چهارشنبه 27 اردیبهشت 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

تاريخ دروغ و تاريخ راست؟ ابوالحسن بنی‌صدر

ابوالحسن بنی‌صدر
دو رابطه بيشتر نمی‌توان برقرار کرد: رابطه با خدا که مستقيم است و رابطه با قدرت. ولايت فقيه تنظيم رابطه با قدرت است. اعضای جامعه‌ای که با قدرت رابطه برقرار می‌کنند، از خداوند غافل می‌شوند. از حقوق ذاتی خود غافل می‌شوند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


پاسخ به پرسشهای ايرانيان از
ابوالحسن بنی صدر


پرسش اول از خانم ويدا، و پرسشهای بعدی، يکچند از پرسشهای آقای محمد هستند:

• سئوال از آقای بنی صدر
اين روزها اخبار متعددی از بيماری خامنه ای و شايعاتی پيرامون مرگ قريب الوقوع وی شنيده می شود. نشريه انقلاب اسلامی نيز به طور مرتب به انعکاس مسموعات در اين زمينه می پردازد. حال به فرض صحت اين موضوع و مرگ زودرس خامنه ای، اين مرگ تا چه اندازه می تواند بر جنبش ايرانيان تاثيرگذار باشد. آيا بايد مرگ او را به فال نيک گرفت و سست شدن پايه های حکومت را به انتظار نشست؟

❊ پاسخ به پرسش:
۱ – مرگ هيچ کس، حتی جبار، آرزو کردنی نيست. بر انسانهای آزاده نيست که به انتظار مرگ کسی، حتی يک جبار نشينند و گردش حال و احوال خود را نه از خود که از مرگ جبار، بخواهند. زيرا هر ملتی که بخواهد تغيير کند، يعنی رابطه با قدرت را با رابطه با استقلال و آزادی خود جانشين کند، دوکار را باهم بايد انجام دهد: رها کردن خويش از ضد فرهنگ زور و مبارزه با جبار و جباريت و استبداد بنام دين.
۲ – باوجود اين، بيماری آقای خامنه ای از اين نظر اهميت دارد که به شناسائی وضعيت آن سان که هست، کمک می کند. چنانکه بيماری شاه سابق، می توانست شناخت وضعيت را در ماههای پايانی رژيم او، دقيق تر کند. وقتی قدرت در يک شخص متمرکز می شود، بيماری او نمی تواند اختلال پديد نياورد. بخصوص که از انتخابات فرمايشی ۲۲ خرداد ۱۳۸۸، بدين سو، رژيم فلج و وضعيت سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی کشور، همچنان به وخامت می گرايد. هرگاه آقای خامنه ای بيمار نباشد و رژيم فلج شده باشد، فلج آن گويای اين واقعيت است که ولايت مطلقه فقيه بمثابه دولتی برمحور يک مرکز قدرت، فرسوده گشته است. چرا که ميان عنصری که نقش محور فعال و آمر را دارد و ديگر عناصر سامانه که بايد نقش فعل پذير و مأمور را بازی کنند، سازگاری نزديک به ناممکن گشته است. از عوامل عدم سازگاری، يکی وجود واحدهای مافيائی در سامانه و خودکامگی نسبی آنها است. هرگاه آقای خامنه ای بيمار باشد، نقش تعيين کننده او را ديگری و يا ديگرانی بايد انجام دهند که اندازه فرمانبری از آنها کمتر است. در نتيجه، ناسازگاری در سامانه شديد تر و فلج دولت قطعی تر شده است.
۳ – تا وقتی که مردمی تغيير نکنند و رابطه با قدرت را با رابطه با استقلال و آزادی خود جانشين نسازند، نه فلج رژيم و نه مرگ آقای خامنه ای، سبب تغيير نمی شود. زيرا دولت فلج می تواند برجا بماند و ويرانی بر ويرانی بيفزايد. با اين وجود، اگر دستگاه تبليغاتی رژيم نسبت به انتشار مسموع ها در باره بيماری آقای خامنه ای، واکنش نشان می دهند و هدف از انتشار مسموع ها را متزلزل کردن «نظام» می شمارند، بدين خاطر است که وقتی محور فعال يک سامانه از کار می افتد، تا زمانی که سامانه محور ديگری را جانشين او کند، ثبات نمی پذيرد. از توانائيش در مهار جامعه بسيار کاسته می شود. بدين خاطر بود که ايران گيتی ها، جنازه آقای خمينی را به خاک نسپرده، يکی از جمع خود را «رهبر» کردند و، قول جعل کردند و به آقای خمينی نسبت دادند. از قول او نامه جعل کردند و برخلاف وصيت او، قول و نامه جعلی را دست آويز «رهبر» گرداندن آقای خامنه ای، برخلاف قانون اساسی کردند.
