جمعه 26 خرداد 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

خرداد ۸۸ در بند ۲۰۹ زندان اوين، علی کلائی

روز آنلاين ـ سه سال از روزهای خواست و مبارزه و حماسه گذشت. از روزهايی که مردم ايران خواستند تا از طريقی مسالمت آميز حداقل خواسته های خود را از طريق کسانی که مورد تائيدهمين نظام واقعا موجود بودند و البته قدری با حاکمان متفاوت، پيگيری کنند. مردمانی که کودتای خرداد ۶۰ و هشت سال جنگ و کشتار ۶۷ و ظلم دهه ۷۰ و قتلهای عصر هاشمی و اميد و خيانت به اميد در عصر خاتمی را ديده بودند. اما باز صبورانه و نجيبانه خواستند بار ديگر حاکميت را بيازمايند که آيا تن به اصلاحات گام به گام و آرام تا حصول به حاکميتی دموکراتيک می دهد يا نه که پاسخ گرفتند و حاکمان ايران زمين مستبدانه قتل عام کردند مردمان برخواسته برای حقوق اوليه و حقه خويش را.

روايت های متفاوتی در مورد آن روزها نگاشته شده است. از راويانی که در خيابان بودند تا راويان حزبی و برون مرزی. اما روايت از درون يکی از امنيتی ترين زندانهای جمهوری اسلامی می تواند روايتی از جنسی ديگر باشد. چرا که با وجود تغييرات کوچک درون زندان، اين تغييرات و روايت آنها می تواند به شناسايی تغيير رفتار رژيم ولايی در روزهای حساس خرداد ۸۸ کمک بکند. تا بدانيم چه شد و چه کردند و چه کرديم و فی الحال در کجای داستان ايستاده ايم.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


من در ارديبهشت ۱۳۸۸ به دليل مصاحبه ای حقوق بشری با يکی از خانواده های منتسب به سازمان مجاهدين خلق ايران و به دليل عضويت در کميته گزارشگران حقوق بشر بازداشت شدم. در تمام روزهای خرداد ۸۸ در بند ۲۰۹ زندان اوين بودم. در واقع تمام دوران انتخابات از هفته های پر شور منتهی به ۲۲ خرداد ۸۸ تا روزهای شور و همبستگی پايانی خرداد ماه آن سال را در بند ۲۰۹ وزارت اطلاعات مستقر در زندان اوين سپری کردم.

آنچه می گويم امری است که بر من گذشته است. باشد که به کار تحليل آيد و زوايايی از کار را روشن کند.

روزهای آغازين دهه دوم خرداد ماه ۱۳۸۸ بود که بعد از حدود ۲۳ روز انفرادی (شايد ۱۲ خرداد بود. دقيق خاطرم نيست) و بی خبری مطلق به ناگاه و ظاهرا به دليل پيگيری خانواده ام و همچنين تلاش ياران عزيزم به من ملاقات حضوری دادند. ناگفته نماند که ياران ستاد حقوق بشر کروبی عزيز هم در حق من لطف بسياری داشتند و در جلسه ای حتی پدر من را دعوت کردند که از ايشان سپاسگزارم. ملاقاتی که با خانواده ام در ان روز برگزار شد. مدتی بود که "سيد" که بازجوی اصلی ام بود برای بازجويی نيامده بود. در راه برگشت از ملاقات که با حضور "علوی" معروف که او نيز بازجوی من بود برگزار شده بود، از علوی دليل عدم حضور سيد را پرسيدم. پاسخش آن روز برايم قابل فهم نبود. علوی گفت که سيد درگير مسئله انتخابات است! وقتی به سلول انفرادی (سلول ۴۱ بند ۲۰۹) برگشتم به فکر فرو رفتم: آخر يک بازجوی اطلاعات را چه به انتخابات! آنهم بازجويی که موضوع کار و تخصصش بحث سازمان مجاهدين خلق است و به قول خودش سرتيم بازجويی نفاق. چنين بازجويی که از بازجوهای دهه ۶۰ ( به همراه علوی) است را چه به انتخابات؟! سئوالی که البته پس از انتخابات قدری برايم واضح شد. وزارت اطلاعات از همان روزها، هم برای پس از انتخابات برنامه داشت و هم در حال پرونده سازی بود.

