سه شنبه 19 اردیبهشت 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

شيرين کوردستان، دختر ايران، علی کلائی


روز آنلاين ـ آی دختر کورد! نشسته بودی و در سلول به همراه يارانت ساری گلين می خواندی! اما دو سال است که آزادانه می خوانی. بخوان که صدايت ای شيرين کوردستان و ای دختر ايران، تا هميشه تاريخ بر تارک زمان و زمانه نقش خواهد بست.

شيرين عزيز! صدايت هميشه در گوشم است. مخلوطی از کوردی و فارسی و سلام کردن هايت. زمانی که در کنار هم بندی عزيزت پای تلفن بودی و بعدی سلام و صحبت و حال و احوالی ساده و من چقدر شادان بودم که صدايت را می شنيدم.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ميدانی! حس می کنم که پس از شهادتت هم به تو ظلم می شود. اين روزها دومين سالگرد رفتنتان است. همه از مردان می گويند و انگار فراموش کرده اند که در سحرگاه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۹ و در کنار آن مردان مرد، دختری نيز به دار شد. دختری از ديار کوردستان، از ديار انسانيت و عشق سر به دار شد تا سنت شهادت تنها مردانه نباشد که زنان نيز مفتخر به آن باشند. شيرين کوردستان، دختر ايران سر به دار شد.

در ماکوی متولد شدی. در خانواده ای کوردی و تنها بلد بودی به زبان کوردی سخن بگويی و خودت گفتی که در سالهای زندانت فارسی را ياد گرفتی. از همسلولی ها و هم بندی هايت. اتهامت ارتباط و عضويت در گروه کوردی پژاک بود. عضو بودی يا نبودی. اصلا عضو بودی. عضو بودن تو در پژاک و همکاری امثال تو با گروههای مسلح اما تقصير شما نبود. تقصير حاکمانی بود که کاری کردند که امثال شما نه به سوی راه حل های مسالمت آميز که به سوی اسلحه رفتيد. مقصر تو نبودی. برای امثال تو ديگر راهی جز اسلحه نبود. مقصر شما نبوديد. می دانم که برای دختری چون تو اسلحه دوست داشتنی نبود. اما وقتی برای شرف و بودن مجبور می شوی ديگر چاره ای نيست. روزگار و حاکمان روزگار ساز و مصيبت ساز و جبار مقصران اصلی اند نه تو جوانانی مانند تو.

می خواستی حقوق بخوانی. روزگار نگذاشته بود تا بيش از کلاس پنج درس بخوانی. اما رويايی داشتی. رويای خواندن حقوق و حتما حقوق دان شدن به درد مردم کورد رسيدن. اما لعنت خدا که نگذاشتند رويايت محقق شود.

و بعد بازداشت در ششم خرداد ۱۳۸۷. بدست سپاه و ۲۱ روز که هنوز کسی جز تو و جلادانی به نام بازجو نمی داند که بر تو چه گذشته است. نوشته ای شکنجه روحی و جسمی. و امان از شکنجه همزمان روح و جسم. کسی که زندان جمهوری اسلامی را لمس کرده باشد می داند چه می گويی.

می دانی شيرين عزيز! تازه پس از ماجراهای کهريزک آقايان بالاخره پذيرفتند که در رژيمشان می تواند کهريزک هم اتفاق بيافتد. اما تاريخ حافظه بهتری دارد. در ايران ما در روزهای دهه سياه ۶۰ بدتر از کهريزک ها بارها و بارها تکرار شد. دخترانی اعدام شدند و بعد پاسدارانی به در خانه پدرانشان رفتند با ساک لباس ها ومهريه دختران. درد است و سخت است اما واقعيت داشت. خوب شد همه را ريز به ريز نگفتی. دل سنگ هم تاب شنيدن ندارد.

پيشنهاد همکاری به تو دادند. تمام قد و تمام عيار سکوت کردی و تن به ذلت همکاری با جلاد ندادی. آخر شيرين کوردستان بودی و مگر می شود شيرين کوردستان بود و حرفهای جلادان بازجو را تکرار کرد.

ايستادی و کوردايتی خود را و ايرانی بودنت را به رخ بازجويان و جلادان و همه کشيدی و بعد در سحرگاه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۹....