۴ – پايه های رژيم را مرگ آقای خامنه ای سست نمی کند. ناتوانی های سامانه و تضادهای درونی آن و تضادهايش با رشد جامعه و ويرانگری رو به افزايش نيروهای محرکه و از دست رفتن مشروعيتها، در نتيجه، خالی شدن مرام راهنما از حقوق و پرشدنش از زور است که سست و بسا ويران می کنند. علائم مرگ رژيم را ماهی پيش از انتخابات فرمايشی ۲۲ خرداد ۸۸،در دانشگاه هامبورگ در جمع ايرانيان تشريح کرده ام. از آن پس، رژيم نه تنها نتوانسته است آن علامتها را از بين ببرد، بلکه آنها نمايان تر نيز شده اند. با اين وجود، تا مردمی چشم انداز ديگری را نجويند و از رهگذر تغيير، برآن نشوند دولت مافياهای نظامی – مالی را با دولت حقوقمدار جانشين گردانند، رژيم برجا می ماند.
۵ - بنابر مسموع، آقای منتظری گفته است عمر ولايت فقيه با عمر آقای خامنه ای به پايان می رسد. راستی اينست که عمر ولايت فقيه به پايان رسيده است. چراکه اين مرام، مرام مرگ و ويرانگری است. چنانکه در جنگ ۸ ساله، يک نسل ايرانی نفله شد و بنا بر قول همين رژيم، ۱۰۰۰ ميليارد دلار به ايران زيان وارد شد. البته سوزاندن ۸ سال فرصت رشد را به حساب نگذاشته اند. زيان ۱۰ سال بحران اتمی را نيز ۷۵۰ ميليارد دلار محاسبه کرده اند. باز، سيل استعدادها که از ايران می روند و صندوق بين المللی پول ۱۵۰ هزار نفر درسال برآورد می کند و معادل فرار ۵۰ ميليارددلار سرمايه از ايران ارزيابيش می کند (۵۰۰ ميليارد دلار در ۱۰ سال) و فرصت رشدی که سوزانده می شود، به حساب گذاشته نشده است. اما چرا مرام و کار اين رژيم مرگ و ويرانی است؟ زيرا مرامش از همان فقه تکليف مدار نيز خالی و از زور پر بود و پرتر شده است و زور از مرگ و ويرانی پديد می آيد.
بدين قرار، ملتی که بخواهد راه و روش زندگی را برگزيند، دقيقه ها را نيز مغتنم می شمارد، تغيير می کند و برای تغيير رژيم مافياهای نظامی – مالی به دولت حقوقمدار بر می خيزد.

• نظر و پرسش در باره رويه باری بهر جهت «مردم»:
معضل جامعه ما براستی «باری به هرجهت» رويه کردن است. اين «باری به هر جهت» کارها کرده (يعنی خرابيها به بار آورده) و نسلها با اين فکر زندگی کرده و می کنند. آنگاه شما آنها را به تحول فرامی خوانيد؟اهل نااميدی نيستم چون خودم تغييريافته ام. ولی گرفتاريهای روزگار(که حتما پشتش سياستی است) ودلمشغولی های بيکرانی که برای مردم درست شده و درست می کنند.«باری به هرجهت» پيروزاست و من متاسفم که بايد اين را بگويم چون غرق اين اجتماعم وکاملا درگير.

❊ نقد نظر و پاسخ به پرسش:
۱ – پرسش کننده گرامی می گويد اهل نااميدی نيست چون تغيير کرده است. پس بر او است که بداند چون تغيير کرده است، تغيير می دهد. برای اين که به تغيير دادن توانا شود، بايد سرشار از شادی و اميد بگردد و امواج شادی و اميد را در محيط زندگی خويش بهرسو روان گرداند. می دانم که در بعد سياسی، نماد اميد و شادی شدن آسان نيست. ديوار سانسور ميان کسی که تغيير کرده است و آنها که بايد تغيير کنند، حايل است. خودسانسوری بسياری را از تأثير پذيرفتن باز می دارد. اما واقعيت اجتماعی سه بعد ديگر، بعدهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی نيز دارد. الگوی تغيير شدن در اين بعدها، ديگران را به تغيير کردن برمی انگيزد و تغيير در هريک از سه بعد، تغيير در بعدهای ديگر را ببار می آورد. چنانکه توفيق در قلمرو دانش و الگوی موفقيت گشتن، ديگران را به آموختن دانش و فن برمی انگيزد و رشد در دانش و فن، رشد يافته را صاحب نقش در قلمروهای ديگر می کند. و يا معرفت به حقوق ذاتی خويش و زندگی را عمل به اين حقوق کردن و در همان حال، دفاع از حقوق ديگران را دفاع از حقوق خود دانستن، تغيير کردنی است که نخست سبب تغيير خانواده (رابطه با همسر و فرزندان را رابطه حقوق با حقوق و فضلها و استعدادها با فضلها و استعدادها کردن) می گردد و سپس خانواده را الگو می کند برای خانواده های ديگر. زور که در خانه ها بی محل شد، قلمرو اجتماعی وسيعی را پديد می آورد هم رها از سلطه دولت استبداديان و هم رها از سنگينی اميد شکن جو زور و خشونت.