در عصرگاه ۱۷ خرداد ماه از انفرادی خارج شدم و اولين مناظره ای که در تلويزيون سلول ۵۴ به همراه هم سلولی عزيزم ديدم مناظره مهندس موسوی و شيخ کروبی بود. اما جالب است بگويم که در زمان هر مناظره از زمان و حتی نوعا نتيجه آن آگاه بودم. شايد بپرسيد چگونه؟ می گويم. من به دليل مشکل معده ای که داشتم روزی سه مرتبه قرص رانيتيدين مصرف می کردم و اين قرص را بهيارهای بند برايم می آوردند. حدودا يکساعتی پس از صبحانه، ناهار و شام. و همين بهيارهای بند منبع اطلاعاتی من برای اين مسئله بودند. نکته قابل توجه ديگر آرای اينان بود. بهيارها با اتفاق به محسن رضايی تمايل داشتند و نگهبانهای بند با اتفاق به احمدی نژاد. اين تفاوت را اگر در کنار تفاوت در ميزان سواد و تحصيلات نگهبانهای بند و بهيارها بگذاريم، شايد بتوان نتيجه ای درست گرفت.جمله ای را پس از يکی از مناظره های محسن رضايی از يکی ازاين بهيارها شنيدم که جالب بود. وقتی از او پرسيدم چرا رضايی گفت امام می دانست که مسئوليت سپاه را به چه کسی بسپرد. امروز نمی دانم آن بهيار کجاست. ولی بعيد می دانم او نيز از ناراضيان پس از انتخابات نبوده باشد.

اما اين سردرگمی ما گذشت تا روز انتخابات که به لطف تلويزيونی که در سلول داشتيم انتخابات را رصد می کرديم. البته از طريق تنها منبع ارتباطی يعنی رسانه ملی. اما می شد فهميد که حضور مردم بسيار پرشور است و خلاصه اوضاع حاکمان خراب. آن شب پس از انتخابات و تا صبح فردا نخوابيدم و چشم به تلويزيون دوختم تا ببينم شبکه خبر چگونه نتايج را اعلام می کند. نمی دانستيم بيرون چه خبر است. اما از ساعت ۳ صبح روز ۲۳ خرداد و زمانی که نتايج آراء با نسبتی مشخص به پيش رفت و رای بسيار پائين شيخ مهدی کروبی مشخص شد، متوجه شدم که کشتيبان را سياستی دگر آمده و تقلبی بزرگ صورت گرفته است. از رای مهندس موسوی اطلاعی نداشتم. اما با توجه به تجربه سال ۸۴ و حضور در ستاد دکتر معين می دانستم کف آرای آقای کروبی بسيار بيشتر از اين حرفهاست و نتيجتا تقلبی مشخص روی داده است.

فردای انتخابات در روز ۲۳ خرداد و در بعد از ظهر آن روز نوبت هواخوری داشتيم. برای اين هواخوری ابتدا حاجی عزيز که بزرگتر ما و همسلولی گرانقدر ما بود خارج شد و بعد من و حامد روحی نژاد که همسلولی ما بود که پرونده اش در ارتباط با انجمن پادشاهی بود و بعدها به اعدام محکوم شد و بعد به ده سال زندان با تبعيد به زندان زنجان و البته اخيرا حکمش به چهار سال و اندی تبديل شده است. هنوز چند قدمی با چشم بند بر چشم و دست بر دوش نفر جلويی نرفته بوديم که صدای ضربه ای شنيدم و حامد نقش زمين شد. با حاجی حامد را بلند کرديم و به هواخوری بزرگ بند (در طبقه فوقانی که حياط کوچکی بود) رفتيم. از حامد پرسيدم چه شد؟ گفت طرف آمد و پشت سرم گفت که احمدی نژاد رای آورد و پدرتان را در می آوريم. اين خودش اخطاری بود. همه چيز حکايت از آغاز يک کودتا داشت. اما نمی دانستم بيرون ديوارها چه خبر است.

حدود ۴ روز (شايد يک روز بيشتر يا کمتر. مشکل از حافظه من است) از انتخابات گذشته بود. يک روز در ساعت ۵ صبح در سلول باز شد و به ما (من و حامد و همسلولی جديدمان که متهم مالی بود و پس از جدا شدن حاجی از ما به ما ملحق شده بود) گفته شد که بايد از سلول ۵۴ به سلول ۹۴ برويد. اين تغيير جای ناگهانی آنهم در سحرگاه همه ما را شگفت زده کرد. وقتی پرسيديم چرا نگهبان گفت که زندانی جديد آورده ايم و جا نداريم. ظاهرا بند دوباره داشت شلوغ می شد. باز نمی دانستيم بيرون چه خبر است.

اولين زندانی جديد که رسيد دانستيم چه خبر است. اتفاقا يکی از برادران عضو يکی از احزاب فعال هم بود. پرسيدم چه خبر؟ گفت همه را گرفتند. گفتم يعنی چی همه را گرفتند و شروع کردم به نام بردن اعضای جوان مشارکت و مجاهدين انقلاب و نهضت و خلاصه فهميدم بله. همه بازداشت شده اند. بعد او و نفر بعدی که آمد برايمان گفتند که بيرون چه خبر است. که چه کودتايی صورت گرفته است و چگونه آرای مردم را دزديده اند. تازه فهميديم بيرون چه خبر است.

