دارد. علتی که چیزی نیست جز در در دسترس نبودن بخش سومش. گویا این بخش سومین هنوز گیر و گرفتار ارشاد مانده و انتشار نیافته است. گرچه، همانطور که اغنمی در پایان بررسی خود اشاره داده، سیمین دانشور از همنوایی با سیاست رژیم حاکم چیزی کم نگذاشته و از آرزوی ظهور موعود شیعه و غلبه بر ریاست جمهور امریکا (در مصاحبه ای اختصاصی با روزنامۀ شرق به تاریخ 27 سپتامبر 2005 ) گفته و وعده داده که جلد سوم جزیرۀ سرگردانی به موضوع ظهور مُنجی پرداخته است.

برخلاف "زری" در رُمان "سووشون" که دیگر دغدغۀ شوهرداری ندارد و میخواهد فقط فرزندان خود را بجای تربیت در محیط آرام با کینه بزرگ کند، "هستی" قهرمان رُمان "جزیرۀ سرگردانی" مدتها هاج و واج است. این که سلیم پسر بازاری متمول و مبارز مذهبی را بعنوان شوهری بپذیرد که با زنان دست نمیدهد مبادا گناه کرده باشد یا با مراد ازدواج کند که همفکر هستی در راه مبارزه اجتماعی است و با تسامح بعنوان فرد لائیک مطرح میشود. مرادی که به هنگام گیر افتادن در کویر و آشنایی با ساربان سرگردان نمیداند هستی را خواهر خود بداند یا اینکه معشوقه و همسری که میتواند وی را از گرفتاریهایش رهایی بخشد.

منتها کمبودی که روایت سیمین خانم دانشور از آن رنج میبرد، ربطی به قهرمانان واقعی یا خیالی داستانش ندارد. اینکه بازیگران در زندگی داستانی سرگردان و حیرانند و راه از چاه تشخیص نمیدهند، بنوعی با همان عنوان داستان جور است و تردید برانگیز نمیشود. بواقع گیر افتادن مردمانی سرگردان و جهت گم کرده در جزیرۀ ایی که بخاطر ساکنین ره گُم کرده اش لقب دیگری جز سرگردانی نمیتواند داشته باشد، ناسازی منطقی ندارد. گرچه گاهی بخاطر نازل بودن سطح روایت و سادگی دیالوگها ملال آور میشود.

ایراد آنجایی است که ما در متن داستان با حضور نویسنده و شخص واقعی و حقیقی روبرو هستیم که همراه جریانات میرود و تاثیر تصیحح کننده ای بر روند امور ندارد. دانشور اگر در سووشون با اسم مستعار به صحنه آمد، در جزیرۀ سرگردانی با اسم حقیقی خود ظاهرمیشود. او حتا تلاش نمیکند که جور دیگری به قضایا بنگرد تا کمی متمایز باشد از تیپهایی که فراورده خیال و قلم وی هستند. بواقع نویسنده چیزی بیشتر از حرفهای قهرمانان داستان به دانش خواننده نمی افزاید تا با تاملاتی خاص خود مسبب نگاه دیگر و دگر اندیشی شود.

همانطوری که "مراد" (مبارز لائیک) در واکنش غریزی به گفتۀ شاه (پهلوی دوم) که از جزیرۀ ثبات گفته بود از جزیرۀ سرگردانی میگوید، دانشور هم تا پایان همین ترجیع بند را تکرار میکند.

انگاری خوشحال است که تمثیلی برای ایران یافته است. ایرانی که واقعیت تاریخی اش دست کم یک چیز را هویدا ساخته است. این که ایران همه چیز میتواند باشد جز یک جزیره. چراکه جزیره معنای انزوا و پرت افتادن میدهد. ایران اما یکی از چهارراههای جهان است. اگر اصلی ترین چهارراه جهان نباشد.

از اینرو ایرادهای دیگر رُمان اموری جانبی میشوند. حتا اگر قضیه بر سر "هستی" قهرمان اصلی داستان باشد که تصمیمات و واکنشهایش با سطح آگاهیش جور در نمیآیند. گزینه ها و واکنشهایش به پای هوش و زیرکی زنی نمیرسند که سابقه مبارزه و چالش با پلیس سیاسی را داشته است. شاید این کمبود بخاطر اینست که دانشور، در مقام زن نویسندۀ سالخورده، متوجه رشد و تحول همنوعان خود در نسلهای بعدی نشده است. نتوانسته "هستی" را آنگونه بپروراند که خواننده با شخصیتی ناهمزمان و نامتعادل در افکار و کردار روبرو نشود.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016