۲ – اما اگر «مردم» «باری بهرجهت کردن» را رويه کرده باشند – تحريم وسيع انتخابات نشان می دهد که چنين نيست - بدين معنی است که يکسره از آينده، حتی آينده نزديک، مأيوس هستند. يعنی جامعه رشد نمی کند، در عوض، جو زور و خشونت سنگين می شود و مردم مفری نمی جويند. يعنی چون زور حاکم است و فردا نامعلوم، هرکس زندگی روزانه را هرطور پيش آمد ميگذراند. يعنی انسانها از حقوق ذاتی و نيز حقوق جمعی و ملی خويش يا غفلند و يا در خود يارای عمل کردن به آنها را نمی بينند. يعنی مردم اهل عمل نيستند، اهل عکس العمل هستند. بنا بر اين، از حقوق معنوی خويش، شادی و اميد و دوستی و همياری و کرامت و... و نيز از حق شهروندی خود يا غافلند و يا چنان بی حوصله اند که حاضر نيستند اين حقوق را به ياد خود بياورند. يعنی مردم برای مشکل جمعی، راه حل های فردی می جويند و نمی يابند و سر تسليم در برابر جبار و مأموران او فرود می آورند. يعنی مردم در بند تعين ها يا هفت بند و بسا هفتاد بند نامرعی خود را اسير می بينند و به جای اينکه خود برخيزند، چشم به انتظار نجات دهنده اند دوخته اند و او را نمی يابند. خود را شکل می انگارند و در خود را يارای برداشتن اين بندها از دست و پا نمی بينند. يعنی توانائی خود را يکسره از ياد برده اند و با صدور حکمی بی فرجام، خود را محکوم به ناتوانی کرده اند.
اگر ارزيابی پرسش کننده گرامی صحيح باشد، پس ايران امروز، به ايران مغلول زده ای می ماند که مردمش وطن و حق زندگی خويش را از ياد برده و دل به مرگ سپرده اند. اگر چنين باشد، ايران امروز، به حماسه سرايانی نياز دارد که، به انديشه و عمل، حماسه انسان و حماسه وطن و حماسه زندگی ملی در رشد و سرفرازی بسرايند.
برپرسش کننده گرامی است که تغيير خويشتن را کامل کند. علامت کامل شدن تغيير اينست که فراخواندن مردم را به جنبش، فراخواندن آنها را به بخاطر آوردن توانائی ها و حقوق و ميل به زندگی در رشد و سرافرازی، کاری ضرور خواهد يافت. خود چنين خواهد کرد و از همگان نيز خواهد خواست چنين کنند. و ديگر ترديد نکند که وقتی ملتی برآن شد که حماسه زندگی خويش را، به انديشه و عمل خود، بر صفحه باز تاريخ رقم زند، به يمن توانائی خويش، معجزه گر خواهد شد.

• پرسش در باره تاريخ:
آياتاريخ دروغ است؟ از نظر علمی چگونه ميتوان وقايعی که چندين سال از وجودشان گذشته، نسبت به صحتشان اطمينان کامل داشته باشيم؟ از کجا معلوم احاديث و روايات الکی نباشند در عين حال که اکثرشان حرفهای بسيار خوبی هستند؟ چطور در عصر ائمه ما که کتابتی وجود نداشته و بعدها توسط عمر عبدالعزيز رايج شد اين همه حديث داريم؟

❊ پاسخ به پرسش در باره تاريخ:
۱ – دروغ محض نمی توان ساخت. دروغ پوششی است که دروغ زن می سازد تا راست را از چشمان عقول بپوشاند. از اين رو، دروغ همواره پرتناقض می شود و با رفع تناقض ها، راست به دست می آيد. برای مثال، ولايت مطلقه فقيه بمعنای بسط يد او بر جان و مال و ناموس يکايک مردم، دروغ بسيار بزرگی است زيرا فراوان تناقض در بردارد:
۱.۱ – بسط يد مطلق، قدرت مطلق بر جان و مال و ناموس معنی می دهد. پس نه فقه و نه فقيه که قدرت (= زور) مطلق است که ولايت می يابد. چنانکه اگر اين زور را برداريم، فقيه و مردم سرجای خود می مانند و فقيه در حد دانش خود، ولايت پيدا می کند. به اين ترتيب که طالب معلوم او، از او پرسش می کند و او به پرسش پاسخ می دهد. انتقال دانسته فقيه به طالب آن، ولايتی است که به زور، هيچ فرصت پديد آمدن و بکار رفتن را نمی دهد.