بگذار آنچه گذشت در شب قبل را از زبان مهديه گلرو، دوست و يار عزيزت برايت بگويم : "تلفن بند نسوان از عصر شنبه قطع بود، وقتی ۱۰ دقيقه قبل از خاموشی در ساعت نه و پنجاه دقيقه به بهانه اشتباه گرفتن نام پدر، شيرين را بردند، حتی لحظه ای به گمان مان نيامد که شايد ديگر ديداری در پی اين جدايی نباشد. اشتياق شيرين به زندگی و پيشرفت و تلاش او در مطالعه شبيه کسی بود که تنها چند روز از بازداشتش گذشته و بزودی هم آزاد خواهد شد؟! ای وای که چه شبی گذشت؟! آوار صبح يکشنبه بر دوش ما سنگينی می کرد که ديگر اطمينان يافته بوديم که دست قساوت، بار ديگر مبارزی، آن هم شيرزنی از خطه کردستان را به طناب دار سپرد، از اخبار ساعت ۱۴ شنيديم که طناب دار بر گردن شيرين بوسه زده است و باورمان شد که، آری ديگر شيرين باز نخواهد گشت و ما که تنها در خاطرات و تاريخ شفاهی حس از دست دادن دوستی را شنيده بوديم، با تک تک سلولهايمان، تلخی از دست دادن شيرينمان را حس کرديم. حالا چهار روز از آن فاجعه می گذرد و شالی سياه به رنگ روزهايمان بر تختش، نشان عزايمان است."

شيرين رفتی و داغ بر دل بسياری گذاشتی که در بند نسوان و در ايران زمين دوستت داشتند. رفتی و نشان دادی که در قرن ۲۱ ام هم می توان ايستاد و رفت و بر طناب دار بوسه زد. فکرمی کنم تنها فرزاد کمانگر معلم نبود. تو نيز و فرهاد نيز و علی نيز و مهدی نيز معلمی کرديد. تدريس کرديد شرف را و ايستادگی را و شرافت و رسم ايستادن و شهادت را.

راستی شيرين، صبحگاه که برای اعدام می رفتی، کدام سرود بر زبانت جاری بود؟ کدام شعر را می خواندی و می رفتی که اينچنين عاشقانه پرواز کردی و به قول دوست ديگرت ما را هنوز اندر خم يک کوچه گذاشتی. تو که خواهر شيرين يارانت بودی.

شيرين علم هولی رفت. اما کوردستان ايران و آزاديخواهی در ايران و مبارزه برای انسانيت و برابری و آزادی در ايران هنوز زنده است و جاويد. شيرين علم هولی رفت. با حکمی ناعادلانه که تنها از جلادانی مانند صلواتی بر می آيد و بس. با ظلم حاکمان رفت. اما رفتنش درسی شد برای چگونه ماندن ما که اگر بدانيم چگونه بايد بمانيم، فردا نيز می دانيم که چگونه ما نيز بايد برويم.

جلوه جواهری دوست ديگرت می گويد که تو عاشق زندگی بودی. جلوه می گويد : "شيرين عاشق زندگی بود، به شدت درس می خواند و به داستان نويسی علاقه داشت و تشويق شده بود که داستان های محلی خود را بنويسد."

ای دختر! ای حضور زندگی و عشق و تلاش! ما هنوز منتظريم که بيايی و داستانهای کوردستان را برايمان روايت کنی. می آيی. می شود روزی که ما داستانهای کوردستان را از زبان شيرين ها و فرزادها و فرهاد های کورد ايرانيمان بشنويم. دير نيست. خودت آخر نامه ات نوشتی پيروزی و بدان پيروزی با توست. پيروزی با توست که تو هميشه راست قامت جاودانه تاريخ خواهی ماند.

خبر کوتاه بود: پنج زندانی سياسی فرزاد کمانگر، علی حيدريان، فرهاد وکيلی، شيرين علم هولی و مهدی اسلاميان سحرگاه امروز (يکشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۹) اعدام شدند.

و اين خبر کوتاه بر پيشانی اين جنايتکاران تا ابدتاريخ مهر زد. مهری از خون پاک شما و اين می ماند تا روزی که خون شما و هزاران شهيد راه آزادی ايران زمين به رهايی و آزادی وبرابری برای ايران و ايرانی بيانجامد. دير نخواهد بود شيرين عزيز. تو پيروزی. شک نکن.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016