۲۵ خرداد ۱۳۸۸ بود. بعد از ظهر. بخش خبر ۲۰:۳۰ تنها چند ثانيه از حضور مهندس موسوی در سر خيابان بهبودی روبروی مسجد را نشان داد. من که ساکن آن منطقه بودم متوجه شدم که وقتی آنجا شلوغ باشد يعنی حداقل تا انقلاب و آزادی جمعيت موج می زند و بعد البته فهميديم ميزان جمعيت بسيار بيش از اين حرفها بوده است. چيزی طبق آمار رسمی ۳ و نيم ميليون که تا هفت ميليون هم می توان آن را تخمين زد. يک حضور تمام عيار مردم برای رايشان.

۲۸ خرداد پنج شنبه. اعلام شد که فردا امام جمعه تهران علی خامنه ای رهبر رژيم است. صراحتا به همسلولی ها گفتم اگر فردا اين آدم ميانه را نگيرد و ماجرا را جمع نکند، ۳۰ خرداد کشتاری عظيم در تهران خواهيم داشت. همين هم شد. به محض اينکه آن جمله کذا که نظر من به فلانی نزديکتر است را گفت و بعد آن اشک تمساح را در انتهای سخنانش راه انداخت به رفقا گفتم که فردا تهران حمام خون است. سيد علی يکبار ديگر هم در سال ۷۸ و در ماجرای ۱۸ تير اين اشک تمساح را ريخته بود با آن انصار حزب الله و چماقداران خود را به صحنه آورده بود. باز صحنه تکرار شد و اين بار در مقياسی عظيم تر. کشتار ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ به وقوع پيوست. انگار هرکدام از رهبران جمهوری اسلامی بايد يک لکه ننگ قتل و کشتار در ۳۰ خرداد داشته باشند. ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ و کشتارش به نام خامنه ای ثبت شد.

نکته جالب آن هفته حدفاصل ۲۳ يا ۲۴ خرداد تا آخر خرداد ۱۳۸۸، رسيدگی بيش از حد معمول مامورين زندان بود که البته در تيرماه نيز ادامه يافت. آمارهای هر روز صبح که حال هرکسی را بپرسند و اينکه مشکلی دارد يا نه توسط افسرنگهبان بند انجام می شد. دوستانی که در سالهای قبل نيز در بند ۲۰۹ زندانی بوده اند می دانند که ديدن افسر نگهبان توسط زندانی خود پروسه ای طولانی است و گاهی می بايستی چند روزی منتظر بمانی تا افسر نگهبان پيدايش شود اما به يکباره در طول اين روزها افسر نگهبان خود به ديدار سلول به سلول زندانی ها می آمد و حتی يکی دوبار کسی که خود را مسئول بند خواند از ما درباره وضعيتمان پرسيد. ترس را در وجود امنيت بانان حتی در امنيتی ترين جای وزارت يعنی زندان آن می شد به وضوح ديد. ترسی که بعدها از سئوالاتی که از وکلای حقوق بشر می شد نمود می يافت. دادگاه انقلابی ها و بازجو ها و امنيت بان ها نگران بودند که اگر نظام برگشت آيا وکلا از حقوق ايشان دفاع می کنند؟ اين نکته قابل توجهی است. فضای آن روزهای اينان فضای ترس بود از خيزش مردم که اگر درست مديريت می شد می توانست به حذف استبداد از چهره ميهنمان منجر شود.

خرداد ۸۸ در بند ۲۰۹ روزهايی بود که از برنامه ريزی وزارتی ها برای انتخابات و برخوردهای شروع شده و ترس ايشان از مردم به خيابان ريخته. وزارتی ها دريافته بودند که اگر اين مردم و اين خيزش در خيابان بماند و درست بماند ديگر جايی برای ايشان در صحنه ايران زمين نيست. حيف و دو صد حيف که درست مديريت نشد.

يکی ديگر از نکات قابل توجه آن روزها شنيدن صدای الله اکبر و شعارهای بيرون ديوار زندان بود که بارها توسط زندانيان اعلام می شد که شنيده اند و يکشب نيز خود آن را شنيدم. اين صدا بسيار برای مايی که در بند بوديم روحيه ساز بود. صدايی بود از جهان آزاد برای بنديان و اميد ساز رهايی.

و اما رفتار حاکميت در تيرماه دوباره به سمت وحشی شدن رفت. وزارت اطلاعات طی يک برنامه کثيف، تيم علی زمانی، رحمانی، کريمی و روحی نژآد را که تيمی متهم به عضويت در انجمن پادشاهی بودند و مدتها قبل از انتخابات (آخرين سری در ۱۴ ارديبهشت ۱۳۸۸) بازداشت شده بودند به انتخابات وصل کرد. با دروغ از ايشان اعتراف تلويزيونی گرفت و زمانی که زندانيان در زندان بودند از بخش خبر ساعت ۲۰ شبکه شش و بعد ۲۰:۳۰ همان شب پخش کرد و بعد پرونده اينان را اينقدر سنگين ساخت که منجر به صدور احکام اعدامی شد که دو تا به اجرا در آمد و دو تای ديگر به حبسهای سنگين و تبعيد منجر شد.