۱/۲- اين ولايت ناقض دين است. چراکه بنا بر دين، هرکس خود خويشتن را هدايت می کند و مسئول پندار و گفتار و کردار خويش است اما بنابر ولايت مطلقه فقيه، کسی که آلت فعل او می شود، از حق هدايت خود و از شخصيت مسئوليت پذيرخويش، محروم می شود. از اين رو،
۱/۳- اين ولايت ناقض انسان در استقلال و آزادی و کرامت خويش است. چراکه حقوقمندی و مسئوليت شناسی او ناقض ولايت مطلقه بر او است. هرگاه بخواهيم تناقض را رفع کنيم، يا بايد انسان را موجودی فاقد حقوق ذاتی و مکلف به اطاعت گمان بريم و يا ولايت فقيه را جعل بدانيم و حذف کنيم. اگر اين ولايت را حذف کنيم، انسان ها (فقيه مدعی ولايت و جمهور مردم ) برخوردار از حقوق ذاتی خويش برجا می مانند. اما اگر بخواهيم حقوق ذاتی را حذف کنيم، انسانها، از جمله فقيه مدعی، برجا نمی مانند. نتيجه اين که ولايت فقيه جعل است و بايد زدود.
۱/ ۴- اما ولايت مطلقه بمعنای قدرت مطلق بر جان و مال و ناموس مردم، خود ناقض خويش است. چراکه تحقق آن، مرگ همگان و ويرانی همه جا را ببار می آورد. به اين دليل روشن که قدرت مطلق از راه مرگ و ويرانی مطلق می بايد پديد آيد. چون چنين مرگ و ويرانی هر چه هست، ممکن نيست. از اين رو، ولايت مطلقه فقيه نيز تحقق نايافتنی است. رفع اين تناقض نيز، به زدودن ولايت فقيه ميسر می شود.
۱/۵- ناقض خداوند – بيشتر از شرک بنابر نظر آقای منتظری – است. چرا که بايد نخست گفت خدا نيست، تا خلاء مطلقی پديد آيد و اين خلاء را قدرت (= زور) پر کند. هرکس به خود زحمت تجربه کردن را بدهد، در می يابد، که وقتی می گويد خدا نيست، درجا می پذيرد که تعين يا حد و حدود هست. حال اگر از خود بپرسد محدود کننده خود او در انديشيدن و در گفتن و عمل کردن چيست؟ در جا، پی می برد که محدود کننده ای جز قدرت (= زور) وجود ندارد. پس خلاء را همواره قدرت (= زور) پر می کند. آن رابطه ای که بدان، انسان استقلال و آزادی و ديگر حقوق خويش را به عمل در می آورد، رابطه با نامتعين، نا متعين دانائی و توانائی و استقلال و آزادی و... و حق محض است. پس رفع تناقض به حذف ولايت مطلقه و غير مطلقه فقيه و هرگونه ولايتی است که زور در برداشته باشد.
۱/۶- ولايت فقيه، خالی از هستی و، از اين جهت، ضد حق است. بيان استبداد فراگيری است ساخته بر اصل ثنويت تک محوری و ناقض اصل توحيد است. اين نظر بدون وجود و اصالت بخشيدن به قدرت (= زور) که به خودی خود، وجود ندارد، ساخته شدنی نبود و نيست. اما، در طبيعت، نيرو وجود دارد و زور وجود ندارد. هر زمان نيرو را در ويرانگری بکار می بريم، به نيروئی که ما خود در ويرانگری بکار می بريم، زور می گوئيم. در عوض، قوه رهبری و حق رهبری در هر موجودی وجود دارد. در واقع، وقتی کسی بخواهد ديگری را از عمل به اين استعداد و حق بازدارد، جز اين نمی تواند کرد که زور در کار آورد. اين زور که فرآورده سلطه جوئی کسی بر ديگری است، بمحض انصراف او از سلطه جوئی و يا تن ندادن ديگری به سلطه پذيری، از ميان برمی خيزد. به سخن دقيق تر، طبيعت خود را که نيرو است، باز می يابد. بدين قرار، ولايت کسی بر ديگری بمعنای اعمال قدرت بر او، خالی از هستی و محصول سلطه جوئی کسی و يا گروهی بر جمهور مردم است. رفع اين تناقض نيز، به زدودن ولايت فقيه بمعنای قدرت فقيه بر جمهور مردم است.
تناقضهای ديگر نيز در اين ادعا وجود دارند که در کارهای ديگر برشمرده ام. اين چند تناقض در يک ادعای دروغ، برای اينکه پرسش کننده و خوانندگان دريابند چرا دروغ بدون تناقض نمی توان ساخت و گفت، کفايت می کند.
بدين قرار، دو رابطه بيشتر نمی توان برقرار کرد: رابطه با خدا که مستقيم است و رابطه با قدرت. ولايت فقيه تنظيم رابطه با قدرت است. اعضای جامعه ای که با قدرت رابطه برقرار می کنند، از خداوند غافل می شوند. از حقوق ذاتی خود غافل می شوند. اگر به آنها بگوئی حيات آدمی مجموعه ای از حقوق دربر دارد و حيات عمل به اين حقوق است و چون انسان از اين حقوق غافل می شود، خود را به ويرانگريهای قدرت می سپارد، سخت در شگفت می شوند. تاريخ چنين مردمی، تاريخ رابطه آنها با قدرت است:
از اين رو، تاريخ بخصوص، وقتی مورخان در خدمت قدرت آنرا می نگارند، فراوان دروغ در بردارد. پرسش کننده و خوانندگان ديگر هرگاه در دروغهائی که روزمره ساخته می شوند و انتشار می يابند، تأمل کنند، تصور روشنی از تاريخی که ساخته و در اختيار نسل امروز و نسلهای آينده گذاشته می شود، بدست می آورند. آنها می توانند داوری واقع بينانه تری در باره تاريخهائی پيدا کنند که در گذشته، نگاشته شده اند و چون رابطه انسان ها را با قدرت گزارش می کنند، انبان های دروغ هستند.
با اين وجود، هم امرهای واقع بر دو گونه اند و هم دو نوع تاريخ وجود دارند:
• امرهای واقع يا ديرپا و يا زودپا هستند. چنانکه تنظيم رابطه با قدرت، بمثابه يک امر واقع، ديرپا است. تنظيم رابطه با حق نيز ديرپا است اما هر رابطه قدرتی ميان دو کس و يا ميان دو گروه و يا ميان دو کشور، زمان به زمان تغيير می کند. رابطه انسان با حق نيز، بمحض غافل شدن از آن، جای خود را به رابطه او با قدرت می دهد. باز، نسلها تداوم دارند اما عمر انسان، امر واقع ديرپا نيست. هر دروغ يک امر واقع است وقتی دروغ بودنش آشکار می شود، می ميرد. اما دروغ سازی و دروغگوئی يک امر واقع ديرپا است. در نتيجه، دو نوع تاريخ داريم:
۱ – تاريخ زودپا، تاريخی است که پيرامون شکلی از اشکال رابطه انسانها با قدرت، در يک دوره، «نگاشته» می شود اما نه آن شکل و نه آن دوره استمرار نمی يابد. هرگاه اين تاريخ پر دروغ باشد، بسا در همان دوره، دروغ بودنش آشکار می شود و می ميرد. چون تاريخهائی که در دوره هر جباری می نگارند، با از ميان برخاستن آن جبار، به بايگانی ساخته های دروغ سپرده می شوند.
۲ – تاريخهائی که مجموع امرهای مستمر، در رابطه با يکديگر، می نگارند. اين تاريخ واقعيت را همان سان که روی داده است و يا بسيار نزديک به آن گزارش می کند.
دقيق ترين اين تاريخ ها، هريک از ما هستيم. چرا که ساخته تاريخيم. پس اگر در آينه خود بنگريم، تاريخ حيات جامعه خويش را خوانده ايم. الا اين که بايد روش خواندن اين تاريخ را بدانيم: برای اين که از تأثير ذهن خود در شناختن تاريخ بکاهيم، اصل راهنما را می بايد، موازنه عدمی کنيم. به سخن ديگر، عقل خويشتن را مستقل و آزاد بگردانيم. آنگاه، فرهنگی که در آن بارآمده ايم، اصل، و باور راهنمائی که با آموختن و بکاربردنش کودکی را به جوانی رسانده و همچنان به زندگی خود ادامه داده ايم، عرف و عادت و رسم و سنتی که در بطن آنها پرورش يافته ايم و امرهای مستمری که خود در استمرارشان شرکت داشته ايم، بنا بر اين، رابطه های درون و برون گروهی که در آنها زاده شده و بارآمده ايم را شناسائی کنيم. بدين شناختن، تاريخ دراز جامعه خويش را شناسائی کرده ايم.