در ۱۰ تير ماه همان سال از بند ۲۰۹ رها شدم با وثيقه ای که نسبت به ديگران سنگين نبود. اما تهديد ها از همان روز و هنوز ساعتی به خانه نرسيده ادامه يافت. کاملا مشخص بود که وضعيت به گونه ديگر شکل گرفته است. وضعيتی که البته تا عاشورا شکلی کجدار و مريز داشت و پس از عاشورای خونين ۸۸ به سبعانه ترين شکل ممکن توسط رژيم ادامه يافت. البته در همان سال ۸۸ و زمان خدمت سربازی (بهمن ماه) باز هم ميهمان بازداشت گاههای امنيتی (اين بار بازداشت گاه ۳۶ حفاظت اطلاعات ارتش) بودم که گاهی ديگر می خواهد تا به آن پرداخته شود.

نکته مهم در خرداد ۸۸ در بند ۲۰۹، اولا سير تغيير رفتار زندان بانان و بازجوها در بند است و ثانيا بحث درگير شدن وزارت اطلاعات حدود ۱۰ روز قبل از انتخابات. امنيتی ترين بازجوهای وزارت و کسانی که مسئوليتی ديگر دارند و بسيار باتجربه هستند درگير پرونده های مربوط به انتخابات می شوند. خاطرم هست که پس از عاشورای خونين ۸۸ سه نام برای بررسی پرونده های بازداشت شدگان عاشورا ذکر شد. سيد، علوی و شيخان. که دوتای اولی را با توجه به سخنانی که بعدها آزاد شدگان آن روزها گفتند مطمئن هستم. در واقع وزارت اطلاعات (سپاه را نمی دانم ودرگيرش نبوده ام) با تمام قوای امنيتی و تمام تجربه امنيتی خود وارد صحنه شد و به سرکوب پرداخت.

بايد توجه داشت که اين وزارت اطلاعات برآيند تجربه ساواک را به اضافه تجربه سازمانهای اطلاعاتی دنيا با خود دارد و همچنين سالها سازمانهای اطلاعاتی دنيا به آموزش اينان مشغول بوده اند. در بررسی حوادث پس از انتخابات فکر می کنم اين رويکرد و بحث امنيتی اهميت ويژه ای داشته باشد. بخصوص در تحليل رفتاری نيروهای امنيتی رژيم در آن روزها که صدای درونی ترين لايه های جمهوری اسلامی است.

سيری از روزهای آغازين خرداد که انتخاباتی داغ شد و تا ۳۰ خردادی که مردم معترض در خيابان کشتار شدند. بعيد می دانم کسی در ارديبهشت ماهی که ما دستگير شديم می توانست حدس بزند که ظرف کمتر از يکماه مردم ايران به اينصورت به خيابان برای حقوق حقه خويش می آيند. شايد زمان آن رسيده باشد که تحليل گران امور اجتماعی و جامعه شناسان به بررسی اين مسئله بپردازند که چگونه است که جامعه ايران ظرف مدت حدود يک ماه به چنين تغيير رفتاری می رسد. در اين جنبش مردمی از همه طبقات غير سياسی و سياسی شده ايران زمين بودند. از ميان شهيدان جنبش سبز تعداد بسيار معدودی هستند که خانواده های سياسی دارند. مابقی از خانواده های غير سياسی هستند و اين نکته حائز اهميتی است. همچنين زندانيان بسياری که پس از جنبش سبز در بند شدند خود دردسری ديگری برای رژيم است. اينان زخم خورده اند. نه تنها خودشان که خانواده شان زخم خورده اند. هرچند اگر ساکت باشند، اما اين زخم بازداشت ناحق در دلشان تا روزی که دوباره زبانه بکشد می ماند. بماند خانواده های جانبازان جنبش که فرزندان عزيزان و جانباز و معلول شده خود را هر روز می بينند و هر روز از خود می پرسند که به کدامين گناه.

آنچه گفته شد روايتی بود از ديده ها و شنيده ها از درون بند امنيتی ۲۰۹. باشد که به کار اهل تحقيق و تحليل آيد که به نظر می رسد می بايستی با جمع بندی آنچه در طول اين سه سال روی داده است و با در نظر گرفتن ضعف ها و تلاش برای رفع آنها به جلو برويم. باشد که اهل پيشروی باشيم و اهل تعقل و نقد و جمع بندی و تکامل.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016