حال اگر اين تاريخ شناس به نقد تاريخ و در واقع خود، نشيند، نيک در می يابد چگونه بايد تغيير کند تا بتواند تغيير دهد. درمی يابد چرا ايرانيان، با آنکه از ويژگی های ايرانيت جبر ستيزی است، همواره در استبداد زيسته اند. چرا بيان استقلال و آزادی که راهنمای انقلاب ايران بود، جای به بيان قدرت، بيان استبداد فراگيری سپرد که ولايت فقيه نام گرفته است؟ چرا ايرانيان اغلب حق را به شخص می سنجند و نه شخص را به حق؟ چرا زود به اطاعت از قدرت معتاد می شوند؟ چرا مصلحت را مقدم و حاکم بر حق و حقيقت می گردانند؟ چرا آسان خود را گرفتار مخوف ترين زندان ها که زندان بد و بدتر است می کنند. چرا همگان منطق صوری را روش می کنند؟ چرا...؟
برای اين که کار را بر آنهائی آسان کنم که می خواهند تاريخ را نيک بشناسند، مورد سنجش حق به شخص را مثال می زنم: در جامعه های استبداد زده، از امرهای واقع ديرپا، يکی اينست که حق به شخص سنجيده می شود. برای اين که يک شخصيت محک شود و حق بدان سنجيده شود، می بايد در مناسبات و تناسبات قدرت، حضور و نقش مستمر داشته باشد. از پرسش های ديگر، پرسش کننده گرامی يکی اينست:
«نظرتان نسبت به نهج البلاغه چيست؟اصلا ميتواند ازعلی عليه السلام باشد؟ يا برگردان يکی از کتابهای زرتشتيان است که درآن پندهای بسيارجالب ذکرشده؟»
اين پرسش را دستمايه توضيح می کنم: در نهج البلاغه، از قول علی (ع) آمده است که زنان را سه نقص است. در روزهای اول انقلاب، در اجتماع بزرگ دانشجويان، دانشجوئی از من پرسيد: نظر شما در باره اين قول علی (ع) چيست؟ پاسخ دادم هرگاه بخواهيم گفته را بدون توجه به گوينده به حق بسنجيم، آن را متناقض، بنا بر اين، دروغ می يابيم. علی (ع) دروغ نمی گويد. پس اين قول از علی (ع) نيست. حال اگر بخواهيم شخص را به حق بسنجيم، ناگزير بايدمان گفت که اگر هم علی (ع) اين نظر را اظهار کرده باشد، نبايد آن را پذيرفت. چنانکه من آن را نمی پذيرم. بديهی است زورباورانی که به علی (ع) در رابطه قوا برقرار کردن با ديگران، نقش می دهند، جنجال بپا کردند و کار را به تهديد به قتل رساندند. طرفه اين که آقای خمينی به من گفت: اين چه حرفی بوده است که زده ايد؟ پرسيدم خطا گفته ام؟ گفت: نه اما هر حرف غير خطائی را هم نبايد گفت. اين جا کشور علی (ع) است. نبايد گفت: علی گفته است من قبول ندارم...
اما همين علی (ع) دو تاريخ دارد: يکی تاريخی که دستگاه معاويه و جانشينانش در باره او نوشته است و امروز نيز زورباوران، آن را بکار می برند. نظير اين تاريخ است تاريخ ديگری که از خود بيگانه کنندگان دين در بيان قدرت ساخته اند و در سنجيدن حق به شخص، بکار می برند. اينان کار را وارونه کرده اند: به جای آنکه نهج البلاغه را به قرآن بسنجند، قرآن را به نهج البلاغه می سنجند. حال اگر پرسش کننده کاری را بکند که بايد کرد و آن سنجيدن نهج البلاغه با قرآن و اصول راهنمای آنست، هرآنچه را با اين اصول می خواند سخن علی و هرآنچه را ترجمان ثنويت و بازگو (مثل ناقص بودن زن) کننده فلسفه يونانی است، سخن علی نخواهد يافت.
تاريخ دوم علی (ع)، تاريخ رابطه انسان با حق است. اين تاريخ نيز مستمر است: نسلها از پی يکديگر، وقتی برای حقوق خويش برخاسته اند، از او آموخته اند ايستادن برحق را. عارفان که راه و روش مستقل و آزاد شدن از تعين ها را در پيش گرفته اند «از علی آموخته اند اخلاص عمل» را. اهل فتوت او را الگوی خويش شناخته اند. اخلاق شناسان او را نماد اخلاق يافته اند. و پرسش کننده می پرسد آيا نهج البلاغه رونوشت پندنامه های زردشتيان نيست؟ بر او است که بداند اصول پنج گانه نيز نخست اصول راهنمای دين زردشت بوده اند و هر بيان استقلال و آزادی، راه و روش رها شدن از بند قدرت (= زور) را می آموزد و اين نيز يک امر واقع مستمر است.
باری، آنها که انسان را اصيل شناخته اند، او را آموزگار خويش شمرده اند. اهل دانش از زبان ابن سينا او را به دانشمندی ستوده اند. آنها که پيرامون تاريخ آزادی تحقيق کرده اند، دوران او را دوران برخورداری از بيشترين آزادی ها دانسته اند. با اين وجود، هريک از ما، يک تاريخ هستيم. پس اگر برآن شويم که شخص را به حق بسنجيم، بايد از خود بپرسيم: علی (ع) را چه وقت بکار گرفته ايم؟ وقتی خواستيم حق بجوئيم و يا حتی دلخواه خود را حق جلوه دهيم و يا وقتی که خواسته ايم، زور بگوئيم؟ پاسخ اين پرسش، تاريخ زندگی علی از ديد پرسش کننده است. چنانکه هرگاه نسل امروز بخواهد، آقايان خمينی و بنی صدر و خامنه ای و... را شناسائی کند و بنايش بر سنجيدن شخص به حق باشد و از خود بپرسد کدام يک از اينان در حق گفتن و کدام يک در زورگفتن بکار می آيند، به دقت می تواند هويت هريک را شناسائی کند. تاريخ دروغ ساخته ملاتاريا را اين تاريخ به بايگانی ساخته های دروغ می تواند بسپرد و می سپرد.

• پرسش در باره نماز:
با سلام.نظرتان نسبت به نمازچيست؟ آيا اين حرکات دولاّ و راست شدن و سيستماتيک و اداری برای خدا و خودمان مضحکه نيست؟ يا بايد آن را بخوانيم و متحولش کنيم؟ خيلی سعی کردم ديگر نماز نخوانم ولی نشد. در اعماق وجودم گرچه ژرف نگری وجود دارد ولی نتوانسته ام از نماز دوری کنم. با اينحال با خواندنش بيشتر وقتها هيچ حس و حال و تغييری در من ايجاد نمی شود.

❊پاسخ به پرسش در باره نماز:
نخست يادآور می شوم که پرسش کننده پرسشهای دينی ديگر نيز کرده است که پيش از او نيز پرسيده شده و پاسخ دريافت کرده اند.
نيايش ها، فرآورده های دين ها نيستند. از آغاز، بيانگر کوشش انسان برای بازيافتن حالت فطری، حالت رها از قيدها، بوده اند و هستند. چنانکه در جنگ جهانی دوم، بهنگام حمله آلمان به روسيه، در آن روزهای سخت، استالين دستور داد دربهای معابد را بگشايند و بگذارند مردم روسيه نيايش کنند. اين مردم می بايد حالت رها از قيدها را باز می يافتند تا رويه تسليم شدن فوج فوج به قوای مهاجم را با رويه استقامت در برابر آنها، جانشين می کردند و کردند. دين ها، در اصل، روش نيايشی چنين و برقرار کردن رابطه مستقيم انسان با خداوند، بنا بر اين، بازيافتن استقلال و آزادی و حقوق و کرامتمندی بوده اند:
از اذان و اقامه تا السلام عليکم و رحمةالله و برکاته هر نماز، اکراه وجود ندارد. برانگيختن به خشونت وجود ندارد. خشونت زدائی وجود دارد. نماز تعليم و تمرين خشونت زدائی و رها شدن از اعتياد به قدرت (= زور)، به يمن رابطه با خداوند است. نماز تمرين رابطه مستقيم با خداوند و انبساط در پهنای بی کران هستی است. تمرين همان اصول راهنمائی است که، بدانها، انسان ها بر صراط مستقيم – تنها حق است خط آن، خط مستقيم = عدل است- به سوی او صير می کنند:
۱ – انسان تمرين توحيد يا ارتباط مستقيم با خداوند را، با «بنام خداوند بخشنده و مهربان» آغاز می کند. صفت ها، در عين حال، حقوق معنوی انسان نيز هستند. حمد می گويد خداوند، رب دو جهان را و بدان، نفی می کند هر رب را که به ضرورت نماد قدرت (= زور) است. سراسر قرآن شرح اين توحيد، اين يگانگی جستن در پهنای بی کران معنويت با خدا است.
۲ – او مالک يوم دين است. بدين سان، آدميان از هم اکنون تمرين می کنند زيستن در استقلال از ولايت يکديگر را که در معاد، تحقق می يابد: هيچ کس در ديگری مالک به چيزی نيست. و او رب دو عالم است. پس زندگی استمرار دارد و اين زندگی به انسان می آموزد انديشيدن و عمل کردن در زمان و مکان بی نهايت را. چون زمان و مکان انديشيدن و عمل کردن را بی نهايت می کند، انسان استقلال و آزادی کامل خويش را باز می يابد. خود را انسان، انسان حقوق و کرامتمند، باز می يابد.
۳ – يک راه راست بيشتر وجود ندارد که راه عمل به حق است، بنا بر اين، آدمی عدل را که ميزان سنجش به حق است، در ۵ نماز، خاطر نشان خويش می کند. خاطر نشان خويش می کند تا از ياد نبرد، که عدل ميزان است و بايد در لحظه به لحظه زندگی بکارش برد. اين هوشياری را می جويد که عدل هدفی نيست که در آينده می بايد به آن رسيد. شدن در راست راه عمل به حق و دفاع از حق، عدل همين است. کسی بر ميزان عدل نمی انديشد و عمل نمی کند، در شمار يکی از دو قماش آدمهای زير است:
۴ – سه نمونه نوعی رهبری وجود دارند: آنها که راست راه حق را در پيش می گيرند. اينان از هدايت خداوند برخوردار می شوند که به همگان داده شده است. و آنها که از خداوند و هدايت او غافل و در بيراهه زورمداری می شوند، بنابر اين، مغضوب خداوند می گردند. و آنها که در حصار قدرت ساخته، سردرگمند. در اجتماعات بشری، همچنان، اين سه نمونه نوعی رهبری وجود دارند. «ضالين» اکثريت بزرگی را تشکيل می دهند و کسانی هستند که اختيار خود را به «مغضوب عليهم» می سپارند و وسيله زورگوئی آنها و نيز قربانی زورگوئی آنها می گردند.
۵ – هريک از سه رهبری، انديشه راهنمای خود را دارند. آنها که بر راست راه حق می شوند، انديشه راهنمايشان حقوق و روش عمل به حقوق می شود. بنا بر سوره حمد، رابطه اينان با خداوند مستقيم است. هيچ واسطه نيست. اينان قائم هستند به عبادت خداوند و استعانت جستن از او. اما عبادت، استقلال و آزادی جستن از رهگذر رابطه مستقيم با او است. عبادت خداوند که قرآن روش آن را می آموزد (پيامبری ابلاغ روش عبادة است. از جمله قرآن، سوره نحل آيه ۳۶)، انسان را از افتادن در درکات زورباوری و زورمداری باز می دارد. در حقيقت، غفلت از خداوند، درجا، به بندگی قدرت (= زور ) درآمدن است. چرا که، همواره، خلاء را زور پر می کند: غفلت از هستی محض، پذيرفتن هستی متعين، بنابر اين، جبر باوری و جبر باوری انديشه راهنمائی را ناگزير می کند که اين يا آن بيان قدرت است.
افزون بر اين، عبادت، مستقل و آزاد شدن از غير خدا است. اين استقلال و آزادی از غير خدا، اين بازيافتن خويشتن مستقل و آزاد، فرآورده عبادت به معنای «گفتن و عمل کردن به آنچه خداوند دوست دارد و او راضی بدان است و ترجمان دوستی ناب با او است» (المفهرس) است، بيان استقلال و آزادی دربرگيرنده روشهای عمل به حقوق را می طلبد. چرا که خداوند، حق علی الاطلاق، جز حق خلق نمی کند و جز آن را دوست نمی دارد، پس عمل به حق است که خداوند دوست دارد و با عمل به حق است که انسان حق دوستی با خداوند را به جا می آورد. هرگاه به قرآن بازگرديم، تفصيل اين ۵ اصل و فهرست کاملی از پندار و گفتار و کردارهائی را که عبادت هستند، باز می يابيم: عمل به حقوق معنوی و عمل به حقوق مادی – معنوی که ذاتی حيات انسانند و رعايت حقوق ديگران و طبيعت و جانداران، بنا بر اين، تقوی بمعنای عمل به اين حقوق و پرهيز از هرآنچه زور در بردارد و، بدين دوکار، قرار گرفتن در راست راه عمل به حق و افزودن بر کرامت خويش به يمن اين همانی جستن روزافزون با هستی خلاق و هوشمند و دانا و توانا و... نماز همين است.
پيش از اين، عرصه علم، «شئی» يا ماده متعين بود. اينک عرصه علم «لاشئی» گشته است. به سخن ديگر، علم صفت متعين را از شئی ستانده است. علم فيزيک را به فيزيک دانان بازگذاريم و در نگرش درخود، روشی را بکار بريم که همگان می توانند بکار برند: هرکس می داند که در فضائی بی انتها زندگی می کند. اما بسا بسياری غافلند از اين واقعيت که هر ياخته بدن او نيز همين فضا را دارد. به سخن ديگر، ماده بدن را که از فضا خالی کنيم، هيکل آدمی، ذره ای ناچيز می شود. بدين سان، درون و بيرون هر انسان يک فضا است و هرگاه عقل انسان در حالت فطری خود باشد، در مقام انديشيدن، با هستی بی کران است که اينهمانی می جويد. پس غفلت از خداوند، غفلت از توانائی عظيم انبساط تا بی نهايت و گرفتار تعين ها گشتن است. هرکس به ذهن خود رجوع کند، تعين هائی را می تواند شماره کند که بدانها گرفتار است. جباری که انسان را بدين تعين ها گرفتار می کند، قدرت (= زور) است. رها شدن از اين تعين ها (در کتاب کيش شخصيت فهرست کامل آنها آمده است) و بازيافتن استقلال و آزادی و ديگر حقوق، بنا بر اين توانائی خويش، تعليم و تمرين می طلبد و نماز اين تعليم و تمرين است.
چون بيان استقلال و آزادی و حقوق و کرامتمندی را، بيان قدرت گردانده اند، نماز را نيز تمرين خواری و استسلام گردانده اند. پنداری خداوند جباری است که آفريده های خود را مجبور کرده است، ۵ نوبت در روز، به خواری، بخوانند که تسليم او هستند. غافل از اين که، نماز، از آغاز تا پايان، نقض اين ادعای زورباوران است: تعليم و تمرين در راست راه حق شدن، استقلال و آزادی و بر توانائی افزودن است. بازيافتن مقام خليفةاللهی است. کلمه ای که گويای خواری و استسلام باشد، در نماز نيست. رکوع و سجود نيز تمرين رها کردن خويش از تعين ها و رها کردن مرغ وجود نسبی خويش در وجود مطلق است. اين زمان که جو خشونت بس سنگين و زورباوری بس همگانی و بيکران معنويت از يادها و ماديت نيز به جبر بی شفقت زور سپرده شده است، بيش از هر زمان ديگر، انسانها به نماز، بمثابه تعليم و تمرين استقلال و آزادی، بنا بر اين، پرورش توانائی های خود نياز دارند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016